اکنون دیگر همه باور دارند که عصر دنیای تکقطبی که ناقوس مرگش در اوایل قرن جدید با بحران اقتصادی بزرگ ۲۰۰۷ به صدا درآمد، به پایان رسیده است. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در ۱۹۹۱ این امکان برای امپریالیسم آمریکا فراهم آمد که به دنیای تکقطبی مطلوب خود با تجاوزات نظامی به افغانستان و عراق شکل دهد. اما با شکست در این هر دو جبهه، آشکار شد این لقمه بزرگتر آن است که بتواند هضماش کند. تلاش جانشینان بوش پسر بر این قرار گرفت که هرچه زودتر خود را از مخمصهای که گرفتارشدهاند، برهانند. امپریالیسم آمریکا بیش از آن در بحران فرورفته بود که بتواند بار سنگین دنیای تکقطبی را بر دوش بکشد. درحالیکه ضعف امپریالیسم آمریکا آشکارشده بود، دو قطب جدید سیاسی و اقتصادی ظهور کرده بودند. چین با سرعت، قدرت اقتصادی خود را به سطح آمریکا میرساند و در حال تسخیر بازارهایی بود که پیشازاین در سلطه انحصاری آمریکا و اروپا بودند و حتی بازار داخلی آنها را مورد تهدید قرار داده بود و کسی هم جلودارش نبود. در سوی دیگر، روسیه که پس از شکست سنگین و بحران اقتصادی دهه ۹۰ قرن بیست، بر این بحران غلبه کرده و ارتش خود را بازسازی کرده بود، در اجلاس امنیتی مونیخ ۲۰۰۷ به قدرتهای غربی که تعهدات خود را مبنی بر عدم گسترش ناتو به اروپای شرقی زیر پا گذاشته بودند و در تدارک ضمیمه کردن گرجستان و اوکراین نیز به ناتو بودند، هشدار داد و به نحوی آمادگی خود را برای مقابله اعلام کرد. دنیای چندقطبی در حال شکل گرفتن بود، اما آمریکا و اروپا هنوز در پی حفظ وضع موجود بودند. اکنون دیگر واقعیت جهان چندقطبی چنان آشکارشده است که ترامپ در دور دوم ریاستجمهوریاش میبایستی رسماً آن را اعلام کند و برای یک هژمونی جدید تلاش نماید.
بر این اساس بود که مارکو روبیو وزیر خارجه ترامپ در نخستین مصاحبهاش با میگن کلی این موضوع و هدف استراتژی دولت آمریکا را بهصراحت اعلام کرد و گفت: “این طبیعی نیست که جهان فقط یک قدرت تکقطبی داشته باشد… این غیرعادی بود. این محصول پایان جنگ سرد بود و ما اکنون در شرایطی هستیم که به دنیای چندقطبی بازمیگردیم. با چندین قدرت بزرگ در نقاط مختلف جهان. ما اکنون با چین و تا حدودی روسیه روبهرو هستیم. و بعد شما با دولتهای یاغی مثل ایران و کره شمالی سروکار دارید. ” او استراتژی سیاست خارجی ترامپ را تلاش همهجانبه برای تضعیف چین اعلام کرد و افزود: “چین میخواهد قدرتمندترین کشور جهان باشد و میخواهد آن را به زیان ما انجام دهد. ”
البته پیش از این، استراتژی بایدن و اتحادیه اروپا نیز در قبال چین، تلاش همهجانبه برای مقابله و تضعیف آن بود، با این تفاوت که روسیه نیز هدف دیگر، اما فوریتر مشترک آمریکا و اروپا بود که در جهت تحقق همین استراتژی، آن را درگیر یک جنگ فرسایشی همراه با تحریمهای همهجانبه کردند.