این واقعیت از ذات هر بحران انقلابی بزرگ برمیخیزد که با هر پیشرفت جنبش انقلابی و نزدیکتر شدن لحظه وقوع انقلاب، ترس و هراس طبقه حاکم را فرامیگیرد ، شکافها درونی این طبقه عمیقتر میشوند و هر فراکسیون آن تلاش میکند با اتخاذ روشها و تاکتیکهای جدید، راهی برای نجات نظم پوسیده و در حال سقوط پیدا کند. اکنون جنبش انقلابی تودههای مردم ایران، به درجهای توسعه یافته و پیش رفته است که نهفقط جناح حاکم، بلکه تمام پاسداران نظم سرمایهداری و نمایندگان سیاسی ریزودرشت طبقه حاکم را به هراسی مرگبار دچار ساخته است. نظم حاکم زیر ضربات مداوم جنبش که موجوار پیدرپی فرامیرسد، از هر سو شکاف برداشته است. همزمان با تلاش اپوزیسیونهای خارج از کشور در اتحاد با قدرتهای بزرگ سرمایهداری جهان، برای مقابله با انقلاب، از طریق استراتژی فروپاشی کنترلشده جمهوری اسلامی، گروههایی از نمایندگان سیاسی بورژوازی در داخل که سالها در رأس مهمترین ارگانهای دستگاه دولتی قرار داشتند، اکنون در نقش اپوزیسیون داخلی به مقابلهای علنیتر با جناح حاکم برخاسته و با تاکتیکهای ظاهراً جدید، تلاشهای دیگری را برای نجات نظمی که در آستانه سرنگونی قرارگرفته، آغاز کردهاند.
این تلاشها در هفته گذشته، با صدور بیانیه جدیدی از سوی موسوی نخستوزیر پیشین جمهوری اسلامی در ۱۵ بهمن آغاز گردید. وی در این بیانیه نخست تلاش کرد که تمام فجایع و بحرانهایی را که جمهوری اسلامی بهعنوان پاسدار نظام سرمایهداری در طول ۴۴ سال حاکمیت ننگین و ویرانگرش به بار آورده است، به جناح رقیب و در رأس آن خامنهای بهعنوان” قدرت غیر پاسخگو و مسئولیتناپذیر” نسبت دهد. ایشان در این بیانیه چنین وانمود میکند که گویا در دورانی که وی نخستوزیر شیادی به نام خمینی بود، یا همفکران وی موسوم به اصلاحطلب و مجمع روحانیون در رأس قدرت قرار داشتند، قدرتی پاسخگو و مسئولیتپذیر وجود داشته و از ” زایش دلهرهآور فاصلههای طبقاتی” “خفقان گسترده فرهنگی، فقدان آزادیها و سرکوب وحشیانه زنان و مردان و حتی کودکان” و بحرانهای رنگارنگ خبری نبود. از همین روست که ایشان سیزده سال پیش که تمام کارنامه جمهوری اسلامی و اجرای قانون اسلامی رژیم دیکتاتوری عریان ، عبارت بود از کشتار چندین هزار تن از مردم، قتلعام هزاران زندانی سیاسی، برچیدن تمام احزاب و سازمانهای سیاسی و تشکلهای مستقل کارگری، سرکوب کارگران، زنان و دانشجویان ، در یککلام رژیم ترور و خفقانی که خود وی نقش مهمی در آن بر عهده داشت،خواستار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»،بود. اکنون با بحرانیتر شدن اوضاع،ا اعلام میکند:” «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، ” دیگر کارساز نیست و باید گامی فراتر از آن گذاشت.” نخست اینکه رفراندومی برگزار شود” در مورد ” تغییر یا تدوین قانون اساسی جدید” بعد هم “تشکیل مجلس مؤسسان.” در پی این بیانیه، تعدادی از همفکران وی ازجمله برخی از چهرههای شناخته شده “اصلاحطلبی” بهویژه آنهایی که ظاهراً در زندان به سر میبرند، از بیانیه وی حمایت کردند. آنها نیز نوشتند: همه تلاش خود را ” برای پیشبرد این برنامه و گذار مسالمتآمیز و خشونت پرهیز به ساختار کاملاً دموکراتیک و ایرانی توسعهیافته» به کار خواهند گرفت.” هدف چیست؟ ضربالمثلی است که میگوید:” چه کلاه به سر، چه سر به کلاه” واقعیت قضیه این است که موسوی ویارانش میخواهند همان “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” و حفظ جمهوری اسلامی را این بار به شکل دیگر، با شعار و تاکتیک دیگری عملی کنند. اینکه رفراندوم و مجلس مؤسسان از اساس شعار و روش مرسوم فریب بورژوازی صرفاً برای دستبهدست شدن قدرت از این جناح بورژوازی به دست جناح دیگراست بهجای خود، اما ایشان میخواهند درحالیکه نهفقط جناح رقیب قدرت را در دست دارد، بلکه دولت استبدادی جمهوری اسلامی با تمام نهادها و ارگانهایش دستنخورده باقی هستند، رفراندومی برگزار شود و با تشکیل یک مجلس مؤسسان ، معضل بحران کنونی جامعه و مطالبات مردم ایران را حل کند. خلاصه کلام، به شکلی مسالمتآمیز از اجرای با “تنازل” قانون اساس به اجرای “بی تنازل” آن گذار شود. بنابراین روشن است که آنها صرفاً از ترس انقلاب و سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی شعار گذار “به یک ساختار کاملاً دمکراتیک” را سر میدهند. اینها نیز تقریباً همان سیاستی را پیش میبرند که اپوزیسیونهای بورژوائی خارج از کشور، در پیشگرفتهاند. تفاوت چندانی میان آنها نیست.
همزمان با بیانههای موسوی و طرفداران وی، خاتمی نیز به نمایندگی از فراکسیون دیگری از پاسداران نظم موجود، بیانیهای انتشار داد، که پیرایههای رادیکال نمائی امثال موسوی را کنار نهاد و اعلام کرد: راست است که ” اصلاحطلبی به شیوه و روال تجربهشده اگر نگوییم ممتنع شده است دستکم به صخره ستبر بنبست برخورد کرده است و مردم هم حقدارند از آن مثل خود نظام حاکم نومید شوند.” اما بازهم باید دست به دامان قدرت مسلط شد” اگر راه اصلاحخواهی و اصلاحطلبی به شیوه سابق به بنبست رسیده است و اگر اصلاحطلبی ظرفیتی بیش از اصلاحطلبان به معنای متعارف دارد- که دارد، میتوان گفت و امیدوار بود که اگر این جزیرههای جدا از هم به هم بپیوندند و خود را در کنار مردم و آشنا با دردهای مردم و دغدغه دار نسبت به کشور و صلاح آن نشان دهند و بی لکنت زبان و با شفافیت و نیز با اتخاذ شیوههای مدنی خشونت پرهیز صدای خود را به جامعه و حاکمیت برسانند شاید ( و البته شاید) حاکمیت را هم وادار به تغییر رویه و پذیرش اصلاح گردانند.” ایشان البته این ادعا را نیز چاشنی بحث خود میکند که سرنگونی جمهوری اسلامی نهفقط ناممکن بلکه فاجعهبار است. چراکه به ادعای وی:
” به لحاظ توازن قوا و امکانات و توانی که حکومت دارد، براندازی آن ممکن نیست و شعار براندازی بهانه بیشتر پدید میآورد برای ایجاد تنگناها و محدودیتهای فضای آزاد و افزوده شدن آسیبهای فراوان بر آسیبهای پیشین.” و بعد هم ترساندن مردم از” جنگ داخلی” و ” سرنوشتی بدتر ازآنچه در بسیاری از کشورها پیشآمده است.”
