بااینهمه فقر و تورم، گرانی بیکاری که در جمهوری سرمایهداری اسلامی بیداد کند، عیان است که هیچکس از گزند این مصائب و آسیبهای ناشی از آن درامان نیست. شاید بهتراست بهطور کل بگوییم در جامعه سرمایهداری در کل جهان که شامل تمامی این دردها و مصائب حاد اجتماعی است، پایههای زندگی مردم بر روی بنای مستحکمی ساخته نمیشود. اما در جامعه سرمایهداری ایران زندگی مردم بر روی حبابها میچرخد. سرمایهداری در ایران کثیفترین و خشنترین شکل خودش را به میدان آورده است. جمهوری جنایتکار اسلامی در جهان نمونه است. یکی از دستاوردهای حاکمیت سرمایه در ایران خودکشی در تمام سنین است. روزبهروز شاهد افزایش خودکشی و کاهش سن خودکشی در ایران هستیم. هرکس در بطن وجود خود دردی نهفته دارد که بسیاری حداقل به خودکشی بهعنوان خاتمه دادن به دردها و رنجهایش فکر کرد ه اند.
مردم هرگز نمیتوانند با قاطعیت و از روی اطمینان در مورد آینده برنامهریزی کنند. روی حباب راه میروند. هرآن ممکن است حباب زیر پایشان بترکد و به پرتگاه نابودی برسند. هرروز شکل و شمایل مشکلات و بهخصوص چهره کریه فقر آشکارتر خودش را نشان میدهد. فقر و گرسنگی حلقه ایست که کارگران و زحمت کشان یکبهیک درون این حلقه میافتند. جمهوری اسلامی یوغی به گردن مردم انداخته است که هیچکس توان سر چرخاندن ندارد. در مقابل انبوهی از مشکلات مردم، فقط حرف مفت میزنند. هر گوشه این زندگی را نگاه کنید خواهید دید ابعاد درد و رنج مردم تا چه اندازه گسترده است.
تا چندی پیش صحبت از سفره کوچکشده مردم بود. این کوچکی به خالی بودن سفره رسید. اکنون باید گفت دیگر سفرهای برای مردم نمانده که کوچک باشد یا خالی. سفره مردم جمع شده است. اکثریت مردم زحمتکش در گوشه و کناری اگر بتوانند چیزی بخورند تا حدی که زنده بمانند. سفرهای پهن نمیشود. سفره زمانی پهن میشود که در آن بتوان غذای گرمی قرارداد. خوردن یکتکه نان نیازی بهزحمت سفره پهن کردن ندارد. فقر و نداری در خانههای مردم نشسته است. گرسنگی روزافزون مهلکترین بعد زندگی در جامعه سرمایهداری است .اما در جمهوری سرمایهداری اسلامی صرفاً گرسنگی نیست که بر اکثریت مردم زحمتکش تحمیلشده است ، در تحمیل ظلم و فقر، بیکاری و بی آیندگی نیز سنگ تمام گذاشته و بهراستیکه در تمام جهان کمنظیر است. و فقط این نیست. در اختلاس و دزدی، تحمیل بی حقوقی، تبعیض و نابرابری، شکنجه و زندان و کشتار و اعدام نیز در جهان کمنظیر است. رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی در طول حاکمیت خونین ننگین خود، تنها تلاشی که کرده است سرکوب و اعدام جهت مطیع کردن مردم زحمتکش و جان به لب رسیده است که در آنهم موفق نبوده است. اکنون ابراز انزجار و تنفر از جمهوری اسلامی به سنین دبستان رسیده است.
