مثل همیشه انتخابات ریاست جمهوری در ایران مباحث تندی رامیان طرفداران شرکت در آن و مدافعان تحریم فعال دامن زد . از زمانی که اصلاح طلبان حکومتی موفق شدند که «منطق» انتخاب میان بد و بدتر را در میان بخشی از اپوزیسیون سابق جا بیاندازند این مباحثات در خارج گاه اشکال بسیار تندی هم به خود میگیرد. درین میان برخی در مغلطه تا به آنجا پیش می روند که مسئله رای دادن را با آزادی بیان و اندیشه یکی گرفته، منکر هر نوع بار سیاسی و یا تحلیل رای دادن به مثابه یک اقدام سیاسی شده و لاجرم هر نوع برخورد انتقادی به آن را ناقض آزادی بیان و اندیشه می انگارند! تو گوئی که آزادی بیان درین مورد با خود عدم مجاز بودن انتقاد را هم بهمراه میآورد! این شگرد جدید بویژه ازینرو تاسف بار و شگفت انگیزاست که نفس و پایه خود این انتخابات- انتصابات اساسا بر پایه نفی آزادی نه تنها بیان و اندیشه بلکه حتی خود اصل انتخاب بنا شده، نماد خشنی از انکار دمکراسی و آزادی انتخاب است تا بدانجا که گریبان حتی «خودی ها» را نیز گرفته است. تجربه سه رئیس جمهور سابق رفسنجانی واحمدی نژاد که رفع صلاحیت شدند و خاتمی که ممنوع الصدا و تصویر شد خود بارزترین نمونه ها برای اثبات این مدعا ست.
غلبه گفتمان اصلاح طلبی حکومتی در اقشار خرده بورژوازی شهری موجب این شده که هر بار مسِئله شرکت یا عدم شرکت در این انتخابات – انتصابات و تبلیغات گسترده فعالان وابسته به این اقشار برای شرکت در آن به گیجسری احزاب مدعی طبقه کارگر نیز بیانجامد و تحت لوای تاکتیک درست “استفاده از ابزار انتخاباتی و پارلمانی” بدون توجه به جایگاه دیروزین و امروزین این انتخابات در رابطه رژیم جمهوری اسلامی و ولایت فقیه با جامعه، به تفکیک هاِی “تئوریک” میان آنها که شرکت کرده ولی رای به کاندیدای اصلاح طلبان – اعتدالگرایان میدهند و آنهائی که در موافقت با ولایت فقیه در این انتخابات شرکت میکنند قائل شده و بر اهمیت “رای اعتراضی” دسته اول تاکید میکنند و در این میان اصل مطلب یعنی “لبیک گفتن کل رای دهندگان” به فراخوان “رهبر نظام ” و کارگزارانش را بکلی فرعی قلمداد میکنند و اهمیت این نمایش انتخاباتی – انتصاباتی در دستگاه تبلیغاتی رژیم جمهوری اسلامی در ارائه یک “دمکراسی اسلامی” را نادیده میگیرند. مهمتر از آن اینکه شرکت در انتخابات رژیم از جانب کل طیف اصلاح طلبان رنگارنگ به مثابه “تنها راه تغییر” قلمداد و به طور سرسام آوری تبلیغ و ترویج میشود. کسانی که درین انتخابات رژیمی شرکت میکنند چه بخواهند و چه نخواهند آب به آسیاب این تبلیغات میریزند و بطور عینی همدست تمام عیار رهبران طیف اعتدال – اصلاحات و “تغییر از بالا” میشوند . این “شرکت اعتراضی” کاملا در خدمت مناسبات بالائی ها و در چهارچوب تنگ توازن قوای میان هسته اصلی قدرت یعنی ولایت مطلقه فقیه و ائتلاف اعتدالگرایان – اصلاح طلبان است. بخصوص که امروزه در سایه فجایعی که در عراق و سوریه اتفاق میفتد این طیف بر شدت تبلیغات خود در جهت “انقلاب از پائین نه! تغییر از بالا آری!” افزوده و در مقابل “هرج و مرج ناگزیر” ناشی از اقدامات براندازنده از پائین بر “عقلانیت تلاش از بالا” و مسالمت آمیز بودن “طبیعی” این استراتژی تکیه میکنند. تکرار میکنم: در شرایط مشخص امروزین منطقه شرکت در انتخابات کمک موثر و عینی، خواسته یا ناخواسته، به این تاکتیک و استراتژی بالایی هاست و جائی در استراتژی انقلابی با تکیه بر تغییر از پایین ندارد و نه تنها کوچکترین خدمتی به استراتژی انقلابی نمیکند بلکه مشخصا تاکتیکی در توهم پراکنی در جهت “امکان تغییر از بالا” و بدتر از آن تبلیغ عملی برای “تنها راه” ممکن هست.
