جمهوری اسلامی در طول تمام دوران موجودیت اش در ایران، نشان داده است که هیچ گاه نمی تواند از چنبره تضاد ها و بحران هائی که آن را احاطه کرده اند، رهائی یابد.
درست در شرایطی که با سپردن قدرت اجرائی به احمدی نژاد، گروهی از سران رژیم در این پندار به سر می بردند که با تمرکز اصلی ترین ارگان ها و نهادهای دستگاه دولتی در دست یک جناح، تضادها ومنازعات در بالا پایان خواهد گرفت و زمینه برای غلیه بر بحران سیاسی هموار خواهد شد، حکومت اسلامی باتضادها وبحرانهائی جدی تر روبرو شده است.
نه تنها تضاد میان دوجناح غالب و مغلوب لاینحل ماند و تشدید شد، بلکه تضادهاو منازعات دسته بندی های درونی جناح غالب بر آن افزوده شد. نتیجتا، بحران درونی هیئت حاکمه پابرجا ماند. بحران سیاسی که حاصل مجموع تضادهای لاینحل جامعه ایران وتشدید مداوم آنهاست، به حیات خود ادامه داد . بحران اقتصادی نیز وارد مرحله جدیدی شد. در این میان، بحران هسته ای وتشدید فشارهای آمریکا و اروپا نیز بر وخامت وضعیت رژیم افزوده است.
تمام فاکت های عینی موجود، به وضوح، چشم انداز عمیق تر شدن بحران سیاسی و توأم با آن گسترش مبارزات توده ای را نشان می دهند.
با این چشم انداز، باید دید که بالاخره این بحران به کجا خواهد انجامید؟
امکانات طبقه حاکم برای مهار این بحران در چه حد است؟ نقش طبقه کارگر در این میان چیست؟ آیا طبقه کارگر در موقعیتی هست که با بحرانی تر شدن اوضاع بتواند مهر خود را بر تمام جنبش بکوبد واین بحران را به شیوه ای انقلابی حل کند؟ نقش جنبش های اجتماعی دیگر، از جمله جنبش زنان، ملیت های تحت ستم، دانشجویان وغیره، در جریان تحول اوضاع چیست؟ تأثیر تحولات منطقه ای به ویژه با توجه به تشدید تضادهای آمریکا و اروپا با جمهوری اسلامی، بر روند این بحران چگونه خواهد بود؟
آنچه که برای پاسخ گوئی به این سئوالات، نقش محوری و تعیین کننده خواهد داشت، ارزیابی جنبش های اعتراضی توده ای و در رأس آنها جنبش طبقاتی کارگران ایران است. واقعیت این است که جمهوری اسلامی از مدت ها پیش به پایان خط رسیده است. سیاست های این رژیم در تمام عرصه ها با شکست روبرو شده اند. این شکست بر توده مردم آشکار شده و آنها دیگر نمی خواهند وضع موجود را تحمل کنند. جمهوری اسلامی نیز این حقیقت را بر ملا ساخته که دیگر قادر به حکومت کردن نیست، معهذا این تناقضی است که تا به امروز به حیات خود ادامه داده و توانسته موجودیت اش راحفظ کند. تردیدی نیست که رژیم با تکیه بر نیروی سرکوب، تا همین لحظه خود را برسر پا نگه داشته است، اما این سرکوب عامل تعیین کننده بقاء رژیمی که سرتا پای آن را بحران فراگرفته است، نیست. عامل تعیین کننده، بی سازمانی توده های وسیع مردم واین واقعیت است که طبقه کارگر ایران، نتوانسته است به صورت یک طبقه متشکل، جنبش اعتراضی توده ای را رهبری کند و قدرت را به چنگ آورد.
در نتیجه همین ضعف جنبش است که نیروی سرکوب با درهم کوبیدن جنبش های اعتراضی بی سازمان و جدا از یک دیگر، کارآئی پیدا می کند وموجودیت رژیم حفظ می شود. در نتیجه همین ضعف است که یک گروه از هیئت حاکمه می تواند برای مدتی توده مردم را با شعار اصلاحات فریب دهد و به دنبال خود بکشاند ودر مقطعی دیگر، ولو اقلیتی از توده ناآگاه مردم، شعارهای عوام فریبانه عدالت و رفاه را از جانب گروهی دیگر از همین هیئت حاکمه جدی بگیرد.
اما روشن است که این وضعیت ناپایدار نمی تواند برای مدتی طولانی دوام آورد وادامه یابد. چرا که ادامه این وضع به معنای فروپاشی و سیر قهقرائی جامعه خواهد بود. این بحران بالاخره باید در جائی حل شود. خواه به شکلی انقلابی وپایدار و یا به شیوه ای ارتجاعی وموقت.