از دیدگاه آنها روسیه میبایستی از این جنگ شکستخورده بیرون آید و این را آشکارا اعلام کردند. ترامپ اما برعکس، خواهان نزدیکی و حتی اتحاد با روسیه در خدمت همان استراتژی مقابله با چین است. مناسبات نزدیک با روسیه بهعنوان یک قدرت هستهای از جهات مختلف میتواند در خدمت پیشبرد استراتژی ترامپ قرار گیرد. قبل از هر چیز نفع اقتصادی برای آمریکا دارد و بر روی بازار بزرگ روسیه حساب میکند. تردیدی نیست که روسیه یک کشور پیشرفته سرمایهداری است و مقام دهم را از نظر اقتصادی در جهان به خود اختصاص داده است. با این وجود، صنایع پیشرفته محدودی دارد و اقتصادش در جریان جنگ اوکراین متحمل لطمات جدی شده است. ترامپ همچنین میخواهد مانع از نزدیکی بیشتر روسیه به چین گردد و از این کشور در خدمت پیشبرد سیاست خود بهویژه در خاورمیانه، آسیای مرکزی و مقابله با کره شمالی و جمهوری اسلامی و زیر فشار قرار دادن اتحادیه اروپا استفاده کند. بنابراین، نزدیکی به روسیه صرفاً از زاویه کاهش هزینههای مالی امپریالیسم آمریکا در جنگ اوکراین، یا ادعای پوشالی صلحطلبی و مخالفت با جنگ نبود. البته این را روسیه و آمریکا هر دو میدانند که اتحاد آنها در مقطع کنونی یک اتحاد تاکتیکی است که هریک میخواهد در جهت اهداف خود از آن سود ببرد. پوشیده نیست که روسیه اتحاد استراتژیک خود را با چین از اوایل قرن جاری اعلام نموده و به آن پایبند مانده است.
این سیاست ترامپ، کاملاً مغایر هدف اعلامشده اتحادیه اروپا است که برای شکست روسیه تلاش میکرد. ترامپ بر مبنای همان سیاست اول آمریکا و منافع آمریکا مقدم بر هر چیز است، برخلاف منافع و اهداف اروپا به تنهائی وارد مذاکره و گفتگوی مستقیم با روسیه برای پایان دادن به جنگ اوکراین شد. پیشاپیش رسماً اعلام کرد که مناطق اشغالی روسیه در خاک اوکراین به روسیه تعلق خواهد گرفت و در عمل روسیه را پیروز جنگ اعلام کرد. درهمانحال خواستار واگذاری ۵۰ درصد از معادن کمیاب و قیمتی اوکراین ازجمله لیتیوم و تیتانیوم را بهعنوان شیوهای برای بازپرداخت کمکهای نظامی آمریکا به این کشور مطرح نمود.
با این مقدمات، روز سهشنبه ۳۰ اسفندماه، نشست مشترک آمریکا و روسیه در سطح و زرای خارجه دو کشور در ریاض، برگزار شد. هر دو طرف رضایت خود را از نتایج این نشست ابراز داشتند و آن را موفقیتآمیز خواندند.
رئیسجمهور روسیه، یک روز بعد، مذاکرات را «بسیار مثبت» ارزیابی کرد و آن را «گام نخست» در راستای احیای روابط با آمریکا اعلام کرد.
وزیر خارجه آمریکا نیزاعلام کرد اگر جنگ در اوکراین پایان یابد، ارتباط میان واشینگتن و مسکو میتواند رشد کند. وی افزود: «به نظر من، ما گام نخست را برای ازسرگیری همکاری در حوزههای مختلف منافع مشترک برداشتیم.»
او افزود که اتحادیه اروپا باید زمانی به میز مذاکره افزوده شود چون «آنها نیز تحریمهایی (علیه روسیه) اعمال کردهاند».
لاوروف وزیر خارجه روسیه نیز در ریاض به خبرنگاران گفت: «امروز به همکارانمان توضیح دادیم که رئیسجمهور پوتین بارها تأکید کرده است که گسترش ناتو و عضویت اوکراین در ناتو تهدیدی مستقیم برای منافع روسیه و تهدیدی مستقیم برای حاکمیت ما است. امروز تصریح کردیم که حضور نیروهای مسلح از همان کشورهای ناتو، اما تحت پرچمی جعلی، پرچم اتحادیه اروپا یا پرچمهای ملی، چیزی را در این زمینه تغییر نمیدهد. این برای ما غیرقابل قبول است.»