از طرف دیگر ما در جریان جنبش ضد تقلب انتخاباتی احمدی نژاد شاهد تحولات مهمی که در این اقشار خرده بورژوازی شهری صورت گرفته و استفاده رهبری اصلاح طلبان رنگارنگ از این سطح آگاهی آنان بوده ایم. در شرایطی که همزمان با جنبش استبدادی یکی از بزرگترین جنبشهای مطالباتی کارگران و حقوق بگیران در سراسر کشور در جریان بود هیچگونه کوششی نه توسط رهبری جنبش موسوم به سبز و نه فعالان و سازماندهندگان آن برای نزدیکی به جنبش مطالباتی کارگران، در جهت همگرائی با خواسته های آنان صورت نگرفت و بویژه عدم همراهی آنان با بخش آگاه و سازمان یافته این جنبش که دلاورانه شعار “حق اعتصاب و حق تشکیل سازمانهای مستقل کارگری” رامطرح کرده و زیر ضربات پلیس و نیروهای امنیتی رژیم بود، آشکارا این بی اعتنائی مطلق به جنبش اجتماعی مطالباتی کارگران و حقوق بگیران را به نمایش گذاشت. حال آنکه این خواسته های فعالان جنبش کارگری نه خواسته هائی سوسیالیستی بلکه مفاد مقاوله نامه شماره ۸۷ سازمان جهانی کار می باشند!!! یعنی اصلاح طلبان ما و فعالان خرده بورژوازی شهری ما حتی حاضر به همراهی با جنبش کارگری در سطح در خواستهای سازمان جهانی کار نیز نیستند! اینان حتی درین حد از خصائل دمکراتیک برخوردار نبوده و توده کارگران و حقوق بگیران را تنها و تنها بعنوان لشکر “رای دهندگان اعتراضی” برای حمایت از کاندیداهای ائتلاف اصلاح طلبان – اعتدالیون میخواهند. نه تنها از رادیکالیسم خرده بورژوائی ، در هیچ سطحی، خبری نیست، همه هم و غم متوجه کشاندن توده کار به بازی در بساط بالائی ها و جلوگیری از اقدامات مستقل آنهاست که “مبادا ایران سوریه نشود!”.
اگر بخواهیم در خصلت بندی این نیروها از یک تشابه تاریخی استفاده کنیم باید بگوئیم که در قیاس با تجربه انقلاب روسیه، خرده بورژوازی شهری ما بیشتر دارای خصائل کادتی هست و بوئی از دمکراتیسم و انقلابیگری نارودنیکی نبرده است و اصلاح طلبان ما هم فقط و فقط به اجرای “اپوزیسیون بارگاه خلافت ” مشغولند و در این راه هر خفتی را تحمل میکنند تا آنجا که برای رعایت خطوط قرمز نظام حتی هویت و صف بندی مستقل خود را فدا کرده و تبدیل به ستاره دنباله دار”اصول گرایان معتدل” شده اند و حتی وجود امنیتی های از نوع پورمحمدی وزیر “دادگستری” دولت روحانی نیز مانع خوش خدمتی آنها نمیشود.
در هم آمیختن آرای مردم با این دسته و جناح از جناح های حکومت تحت عنوان “انتخاب میان بد و بدتر” کوچکترین خدمتی به پیشبرد امر دمکراسی و آزادی در ایران نمیکند و بر عکس با بازی در بساط رژیم و شرکت در بالماسکه انتخاباتی او از یک طرف دست رژیم را در ارائه یک چهره “دمکراتیک با ویژگیهای اسلامی” باز میگذارد و از طرف دیگر با عدم طرح حداقل خواسته های دمکراتیک، به جای تقویت هویت مستقل توده کارگران و حقوق بگیران در مبارزه ضداستبدادی، آنان را تبدیل به لشکر بی هویت رای دهندگان ائتلاف اصلاح طلبان – اعتدالیون مینماید و این بدترین ضربه ای است که میتوان به جنبش واقعی ضداستبدادی وارد کرده و آنان را ملعبه بازیهای درونی جناحهای حاکمیت نمود.
