شعری از حسن حسام: ما مردمیم!
حسن حسام آنجا که نان و آزادی کبوتری ست سربریده، سایه ی تو جان می گیرد غرقه در خون سینه، زخمی گلوله، در گردن پا، آش و لاش می آیی می نشینی کنار سفره ی خالی دست فرو می بری در سینه و قلب پُرتـپشِ
حسن حسام آنجا که نان و آزادی کبوتری ست سربریده، سایه ی تو جان می گیرد غرقه در خون سینه، زخمی گلوله، در گردن پا، آش و لاش می آیی می نشینی کنار سفره ی خالی دست فرو می بری در سینه و قلب پُرتـپشِ
تمام کوچه های شهر پر از زباله دانی است بشارت خدایگان به کودکان کارتن خواب مردان گرسنه شهوت تچاوز جنسی قبل از شکوفایی روزگارشان چه خنثی در سکوت ماندیم ناظران بی تفاوت تاریخ شدیم
هم رزمم کارگر هفت تپه تو با تفنگ نان کار آزادی من با گلوله آتشین شورائی سنگر به سنگر ساز صد گل سرخ خواهیم خواند مرا می شناسی وقتی با دست بسته از پشت بام زمینم انداختن تا مشعل
گره گره گره درهم تنیده شد درتارو پود دل چنگ محنت فزون فکنده خزه وار اینسان گره غم در بستر وجدار پژمردگی رخ خونابه های دل درفاجعه ی غم بی هیچ لابه ای زین سوزدلگداز مخمور میکند اندیشه ی توام از
چشم هایم به غارت رفته اند ونگاهم رنجور پشت آرزوهای کودکی ام درحال شکستن است حوصله ای دگر برایت مانده؟ به دست هایم نگاه کن که ازقله های سفت وزمخت پینه جویبارهای سود جاریست درگرما تف می خورم
تو دیگر نیستی ومن بیشماردردهایم را آهسته زیر نور ماه با ستاره های دوردست به نجوائی اندوهگین نشسته ام نمیدانم به باز گشت توامیدوار باشم یادرشیب تند حوادث باز هم نبودنت را چوشرنگی تلخ درحلقوم رگ
امروز قصه همان قصه است تابستان ۶۷ در سحر گاهان طناب دار می زنند بر گل لبخند امید بنگر کارگر زحمتکش بنگر خلق ستمدیده زخم بر سینه سخن کارگران فریاد است سفره ها بی نان است دهن
نوید گفت : بهرطناب دار دنبال گردن می گردند اسماعیل گفت : گردن عادی نبود ! طناب ، نفسش بریده شد، تا نفسش را گرفت ! گردنِ پهلوان ، برای طنابشان رمقی نگذاشته بود ! طناب گفت : مرا بافته اند اسماعیل
آخرین سمفونی رقصم بر سر طناب دار خواهد بود با باد خواهم رقصید با درختان تا دریابند دین افیون جامعه است با لبخندی سرخ بر جلادی که حکمم را قرآئت می کند لب فرو خواهم بست بی هیچ شکوه
آهای ای عاشقان صبح امید با شمایم کسی نیست اینجا ؟ پیامی، نگاهی یا که یک، فریاد نارس یا درودی گرم پس سلولهای سرد هنوز باران مرگ
نظرات شما