جمهوری اسلامی وتمام جناح های هیئت حاکمه در عمل نشان داده اند که قادر به حل این بحران نیستند. آنها هم با به کارگیری تاکتیک های سرکوبگرانه وهم تاکتیک های به اصطلاح لیبرالی، این شکست وناتوانی خودرا نشان داده اند. دلیل این شکست هم روشن است. از تمام عوامل دیگری که در این شکست مؤثرند، بگذریم، اساسا وجود جمهوری اسلامی و موجودیت آن مانعی است برسر راه حل بحران. امادر مورد اپوزیسیون های بورژوائی جمهوری اسلامی، چه می توان گفت؟
این حقیقت را نمی توان نفی کرد که آنها تحت شرایط استثنائا مساعدی بتوانند این بحران را ولو موقتا به شکلی ارتجاعی- بوروکراتیک حل کنند. اما یک پیش شرط مهم لازم دارد که نبود جمهوری اسلامی است. آنها نمی توانند با وجود جمهوری اسلامی، قدرت سیاسی را به دست آورند. جمهوری اسلامی به ویژه اکنون که حتا امثال خاتمی- کروبی را هم نمی تواند تحمل کند، به طریق اولی اپوزیسیون بورژوائی خود را تحمل نخواهد کرد. بنابراین، شرط قدرت گیری آنها سرنگونی جمهوری اسلامی است. اما جمهوری اسلامی سرنگون نخواهد شد، مگر آن که توده های کارگر و زحمتکش آن را سرنگون کنند. این البته آن چیزی نیست که بورژوازی اپوزیسیون خواهان آن باشد. چون سرنگونی جمهوری اسلامی توسط توده های کارگر و زحمتکش یعنی انقلاب واین انقلاب طغیان علیه تمام نظم موجود خواهد بود.
یک راه دیگر برای کسب قدرت سیاسی توسط بورژوازی اپوزیسیون متصور است وآن مداخله نظامی قدرت های بزرگ جهانی می باشد که آن هم در شرایط کنونی منتفی است. بنابراین طبقه سرمایه دار حاکم بر ایران ونمایندگان سیاسی آنها در کلیت شان وظیفه ای برای حل بحران سیاسی موجود ندارند.
آن چه باقی می ماند، راه حل انقلابی بحران، با توجه به رادیکالیزه شدن روز افزون جنبش های اجتماعی موجود ونقش فزاینده ای است که طبقه کارگر در مبارزه کسب می کند. این واقعیتی است انکارناپذیر که جنبش های اجتماعی فعال در ایران امروز، در شرایطی به کلی متفاوت از دورانی قراردارند که با به قدرت رسیدن گروه های موسوم به اصلاح طلب رژیم، موج لیبرالیسم همه جا را فراگرفته بود وتوهم به اصلاح وضع موجود، در میان بخش بزرگی از مردم حاکم بود. شکست گروه های موسوم به اصلاح طلب حکومت، به معنای شکست نظریه بورژوائی استحاله لیبرالی رژیم جمهوری اسلامی و درهم شکستن توهم بهبود اوضاع درچارچوب نظم موجود بود.
تمام مدعیان اصلاح طلب نظم موجود که برصحنه سیاسی جامعه ظاهر شدند، ناتوانی و شکست خود را به همگان نشان دادند ویکی پس از دیگری از این صحنه ناپدید شدند.
اکنون ما در شرایطی قرار گرفته ایم که صحنه مبارزه واقعی در اختیار دونیروئی است که یکی باتمام قدرت برای حفظ نظم موجود تلاش می کند و تمام وسائل سرکوب طبقه حاکم را به خدمت گرفته است و در برابر آن جنبش های رادیکالی قرار گرفته اند که خواهان نابودی این قدرت اند وبه چیزی کمتر از برچیده شدن کامل جمهوری اسلامی رضایت نمی دهند.
اصلی ترین و مهمترین نیروی فعال عرصه این مبارزه، جنبش طبقاتی کارگران ایران است. وسعت ودامنه مبارزات این جنبش هم اکنون به حدی رسیده است که مطبوعات و خبرگزاری های وابسته به رژیم نیز به ناگزیر همه روزه اخبار تعدادی از اعتراضات کارگران را منتشر می سازند.
