ادبیات

دختر شورشی

آهای  ایلین دختر بابونه کوهستان شعر سوخته در جنبش زن زندگی ازادی تو از تونل‌های وحشت زمان گذشتی ای نجابت آذربایجان عقربه‌های  زمان در دست توست مسیر درناهای سرخ را نشان ده زبان سرخ اعتصاب را چکاچک

به میدان آمده‌ام

به میدان آمده‌ام نه بی‌نام نه بی‌نشان پرچمی به دستم دنیایی مقابلم از شهر سوخته از زاهدان آمده‌ام رقص خدا نور را رقصیدم از خون مهسا و نیکا و دنیا آتشی به پا کرده‌ام سوزان کینه در کینه خشم درخشم

طنین خاک

از: زهره مهرجو برای آرام ز. و شعرهای ناتمام دیگر     آسمان ابریست… و از چشم حزین پنجره ها دیریست که اشکی فرو نمی غلتد.   بر دیوارهای کهنه و غبارآلود این دیار  پیچک مرگ تنیده… و چنگال

نجوای انقلاب

بیا رفیق باز تیرک‌های دار به پا می‌شود برای نبرد زحمتکشان برای مردان خسته از رنج کار برای نجوای زمزمه‌های انقلاب این است سهم نیم قرن زیستن با درد در فردای خونین بارانی تنها نام توست در کوچه‌های

آبان ادامه دارد

درد کهنه‌ای از آبان در دلم  جا مانده بغض  بی‌صدا در گلو  خشکیده واژه‌های شعرم خیس متراکم دعوت‌شده‌اند به نخلستان‌هایی که بوی مرگ می‌دهند نخل‌ها دیگر رشد نمی‌کنند خون گریه می‌کنند فریاد می‌زنند

خاوران

خاوران  وطنم بذر آزادی تو خواهی روئید از شفق سرخ صبح انقلاب خاطرات تو در سرودهای خیابان در چکاچک رزم ما بذر پیروزی خواهد کاشت با گلوله فقری که در سینه دارید سال‌ها پرچم مبارز ه را بر دوش کشیدی تا

اول ماه مه

ملتی گرسنه دریاها خشک مزارع بی گندم پشت درهای کارخانه صف‌های طویل بیکاران برگ‌های سفید امضاء بی هویت بی شناسنامه درد گرسنگی هر روزشان چون روز پیش زنده بودن را حس نمی‌کنند با دستان بی نان به خانه