از سوی دیگر نباید فراموش کرد که در حیطه اقتصاد و ماهیت طبقاتی جناحهای حاکم کوچکترین تفاوتی درماهیت سیاستهای کلان اقتصادی آنان وجود ندارد، هردو از مدافعان خشن اقتصادیات سرمایه داری نئولیبرال هستند و در سرکوبی جنبش مستقل مطالباتی کارگران و حقوق بگیران از یکدیگر سبقت میگیرند.
این کاملا درست است که در ایران سد اولیه و اصلی در مقابل پیشروی جنبش دموکراتیک در ایران هسته اصلی قدرت یعنی ولایت فقیه و دستگاههای سرکوب وابسته به آن است. مردم عادی از بسیج و پاسداران بیشتر رنج میکشند تا پلیس شهربانی و ارتش. به قولی اگر بخواهیم از ادبیات کلاسیک مارکسیستی (که این روزها، به نا درست، زیر آوار واژه های پسا مارکسیستی مدفون شده اند) استفاده کنیم تضاد عمده کارگران و زحمتکشان ایران با دستگاه ولایت فقیه است. اما این دستگاه در خلا و روی هوا نمانده بلکه، بر خلاف سالهای اولیه دولت بناپارتیستی خمینی، درست مثل دوران سلطنت و دیکتاتوری شاه مستقیما بر قدرت سرمایه و اقتصادیات سرمایه داری استوار است. یعنی پشت سر تضاد عمده با دستگاه ولایت، تضاد اساسی کار و سرمایه ایستاده است و چهره می نماید. انتخاب تاکتیکها و شعارهای درست تاکتیکی حکم میکند که ما در این دوره نوک تیز حمله تبلیغاتی خود را روی دستگاه ولایت فقیه و ارگانهای سرکوب آن متمرکز کنیم. اما این به معنای نادیده گرفتن “پشت سر و پایه” این قدرت نیست. بخصوص این حقیقت انکار ناپذیر که بخشی از مردم با درک استفاده از تضادهای موجود در حاکمیت، به دنبال این یا آن جناح روانه شده اند تغییری درین تحلیل نمی دهد و تنها نشان دهنده درجه انحطاط، یا در بهترین حالت، خطای سیاسی بخش فعال این گروه و دسته ازمردم است.
تردیدی نیست که در بین میلیونها مردمی که درین انتخابات شرکت کردند، بخشی صرفا برای “انتخاب بین هیتلر و موسولینی” و برای مقابله با رئیسی به پای صندوق های رای رفتند و توهمی نسبت به روحانی و اعوان وانصار نداشتند. اما اگر به تجمع میلیونی سازماندهی شده برای مراسم خاکسپاری رفسنجانی جنایتکار این “محور خرد و اعتدال” به گمان طیف اصلاح طلبان، توجه لازم را بکنیم باید بپذیریم که اکثریت مهمی از میلیونها رای دهندگان نه فقط به رئیسی نه گفتند بلکه، با توهم کامل، با پیروی از خاتمی و شرکا، به روحانی نیز آری گفتند و این دسته را می بایستی در زمره پایه اجتماعی ائتلاف اصلاح طلبان – اعتدالیون بشمار آورد. اینان در مقابل اقدام پایینی ها در کنار حاکمیت ایستاده اند. برای اینان تحولات می بایستی از طریق بالائیها به پیش برده شود. بدین ترتیب اکثریت بزرگ میلیونها رای دهنده گان به روحانی متحد کارگران و زحمتکشان نبوده و بخشی از نیروی ماند، اگر نه ضد انقلابی، حداقل غیر انقلابی هستند و در استراتژی انقلابی تغییر از پایین کارگران و زحمتکشان جایی نداشته و باید خنثی شوند. آ گاهی طبقاتی این دسته از خرده بورژوازی شهری، متا ثر از شکست انقلاب ضد سلطنتی و بسیج لمپن پرولتاریا از جانب روحانیت حاکم به رهبری خمینی تحت نام “مستضعفان”، آنها را از انقلاب و ابتکارعمل توده های پائینی گریزان کرده و حال نیز با شکست “بهار عربی” و جهنم لیبی و سوریه ، گریزان تر از “پائینی ها” شده اند. درست مانند سن سیمونیستهای بعد از انقلاب فرانسه که با سرزنش ژاکوبن ها به “ایجاد خرابی و قحطی” ناشی از انقلاب اشاره داشته و علیه دخالت مردم فرودست تبلیغ میکردند تا “دانشمندان سن سیمونیست ” در اتاقهای مطالعه خود “راه حل” بحران سیاسی – اجتماعی را پیدا کرده و به جهانیان عرضه کنند!
