آبان ادامه دارد
درد کهنهای از آبان در دلم جا مانده بغض بیصدا در گلو خشکیده واژههای شعرم خیس متراکم دعوتشدهاند به نخلستانهایی که بوی مرگ میدهند نخلها دیگر رشد نمیکنند خون گریه میکنند فریاد میزنند
درد کهنهای از آبان در دلم جا مانده بغض بیصدا در گلو خشکیده واژههای شعرم خیس متراکم دعوتشدهاند به نخلستانهایی که بوی مرگ میدهند نخلها دیگر رشد نمیکنند خون گریه میکنند فریاد میزنند
خاوران وطنم بذر آزادی تو خواهی روئید از شفق سرخ صبح انقلاب خاطرات تو در سرودهای خیابان در چکاچک رزم ما بذر پیروزی خواهد کاشت با گلوله فقری که در سینه دارید سالها پرچم مبارز ه را بر دوش کشیدی تا
“آزادی، آهنگ باران بهار…” پنج شعر از لانگستون هیوز ترجمۀ زهره مهرجو «آزادی» آزادی* امروز امسال یا هر زمان دیگری از طریق سازش و ترس، بدست نمی آید! من به همان
کیفرخواست معلمین شما میتوانید معلمین ما را به جرم دادخواهی حبس کنید فریادشان را با خون آغشته کنید بهفرمان خدای ظلمات عطر گل سرخ را با بوی باروت گاز پرکنید ولی تمام دارایی من یک جفت مشت گرهکرده
ملتی گرسنه دریاها خشک مزارع بی گندم پشت درهای کارخانه صفهای طویل بیکاران برگهای سفید امضاء بی هویت بی شناسنامه درد گرسنگی هر روزشان چون روز پیش زنده بودن را حس نمیکنند با دستان بی نان به خانه
ترانه نیست شعر نیست آفتابکاران مارش نظامی است سرود آگاهی است بر ریشههای جوان بر ریشههای ممنوعه در شیار صخرهها در بلندای کوهها با قیام خلق در کف خیابان سرودهای شورش میخوانند با تفنگ من
کبوترهای سرخ اسفند در غروب یک شب سرد زمستانی هزاران گل سرخ را چیدند خاموش وار ارغوان بشگفت در گذر تاریخ و ما با سوگواری روزگار بیفریاد دندان خشم بر دهان دوختیم در دخمههای نمور با
من صدای کردستانم دیروز با دستان خالی و پا بند اما امروز در گرما گرم مبارزه و پیکار با تفنگی در دست بر سرزمین مقاومت ایستادهام من صدای لرستانم با تفنگی برنو با سرود دایه دایه با مشتهای
در آسمان تیره آن روزهای تار آن روزهای سستی و کاهلی آن روزها که تکان تکان مترسکها هم. جز از وزش باد نبود و آنسوی آبها بسیاری در هجرت خویش خوش خوشانه جامهایشان را بالا میبردند دریا آرام بود.
ما الفبای جنگ را می دانیم ولی صلح را گرامی میداریم اسلحه ، فشنگ، باروتت را ما ساختهایم ما کارگران ما زحمتکشان نه برای کشتن فرزندانمان برای صلح و آزادی برای قرصی نان کاسهای برنج
نظرات شما