پشت دیوار مدرسه
به اطرافش نگاه میکرد. سرش را خم کرد. پایش را بلند کرد و دمپاییهای بزرگش درآمد. نتوانست درون سطل را ببیند. چرخی زد و از لابهلای ماشینهای خیابان رد شد. بازهم سطل دیگری. از زمین تکه آجری برداشت
به اطرافش نگاه میکرد. سرش را خم کرد. پایش را بلند کرد و دمپاییهای بزرگش درآمد. نتوانست درون سطل را ببیند. چرخی زد و از لابهلای ماشینهای خیابان رد شد. بازهم سطل دیگری. از زمین تکه آجری برداشت
شبها یادم میرود کجا باید بنویسم. مینشینم، راه میروم و دوباره مینشینم. وارد دهلیز تاریکی میشوم و به غار خودم پناه میبرم وبر در و دیوارههای همین غار مینویسم. اما همینکه میخواهم شروع کنم
در این شهر پرهیاهو، آنچه مرا برمیانگیزد که به دنبال تو کشیده شوم، نگاه تو است که مانند جیره روزانه باید داشته باشمش. به سرعتم میافزایم تا به پیچ خیابان برسم وتو را ببینم دلم هزار راه میرود و
صبح هنوز چشمانت از زیر پلکهای ورمکرده بیرون نیامده است که خبرهای تازه از راه میرسند. گوشهایمان از شنیدن اینهمه دروغ و نیرنگ سنگین شده است . دم خروس از همهجایش بیرون زده است.اما برای اولین
در را که بازمی کنم مادر مثل یک گلوله برفی به من میخورد و خودش را داخل خانه میاندازد. همانقدر سرد و یخ. تلویزیون را روشن میکند و از زیر تخت چمدان را بیرون میکشد، کشو را به هم میریزد و
ازکجای عمق درد میآیی؟ ازکجای این خرابه سخن گفتی؟ ازکجای این جامعه طبقاتی گفتی که توانستی در چند دقیقه تمام مشکلات ومعضلات جامعه سرمایه داری را به تصویربکشی؟ چه روشن وگویا فقر، بی خانمانی، بیکاری
خورشید از کجا سر میزند که سهم کوچه ما کم است و روشنایی کامل را در آن نمیشود دید. هر صبح که از کوچه رد میشوم میلرزم. به خیابانهایی دیگر که میرسم هوا روشنتر و گرم تراست. از کنار جوی کوچه هم
شرکتهایی که بانام ملی در ایران جاافتاده و مرسوم شدهاند ازجمله شرکت ملی نفت، شرکت ملی حفاری و تعداد زیاد دیگری را نیز میتوان نام برد که از موضوع گزارش خارج است. اقرار براین بود که سهام این
دنبال توپ و عروسکم میگردم. همین گوشهکنار بود. کیف و کتابم هم نیست. کنار جای نماز پدرم گذاشته بودم. مرا مینشانند و مثل من که موهای عروسکم را شانه میزنم موهایم را مرتب میکنند و من فکر میکردم
خواب میبینم، خواب میبینم که آزادم. خواب میبینم به روی ماسههای خیس طرح پیکربی سایهای را نقش میبندم. خواب میبینم که زنجیری به پایم نیست، میخندم. خواب میبینم که چون ابرم، به هرکاشانه
نظرات شما