خاورمیانه در بحران و بیثباتی به سر میبرد. آنچه در پی غزه و لبنان در سوریه رخ داد تنها حلقهای از زنجیره رویدادهای سیاسی است که ادامه آن هنوز در پیش است. اگر به رویدادهای یک هفته اخیر نظری بیفکنیم، تحولات درونی سوریه تازه آغازشده است. بهرغم تلاشهای ضدانقلابی گروههای اسلامگرا و دولتهای مرتجع حامی آنها در منطقه برای کنترل اوضاع، سرنگونی بشار اسد به نقطه آغازی برای شکلگیری مجدد جنبشهای تودهای رادیکال و مترقی در سوریه تبدیلشده است. تظاهرات تودهای در دفاع از آزادیهای سیاسی و حقوق زنان، هماکنون آغازشده است. نشریه کار در همان نخستین روز سرنگونی بشار اسد و پیشروی اسلامگرایان نوشت:” سوریه کشوری نیست که بتوان به شیوه یک حکومت اسلامی قرونوسطایی بر آن حکومت کرد. ” دلیل آنهم پوشیده نیست. مقدم بر هر چیز تنوع قومی، ملی و مذهبی منحصربهفرد در یک کشور کوچک ۲۰ میلیونی، مانع از آن است که یک گروه مذهبی وابسته به شاخهای از فرقه سنی آنهم با خوانش سیاسی خاص بتواند بر مردم حکومت کند. علاوه بر این، سوریه از یک سنت سکولاریسم برخوردار است که بهویژه از ۶۰ سال پیش در دوران تسلط حزب بعث تقویت شد. از این بابت میتوان گفت سوریه تا مقطعی پیشرفتهترین کشور عربی منطقه بود. از همین رو در انقلاب ۲۰۱۱ که مردم علیه رژیم دیکتاتوری بشار اسد به انقلاب روی آوردند، ابتکار عمل تودهای برای دگرگونی نظم حاکم در جریان بود و بحثی از اسلام و گروههای اسلامگرا در میان نبود. گرچه گروههای متعددی با گرایشهای مختلف ازجمله مذهبی نیز شکل گرفتند و اخوانالمسلمین نیز در مناطقی نفوذ داشتند. اگر در مقطعی اسلامگرایان توانستند به یک نیروی قدرتمند تبدیل شوند، نه ناشی از قدرت و پایگاهشان در میان مردم، بلکه محصول شکست انقلاب مردم سوریه و حمایت دولتهای اسلامگرای سنی منطقه از آنها بود.
اکنون نیز اکثریت بزرگ مردم سوریه با سلطه اسلامگرایان مخالفاند و به دلایل متعدد داخلی و خارجی سلطه اسلامگرایان مرتجع سوری، آنگونه که خواهان آن بوده و هستند، ناممکن شده است.
مردم سوریه پیش از آنکه گروههای اسلامگرا بتوانند موقعیت خود را مستحکم سازند، به عرصه مبارزه مستقیم با آنها روی آوردهاند. از روز پنجشنبه ۲۹ آذر تظاهرات و گرد همآییهای تودهای در برخی شهرهای سوریه آغاز شد.هزاران تن از مردم با تجمع در “میدان امویین” دمشق، خواستار دولتی مردمی با مشارکت زنان شدند. آنها شعار سردادند: «دین متعلق به خداست و میهن متعلق به همه». به گزارش العربیه، تظاهرکنندگان در گرد همآیی و تظاهرات خود شعارنوشتههایی حمل میکردند که روی آنها نوشتهشده بود «مردمسالاری میخواهیم نه دینسالاری» «ما خواهان شهروندی و قانون و سکولاریسم هستیم»” همچنین میدان «شیخ ضاهر» شهر لاذقیه نیز شاهد تجمعات و اعتراضات مردمی با خواستههای مشابه بود.
این اعتراضات از هنگامی آغاز شد که سخنگوی مدیریت سیاسی هیئت تحریر شام در مصاحبهای تلویزیونی گفت: «حضور زنان در مناصب وزارتی و نمایندگی مجلس هنوز زود است” “ماهیت بیولوژیک و روانی زنان از ویژگیهای خاصی برخوردار است که با وظایف معینی تناسب دارد.”
