یادداشت سیاسی-هنوز چند صباحی از بازگشایی مدرسهها نگذشته که دستان کوچک و نحیف کودکان بسیاری با فرود آمدن چوب و خط کش و شلاق آشنا میشوند و یا بار دیگر این درد سوزنده را به یاد می آورند. گوشهایی که به جای شنیدن دانستنی ها از ضربت سیلی سوت میکشند و توهین و تحقیری که تا اعماق روح جوان شان تیر می کشد، تحمل ظلم و سکوت که به جای دانش و آگاهی آموخته میشود و ترس و وحشت سنگینی که به جای اشتیاق به یادگیری، فضای کلاس را انباشته می کند.
مسئولان رژیم ادعا می کنند، دروغ است. دروغ است که دختربچه های کرمانی به دلیل نداشتن شهریه کتک خورده و از مدرسه بیرون انداخته شدهاند. اینجاست که سوزندهتر از درد، انکار آن میشود. اگرچه فیلم حکایت این دختربچه ها، حتی شکاک ترین بیننده را نیز از واقعه متقاعد می سازد. برای دهها نمونه ی دیگر، صحنههایی که سر کلاسهای درس با دستان لرزان دانش آموزان مخفیانه ضبط شده اند، چه توجیهی هست؟ خبرهایی که با وجود ببند و بگیر و سانسور و خفقان منتشر می شوند: بیهوش شدن حسین سلیمانی، دانش آموز دوره ی ابتدایی در توابع زنجان که از فرط درد شلنگ هایی که مدیر مدرسه به جانش میزد و کارش به بیمارستان کشید، آثار کوفتگی و خراشیدگی گردن بر بدن دانش آموز شهرستان کلاله و موارد بسیاری دیگر. اگر انکار تمام اینها از دهان و بلندگوهای رژیم، گوش خلایق را هم که کر کند، واقعیت زندگی، تجربه ی روزمره ی دیدن، شنیدن و خود درد کشیدن را، چه باید کرد.
گاهی مسئولان رژیم در کشاکش های بین خود یا برای جرم زدایی از خود، آماری از آسیب های اجتماعی فاش میکنند که باز هم همین آمار رسواترشان می کند. از این دست، آماری ست که به تازگی از زبان مدیر کل ارزیابی عملکرد و پاسخگویی به شکایات وزارت آموزش و پرورش عنوان شد. طبق این آمار از ۸۰ هزار شکایت ثبت شده در دو سال گذشته درباره موضوعات مختلف، در سال ۹۳، هزار و ۲۶۹ شکایت و در سال ۹۴، ۶۷۵ مورد مربوط به تنبیه بدنی بوده است. صرفنظر از یک کنجکاوی خورنده که بالاخره موضوع ۷۳ هزار شکایت دیگر چه بوده است، و لام تا کام در موردش حرفی زده نمی شود، اولین چیزی که به فکر میرسد این است که در دو سال اخیر تا چه حد موارد زیادی از خشونت علیه کودکان در مدرسهها وجود داشته که از بین آن، هزار و ۹۲۴ مورد شکایت شده است، … باز هم مشتی از خروار!. آن هم تنها مشتی از مواردی که مسلماً برای پذیرش و ثبت شکایت ها، مو لای درز اسناد و مدارک پزشکی برای اثبات صدمات ناشی از ضرب و شتم نمی رود. حال افتخار این آقای مسئول این است که در سال ۹۴ شکایت ها نصف شده، بدون اینکه او بتواند ادعا کند، که این امر حقیقتاً به معنای نصف شدن تعداد چنین وقایعی بوده است. یعنی معلوم است که به دلایل مختلف می تواند آمار شکایات نصف شده باشد. شاید اصلاً در بخشهای مسئول تمام شکایت ها گرفته و ثبت نشده باشند یا در اثر تهدید والدین و دانش آموزان، تعداد شکایات کمتری وجود داشته باشد و یا هر دلیل دیگری. شاید اصلاً این آمار هم قیچی شده باشد، حال که ریش و قیچی دست راوی صاحب منصب است. آخر چه اتفاق دیگری میتواند بیفتد تا آمار آسیب های اجتماعی پایین بیاید، در حالی که کل جامعه روز به روز بیشتر در منجلاب خشونت فرو میرود. در جای دیگر ذکر میشود که تنها ۳۶ پرونده از این تعداد به هیات تخلفات اداری فرستاده شده است. تنها ۱۸۶ مورد تذکر کتبی و در بیشترین موارد تنها به یک تذکر شفاهی بسنده شده است. گل سر سبد این آمار گرفتن “رضایت شاکی“ در ۱۵۲ مورد است. انگار که مساله دعوای شخصی دو آدم بالغ و همسطح و حریف هم بوده که اتفاق خاصی هم نیفتاده و رضایت می دهند. انگار نه انگار که حمایت از کودک بیش از خانواده مربوط به کل جامعه است، چرا که آینده ی هر جامعهای را این کودکان امروزند که می سازند. و هر یک مورد کودکی که در مدرسه درمعرض خشونت جسمی و روانی قرار گیرد، یک مورد زیادی است که دولت و سیستم آموزشی مستقیماً مسئول آن است. معلوم است که مجرم، حال میخواهد معلم باشد یا هر کس دیگری که به خود اجازه میدهد دستش را بر روی کودک بلند کند، مجرم است، اما مجرمی که خود قربانی چرخه ی خشونت در جامعه است. مجرمان واقعی آنانند که خشونت را در جامعه رواج می دهند، که چوبه های دار بر خیابانها و میادین افراشته میکنند و شلاقها را به هر بهانهای فرود می آورند. مجرمانی که زمینه ی نا امنی اجتماعی و اقتصادی را در جامعه فراهم میکنند و رذالت و شرارت، سود و قدرت را الگوی حکومت خود قرار داده اند. اصلاً مگر در این جامعه امنیت برای کسی وجود دارد که برای کودکان وجود داشته باشد؟
در دنیا چه می گذرد؟ آیا حال و روز کودکان همه جا چنین است؟ آیا حق کودک بودن، کودکی کردن و این حق را ارج و حرمت نهادن، رویایی است تنها فراسوی مرز ممکن ها؟ نه، چنین نیست. ما میدانیم ما میشنویم و ما میبینیم در شبکه ی گسترده ی جهان به هم پیوسته ی امروز، که همه چیز طور دیگری میتواند باشد، طوری انسانی تر. مدرسه می تواند و باید تجربه ی حس امنیت را خارج از فضای خانواده و حتی محکم تر از آن به کودک بدهد. آری، ما میدانیم که نه تنها این امکانپذیر است، بلکه هست، نه در رویا، نه در کهکشان دیگری، در جایی آنسو تر، اما بر روی همین زمینی که من و شما ایستادهایم. کشورهایی هستند که در آن ها، نه تنها خشونتی در مدرسه به کودک روا نمی شود، بلکه در صورت وقوع، مانند ایران با یک تذکر یا رضایت زورکی از والدین سر و ته قضیه به هم نمی آید. درواقع اِعمال خشونت در مدرسه تنها یک “تخلف اداری” محسوب نمی شود، بلکه جرم سنگینی است و دادگاه جزایی به آن رسیدگی می کند. برای پیشگیری از خشونت علیه کودکان، آموزشهایی برای عموم مردم جامعه وجود دارد تا سطح آگاهی عمومی، پدر و مادر و معلمان و مربیان تربیتی بالا رود. به ویژه به پدر و مادرها اطلاعات کافی از نظر قوانین و روانشناسی کودکان داده می شود. به کودکان حقوق شان به عنوان کودک، در مدرسهها آموخته می شود. و در مجموع حساسیت افکار عمومی در قبال خشونت علیه کودکان برانگیخته میشود و دولت برای تمام این امور برنامهریزی کرده و بودجه آن را تأمین می کند. دولت بر امر پرورش و تربیت کودک نظارت دارد و مسئول دفع هر خطری است که حتی در محیط خانواده کودک را تهدید کند و بخواهد به جسم و روان او آسیب برساند. اما در ایران طبق قوانین جاری پدر حق قتل فرزند خود را دارد و هر قدمی برای تغییر قوانین در جایی پشت دیوار اسلام و ولایت فقیه به بنبست می رسد.
از یاد نبریم! کودکان فردای جامعه هستند! امروز برای فردایی بهتر هنوز دیر نیست.
نظرات شما