این مبارزات که اشکال بسیار متنوعی به خودگرفته اند، دیگر محدود به چهاردیواری کارخانه نیستند. هنگامی که مطالبات کارگران متحقق نمی شود، آنها مبارزه را به خارج از کارخانه، به خیابان های شهرها، جاده ها ومراکز پررفت وآمد می کشانند. راهپیمائی وتظاهرات می کنند. خیابانها وجاده ها را می بندند. در مقابل ارگان ها ونهادهای دولتی، اجتماعات اعتراضی تشکیل می دهند و بالاترین مقامات دولتی را مورد سئوال قرار می دهند.
این مبارزات، بیانگر چیز دیگری جز رشد فزاینده آگاهی، همبستگی و تشکل در صفوف طبقه کارگر ایران نیست. درست است که این مبارزات هنوز عمدتا برای تحقق مطالبات اقتصادی اند اما مبارزه ای صرفا اقتصادی نیستند. کارگرانی که برای تحقق مطالبات خود دیگر به اعتصاب بسنده نمی کنند، بلکه در خیابانها وجاده ها تجمع می کنند و رودروری دولت ونیروی مسلح آن قرار می گیرند و مطالبات خود را برای عموم مردم توضیح می دهند وتبلیغ می کنند، به این مبارزه خصلتی سیاسی داده اند. رشد روحیه رزمندگی، مبارزه جوئی و آگاهی در صفوف کارگران را در این واقعیت نیز می توان به وضح دید که آنها سرسختانه در برابر اخراج وتوطئه های سرمایه داری برای تعطیل برخی مؤسسات می ایستند.
اغلب برای کم بها دادن به وزن واهمیت جنبش کارگری ومبارزات کارگران، ادعا می شود که این مبارزه صرفا تدافعی و برای گرفتن دستمزد ومطالبات معوقه است. اما واقعیت مسئله این نیست. در اینجا مبارزه ای میان کارگران و سرمایه داران برسر مسئله اشتغال واخراج در جریان است. سرمایه داران ودولت آنها، به هر علتی می خواهند برخی کارخانه ها ومؤسسات را موقتا و یا دائمی تعطیل کنند و کارگران را اخراج نمایند. اما کارگران ایستادگی می کنند واجازه نمی دهند که به سادگی بیکار شوند. بخش بزرگی از کارگرانی که حقوق ومطالبات آنهاچندین ماه و گاه بیش از یک سال به تعویق افتاده است، با چنین شرایطی روبرو هستند.
سرمایه دار، کارخانه و یا دیگر مؤسسه تولیدی را تعطیل کرده است، می خواهد کارگران را اخراج کند، اما کارگران به این اخراج تن نمی دهند. خود را همچنان کارگر کارخانه می دانند وخواهان حقوق ومطالبات معوقه خود هستند. این مسئله ای به کلی متفاوت از به تعویق افتادن دستمزد کارگرانی است که در یک کارخانه فعال کارمی کنند. تلاش کارگران برای ایحاد تشکل های مستقل خود، به رغم موانع قانونی و سرکوب گری های رژیم نیز نشانه دیگری از رشد روز افزون آگاهی و همبستگی در صفوف کارگران و ارتقاء سطح مبارزاتی و روحیه رزمندگی آنهاست.
تمام شواهد موجود نشان می دهند که جنبش کارگری در ایران، روز به روز رادیکال تر می شود وبه لحاظ سطح آگاهی وتشکل ارتقاء می یابد. گرچه هنوز جنبش طبقاتی کارگران از مرحله ای که بتواند به عنوان جنبش آگاهانه طبقه کارگر، نقش قطعی را ایفا کند، فاصله دارد، اما سرعت تحولات وپویائی درونی این جنبش، نوید می دهد که به زودی این فاصله برداشته خواهدشد.
در جنب جنبش طبقاتی کارگران، جنبش های اجتماعی دیگر نیز در طول چند سال اخیر، پیوسته رادیکال تر شده اند. جنبش زنان ایران که تا همین چند سال پیش زیر نفوذ وگرایش زنان بورژوا- لیبرال قرار داشت، از این گرایش فاصله می گیرد وگرایش چپ و رادیکال که تحقق مطالبات جنبش زنان را در پیوند با جنبش کارگری ومبارزات آن می داند، تقویت شده است. همین رادیکالیسم وگرایش به چپ در جنبش دانشجوئی نیز به وضوح دیده می شود. این جنبش که زمانی دربست طرفدار اصلاح طلبان حکومتی بود، اکنون از آنها فاصله گرفته است. در یک سر این جنبش، گرایش سوسیالیستی و جانبداری از طبقه کارگر رشد کرده است و طیف راست آن را دانشجویان جمهوریخواه تشکیل می دهند. نقش ونفوذ دانشجویان طرفدار رژیم در این جنبش اکنون به حدی ناچیز است که اصلا به حساب نمی آید ونمی تواند براین جنبش تأثیر بگذارد.