در پی این اظهارنظر اسلامگرای مرتجع، فراخوانهای متعددی از سوی زنان سوری برای برگزاری تجمعات اعتراضآمیز در میدانهای عمومی،صادر شد. پس از ایراد این سخنان، فعالان سوری در شهر «حمص» با برگزاری تظاهرات گستردهای، شعارهایی در حمایت از زنان و حقوق مدنی آنها سر دادند.
گروهها و سازمانهای سیاسی غیرمذهبی که از همان دوران جنگ داخلی و شکلگیری گروهها و ائتلافهایی با گرایشهای مختلف پدید آمدند و اکنون بار دیگر فعالشدهاند، از این مبارزات حمایت کردند. در سوی دیگر جامعه سوریه، گروههای وابسته به کردها قرار دارند که به یک جبهه سازمانیافته و مسلح قدرتمند شکل داده ، مخالف برقراری سلطه اسلامگرایاناند و آنچه وزن آنها را در تحولات سوریه افزایش داده، حمایت نظامی و سیاسی دولت آمریکا از آنهاست.
نکته دیگر اینکه گرچه بشار اسد سرنگون شد، اما طبقه سرمایهدار حاکم و دولت بعثی با نیروهای مسلح و تشکیلات بوروکراتیک آن باقیمانده و فعالاند.
نهفقط صفبندیهای داخلی بلکه در همین حال منافع متضاد، رقابت و کشمکشهای دولتهای منطقهای و قدرتهای جهانی در سوریه نیز عمل میکند که کار را بر اسلامگرایان سوری دشوارتر کرده است. ازیکطرف ترکیه و قطر قرار دارند که از گروههای اسلامگرا بهویژه اخوانیها دفاع میکنند. در مقابل آنها مصر، اردن، امارات و حتی عربستان قرارگرفتهاند که بهشدت مخالف سلطه اخوانیها هستند و از گروههای نزدیک به خود دفاع میکنند. تحت این شرایط، ترکیه گرچه در جریان سرنگونی بشار اسد نقش اصلی را در حمایت از گروههای اسلامگرا داشت ، اما در مقابل جبهه کشورهای عربی که بههرحال سوریه را متعلق به دنیای عرب میداند، نمیتواند با دستباز، سیاست خود را آنگونه که میخواهد پیش ببرد. دولت آمریکا که عجالتاً بخشی از سوریه را در اشغال نظامی خود دارد، نهفقط مستقیماً از کردهای سوریه حمایت میکند، بلکه همانند قدرتهای اروپائی که از گروههای ملیگرا و لیبرال حمایت میکنند، از استقرار یک دولت متشکل از همه جناحها دفاع میکند.
بنابراین، از دیدگاه دولتهای رقیب درگیر در سوریه و تحولات آن، آلترناتیو بورژوائی که میتواند منافع مختلف و متضاد را تأمین کند، همان مصوبه شورای امنیت سازمان ملل ۲۰۱۵است.
از همین روست که اجلاس عقبه برای آینده سوریه که با حضور کشورهای اردن، عراق، عربستان سعودی، مصر، لبنان، امارات متحده عربی، بحرین و قطر، ترکیه، آمریکا و اتحادیه اروپا تشکیل شد بر گفتگوهای ملی و جامع در سوریه که تمامی گروههای قومی، مذهبی و سیاسی را در برگیرد و تشکیل یک هیئت انتقالی مستقل بهمنظور گذار از نظام پیشین بهسوی تدوین قانون اساسی و برپایی نظام جدید در سوریه طبق قطعنامه ۲۲۵۴ شورای امنیت سازمان ملل تأکید کرد.
قطعنامه مورداشاره بر تشکیل یک دولت وحدت ملی، قانونی، فراگیر و غیر فرقهای و انتخاباتی آزاد و عادلانه بر پایه قانون اساسی جدید تأکید دارد.
البته آنچه مدنظر این دولتها و برخی گروههای رقیب داخلی است، روندی سهل و ساده نیست. نهفقط ازآنرو که تعداد کثیری از گروهها با منافع مختلف در آن درگیرند، بلکه منافع قدرتهای خارجی نیز با رقابتهای جدی نیز باید تأمین گردد.