اضافه کنم که فاکتور دیگری نیز درین معادلات دخالت مستقیم میکند. مبلغان آگاه طیف اصلاح طلب با هشیاری هر چه تمامتر دیوار چینی بین خواسته های عدالت اجتماعی – اقتصادی جنبش های مطالباتی – اجتماعی و خواسته های آزادیخواهانه- دمکراتیک کشیده اند و با جدیت هرچه تمامتر لزوم رعایت چهارچوب تاکتیکهای بالائیهائی برای حفظ “خصلت مسالمت آمیز” مبارزه و تمرکز روی “دستگاه ولایت فقیه و اعوان انصار تفنگدارش” را تبلیغ میکنند. شوخی تاریخ درینست که تعداد قابل توجهی ازین “مبلغان دموکرات” که امروز منکر هر رابطه مستقیمی بین خواسته های دموکراتیک و عدالت اجتماعی و مبلغ ارجحیت مطلق “دمکراسی خواهی” در برابر عدالت اجتماعی هستند، همان کسانی هستند که در دوران خمینی بین “مبارزه امپریالیستی” و خواسته های دمکراتیک هیچ رابطه مستقیمی نمی دیدند و با دادن ارجحیت مطلق به “مبارزه ضد امپریالیستی امام خمینی” در مقابل جنبش دمکراتیک و مطالباتی کارگران، ملیتهای تحت ستم، زنان و دانشجویان ایستادند تا امام خمینی شان را تضعیف نکنند!
تکیه یک جانبه به این “رای اعتراضی” میلیونها نفر به نفع روحانی با نادیده گرفتن این مسائل و تجارب تاریخی باعث میشود که بعضی از تحلیلگران سیاسی طوری وانمود میکنند که گویا اهمیت این “شرکت اعتراضی” دست کمی از تحریم فعال میلیونها مردمی که درین انتخابات شرکت نکردند، ندارد! این همان عزیمت از “اهمیت خارق العاده” تضاد بالائیها ست. حال آنکه “عنصر اعتراضی” را اتفاقا، قبل و بالاتر از همه، در جنبش عظیم مطالباتی کارگران و حقوق بگیران و، در مورد مشخص انتخابات اخیر، درمیان میلیونها مردمی باید جستجو کرد که علیرغم تبلیغات سرسام آور اصلاح طلبان داخل و خارج و ارگانهائی چون بی بی سی، فریب شرکت در “حماسه انتخاباتی” ساخته و پرداخته رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی را نخوردند. گرایشات کارگری هیچ باجی به این “شرکت کنندگان معترض” اما شریک حماسه انتخاباتی نمی دهند و بر عکس با قدرت تمام این “حسن نیت ” قلابی که راه جهنم ولایت فقیه سرمایه داران را سنگفرش میکند افشا کرده و در لوای “ستایش هشیاری سیاسی” یک واقعیت سازش عینی و عملی با تاکتیک جناحهای حکومت و چشمداشت از بالائیها را توجیه نمیکنند. این خاک پاشیدن به آگاهی و کمک به دامن زدن این توهم خطرناک است که گویا با همکاری با یاران “عالیجناب سرخ پوش” و در رکاب پور محمدی ها میتوان “گام به گام” رژیم دهه شصت و کهریزک ساز را عقب نشاند.
یادآوری یک تجربه تاریخی درین مورد خالی از اهمیت نیست.
در دوران سلطنت، رهبری حزب توده ایران و بیژن جزنی هر دو به مسئله عمده بودن تضاد جنبش با رژیم دیکتاتوری فردی شاه و وجود تضاد در داخل هئیت حاکمه واقف شده بودند. بیژن جزنی ازین مسئله چنین نتیجه گیری کرده بود که برای پیشبرد جنبش، ضمن توجه به تضادهای داخلی نظام سلطنت و درگیری مردم با نهادهای زیر کنترل شاه، جنبش مسلحانه برای سرنگونی کل نظام، بر خلاف ویتنام که شعار مرحله ای “مرگ بر امپریالیسم و سگهای زنجیریش” را سرلوحه تبلیغات توده ای خود قرار داده بود، می بایستی از شعار “مرگ بر دیکتا توری شاه و حامیان امپریالیستش” استفاده کند. یعنی باید از طریق جنبه ملموس دیکتاتوری شاه به وجود قدرت امپریالیستی نگهبان آن تهاجم کرد و توده های مردم را، به گمان جزنی از طریق جنگ چریکی، برای یک مبارزه مسلحانه توده ای بسیج کرد. حزب توده اما با همین تشخیص عمده بودن تضاد با دیکتاتوری فردی شاه ، ائتلاف با “جناح دور اندیش حاکمیت” را هدف خود قرار داده بود و مدام برای این بخش از حاکمیت پیامهای ائتلاف و وحدت داده و مبارزان را به انتخاب بین “بد و بدتر” ترغیب و هر مخالفتی با سیاست جلب و همراهی با جناح “دوراندیش حاکمیت ” را ماجراجوئی و بی خردی در “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” قلمداد میکرد.
