ادبیات

“زمهریر”

یله درروئیاوغریق خاطره تا بانگ ارغوانی خروس بخت خویش شهرملال و شک سقوط هر ستاره را نظاره می‌کند درزمهریرومه هربوم بام بتکده درنای سنگی‌اش تشویش می‌دمد و رنگین کمان روئیای شهر را مخدوش می‌کند

فدائی

تقدیم به کانال جان‌باختگان فدایی فدائی تا پرچم سرخ راه رهایی است آغشته به خون گشته با نام فدائی هر دیوار اوین خاطره دفتر عشق است سرلوحه این دفتر خون نام فدائی است سیاهکوه

لاله‌های ۶۷

به پاها پابند به دستان پینه بسته‌اش دستبند به خاطر چند قطره آب چندین تکه نان سحرگاهان پای طناب دار کشتن چراغ قتل عام نور دخمه‌ها بوی خون فرزندان چه کینه توزانه آنان قهر مانند صدها کارگر کمونیست

بهار در راه است

من نیمه گلبرگ سیاهکل ام به ضیافت خاک سجده کردم در گودال‌های خاوران با گوله باری از قصه بر دوش برای محکومیت عدالت خواهان چه زود گودال‌ها پر شد از لاشه‌های کبود خاکستران کمونیست با آهنگ‌های فراموش

غزه در مسلخ

با پاهای برهنه از دور دست‌ها آمدند انسان یاور انسان شد به رسم میز بانی خاک آب زیتون دادیم آرامش به خانه‌هایشان اما مردان ریشو نیمه‌های شب با مسلسل‌های قزاقان فریاد زدند کوچ از دیار تنها راه است

خورشید ستمکشان

برخیزید دلشستگان سال‌های سیاه هم‌بندی‌های بند استبداد تشنگان آزادی راهی جز قیام نمانده ننگتان باد قلم‌هایی که می‌دانید درد سفره‌های بی‌نان غل زنجیر خشم سرمایه قهقهه می‌زنید دم فرومی‌بندید

سپیده صبح

گریه کردم بر تمامی قاب عکس‌های خون آلود گریه کردم بر همه‌ای انانی که بی صدا مردن بر رقص مردانه اشان بر سر دار بر صدای سنگسار زنان میهنم دستانم را ببین پر خواهش و لرزه‌های پیری با دهان و چشمی