در این میان اما تعیینکننده، مبارزات مردم سوریه است که میکوشند از هماکنون از تضادها و شکافهای گروهها و دولتهای درگیر نیز به نفع پیشبرد مبارزات و مطالبات خود استفاده کنند. اینکه مبارزات مردم سوریه تا کجا وسعت گیرد حتی میتواند توازن قوا را بهشدت به زیان گروههای اسلامگرا و حتی قدرتهای منطقهای بر هم بزند.
اما درحالیکه بحران سوریه تازه با مداخله مردم وارد مرحله جدیدی شده است، در غزه که با لشکرکشی رژیم اسرائیل سرمنشأ تحولات سیاسی اخیر خاورمیانه شد، وحشیگری نظامیان رژیم نژادپرست اسرائیل علیه مردم فلسطین همچنان ادامه دارد و هرروز گزارشهای جدیدی از بمبارانها و کشتار مردم غزه انتشار مییابد. بر طبق آخرین گزارشها تعداد کشتههای فلسطینی از ۴۵ هزار فراتر رفت. تعداد مصدومین و زخمیها نیز ۱۰۷ هزار تن اعلام شد. در همین حال گزارشهای جدیدی از توافقات بر سر نوعی آتشبس در غزه انتشاریافته است. از این گزارشها چنین برمیآید که میان طرفهای درگیر در غزه، توافقات جدیدی صورت گرفته و این احتمال افزایشیافته که در چند روز مانده به سال جدید میلادی، مصر و قطر این توافقنامه را اعلام کنند. هنوز مفاد این توافقنامه روشن نیست. اما حماس که قبلاً خواستار عقبنشینی اسرائیل از غزه درازای آزادی گروگانها شده بود، اکنون عقبنشینی کرده و تخلیه مرحلهبهمرحله ، طی سه مرحله را از سوی اسرائیل پذیرفته است. اما اینکه اسرائیل تا چه حد واقعاً عقبنشینی کند بهنحویکه لااقل آوارگان غزه بتوانند به خانههای خود بازگردند، هنوز روشن نیست. بعید به نظر میرسید تا وقتیکه کابینه نژادپرست نتانیاهو بر سرکار است، یک عقبنشینی جدی در غزه صورت گیرد.
اما مهمترین مسئلهای که در جریان بحران خاورمیانه هنوز حلنشده و حل آن نقش مهمی در تحولات آتی خاورمیانه خواهد داشت ، سرنوشت جمهوری اسلامی در بطن این بحران است. جمهوری اسلامی که بازنده اصلی نزاع بر سر هژمونی خاورمیانه است و به همراه روسیه این هژمونی را به آمریکا و اسرائیل واگذار کردهاند، اکنون در بحرانیترین شرایط قرارگرفته است. جمهوری اسلامی نقش و موقعیت خود را در جنبش مردم فلسطین از طریق گروههای اسلامگرای حماس و جهاد از دست داد. گروههای اسلامگرای فلسطینی که پس از یورش نظامی اسرائیل به غزه از جهت نظامی دچار ازهمپاشیدگی شدند، دیگر هرگز نخواهند توانست از این شکست کمر راست کنند و نقش گذشته خود را به دست آورند. مردم فلسطین نقش ماجراجویانه آنها را در اقدام نظامی ۷ اکتبر که به نژادپرستان اسرائیل امکان داد مردم غزه را کشتار کنند و ضربات سنگینی به جنبش فلسطین وارد آوردند، فراموش نخواهند کرد. در همان حال شکست و عقبنشینی حزبالله در جنگ مستقیم با اسرائیل ، جمهوری اسلامی را از تکیهگاه اصلی خود در جنگ با اسرائیل محروم کرد. این گروه گرچه هنوز مسلح باقیمانده، اما با شکست استراتژی نظامی جمهوری اسلامی، دیگر نمیتواند نقش گذشته خود را بازیابد و درنهایت میتواند نقش سیاسی محدودی در لبنان داشته باشد. سرنگونی بشار اسد و از دست رفتن سوریه، ضربه جدی دیگری بر جمهوری اسلامی بود. چراکه با سوریه بشار اسد، هم میتوانست مستقیماً نیروی نظامی خود را در حمایت از حزبالله لبنان به آن