جمهوری اسلامی سال هاست با مجموعه ای از بحران های ناعلاج دست به گریبان است. بحران های ژرفی که روند بقاء رژیم را مختل و ادامه حیات را برای آن دشوار کرده است. بحران هایی که این روزها با عجز و ناتوانی پاره ای از مسئولان جمهوری اسلامی در بخش های مختلف حاکمیت نمود بیرونی پیدا کرده اند. کارنامه ۴۴ ساله ارتجاع حاکم بر ایران آنچنان فاجعه بار است، که دیگر سخن گفتن از معضلاتی نظیر فقر و گرانی و فلاکت، نوشتن از کودکان کار و خیابانی، وضعیت نابهنجار بیکاری و اعتیاد و تن فروشی، نابسامانی طلاق و و کارتن خوابی، و سخن گفتن از رنج بی حد و حصر دانش آموزان بازمانده از تحصیل که شمع کودکی شان در خیابان و زباله گردی می سوزد، دیرگاهی است به امری کاملا عادی و روزمره در جامعه بحران زده ایران تبدیل شده اند. یکی از این بحران های ژرف تنیده در تار و پود ارتجاع حاکم، باتلاقی به نام وزارت آموزش و پرورش است که تبعات ویرانگر آن مدت هاست بر سر معلمان و دانش آموزان و خانواده هایشان آوار شده است.
بحران نظام آموزشی کشور اکنون به درجه ای از ژرفا و ناعلاجی رسیده است که حتی فریاد عجز و ناتوانی رضا مراد صحرایی، وزیر آموزش و پرورش جمهوری اسلامی نیز از هر سو بلند شده است. فریاد که نه، بلکه به تعبیر خود او “ناله”هایش از هر سو شنیده می شود آنگاه که می گوید: “وقتی می بینم که دانش آموزان در مناطق روستایی تا کلاس پنجم و ششم درس می خوانند و از تحصیل باز می مانند، من پُر از غُصه می شوم” و “ناله ام” به هوا بلند می شود.
این وزیر مزدور جمهوری اسلامی، طی گفتگویی که هفته گذشنه داشته است، ضمن تسلیم شدن در مقابل بحران ناعلاج آموزش و پرورش و کمبودهای مالی این وزارتخانه گفته است: من پر از غُصه می شوم وقتی می بینم دانش آموزان ما در مناطق روستایی تا کلاس پنجم و ششم درس می خوانند و از تحصیل باز می مانند و من باید بروم و به خیلی ها بفهمانم که ای کسی که در مسئولیت قرار داری، وقتی تو مرا تامین نمی کنی تا در حوالی روستای این دختر و پسر کلاس پنجم و ششم ابتدایی، دبیرستان شبانه روزی بزنم، این استعدادی که ازبین می رود”. او که وزیر و بالاترین مقام وزارتخانه آموزش و پرورش است به چنان ورطه ای از استیصال و ناتوانی در برون رفت از بحران آموزش و پرورش افتاده است که خود را “شرمنده ترین” وزیر کابینه رئیسی می خواند و از این حیث می گوید، باید دائما “بنالد که من در اینجا و برای انجام چه کاری از نظر مالی کم دارم”.
رضا مراد صحرایی که اینچنین در گرداب بحران آموزش و پرورش دست و پا می زند، با همان سبک و سیاق ریا و فریبکاری نهادینه شده در نظام جمهوری اسلامی با ناله و زاری دستِ پیش را گرفته تا دیگران از او نپرسند که توی وزیر مزدور و حلقه بگوش نظام با چنین ناله هایی که سر می دهی چرا همچنان به صندلی قدرت چسبیده ای و حاضر نیستی از مقام وزارت دل بکنی. لابد منافع و زندگیت آنچنان با موجودیت نظام گره خورده است که به رغم این همه “ناله”هایی که سر می دهی و “غُصه”هایی که از ناتوانی حل بحران ناعلاج آموزش و پرورش در دل داری، همچنان به “زین اسب” وزارت چسبیده ای و حاضر نیستی لحظه ای از منافع خوش خدمتی و مزدوری خود برای ارتجاع حاکم بگذری.
این وزیر مزدور، در ادامه همان “ناله” های ریاکارانه اش گفته است: “وقتی تغذیه خوب به دانش آموز دبیرستان شبانه روزی من نمی رسد، تمام وجود من پُر از غُصه می شود. وقتی برای مثال، دانش آموزان چند روستا می خواهند برای تحصیل به شهر آیند و من می گویم فقط ظرفیت برای ۲۰۰ نفر داریم و ۳ دختر باید از تحصیل باز بمانند، من پر از غُصه می شوم”. زهی دروغ و ریا و فریبکاری! کسی که از کشتار دستکم ۶۰ دانش آموز در جنبش انقلابی سال قبل و اخراج صدها دانش آموز دیگر خم به ابرو نیاورده، اکنون از اینکه ۳ دختر دانش آموز از تحصیل باز مانده اند، دلش گرفته و غُصه دار شده است.
