گرامی باد یکمین سالگرد جان‌فشانان ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ ایذه

۲۵ آبان روزی که نه مردم ایذه آن را فراموش خواهند کرد و نه عوامل رژیم جمهوری اسلامیان را ازیاد خواهند برد. مردم خاطره رویداد نبرد اعتراضی خود را که پس از سال‌ها تحمل سرکوب وبی حقوقی رخداد فراموش نمی‌کنند. فراموش نمی‌کنند که چطور جوانان محلات از اطراف از سرقنات، از خیابان و منطقه محمد رسول‌الله، از خیابان حر و از اطراف و از خیابان‌های منتهی به چهارراه هلال‌احمر در حافظ جنوبی با حرکات تعرضی موضعی به هم پیوستند، و با جنگ موضعی و متحرک عمومی با پشتیبانی توده‌ای در کوچه و خیابان‌های شهر عوامل نظامی و غیرنظامی رژیم را با جسارت و رزمندگی تهاجمی خود زبون و مستأصل کردند. با رودررویی جانانه و با بی‌باکی تمام، دلهره و هراسی در دل عوامل سرکوب رژیم ایجاد کردند که هرگز فراموششان نمی‌شود. رژیم از قبل کینه مردم ایذه را به دل داشت، کینه‌ای آمیخته با ترس ناشی از برخوردهای پیش‌ازاین تاریخ مردم شهر که بشدت تعرضی و تهاجمی بود. یک روز پیش از ۲۵ آبان خونین، نیروهای نظامی، انتظامی و اطلاعات شهر ضرب شست جانانه‌ای از جوانان شهر خورده بودند. آن‌ها را از سطح خیابان‌های شهر بیرون رانده وسایل نقلیه و ماشین‌آلات نیروی انتظامی مستقر در میدان علی را به آتش کشیده بودند.

نبرد موضعی متحرک توده‌ای در ۲۵ آبان در خیابان‌ها و محلات شهر در چهارراه هلال‌احمر و خیابان‌های منتهی به آن‌که با پشتیبانی اعتراضات توده‌ای و جنگ‌وگریز همراه بود به محل اصلی تجمع جوانان و توده‌های ناراضی تبدیل شد.

درست یک سال پیش در چنین روزهایی بود که نزدیک به دو ماه از خیزش انقلابی ۱۴۰۱ می‌گذشت، در ۲۵ آبان شهر ایذه یکی از روزهای فراموش‌نشدنی را به خود دید و رقم زد. مردم ایذه که از قبل در تب و التهاب درونی ناشی از تبعیض، سرکوب و فقر و محرومیت می‌سوختند، برای رودررویی با رژیم، یکی از محل‌های مناسب شهر را انتخاب کرده بودند، محلی که محاصره آن دشوار و برای جنگ‌وگریز و مانور قابلیت فراوانی داشت. به‌سرعت می‌توانستند در خیابان‌های اطراف گریز بزنند، مجدداً در نقطه دیگری از محل اجتماع کنند.

هجوم جوانان برخی محلات مانند محمد رسول‌الله از نقطه مبدأ به‌طور جمعی و با شعارهای اعتراضی به‌طرف حافظ جنوبی شروع شد. صدا و غوغای توده‌های عصیان زده، همراه با صدای تفنگ یک‌لحظه قطع نمی‌شد. هوای پاییزی شهر شکل دیگری به خود گرفت. بیش از همه‌سال‌های گذشته خیابان‌ها اطراف و منتهی به چهارراه هلال‌احمر دسته‌جات و گروه‌های جوانان معترضی بودند که با سردادن شعارهای ضد حکومتی و مرگ بر خامنه‌ای در جنگ گریز و درصدد به هم پیوستن بودند.

ابتدا جمعیتی که مبدأ حرکتش سرقنات و میدان شهدا بود به‌طرف خیابان هلال‌احمر به حرکت درامدند، نرسیده به چهار منجر به ترافیک سنگین ماشین‌ها در چهارراه شد. پلیس و نیروی‌های امنیتی – نظامی در حین اشغال میدان در جنگ گریز با جمعیت بودند.

چهارراه هلال‌احمر تقاطع خیابان هلال‌احمر و خیابان حافظ جنوبی بیش از یک کیلومتر با مرکز اصلی شهر که تاکنون کانون اصلی تجمع مردم بوده فاصله دارد.

یک سال پیش در غروب گرگ‌ومیش ۲۵ آبان خانواده زحمتکش میثم پیر فلک و خانم ماه منیر با بچه‌ها زنده‌یاد کیان جان‌فشان عزیز باهوش سرشار خود و شیرین‌تر از همیشه در کنار برادرش بااحساس خوشبختی از زندگی متوسط در خانواده جمع‌وجور و زحمتکش پیر فلک‌ها بی‌خبر از اینکه تا دقایق دیگری چه حادثه شوم ویرانگری بر سر راهشان کمین کرده، از بلوار دامنه کوه و قسمت جنوبی‌تر خیابان حافظ جنوبی در مسیر خانه و مرکز شهر درحرکت بودند. خانم ماه منیر مادر کیان جان‌فشان: « به شوهرم گفتم خیابان‌ها شلوغ است، بیا از کمربندی برویم. رسیدیم جلوی هلال‌احمر، نیروهای امنیتی بالباس گاردی یک‌طرف ایستاده بودند و نیروهای لباس شخصی روبه‌رویشان و در طرفی دیگر. یکی‌شان داد زد برگردید. کیان گفت بابا، این دفعه را به پلیس‌ها اعتماد کن و برگرد. میثم [ پدر کیان ] درجا دور زد اما ماشین را به رگبار بستند.