برای سران حاکمیت و عمال رژیم همهچیز مجاز است. جنایت و تجاوز هیچ پیگرد قانونی ندارد. راحت میچرند و میگردند. تاکنون کسی از مجازات قانونی، کشته شدن یا خودکشی فرزندان این جنایتکاران چیزی نشنیده است. اما برای مردم حتی حق نفس کشیدن قائل نیستند. مردم نه هوادارند نه آب. نه غذا دارند نه نان. نه کاردارند نه سرپناه. نه امنیت جانی نه امنیت شغلی و نه امنیت مالی ! ارتجاع حاکم آیا جز رواج و انتقال یأس و کمرنگ شدن شعله امید در دلها کار دیگری انجام داده است؟ آیا میان اینهمه مشقت و رنج و غم نان جایی برای امید به زندگی باقیمانده است؟
نه سالمندان آسایش دارند، نه غم نان و بیکاری به جوانان اجازه میدهد که از ایام جوانی بهرهای ببرند. با توجه به شرایط سخت خانوادهها، کودکان هم نشاط و سرزندگی را تجربه نکردهاند ونمی کنند. درواقع در جمهوری اسلامی، سالمندان شکسته و بیانگیزه روزهای عمر خود را میشمارند. جوانان، سالخوردگان کمسنوسالی هستند که دغدغههای بسیاری از قبیل بیکاری، نداشتن درآمد، ترس از بی آیندگی بر سرشان آوار گشته و چیزی از دوران پرشور جوانی برایشان نمانده است. نسبت به آینده و طول عمر خود امیدی ندارند . کودکان هم در چنین فضایی جایی برای ابراز کودکی ندارند. جمهوری اسلامی نهتنها دریاچهها و آب پشت سدها را خشکانده بلکه درخت زندگی را در ایران خشکانده است.
در جمهوری اسلامی هیچچیز تازگی ندارد. مرگ اصلاً چیز تازهای نیست.
به امری عادی و روزانه تبدیلشده است. خودکشی هم چیز تازهای نیست. در این میان میبینیم کودکان هم از زندگی سیرشدهاند. چراکه کودکان هم تحت همین شرایط قراردادند. مادران و پدران زحمتکش کوه باری از غم نان و اجاره خانه و مخارج سنگین زندگی بر دوششان انباشتهشده است. ترکشهای این مشقات بدون تردید بر ذهن و تن کودکان هم مینشیند که عمدهترین آن همان اقتصاد ضعیف خانواده است.
کودکان اجاق سردخانه را میبینند. آنان نیز مانند دیگر انسانهای بالغ با دوستانشان درد دل میکنند و رنجشان را به اشتراک میگذارند. از اجاق سردخانه یکدیگر باخبرمی شوند و این دردها، زخمهای عمیقی برجان و روانشان بهجا خواهد گذاشت. به همانگونه که در احساسات مثبت یکدیگر مانند شادی و سرخوشی شریک میشوند، احساسات منفی خودشان را نیز به اشتراک میگذارند. شاید این بهخودیخود چندان مهم نباشد اما زمانی که احساسات منفی بسیار بسیار بیشتر از احساسات مثبت و شادیآفرین باشد، بدیهی است که تأثیر زیادی بر سلامتی کودکان نیز خواهد گذاشت.
زمانی که رضایت لازم از زندگی وجود نداشته باشد، احساس ارزشمندی در کودکان پایین میآید. اولین آسیب عدم ارزشمندی از بین رفتن اعتمادبهنفس است. خودشان را نالایق و بیارزش میدانند. دومین آسیب کاهش عملکردهای شناختی و مهارتی در کودکان است. سومین آسیب یا مرحله، از دست دادن هرگونه انگیزه برای ادامه زندگی، به عبارت دیگر افسردگی است. باید این نکته را بدانیم که افسردگی در کودکان بهصورت پرخاشگری نمود دارد. به همین خاطر تشخیص افسردگی در کودکان چندان ساده نیست. اغلب خانوادهها این پرخاشگریها را از خلقوخوی متغیر کودکان یا خواستههای نا بهجای آنان میدانند.
آسیبهای روانی کودکان بسیار فراتر از این است. اشاره به این موضوع صرفاً برای ورود به این بحث است که چرا سن خودکشی به کودکان دبستانی هم رسیده است؟ اگر گفته میشود استرس و اضطراب، طلاق و مشکلات ناشی از تحصیلات، باید بدانیم که این مشکلات از کجا به وجود آمده است. کودکان بر سرهمان سفره خانواده نان میخورند بنابراین باغم نان بیگانه نیستند. درهمان خانه زندگی میکنند که در طول یک ماه بارها و بارها صحبت از کسری مبلغ اجاره خانه تا پایان ماه است. کودکان از این استعداد بهرهمندند زمانی که سرگرم بازی هستند، یا به تماشای تلویزیون مشغولاند بهراحتی دنیای اطرافشان را نیز زیر نظر دارند. بنابراین در دردهای خانواده سهیماند.