میبینید که چگونه میتوان با یک تشخیص درست از وجود تضاد عمده و شکاف در بالائیها به نتیجه گیری های بکلی متفاوت رسید و صرف تکرار “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” هیچ اکسیر و راه حلی را به خودی خود همراه ندارد. کسانی که ما را دائما به توجه به تضادهای واقعی موجود در حکومت جلب کرده و به بهانه وجود “مستی خرده بورژوازی شهری غیرانقلابی” به جناح اصلاح طلبان، از کارگران دعوت میکنند که بین “بد و بدتر” انتخاب کنند دستخوش همان تفکر توده ای- اکثریتی آن زمان و این زمان هستند که با نادیده گرفتن تضاد اساسی کار و سرمایه در یک جامعه سرمایه داری و واقعیت یکی بودن ماهیت و وحدت این جناحها در تقابل با اردوی کار، خواسته و یا ناخواسته، فعالیت بخش آگاه جنبش کارگری را محدود به بازی در بساط بالائیها، با دنباله روی از خرده بورژوازی شهری، میکنند. این امر نه تنها، ولو بطور تاکتیکی، جنبش کارگری در حیطه مبارزه دمکراتیک را به جلو نمی برد بلکه با پایین کشیدن سطح خواسته های دمکراتیک و عدم پافشاری بر روی حداقل درخواستهای دمکراتیک در برابر هر دو جناح رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی و نیز در برابر بخش آگاه و فعال خرده بورژوازی شهری که امروزه نقش فعال سازمانده لشکر رای دهندگان ائتلاف اصلاح طلبان- اعتدالیون را بر عهده دارد، این مبارزه دمکراتیک را نه تنها به مبارزه سوسیالیستی گره نمی زنند بلکه آن را حتی از سطح درخواستهای سازمان جهانی کار نیز پایین تر می آورد.
به هر رو مناسبات جنبش کارگری با دیگر اقشار و طبقات در مبارزه ضد استبدادی اساسا از طریق همکاری در بطن اعتراضات و جنبش های اجتماعی و از ورای انجمنها، اتحادیه ها و نهادهای موجود یا در حال شکل گیری آنان میگذرد و نه از طریق مصالحه برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات و موضعگیری یا همجهتی در مورد تضاد های موجود در حاکمیت. ما در هیچ شرایطی چرخ پنجم یک جناح حاکم نئولیبرال نخواهیم شد. در شرایط کنونی ایران متاسفانه اکثریت قاطع فعالان خرده بورژوازی شهری شناخته شده، از جمله بخش مهمی از فعالان دانشجویی و زنان فمینیست راه جاده صاف کنی ائتلاف اصلاح طلبان – اعتدالیون را در پیش گرفته و در مبارزه برای تحمیل حق اعتصاب و تشکلهای مستقل کارگری، کارمندی، معلمان، دانشجویان و.. هیچ همکاری واقعی را بر نمی تابند. در نتیجه فعالان جنبش کارگری در برابر این معضل قرار گرفته اند: یا در آینده نزدیک، فعالان خرده بورژوازی شهری مست و مسخ شده اصلاح طلبان، این حداقل خواسته های دمکراتیک را می پذیرند و درین صورت امکان یک سری همکاریهای موضعی با آنها ممکن خواهد بود و یا، همانند دو خرداد ۷۶ بدینسوی، خود را نیروی هژمونیک جنبش و “موتور تاریخ” تلقی کرده، هیچکدام ازین خواسته ها را نمی پذیرند که مارا با آنان هیچ کاری نیست جز تلاش برای جدا کردن توده دنباله رو اینان از این نیروی انحصار طلب هژمونیک از طریق پیشبرد همکاری های عملی برای ایجاد اتحادیه ها و انجمنها.
بهروز فراهانی
۲۳ ژوئیه ۲۰۱۷
نظرات شما