دو دقیقه قبل تیراندازی به بچه‌ها گفتم بروید زیر صندلی، بچه کوچکم زیر داشبورد بود اما کیان زیر صندلی جا نشد. به ماشین تیر زدند. همسرم فریاد زد که فهمیدم تیرخورده. در را باز کردم، گفتم آقا نزنید، زن و بچه داخل ماشین هستند ». گلوله‌های داغ در میان بهت و حیرت بر پهلوی کیان ۹ ساله و میثم پدرش نشست و ایرانی را در بهت و اندوه فروبرد. گلوله‌هایی که باعث شدند کیان به آسمان‌ها پر بکشد و پدر با زخم‌هایی بر پیکر راهی بیمارستان شود.

«داارووودتش گرهدم سیت لباساته چوکونم»

در غروبگاه خاکستری ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ایذه که می‌رفت تا به شامگاه بپیوند، درخت انقلاب مردم ایران از خون ۷ نفر از جوانان ایذه آبیاری شد.

کیان پیر فلک، میلاد سعیدیان جو، ارتین رحمانی پیانی، سپهر مقصودیان، رضا شریعتی، علی مولایی، اشرف نیکبخت.

ارتین رحمانی پیانی جوان ۱۶ ساله‌ای بود، ساکن روستای پیان دانش‌آموز وهم زمان کارگر پاره‌وقت مکانیکی که نزدیک محل کارش مورد هدف گلوله تک‌تیراندازان رژیم قرار گرفت.

ارتین رحمانی یک قهرمان بود، داستان ماکسیم گورکی «قلب فروزان دانکو» را بخوانید، مردم تیره‌بختی که در جهل، تیرگی و سیاهی گرفتارشده بودند، دانکو جوان با پیشنهاد اینکه دنیای روشن و بهتری وجود دارد، مردم روستا را قانع کرد برای خلاصی از تیرگی و سیاهی باید حرکت کرد و کوچ کرد تا از سیاهی عبور کرد به سعادت و روشنایی رسید، قلب خود را گرو روشنایی گذاشته بود. روستاییان بی‌قرار در مسیر رسیدن به روشنایی دانکو را شماتت می‌کردند کدام روشنایی که وعده داده بودی، دانکو جوان سینه خود را شکافت قلب فروزانش را به دست گرفت، روشنایی همه‌جا را فراگرفت، مردم همدیگر را در دنیای روشن در برگرفتند و از تیرگی و سیاهی خلاص شدند. دانکو زندگی خودرا فدای سعادت مردم کرد. ارتین قهرمان، یک دانکو بود، دانکوی مردم ایذه بود، بسیار آگاه و فهمیده، از خیلی پیش‌تر قلبش برای سعادت و بهروزی مردم می‌تپید و در جستجوی راه سعادت مردم بود.

دستخطی برای مادرش بجا گذاشت که بیشتر شبیه وصیت‌نامه است. خطاب به مادرش نوشته بود : « شرمنده‌ام مادر می‌خواهم در راهی قدم بگذارم که جوانی‌ام را شاید نبینی»

و در آخرین صفحه اینستاگرام خود نوشته بود : « این سرزمین برای من هیچ سودی نداشت ولی می‌زارم سرزمین برایش» رژیم جمهوری اسلامی، رژیم جهل، جنون جنایت چه جوانانی را در خیابان و محاکمه در بی دادگاه‌های قرون‌وسطی‌اش از ما گرفت.

رضا شریعتی یک روز قبل از ۲۵ آبان خونین ازدواج‌کرده بود! تنها یک روز متأهل بود. قلبش تازه مأوای زنش شده بود، اما با سرب داغ پاسداران سرمایه از تپش افتاد. رضا اگر مزه زندگی را نچشید، اما تلخ‌کامی‌ها و مشکلات زیادی را تحمل کرده بود، عامل ناکامی خود را می‌شناخت، بااراده و دستش با سلاح آشنا بود.

سپهر مقصودی تنها ۱۴ سال داشت، اما زندگی سخت خیلی چیزها یاد او داده بود. بیشتر از سنش می‌دانست و درک می‌کرد. ارتین دو سال از او بزرگ‌تر، سپهر دو سال از ارتین کوچک‌تر بود. جمهوری اسلامی کودک کش، برای جبران شکست‌های خود از حرکت‌های جمعی و اعتراضی مردم ایذه، سپهر مقصودی را در شامگاه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ در خیابان حافظ جنوبی در چهارراه هلال‌احمر هدف گلوله قرارداد.