بیرون از خانه، در جامعه با دنیایی از تنوع در مواد غذایی، خوراکیها پوشاک و اسباببازیهای رنگارنگ روبهرو میشوند که از دسترس آنان خارج است. دچار تناقضات مهمی خواهند شد. اگر اینهمه امکانات برای استفاده است چرا من نمیتوانم داشته باشم؟ اگر من قادر به خرید این وسایل نیستم کدام بچه صاحب این اسباببازیها خواهد شد؟ چگونه میتواند اینهمه پول داشته باشد؟ چرا ما این پول را نداریم؟ دیدن اینهمه تفاوت در قدرت خرید برای کودکان سرخوردگی و ناامیدی ایجاد خواهد کرد. البته این موضوع در مورد نوجوانان و جوانان و تمام سنین صدق میکند. تنها کودکان نیستند که از تفاوت طبقاتی صدمه میبینند. اما کودکان هیچگونه درکی از خودکشی و پایان زندگی ندارند. فقط شنیدهاند که دیگر چیزی نمیفهمند. از عواقب آن چیزی نمیتوانند بدانند. هرگز گمان نمیکنند که مرگ سفری بیبازگشت است.
با برخورد به واقعیت تلخ فقر و نداری بدون شک امیال و آرزوهای کودک دبستانی سرکوب میشود. البته سرکوب شدن به معنی از بین رفتن نیست. سرکوب میشوند و در گوشهای از ذهن قرارمی گیرند و بخشی از روان سالم کودک را زخمی میکنند. درزمان تحصیل وقتی اکثریت دانش آموزان با سوءتغذیه، کمبود انواع ویتامینها در کلاس مینشینند، نباید امیدی به سرحالی و نشاط آنان داشت. تغذیه نامناسب، کمبود آهن و ویتامینها کم بود، اکنون اکثر کودکان از خوردن شیر و لبنیات کافی هم محروم شدهاند. عوامل روانی دیگری نیز هست که شادی را از کودکان گرفته است.درمواردی مدرسه میتواند در بهبود روابط اجتماعی کودکان و حتی بهطور نسبی در درک مشکلات کمک باشد. اما مهم این است که بچهها در مدرسه راحت نیستند. کودکان دهه نود با توجه به درک خوب و بسیار بالای خود از مسائل و مشکلات، مدرسه را جای امنی برای خود نمیبینند.
کودک باید بتواند بهطور منظم با مشاور مدرسه در امنیت کامل گفتگوی صمیمانه داشته باشد. اما دانش آموزان مشاوران امور تربیتی را دوست ندارند و بهدرستی از آنان بهعنوان جاسوس نام میبرند. یکی از دانش آموزان دبستان پسرانه میگفت پارسال که مردم در خیابان شعارمی دادند، ماهم در دیوارهای کلاس و حیاط مدرسه و سرویس بهداشتی شعارمی نوشتیم. مشاور امور تربیتی ما جاسوسی میکرد. یکبار درب سرویس بهداشتی را باز کرد من داخل بودم.از من خواست بنویسم. میخواست خط مرا با خط نوشتهشده مطابقت بدهد. من با دست چپ مینویسم بهاصطلاح چپدست هستم. ترسیده بودم اما فکر کردم با دست راست بنویسم که خطم فرق کند. من نجات پیدا کردم ولی دوستم را به دفتر برد و حسابی اذیتش کرد. بنابراین در مدرسه احساس اطمینان و امنیت نمیکنند.
دانش آموزان به خویی و با آگاهی کامل حساب معلمان دلسوز خود را که تمام دروس را تدریس میکنند از معلمان دینی و مشاوران تربیتی خود جدا میکنند. در آموزشوپرورش جای خیلی چیزها خالی است. اصلیترین و ضروریترین آن صداقت است. نه معلم صادقانه میتواند روش وکلایم دلخواه خود را داشته باشد و نه دانشآموزمی تواند صادقانه نظرات و عقاید خودش را بیان کند. کلاس درس ترکیبی از تناقضات ناخواسته است. به دانشآموزی گفته شد که امتحان ریاضی داری نباید درس بخوانی؟ در جواب گفت :ریاضی رو ول کن بلدم امتحان تعلیمات دینی و قرآن را چه کنم؟ بخوان! نمیخواهم دوست ندارم. زنگ دینی زجرمی کشم. درنهایت به این فکر کرده بودم که بهتراست بروم و به معلم قرآن بگویم ما مسیحی هستیم. اگر معلم خودمان همین دینی و قرآن را درس میداد بهتر بود. معلمم را دوست دارم و به حرفش گوش میدهم. اما اصلاً معلم دینی را دوست ندارم ازش میترسم. این را معلمان تعلیمات دینی و قرآن نیز متوجه هستند. درمواردی حتی چشمپوشی میکنند.