کشور گسیل کند وهم تجهیزات نظامی برای حزبالله و گروههای اسلامگرای فلسطینی تأمین نماید. تا همینجا میتوان گفت که در پی این شکستها، استراتژی نظامی جمهوری اسلامی برای مقابله با اسرائیل و در همان حال کسب هژمونی در منطقه با شکست کامل پایانیافته است. بقیه گروههای اسلامگرای وابسته به رژیم، انصار الله یمنی که هنوز تنها گروه نظامی فعال باقیمانده و حشدالشعبی عراقی نیز زیر فشار نظامی و سیاسی قرارگرفتهاند. اخیراً آمریکا و اسرائیل از طریق نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل در امور عراق، دولت این کشور را برای انحلال حشدالشعبی و گروههای وابسته به آن زیر فشار قرار دادهاند. درحالیکه برخی از جناحهای هیئت حاکمه عراق و حتی برخی سران بانفوذ مذهبی برای مصون داشتن عراق از عواقب لطمات سیاسی- نظامی و اقتصادی، موافق خلع سلاح این گروهها هستند، برخی جناحهای داخلی عراق و جمهوری اسلامی ایران بهشدت مخالفت کردهاند. این خود میتواند منجر به یک بحران سیاسی در عراق شود.
با این شکستها، نفوذ و اعتبار جمهوری اسلامی در میان گروههای اسلامگرا کاهشیافته و درمجموع جریان اسلامگرائی که قطب و حامی آن جمهوری اسلامی بود، بهشدت تضعیف خواهد شد. بااینهمه، نزاع جمهوری اسلامی با آمریکا و اسرائیل هنوز پایان نیافته و درگیری آنها در اشکال دیگر ادامه دارد.
اما شکستهای جمهوری اسلامی در عرصههای سیاسی و نظامی خارجی فقط به تضعیف موقعیت خارجی آن محدود نمانده است . تأثیرات عمیق داخلی داشته و خواهد داشت و اوضاع داخلی رژیم را وخیمتر خواهد ساخت.
بحرانهای عمیق و همهجانبه داخلی جمهوری اسلامی پیشازاین تحولات، تردیدی باقی نگذاشته بود که دوران سلطه جمهوری اسلامی در ایران به پایان رسیده و برافتادن آن قطعی است. اگر هم تاکنون دوام آورده نه ناشی از قدرت آن بلکه ضعفهای جنبش انقلابی مردم ایران برای سرنگونی نظم حاکم بوده است. جمهوری اسلامی در شرایط بیسازمانی طبقه کارگر و نبود رهبری انقلابی برجنبش، توانسته است با اتکا به نیروی نظامی و سرکوب خود را حفظ کند. اما این به معنای نجات نظم حاکم و بحرانهای لاینحل آن نبوده است. تعمیق بحرانها و سیر قهقرائی جامعه در عرصههای مختلف ما به ازای آن بوده است. تلاش جناح موسوم به اصلاحطلب رژیم برای بهرهبرداری از شکستهای خارجی و گشودن راه برای زدوبند با قدرتهای جهانی برای نجات نظم حاکم ، نه تاکنون نتیجهای در پی داشته و نه تا زمانی که خامنهای و جناح وابسته به او ارگانهای اصلی قدرت را در دست دارند، نتیجهای در پی خواهد داشت. تشدید تضادها، تعمیق بحرانهای داخلی و شکستهای خارجی، البته بخشهایی از نمایندگان سیاسی طبقه حاکم را نیز به این نتیجه رسانده که هیچ راهی جز برافتادن جمهوری اسلامی برای نجات نظم سرمایهداری حاکم وجود ندارد. اما آنها قدرت تغییر در وضع موجود را ندارند. تازه چنانچه توان آن را نیز داشته باشند، راهحلی برای انبوه تضادها و بحرانهای لاینحل جامعه ندارند. بسیاری از آنها تصور میکنند که اگر فرضاً آنچه را که میخواهند عملی شود و از حمایت قدرتهای غربی برخوردار گردند، معجزهای از آمریکا و اروپائی ساخته است که اکنون خودشان با بحران دستبهگریباناند.