در پی این اجلاس، وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد: “طرفین توافق کردند هیئتهای عالیرتبهای را تعیین کنند تا مسیر پایان دادن به درگیری در اوکراین را در سریعترین زمان ممکن و به شکلی پایدار، ماندگار و موردقبول همه طرفها آغاز کنند.”
گرچه پیشازاین ترامپ سیاست خود را در قبال روسیه و جنگ اوکراین اعلام کرده بود و وزیر دفاع آمریکا هم رسماً در اجلاس ناتو به اروپائیها گفت “ایالاتمتحده دیگر ضامن اصلی امنیت اروپا نخواهد بود. حضور نظامی آمریکا در منطقه کاهش مییابد و اروپا باید مسئولیت امنیت خود را بر عهده بگیرد”، اما رهبران اتحادیه اروپا که از اقدام ترامپ برای برگزاری اجلاس با روسیه بدون اتحادیه اروپا، دچار حیرت شده بودند، سراسیمه یک روز پیشاز اجلاس ریاض، یک نشست اضطراری متشکل از مهمترین کشورهای اروپا را برپا کردند، تا گویا مانع پیشرفت برنامه ترامپ شوند. وزیر خارجه اسپانیا اعلام کرد که رهبران اروپایی روز دوشنبه در پاریس دربارهٔ جلوگیری از به نتیجه رسیدن مذاکرات صلح اوکراین «بهگونهای که تجاوز روسیه را پاداش ندهد»، گفتوگو خواهند کرد. این اجلاس تشکیل شد، بدون اینکه نتیجهای در پی داشته باشد. اختلاف و تشتت در میان کشورهای اروپائی بیش از آن بود که بتوانند تصمیمی بگیرند تا مانع از تحقق سیاست ترامپ شود. تنها دو کشور فرانسه و انگلیس بودند که آماده گسیل نیروی نظامی به اوکراین در حمایت از زلنسکی شدند. البته این هم بیشتر حرف بود و نه عمل. بعید است که اکنون کشورهای اروپائی بخواهند یا بتوانند وارد درگیری و مقابله با آمریکا شوند. پیشنهاد فرانسه و انگلیس برای اعزام نیروی نظامی در حمایت از زلنسکی پذیرفته نشد. آنچه بر آن تأکید شد، ضمانت امنیتی آمریکا در توافق صلح اوکراین و ضرورت افزایش بودجه دفاعی اتحادیه اروپا بود که پیشازاین نیز تصمیم آن را گرفته بودند.
زلنسکی هم که اعلام کرده بود بدون حضور اوکراین توافقی رخ نخواهد داد با واکنش شدید ترامپ مواجه شد که گفت: «امروز شنیدم که گفتهاند ما دعوت نشدیم. خب، شما سه سال زمان داشتید. باید تمامش میکردید… اصلاً نباید شروعش میکردید. میتوانستید توافق کنید.»«یک دیکتاتور بدون انتخابات، زلنسکی بهتر است سریعتر اقدام کند وگرنه دیگر کشوری برایش باقی نخواهد ماند.» «زلنسکی احتمالاً میخواهد ‘قطار پول بادآورده’ همچنان ادامه داشته باشد» چند روز بعد هم این خبر انتشار یافت که آمریکا با استفاده از واژه «متجاوز» در مورد روسیه در پیشنویس بیانیه گروه هفت مخالفت کرده است.
برگزاری نشست ریاض، یک تحقیر بزرگ و شکستی سنگین برای اتحادیه اروپا بود که نهفقط در سال ۲۰۱۴ به همراه آمریکا نقش مهمی در سرنگونی رئیسجمهور طرفدار روسیه در اوکراین ایفا کرده بود، بلکه متحمل هزینههای سنگین مالی در جریان جنگ شد و علاوه بر این، با تحریمها علیه روسیه به اقتصاد خود نیز صدمات جدی وارد آورد.
