برگرده ام

داغ هزاران شلاق

بردست هایم رنج هزاران سال – کار

بردیدگانم خواب هزاران قرن

برپاهایم نقش هزاران زنجیر

بردست هایم بسیاری دستبند

برچشم هایم دنیایی از چشم بند

اما!

درسینه ام تنها یک قلب می تپد

قلب کارگر

وین همه که بر قلبم سنگینی می کند

وین همه که بر قلبم سنگینی می کند

اکنون برآمده ام

از رنج

ازخواب

اززنجیر

از چشم بند

تا قلب کارگرم را رها کنم

تا قلب کارگرم را رها کنم

 

یکم تیرماه چهارصد ویک – حمید اشرف – داخل کشور

POST A COMMENT.