آفتابکاران
ترانه نیست شعر نیست آفتابکاران مارش نظامی است سرود آگاهی است بر ریشههای جوان بر ریشههای ممنوعه در شیار صخرهها در بلندای کوهها با قیام خلق در کف خیابان سرودهای شورش میخوانند با تفنگ من
ترانه نیست شعر نیست آفتابکاران مارش نظامی است سرود آگاهی است بر ریشههای جوان بر ریشههای ممنوعه در شیار صخرهها در بلندای کوهها با قیام خلق در کف خیابان سرودهای شورش میخوانند با تفنگ من
کبوترهای سرخ اسفند در غروب یک شب سرد زمستانی هزاران گل سرخ را چیدند خاموش وار ارغوان بشگفت در گذر تاریخ و ما با سوگواری روزگار بیفریاد دندان خشم بر دهان دوختیم در دخمههای نمور با
من صدای کردستانم دیروز با دستان خالی و پا بند اما امروز در گرما گرم مبارزه و پیکار با تفنگی در دست بر سرزمین مقاومت ایستادهام من صدای لرستانم با تفنگی برنو با سرود دایه دایه با مشتهای
در آسمان تیره آن روزهای تار آن روزهای سستی و کاهلی آن روزها که تکان تکان مترسکها هم. جز از وزش باد نبود و آنسوی آبها بسیاری در هجرت خویش خوش خوشانه جامهایشان را بالا میبردند دریا آرام بود.
ما الفبای جنگ را می دانیم ولی صلح را گرامی میداریم اسلحه ، فشنگ، باروتت را ما ساختهایم ما کارگران ما زحمتکشان نه برای کشتن فرزندانمان برای صلح و آزادی برای قرصی نان کاسهای برنج
ما کارگرانیم تحریم شدگان کار نان آزادی بترس از ما ما بسیاریم در نبرد طبقاتی خویش دنیایی با ماست دنیائی از کارگران استثمار شدگان اما آگاهان و بی گمان فاتحان فرداییم شعلههای سوزانیم بگذارید خشم
تو باز مانده کدامین جنگل سرخی؟ کدامین زخم کهنه چنان فریاد بر آوردی زن خروش ازادی است زن زندگی آزادی پنج قاره با نامت آبیاری شد تو باز مانده کدامین حماسه غرور انگیزی؟ که با دستهای گره
حسن حسام ـ نیکا نیکا ! مهسای ما را ندیدی ؟ ـ نه! من چهره ام له شده چشمم جایی را نمی بیند اما می دانم این جاست همین دور وُ برها ـ تو چطور مهساجان ! نیکا ی ما را دیده ای؟ او پنج بهار از تو جوانتر
سنگ فرشهای خونین خیابان را نماد زخم های آزادی را نخ نما ترین حکومت را بلوغ پی در پی گرسنگان را مهسا های حجاب سوزان را پرچم سرخ رهائی را زنگ بزرگ آزادی را می بینم می بینم
“ایتاکا” سروده ای از کنستانتین. پ. کاوافی ترجمه زهره مهرجو ایتاکا هنگامی که عازم ایتاکا می شوی باید آرزوی سفری دراز کنی پر از ماجرا… پر از آگاهی. با *لاستریگونیان ها،
نظرات شما