در همین حال کنفرانس امنیتی مونیخ نیز تبدیل به عرصه حملات دولت آمریکا علیه اتحادیه اروپا شد. وزیر خارجه آمریکا در یک سخنرانی شدیداللحن بیسابقه، تمام سخنرانی خود را علیه اتحادیه اروپا متمرکز کرد بهنحویکه همه را بهتزده کرده بود. نکته جالبتوجه این بود که وزیر خارجه کشوری که رئیسجمهوری آن باوری به آزادیهای سیاسی ندارد، چهارچوبهای دمکراسی بورژوائی آمریکائی را زیر پا گذاشته، در همین مدت کوتاه اقدامات دیکتاتورمنشانهای را در آمریکا به مرحله اجرا درآورده و در سراسر سخنرانیاش، کشورهای اتحادیه اروپا را از زاویه زیرپا گذاشتن آزادی و دمکراسی موردحمله قرارداد. ناگفته نماند که استنادهای او مربوط به مواردی بود که اتحادیه اروپا همواره آزادیها و دمکراسی بورژوائی را نقض کرده است و این پدیده جدیدی نبود. اتحادیه اروپا سالها آن را علیه چپها و کمونیستها اعمال کرده بود. اکنون اما دعوای وزیر خارجه ترامپ این بود که چرا اتحادیه اروپا به حقوق و آزادیهای نئوفاشیست طرفدار ترامپ تعرض کرده و مثلاً گروه آلترناتیو برای آلمان را به اجلاس مونیخ دعوت نکرده و یا در رومانی با اعمالنفوذ و محدودیت قائل شدن برای یک گروه راستگرای طرفدار روسیه، مانع از پیروزی آن شده است. این سخنرانی نشان داد که عجالتاً اختلافات ترامپ با اتحادیه اروپا عمیقتر از آن است که بهسادگی برطرف شود. اتحادیه اروپا سرانجام با کنفرانس امنیتی مونیخ امسال فهمید که جهان چندقطبی جدی است ونمی تواند از عواقب آن برکنار ماند، مگر آنکه خود بهصورت یکقطب مستقل از امریکا درآید. مشکل اما این است که اتحادیه اروپا یک مجموعه یکدست نیست. بهویژه اینکه هماکنون طرفداران ترامپ در برخی کشورها در قدرت قرارگرفته و گرایش نئوفاشیستی طرفدار ترامپ در دیگر کشورها در حال رشد است. در چنین شرایطی اساساً موجودیت خود اتحادیه اروپا درخطر قرار دارد. با توجه به اینکه با روسیه دشمنی دیرینهای دارد و نمیتواند با آن کنار بیاید، به چین نیز نمیتواند نزدیک شود، چون اقتصادش در معرض تهدید قرار میگیرد و به زائده چین تبدیل میگردد. درنهایت یا باید به سیاست ترامپ تمکین کند و همچون گذشته بهعنوان دنبالچه امپریالیسم آمریکا عمل کند یا در بهترین حالت بهعنوان یکقطب ضعیف مستقل، البته با ترکیب جدیدی از کشورهای اروپائی به حیات خود ادامه دهد.
