“آزادی، آهنگ باران بهار…”
پنج شعر از لانگستون هیوز
ترجمۀ زهره مهرجو
«آزادی»
آزادی* امروز
امسال
یا هر زمان دیگری
از طریق سازش و ترس، بدست نمی آید!
من به همان اندازه که دیگری
حق روی پاهای خود ایستادن
و صاحب زمین بودن دارم.
از شنیدن این سخن که:
“بگذارید چیزها مسیر خود را طی کنند..”
خیلی خسته می شوم؛
فردا روز دیگریست
من آزادی ام را پس از مرگ نمی خواهم…
با نانِ فردا، نمی توانم زندگی کنم!
* * *
آزادی
بذر نیرومندیست
که در نیازی بزرگ
کاشته می شود!
من هم اینجا زندگی می کنم…
من هم مثل تو
آزادی می خواهم.
*عنوان اصلی شعر “دموکراسی” است، ولی با توجه به زمینه شعر و همینطور شرایط اجتماعی کنونی، آن را به آزادی تغییر داده ام.
Democracy
Democracy will not come
Today, this year
Nor ever
Through compromise and fear.
I have as much right
As the other fellow has
To stand
On my two feet
And own the land.
I tire so of hearing people say,
Let things take their course.
Tomorrow is another day.
I do not need my freedom when I’m dead.
I cannot live on tomorrow’s bread.
Freedom
Is a strong seed
Planted
In a great need!
I live here, too.
I want freedom
Just as you.
«آهنگ باران بهار»
بگذار باران ببوسدت
بگذار باران با قطره های نقره ای بر سرت بکوبد،
بگذار باران
برایت لالائی بخواند!
* * *
باران در پیاده رو استخرهای ساکن می سازد
باران در ناودان نهرهای جاری می سازد،
باران شبها بر بام ما
آهنگ خواب می نوازد…
و من، عاشق بارانم!
April Rain Song
Let the rain kiss you
Let the rain beat upon your head with silver liquid drops
Let the rain sing you a lullaby!
The rain makes still pools on the sidewalk
The rain makes running pools in the gutter
The rain plays a little sleep song on our roof at night…
And I love the rain.
«رؤیاهایم را ادامه می دهم»
من رؤیاهایم را برمی دارم
و از آنها گلدانی برنزی
و فوّاره ای مدوّر، با مجسمه ای زیبا در مرکزش می سازم.
و ترانه ای می سازم با یک قلب شکسته…
و از تو می پرسم:
– آیا رؤیاهایم را درک می کنی ..؟
تو گاهی می گویی آری…
و گاهی نه!
برایم فرقی نمی کند
من رؤیاهایم را ادامه می دهم!
I continue to dream
I take my dreams and make of them a bronze vase
and a round fountain with a beautiful statue in its center.
And a song with a broken heart and I ask you:
Do you understand my dreams?
Sometimes you say you do,
And sometimes you say you don’t.
Either way it doesn’t matter.
I continue to dream.
«وقتی بزرگ تر شدم»
مدتها پیش بود…
رؤیایم را تقریباً فراموش کرده ام.
ولی آن زمان، در آنجا بود…
در پیش رویم،
روشن بسان خورشید –
رؤیای من! …
و سپس دیوار برپا شد،
آرام برخاست
آرام
میان من و آرزویم،
بلند شد تا به آسمان رسید –
دیوار…
سایه!
من سیاهم.
من در تاریکی دراز می کشم.
روشنی رؤیایم دیگر در برابرم نیست،
در بالای سرم
تنها دیواری ضخیم
تنها تاریکیست.
* * *
دست های من!
دست های تیرۀ من!
دیوار را بشکنید…
رؤیای مرا پیدا کنید!
یاری ام رسانید تا این تیرگی را ویران کنم
تا این شب را در هم شکنم،
تا این سایه را به هزار نور خورشید خرد کنم…
به هزار رؤیای چرخانِ
خورشید!
As I grew older
It was a long time ago.
I have almost forgotten my dream.
But it was there then,
In front of me,
Bright like a sun—
My dream.
And then the wall rose,
Rose slowly,
Slowly,
Between me and my dream.
Rose until it touched the sky—
The wall.
Shadow.
I am black.
I lie down in the shadow.
No longer the light of my dream before me,
Above me.
Only the thick wall.
Only the shadow.
My hands!
My dark hands!
Break through the wall!
Find my dream!
Help me to shatter this darkness,
To smash this night,
To break this shadow
Into a thousand lights of sun,
Into a thousand whirling dreams
Of sun!
«گل دسته»
تمام شعرهایی را که می دانی
به سرعت از تاریکی جمع کن
و به سوی خورشید بیافکن!
پیش از آنکه همچون برف…
آب شوند.
Bouquet
Gather quickly
Out of darkness
All the songs you know
And throw them at the sun!
Before they melt…
Like snow.
منابع:
“آزادی” – لانگستون هیوز:
http://www.poemhunter.com/poem/democracy/
“آهنگ باران بهار”:
http://www.poemhunter.com/poem/april-rain-song/
“رؤیاهایم را ادامه می دهم”:
http://www.poemhunter.com/poem/i-continue-to-dream/
“وقتی بزرگ تر شدم”:
https://www.poemhunter.com/poem/as-i-grew-older/
“گل دسته”:
http://www.poemhunter.com/poem/bouquet-6/
نظرات شما