میلاد سعیدیان جو ساکن روستای راسفند در اهواز کارگر مغازه نان فانتزی بود، مخالف رژیم و ۲۶ ساله بود، برای ملاقات خانواده‌اش آمده، در تدارک برگشت به محل کارش در فردای روز بعد بود. چمدانش بسته بود که در شامگاه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱ در خیابان حافظ جنوبی سینه‌اش مورد هدف گلوله مزدوران رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت، جای دو گلوله در سینه داشت. مادرش گفته «انتقام» فرزند قهرمان و دلیرش را خواهد گرفت.

علی مولایی یکی دیگر از جان‌فشانان شامگاه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ایذه ساکن اسماری در جریان تظاهرات مورد اصابت گلوله نیروهای نظامی و امنیتی رژیم قرار گرفت بشدت زخمی و آسیب‌دیده بود در بیمارستان اهواز جان باخت. به دهستان اسماری منتقل و در کنار جاده هفت گل به خاک سپرده شد.

اشرف نیکبخت تنها زن جان‌باخته ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در ایذه میهمان بود. برای جشن عروسی دعوت‌شده، زمانی که از آرایشگاه خارج می‌شد مورد هدف رگبار نیروی‌های نظامی و انتظامی قرار گرفت و جان باخت ۴۳ سال سن داشت.

یک سال از اعتراض جمعی مردم ایذه که به شکل قهری و در راستای قیام سراسری مردم ایران، بود می‌گذرد. خانواده‌های این جان‌باختگان در طولی سالی که گذشت، علیرغم تحمل غم جانکاه عزیزان خود، در تمام این مدت زیر فشار سنگین نیروهای اطلاعاتی امنیتی رژیم بودند. اعضای این خانواده‌ها مرتب تحت پیگرد و بازجویی بودند. نه‌تنها از حقوق دادخواهی محروم بودند، بلکه برای دادخواهی د، بارها بازجویی و متحمل زندان شدند، وادار به سکوت اجباری شدند تا صدای خود را به گوش مردم نرسانند. هیچ‌کدام از افراد این خانواده‌ها مصون از تعقیب و بازجویی و حبس موقت و طولانی نبودند. حتی از جلب پدر کیان که زخمی و آسیب‌دیده نخاعی بوده هم شرم نداشتند. مادر کیان که فرهنگی بوده از کار محروم و تهدید به سکوت اجباری شد. عموی کیان مدتی را در بازداشت و زندان گذراند. بارها خانواده میلاد مورد تعقیب و اذیت آزار قرار گرفتند، زهرا سعیدیان خواهر میلاد بارها بازجویی و به زندان افتاد «من در بازداشت سپاه هستم مامان… من را از دست این‌ها نجات بدهید.»

خانواده دادخواه جان‌فشان ارتین از تعقیب بازجویی، زندان و شکنجه مصون نبودند. فؤاد چوبین دایی ارتین به خاطر دادخواهی خواهرزاده‌اش با شتم و ضرب دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت مدتی طولانی برای دادخواهی را در زندان گذراند.

حرکت اعتراضی مردم ایذه در ۲۵ آبان ۱۴۰۱ ده‌ها مجروح بجا گذاشت. طی سال گذشته به فاصله هرچند روز یک‌بار بانگ تفنگ و رگبار بود که در گوشه و کنار در محلات ایذه بلند می‌شد خبر کشته‌های دیگری در پی داشت. خانواده جان‌باختگان بارها مورد تهدید و تذکر شدید قرار گرفتند.

هم‌زمان با یکمین سالگرد جان باختن این عزیزان دستگاه اطلاعات رژیم این خانواده‌ها را موظف و مجبور کرده تا در حد ممکن از برگزاری سالگرد خودداری و یا محدود و بدون خبررسانی برگزار کنند. خانواده پیر فلک‌ها را مجبور کردند یک هفته جلوتر و بدون خبررسانی سالگرد کیان عزیز برگزار کنند.

خانواده‌های جان‌باخته دیگر از این قاعده رژیم ساخته استثنا نیستند.

یک سال با جان‌فشانی و باتحمل انواع آزار و شکنجه گذشت، هیچ انقلابی بدون هزینه پیروز نمی‌شود. انقلاب ما یک سال جلو افتاد. سالی که با تجارب و دستاوردهای مبارزاتی گران‌بهایی همراه بود. جمعیت و افراد زیادی از رهگذر این‌یک سال مبارزه و تحول به جنبش اعتراضی پیوستند.

بحران اقتصادی اجتماعی و سیاسی جامعه از طرف دیگر بسیار تشدید شده است. بیکاری، تورم و گرانی همچنان با رشد روزافزون همراه است. این احساس در جامعه به وجود آمد که توده‌های ناراضی و مخالف رژیم اکثریت بزرگ و تأثیرگذار در جامعه هستند و انقلاب به خواست عمومی توده‌های جامعه تبدیل‌شده.

 ۲۴/۸/۱۴۰۲

زنده‌باد انقلاب زنده‌باد سوسیالیسم

نابود باد رژیم‌های سرمایه و رژیم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی-  برقرار باد حاکمیت شورایی کارگران و زحمتکشان.

هسته کارگری حمید اشرف- فعالان کارگری جنوب

POST A COMMENT.