به یاد خاوران وخاورانهای سراسر ایران
سال سیاه سال غروب تلخ سال سیاهی ودرنگ سال سکوت و وهم سالی که جنون ازپنجره های نیمه باز به درون می خزد سالی که اشتیاق دردهلیزهای تار درنهفت شب به خون نشست، سال اندوه سال حزن سال آرزوی رو بهشکست
سال سیاه سال غروب تلخ سال سیاهی ودرنگ سال سکوت و وهم سالی که جنون ازپنجره های نیمه باز به درون می خزد سالی که اشتیاق دردهلیزهای تار درنهفت شب به خون نشست، سال اندوه سال حزن سال آرزوی رو بهشکست
اینجا شب است و سیاهی اشک است و گرسنگی در کوچه های تاریک و دلتنگ نه سرودی نه بوی بهاری دشت ها سراسر از لاله های سرخ دیریست آوازها خشگیده در گلو خستگی از چشم های خسته پیداست دیگر نشانی از هیاهوی
در تمامی زندانهای سرمایه شکنجه شدم با تمامی مبارزین تیر باران شده در خاورانهای کردستان سر بر افراشته ققنوس وار ترانه نان آزادی خواندم بدون دهان بند برای کودکان پا برهنه بی لانه سوختم در جمهوریت
اگر برای آب نان کتابهای صلح گریه می کنم شرمتان باد شما نمی توانید نام سرزمینم مرا حذف کنید صبح فردای این شب شب نیست خورشید طلوع مبارزه است آهای کنفرانس نشینان صلح پشت میز نشینان حقوق بشر
یلان سیاهکل شقایقهای زنده مرگ شما را چگونه باور کنیم هنوز جنگل پر از اهوست اینجا سخن از یک واژه نیست سخن از یک ضرورت تاریخی است جرقه اندیشههای معسود، پویان است سخن از خاکستران حلاج است
چه روزگار عجیبی است سرو جوان بر سینه دیوار قد میکشد و نگاه غنچهها از پشت دیوارهای سیمانی و آنگاه اندوه مادران را با نیلبک چوپان اندازه میگیرند این شکمهای فربه آوای نی و اندوه را
هنوز سینهها داغدار است بر فراز زیتون زارها مادران با سمفونی مرگ به خواب میروند ومن با علفهای هرز پیمان میبندم چه باک از زمستانی دیگر وقتی خون از درخت زیتون بیرون میزند جنازه مرا میان دو مرز
در یک زندان تاریک حبس شدهام که دیوارهایش در حسرت نور خورشید به سر میبرد دیشب را به یاد می ارم همانند برگ بر خود می لرزم فکرم پرواز میکند به آن دور دورها مادر چشم آبی خود را می بینم که می
با شمایم ای منادیان دروغین صلح و آزادی طناب گردانانه تابستان ۶۷ شهر به شهر لکه خال سرخی در هر بندی در هر زندان در طلوع هر پگاه اینان غرق خونان تابستان شصت هفتند در این دیار خوف انگیز طعم
فردا تیشرت سیاسی خود را می پوشم با فرو افتادگان فردا اول آبان باید برپا کنیم جهان بهتر گذشته ام را به چالش خواهم کشید بی اعتنا از حصار ترس خواهم گذشت برای فاتحان فردا شعرهایم را با خون سرخ
نظرات شما