در میان ملیت های تحت ستم نیز این گرایش رادیکال در کردستان مشهود است. به رغم این که تحولات عراق و به ویژه بخش کردستان در این کشور، به نفع اهداف، مقاصد وسیاست های احزاب و گروه های سیاسی ناسیونالیست کردستان ایران بود، اما آنچه که در عمل رخ داده است، رشد و تقویت گرایشان چپ و رادیکال درجنبش توده ای مردم کردستان ایران بوده است. این جنبش های اجتماعی در روند رشد وارتقاء خود دریافته اند که راه دیگری جز اتحاد با جنبش طبقه کارگر برای تحقق مطالبات و اهداف آنها وجود ندارد.
بنابراین در حالی که بحران هائی که رژیم با آنها روبروست عمیق تر می شوند وبن بست حکومت اسلامی به مرحله ای رسیده است که حتا جناح مغلوب رژیم از سقوط دولت احمدی نژاد، پیش از پایان دوره ریاست جمهوری وی سخن می گوید، جنبش های تودهای نیز در حال گسترش و رادیکال تر شدن هستند و جبش طبقاتی کارگران پیوسته آگاه تر متشکل تر و رزمنده تر در عرصه مبارزه طبقاتی ظاهر می شود.
اینکه سرنوشت جنش های تودهای و مطالبات توده های مردم ایران، لااقل برای یک دوران چه خواهد شد، رابطه لاینفکی با این مسئله دارد که آیا طبقه کارگران ایران، خواهد توانست درمراحل پیشرفته و نهائی بحران سیاسی موجود هژمونی خود را برجنبش برقرار کند وتکلیف رژیم را با یک انقلاب یک سره نماید یا نه. اگر روند کنونی رشد و ارتقاء جنبش کارگری با موانع غیر قابل پیش بینی رو به رو نشود و ادامه یابد، این احتمال قوی است که در مراحل پیشرفته بحران سیاسی موجود، هنگامی که طبقه کارگر به عالی ترین اشکال مبارزه از جمله اعتصاب عمومی سیاسی روی آورد، بتواند ابتکار عمل رادر رهبری جنبش انقلابی تودهای دردست بگیرد.آنچه که می تواند این احتمال را از هم اکنون تقویت کند، تلاش برای متشکل شدن هرچه بیشتر کارگران وایجاد تشکل های مستقل ار دولت توسط آنهاست.
کمیته های کارخانه که رادیکال ترین تشکل های کارگری در نقطه تولیداند و در دسترس همیشگی کارگران قراردارند، می توانند نقش مهمی در این روند متشکل شدن کارگران ومداخله آنها در روند تحولات سیاسی جامعه ایفا نمایند.
کمیته های کارخانه که دربرگیرنده کارگران هرکارخانه و واحد تولید، مستقل از گرایشات سیاسی انها هستند واساسا تشکل هائی غیر حزبی اند، به علت قابلیت انعطاف خود، نه تنها اکنون قادرند حتا مبارزه برای جزئی ترین مطالبات اقتصادی کارگران را سازماندهی ورهبری کنند، بلکه بنا به خصلت رادیکال خود، در شرایط رشد بحران واعتلاء جنبش به سرعت می توانند به کمیته های اعتصاب ارتقاء یابند وجنبش طبقاتی کارگران را به مراحل عالی تری سازماندهی و رهبری کنند. بنابراین، تشکلی مناسب اوضاع سیاسی متفاوت اند که بسته به این اوضاع سیاسی حتا می توانند به صورت تشکل های مخفی وعلنی عمل کنند. درحالی که دیگر تشکل های کارگری از جمله سندیکا ازاین خصوصیات برخوردار نیستند.این البته بدان معنا نیست که کمیته های کارخانه، شکل مطلق تشکل غیر حزبی کارگران در شرایط کنونی اند. بسته به شرایط و سنت های مبارزاتی کارگران، می تواند تشکل های توده ای دیگری نیز شکل بگیرند و شکل گرفته اند. به هر حال آن چه که حائز اهمیت جدی است، متشکل شدن کارگران وایجاد تشکل های مستقل اند که می توانند روند تأثیر گذاری ومداخله طبقه کارگر را در تحولات سیاسی جامعه ایران تسریع کنند.