درواقع تا این لحظه نه بورژوازی اپوزیسیون ، نه جناحهای رژیم و نه قدرتهای جهانی راهحلی برای وضع موجود جامعه ایران ندارند. ایران نه سوریه است که یک گروه مسلح راه بیفتد و قدرت را قبضه کند، نه اپوزیسیونهای بورژوائی نفوذ و اعتباری در میان بخشی از مردمدارند که بتوانند بدیلی برای نظم موجود باشند و نقش بازی کنند. متشکلترین آنها که مجاهدین خلق و سلطنتطلبها باشند، بهدشواری حتی بتوانند صد نفر را در یک فراخوان در داخل ایران جمع کنند. مردم ایران آگاهانه و از روی تجربه دست رد بر سینه آنها زدهاند.
بنابراین آنچه همچنان باقیمانده است در یکسو جمهوری اسلامی غرق در بحران و در سوی دیگر کارگران و زحمتکشان ، زنان و عموم ستمدیدگان کشورند. اگر قرار است تحولی در جامعه ایران رخ دهد، همین مردماند و مبارزه آنها که باید به این تحول جامه عمل پوشد. تجربه مبارزات از سال ۹۶ تا به امروز نشان داده که این مردم انقلابی مکرر به مبارزه مستقیم و علنی بانظم موجود، گاه حتی در ابعاد یک قیام به مبارزه روی آوردهاند، اما نتوانستهاند رژیم را سرنگون کنند و نظم موجود را تغییر دهند. آنچه تاکنون در این مبارزه غایب بوده طبقهای متشکل در نقش رهبراست که هم نیرو و توان لازم، هم اشکال مبارزاتی ضروری برای سرنگونی رژیم، هم آلترناتیو وهم رسالت دگرگونی نظم موجود را بر عهده دارد. فقط این طبقه است که میتواند نجاتبخش مردم ستمدیده ایران از فجایعی باشد که طبقه حاکم به بار آورده است.
اینجاست که باید طبقه کارگر را به انجام رسالتش فراخواند. وظیفه طبقه کارگر ایران، امروز، در بحرانیترین اوضاع سیاسی جامعه، این نیست که برای افزایش دستمزدی مبارزه کند که تازه به فرض افزایش آن، با تورم ویرانگر کنونی تنها طی چند هفته ناپدید گردد. کافی است که به ده سال گذشته نگاه کنیم. بهرغم هر افزایشی در دستمزدها، دستمزد واقعی کارگران پیوسته کاهشیافته و مدام فقیرتر شدهاند. باید پایانی بر این دور تسلسل و اوضاع تأسفبار گذاشته شود. مقدم بر همه، کارگران مهمترین رشتههای صنعت هستند که میتوانند و باید بنبست موجود را در هم شکنند و چشمانداز نوینی را برای رهایی بگشایند. بهجای درخواستهای حقیرانه از سرمایهدار و دولت، یا پهن کردن سفره خالی به نشانه فقر و نداری، فراتر از آن، حتی تهدید حکومت که در مبارزات اخیر کارگران نفت و گاز برجسته بود و البته نتیجهای هم در پی نداشت، رویآوری به عمل انقلابی ، توسل به اشکال مؤثر مبارزه، اعتصابات سراسری، ضروری است. اگر طبقه کارگر که رسالت دگرگون کردن نظم موجود و نجات بشریت ستمدیده را بر عهده دارد نتواند به وظیفه خود عمل کند، هیچ راه نجاتی برای مردم ایران وجود نخواهد داشت. ادامه وضع موجود قهقرائی است که تاکنون شاهد آن بودهایم. جابهجائی قدرت، از این گروه به گروه دیگر طبقه حاکم هم برای هر قشر و گروه جامعه هم که به فرض اندکی نفع داشته باشد، کمترین نفعی برای طبقه کارگر و حتی تحقق مطالبات فوری آن نخواهد داشت. اکنون مناسبترین شرایط عینی برای یک انقلاب در ایران فراهم است. برپائی این انقلاب، مبرمترین وظیفهای است که در برابر طبقه کارگر ایران قرارگرفته است.
نظرات شما