ادبیات

کارگر زندانی

شعرم کار نان آزادی تقدیم باد به قاب عکس‌های بی روح خاوران تقسیم می‌کنم بین تک تک انسانهای در بند اسارت هم آغوشان خاوران رفیق خلق فدایی در میان جلادان روزها ماه‌ها از دیوارهای بلند روزنه سلول

منم آذربایجان

شعرهای تاول زده در سازهای شکسته با گلوی خسته در خون نشسته میدانی اندیشه‌های ماهی کوچک آرس قدرت تغییر شما را دارد منم آذربایجان نگاه کن به قله‌ام بدم میاد ز بودنم حرف مفت نیست چهل سال رخ مادر بر

برپا!

این‌که من حروف را پشت سرهم می‌چینم وتو جمع می‌کنی، می‌خوانی و درک کنی، همه از کلاس درس معلم آغازشده است. یادگاری است که از معلم خویش داریم. ذره‌ذره گچ تخته‌سیاه را بی‌صدا فرومی‌داد و با همه توانش

دست چه کسی گرم بماند؟

زمستان سردو سختی بود. نفس درسینه یخ می‌زد.ازآن زمستان‌ها که سوزش دستها را می‌سوزاند. اشک گرم ریخته شده برگونه ها قندیل می‌بست. تازه شروع برف وسرما بود. زمین هم درلاک خودش رفته بود. دریغ ازیک ذره

“زمهریر”

یله درروئیاوغریق خاطره تا بانگ ارغوانی خروس بخت خویش شهرملال و شک سقوط هر ستاره را نظاره می‌کند درزمهریرومه هربوم بام بتکده درنای سنگی‌اش تشویش می‌دمد و رنگین کمان روئیای شهر را مخدوش می‌کند

فدائی

تقدیم به کانال جان‌باختگان فدایی فدائی تا پرچم سرخ راه رهایی است آغشته به خون گشته با نام فدائی هر دیوار اوین خاطره دفتر عشق است سرلوحه این دفتر خون نام فدائی است سیاهکوه

لاله‌های ۶۷

به پاها پابند به دستان پینه بسته‌اش دستبند به خاطر چند قطره آب چندین تکه نان سحرگاهان پای طناب دار کشتن چراغ قتل عام نور دخمه‌ها بوی خون فرزندان چه کینه توزانه آنان قهر مانند صدها کارگر کمونیست

بهار در راه است

من نیمه گلبرگ سیاهکل ام به ضیافت خاک سجده کردم در گودال‌های خاوران با گوله باری از قصه بر دوش برای محکومیت عدالت خواهان چه زود گودال‌ها پر شد از لاشه‌های کبود خاکستران کمونیست با آهنگ‌های فراموش