با این توضیحات اکنون ببینیم معنای جهان چندقطبی در عصر امپریالیسم چیست و چه عواقبی خواهد داشت؟ بیثباتی و هرجومرج جهان سرمایهداری، تشدید تضادها و مبارزه سبعانه برای کسب هژمونی ، مختصات اوضاع سیاسی جهان را در جهان چند قطبی تشکیل خواهد داد. چراکه چندقطبی با ذات امپریالیسم که تلاش برای کسب هژمونی، سلطه بر بازارهای جهان و تجدید تقسیم بازارهای جهان است، ناسازگاراست. چندقطبی در عصر امپریالیسم فقط میتواند در مدتزمان محدودی در درون تضادها و کشمکشهای شدید، دوام آورد. چون حاصل توازنی در میان قدرتهای امپریالیست است که هیچیک به تنهانی یا بهصورت یک بلوک نمیتوانند توازن را بهطور قطعی به نفع خود بر هم زنند. اینیک دوران پر هرجومرج است که هر یک از قطبها تلاش میکند به تنهائی یا بهصورت یک بلوک موقعیت خود را در این کشمکش بهبود بخشد و توازن را به نفع خود برهم زند. لذا تضادها پیوسته تشدید میشوند. راه حل مسالمتآمیزی هم برای آن وجود ندارد و سرانجام از طریق جنگهاست که این تضادها میتوانند بهطور موقت حل شوند. بنابراین ادعای وزیر خارجه چین در کنفرانس امنیتی اخیر مونیخ که گفت: :” چندقطبی نباید منجر به هرجومرج، ستیز و درگیری شود.” یک افسانه بیش نیست. پوشیده نیست که امپریالیستهای آمریکائی و چینی هماکنون دندانهای خود را برای دریدن یکدیگر تیز کردهاند. ترامپ ادعاهای ارضی و توسعهطلبانه خود را با زور به کرسی مینشاند و بر همین منوال است تضاد و اختلافات خصمانه امپریالیستهای روسی و اروپائی.
آنگونه که تجربه تاکنون نشان داده است، در دوران سلطه امپریالیسم نه ممکن است یک قدرت امپریالیست بهصورت تکقطبی جهان سرمایهداری را تحت سلطه درآورد و آن را مدیریت کند و نه چندین کشور بهصورت قطبهای مجزا از هم. بنابراین، آنچه را که اکنون با آن روبهرو هستیم ، چشمانداز تشدید تضادها و درگیری قدرتهای امپریالیست است که میتواند بار دیگر به جنگهای ویرانگر منجر شود. این تشدید تضادها بازتاب لاینحل ماندن تضادهای نظام سرمایهداریاند که نتوانستهاند راهی برای خروج از نظم موجود بیابند و مدام باید با ویرانی ، جنگ و نابودی نیروهای مولده، برای مدتی محدود تخفیف یابند.
اما دنیای چندقطبی و تشدید تضادها و مخاصمات قدرتهای ارتجاعی امپریالیست میتواند فرصتی برای سربلند کردن دوباره طبقه کارگر جهان نیز باشد. چراکه این تشدید تضادها در همان حال که خطرات بزرگ ناشی از جنگها را در پی دارد، همراه با تشدید فشارهای اقتصادی در داخل این کشورها، سلب امکانات رفاهی کارگران، محدودیتهای سیاسی و در نتیجه، تشدید تضادهای طبقاتی و اعتلای جنبشهای کارگری خواهد بود. کافی است اشاره کنیم که هم اکنون قدرت های امپریالیست، افزایش هزینههای نظامی را با حذف برخی از دستآوردهای رفاهی و اجتماعی کارگران آغاز کردهاند و رهبر حزب دمکرات مسیحی آلمان وعده داده است با پیروزی خود، حتی حق بیکاری را حذف خواهد کرد. در همین دورههاست که معمولاً جنبشهای کارگری زیر فشار شرایط ، به عمل انقلابی مستقیم روی میآورند و برای سرنگونی نظم سرمایهداری اقدام میکنند. از درون جنگ فرانسه و پروس بود که انقلاب کارگری کمون پاریس برپا گردید. پی آمد تشدید تضادهای قدرتهای امپریالیست در جریان جنگ جهانی اول ، انقلاب اکتبر در روسیه، انقلابهای آلمان و مجارستان بود و جنگ جهانی دوم نیز موج دیگری از انقلابها را به بار آورد. اینکه انقلابهای نوین کارگری در کدام مرحله از تشدید تضادها، در کدام منطقه و کشور رخ خواهد داد، وابسته به اوضاع جهانی و شرایط خاص هر کشور خواهد داشت. اما درهرحال، شرایط وقوع آنها از هماکنون که صفبندیهای جدیدی در پیشرفتهترین کشورهای جهان در حال شکلگیری است، فراهم میگردد.
متن کامل نشریه کار شماره ۱۱۰۹ در فرمت پی دی اف:
نظرات شما