اگر طبقه کارگر نتواند نقش قطعی وتعیین کننده را در جریان این تحولات ایفاء نماید، چشم انداز روشنی در برابر توده های وسیع مردم و تحقق مطالبات آنهاوجود نخواهد داشت. در نهایت دوباره می تواند قدرت از دست یک جناح به جناح دیگر آن انتقال یابد. بورژوازی ایران البته بیکار ننشسته است وهمواره آلترناتیوهای متعددی برای شرایط مختلف دارد. هم اکنون شاهدیم که دارودسته های مختلفی که حول محور رفسنجانی- خاتمی گردهم آمده اند خود را برای به دست گرفتن مجدد تمام قدرت آماده می کنند. اینان نه تنها از حمایت بخش بزرگی از بورژوازی ایران و قشر خرده بورژوازی مرفهی که در دروان زمامداری آنهابه نان ونوائی رسیده است، برخوردارند، بلکه بورژوازی بین المللی نیز از آنها حمایت و پشتیبانی می کند وآنها را مناسب ترین آلترناتیو اوضاع کنونی می داند. به قدرت رسیدن مجدد این جناح، نه تنها توده مرد م را از شر حکومت اسلامی و فجایع بی شمار آن رها نخواهد ساخت، بلکه فشارمادی افزون تری رابه توده های کارگر و زحمتکش تحمیل خواهد کرد.
اما این تنها یک احتمال است. احتمالات تیره وتارتری نیز وجود خواهد داشت، اگر تکلیف این بحران به زودی یکسر نشود. نمی توان تأثیر تحولات منطقه خاور میانه، بحران عراق وسیاست های امپریالیستی را بر اوضاع ایران نادیده گرفت.
این واقعیتی است که به رغم تشدید اختلافات جمهوری اسلامی با آمریکا واروپا، در لحظه کنونی بنا به علل سیاسی ونظامی، احتمال وقوع جنگ منتفی است، اما سرنوشت آینده منطقه خاور میانه وبه ویژه عراق هنوز ناروشن است. تشدید بحران در عراق می تواند به سراسر منطقه کشیده شود ودر چنین شرایطی سیاست های امپریالیستی جدیدی در کل کشورهای منطقه در دستور کار قرار گیرد.اگر این احتمال را عجالتا کنار بگذاریم، درهمین لحظه نیز وقایعی در ایران در حال رخ دادن است که نمی توان به سادگی از کنار آنها گذشت. بمب گذاری های چند ماه اخیر در خوزستان، تنها یکی از این حوادث است که می تواند اثرات ونتایج مخربی در آینده به بار آورد. مسئله هم صرفا به این خلاصه نمی شود که بمب گذاری ها ومتقابلا تشدید اقدامات سرکوبگرانه وامنیتی رژیم، تماما اقداماتی به زیان کارگران است. در پی این بمب گذاری ها، رژیم اقدامات سرکوبگرانه علیه مردم خوزستان را تشدید کرده است. گروه کثیری از مردم را دستگیر و زیر فشار بازجوئی و زندان قرار داده است. انتشار مطبوعات به زبان عربی را ممنوع کرده است. هر اعتراضی را نیز باقهر وسرکوب پاسخ می دهد. این سیاست سرکوبگرانه وارتجاعی رژیم، گرایشات ناسیونالیستی را در میان مردم عرب زبان منطقه رشد می دهد. ادامه این روند، می تواند تدریجا به نقطه ای بیانجامد که به جای چند ناسیونالیست تروریست، یک جنبش ناسیونالیستی توده ای ارتجاعی شکل بگیرد که دیگر نزاع آن با رژیم حاکم نخواهدبود، بلکه تسویه حساب باعرب وغیر عرب را در دستور کار قرار خواهد داد. این می تواند هم اکنون جزئی از سیاست امپریالیسم آمریکا ویا انگلیس در قبال مسئله ایران باشد. امپریالیسم، تنها از طریق لشکر کشی نظامی برای پیشبرد سیاست های خود تلاش نمی کند، بلکه به طرق مختلف وبا استفاده از ابزار ها وتاکتیکهای متنوع اهداف خود راعملی می سازد.
با توجه به تمام واقعیت ها واحتمالاتی که مطرح گردید، روشن می گردد که تنها برافتادن هر چه سریع تر جمهوری اسلامی از طریق انقلابی که زمام آن در دست طبقه کارگر ایران باشد واستقرار نظامی شورائی که توده های مردم از طریق آن بتوانند بر سرنوشت خود حاکم گردند و مطالبات خود را عملی سازند، یگانه راه برای حل انقلابی بحرانهای موجود است. راه دیگری برای نجات توده های مردم ایران وجود ندارد.
نظرات شما