در مواقعی که به علت آلودگی هوا کلاسهای درس مجازی برگزارمی شود، در کلاس آنلاین دینی و قرآن شرکت نمیکنند. اصرار خانوادهها برای شرکت در کلاس قرآن بیفایده است. دانش آموزان میگویند فقط چند نفر ترسو و چاپلوس یا حکومتی حاضر میخورند. میبینیم که دیگر نمیتوانند افسانهها و خرافات را به این نسل بفروشند. در کنار این معضلات و تضادها و تفاوتهای طبقاتی باید این را هم اضافه کنیم که در مدرسه کودکان شاد نیستند. جشن و پایکوبی که لازمه روحیات شاد کودکان است غدغن است. عکس درودیوار مدرسه از قاتلین خود دانش آموزان است. باید دانست که دیدن این عکسها که سال گذشته ماهیت پلید و جنایتکارشان برکسی پوشیده نماند چه تأثیراتی بر روان دانشآموزانی که میگویند این عکس قاتل است خواهد گذاشت. دانش آموزان زیر گوش همدیگر اسامی خاصی برای این عکسها به کارمی برند.
در مدرسه راحت نیستند چون ناخودآگاه خودشان را سانسور و سرکوب میکنند. محدودیت گذاری در کودکان برعکس عمل میکند. اگر اینهمه قوانین و محدودیت نباشد، کودکان اصلاً سراغ بسیاری از مواردی که مناسب سن آنان نیست نمیروند. سران مستبد وفا سد در رسانهها حرف مفت میزنند. اما درواقع به هزار روش، ترویج عامدانه اعتیاد و فساد میکنند. مرگ و کشتار و مردن هرروزه در ایران از موارد مهمی است که در کودکان تأثیر به سزایی دارد. تمام این موارد که میتوان برای تکتک آنها شواهد و دلایل لازم و کافی بیان کرد از عوامل خودکشی کودکان است.
در مدرسه، معلمان مهربان و دلسوز دستشان برای جرئت آموزی دانش آموزان بسته است. در کلاس جای صداقت خالی است. جای تدریس خلاقانه و آموزش اندیشیدن خالی است. جای ابراز عواطف و احساسات پاک صادقانه در روابط معلم و دانشآموز خالی است. جای شناخت خصوصیات و علائق و خلاقیتهای شخصی دانش آموزان خالی است. جای حقوق فردی معلم و دانشآموز خالی است. تمام اینجا خالیها باعث شد ه که معلمان زحمتکش این باغبانهای مهربان ابزار لازم برای پرورش دانشآموزانشان را در اختیار نداشته باشند. کودکان هم در ایران دیگر آن گلهای خندان نیستند.
متأسفانه علیرغم استعداد و خلاقیتهای دانش آموزان بیگانگی در مدرسه به دلیل جو امنیتی و سنگین آموزش، شرایط بد اقتصادی خانوادهها ، تفاوتهای طبقاتی، لایههای نازک روان کودکان را آزردهخاطر کرده است. این است که افکار خودکشی در کودکان که میتوان گفت بیسابقه بوده است اکنون دور از انتظار نیست. به نقل از یک کودک یازدهساله دانشآموز کلاس پنجم دبستان چیزی شادم نمیکند. بدم نمیآید بمیرم.
هیچچیز ذاتی نیست و کودکان بهطور اکتسابی و با توجه به شرایط زندگی آموزهها و افکارشان شکل میگیرد. میبینیم که چگونه شرایط بد اقتصادی و ناامنی اجتماعی میتواند کودکان را ازنظر روانی خمود و کسل کند. تا جایی که به ناامیدی برسند. البته این دقیقاً همان چیزی است که جمهوری اسلامی میخواهد. کودکان را باید از این وضعیت اسفناک بیرون کشید. تنها راه ، نابودی کلیت رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی است. راه رهایی از این منجلاب متعفن جمهوری جنایتکار کودک کش، اتحاد کارگران و زحمت کشان، سرنگونی ارتجاع حاکم و برقراری حکومت شورایی کارگران و زحمکتشان است.
دی ماه ۱۴۰۲
یک رفیق ازایران
نظرات شما