اما وحشت از انقلاب تنها “اصلاحطلبان” سابق را فرانگرفته، بلکه شکاف درون جناح موسوم به ” اصولگرا” را نیز عمیقتر کرده تا جایی که آدم به غایت مرتجعی مثل محمدرضا باهنر دبیر کل جامعه اسلامی مهندسین که سالها متحد جمعیت موتلفه اسلامی و نایبرئیس مجلس ارتجاع اسلامی بود و حالا عضو مجمع تشخیص مصلحت و سخنگوی غیر رسمی جناح لاریجانیها، اخیراً سیاست داخلی و خارجی خامنهای و رئیس جمهور دست نشاندهاش رئیسی را موردحمله قرارداد و او هم به نمایندگی از گروهی “اصولگرا”خواستار اصلاح قانون اساسی شد و گفت: ” برخی اصول قانون اساسی باید اصلاح بشود.” ” بعضی از مسئولین فکر میکنند زمانی که این اغتشاشات تمامشده است مسئله حلشده است، درصورتیکه مسئله هنوز باقیمانده است و این آتش زیر خاکستر میشود؛ دوباره یک بهانهای به وجود میآید، دوباره یک جرقه میخورد و دوباره یک عدهای شروع به اغتشاش میکنند. فوت مهسا امینی دلیل اصلی وقایع اخیر نبود، این تنها یک جرقه بود. برخی نارضایتیها و ناکارآمدیهایی در ساحت اقتصاد، سیاست و حتی فرهنگ و دیپلماسی در داخل کشور وجود دارد؛ این اشکالات را ما باید کشف و درک کنیم و آنها را بفهمیم و حل کنیم. باید ببینیم آن نارضایتیهایی که در داخل کشور هست، چیست که باعث این حرفها و این اعتراضات شده است. من یادم نمیآید که بعد از انقلاب چنین انسجامی علیه ما در نظام بینالملل به وجود آمده باشد که رو هم بازی کنند.”
عمیقتر شدن بحران سیاسی ، پیشرفت جنبش انقلابی و انعکاس آن در درون طبقه حاکم، خامنهای را نیز دچار وحشت و هراس کرده است. از همین روست که او هم با تمام قلدریاش و حتی حذف گروههای رقیب از ارگانهای قدرت، اخیراً در جریان دیدار با فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی خواهان حفظ وحدت در میان طرفداران جمهوری اسلامی شد و گفت:” وقتی دشمن، وحدت ملی را آماج حملات خود قرار داده باید با حفظ این اتحاد و وحدت، نگذاریم درخواسته پلید خود پیروز شود… اختلافنظر و اختلاف سیاسی بهطور طبیعی اشکالی ندارد، اما این اختلافها نباید به زدوخورد و تهمتزنی و افترا به یکدیگر منتهی شود و در مقابل راهبرد دشمن، همه باید راهبرد وحدت را اتخاذ کنیم.”
تمام موضعگیریهای فراکسیونها و جناحهای مختلف بورژوازی ایران و نمایندگان سیاسی آنها در هفته گذشته، چیزی نبود، جز بازتاب عمیقتر شدن شکافهای درونی طبقه حاکم و ترس و وحشت آنها از انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی. این موضعگیریها در همان حال نشان داد که آنها هیچ راهحلی که قادر به مهار بحران سیاسی عمیق جامعه ایران باشد، ندارند. مبارزات تودههای مردم ایران بسیار فراتر از آن رفته است که به راهحلی در چهارچوب نظم موجود تمکین کنند. نه دارو دسته خامنهای قادر است، به روال گذشته همچنان با سرکوب و کشتار موجودیت ننگین جمهوری اسلامی را حفظ کند و نه موعظههای عوامفریبانه امثال موسویها و خاتمیها میتواند مردم را فریب دهد. امواج نیرومندتر جنبش هنوز در پیش است. این جنبش به چیزی کمتر از سرنگونی جمهوری اسلامی و برچیدن تمام دستگاه دولت استبدادی و استقرار حکومتی شورایی که تودههای مردم ایران را بر سرنوشت خود حاکم سازد، رضایت نخواهد داد.
نظرات شما