حال که قسمت هایی از “غُصه های” کذایی نشسته بر دل و جان این وزیر به اصطلاح دردمند جمهوری اسلامی را شنیدیم که اینچنین خود را “شرمنده ترین” وزیر کابینه رئیسی می داند، بد نیست کمی هم با پیشینه سرسپردگی او نسبت به جمهوری اسلامی آشنا شویم تا بدانیم که اینهمه سوز و گداز و “ناله” های به ظاهر دردمندانه او از برای چیست. آیا او واقعا “غُصه” دار دانش آموزان بازمانده از تحصیل است یا غُصه دار خود و سرنوشت محتوم جمهوری اسلامی است که روزهای زوال خود را طی می کند.
رضا مراد صحرایی از جمله افراد مجیزگوی جمهوری اسلامی است که طی دهه های گذشته به عنوان یک عنصر مزدور و وفادار به نظام، سرسپردگی محض خود را به خامنه ای و ارتجاع حاکم به بهترین شکل ممکن اثبات کرده است. او تا پیش از رسیدن به مقام وزارت با داشتن مسئولیت های گوناگون فرهنگی – امنیتی در حوزه های کلان حکومتی انجام وظیفه کرده است و از این منظر یکی از عناصر مورد وثوق خامنه ای و نظام در سال های سپری شده است.
عضویت در شوراهای مرکزی بسیج دانشجویی در همه مقاطع تحصیلی ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۸، نماینده شورای عالی انقلاب فرهنگی در کمیسیون اجرایی ماده ۱۵ قانون اساسی در سال ۱۳۹۷ تا ۱۳۹۸، عضو ستاد مرکزی شاهد و ایثارگر وزارتخانههای علوم، تحقیقات و فناوری، بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و حوزه علمیه قم طی سال های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۹، عضویت در هیأت رسیدگی به تخلفات اداری کارکنان دولت در بنیاد شهید و امور ایثارگران، عضو اتحادیه جهانی اساتید مسلمان دانشگاهها، عضویت در کارگروه علوم انسانی شورای راهبردی پژوهش سازمان بسیج اساتید کشور طی سال های ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۸ و همچنین عضو بسیج اساتید و کارشناس اجرایی نهاد نمایندگی خامنه ای در دانشگاه رازی کرمانشاه، تنها بخشی از مسئولیت های کلان حکومتی اوست که این مزدور تا قبل پذیرش مقام وزارت آموزش و پروش داشته است.
بدون شک رضا مراد صحرایی با داشتن چنین مسئولیت های خطیر فرهنگی – امنیتی، آنهم در حوزه آموزش و پرورش، مسلما بیش از هرکسی از وضعیت بحرانی و فلاکتبار نظام آموزشی کشور باخبر بوده است. او، بعد از برکناری یوسف نوری – یکی دیگر از جانیان نظام – به رغم آگاهی از وضعیت بحرانی آموزش و پرورش، به دلیل همان خوش خدمتی های وافری که برای حاکمیت انجام داده بود، در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۲ به پیشنهاد ابراهیم رئیسی و با رای اکثریت نمایندگان مجلس ارتجاع بر صندلی وزارت آموزش و پرورش نشست. وزارتخانه ای که در بحبوحه جنبش انقلابی نیمه دوم ۱۴۰۱، دستکم خون ۶۰ دانش آموز کشتار شده برسر در این وزارتخانه مدعی آموزش و پرورش نقش بسته بود. وزارتخانه ای که یوسف نوری، وزیر فاشیست پیش از او در گفتگو با روزنامه شرق با صریح ترین زبان ممکن نه فقط از دستگیری و کشتار دانش آموزان توسط جمهوری اسلامی حمایت کرده بود، بلکه با وقاحت تمام و به بهانه اینکه “در این شرایط و مرحله، ممکن است این دانش آموزان به شخصیت های ضد اجتماعی تبدیل شوند که ما می خواهیم آنها را اصلاح کنیم”، از انتقال دانش آموزان نوجوان بازداشت شده به “مراکز روان درمانی و بازپروری کودکان” دفاع کرده بود.
رضا مراد صحرایی، که در فضای خون آلود بعد از سرکوب و کشتار دانش آموزان در جنبش انقلابی نیمه دوم ۱۴۰۱، مقام وزارت را پذیرفت و با شادمانی بر صندلی قدرت نشست، اکنون همانند کسی که از کره مریخ آمده باشد یا بمانند کسی که کمترین اطلاعی از وضعیت پیشین آموزش و پرورش نداشته است، آنچنان از وضعیت حاکم بر نظام آموزشی کشور گلایه مند است که وقتی می بیند “دانش آموزان در مناطق روستایی تا کلاس پنجم و ششم درس می خوانند و از تحصیل باز می مانند”، تاب دیدن و شنیدن این صحنه ها را ندارد و دلش از غُصه لبریز شده است. او با چنین “نازک دلی” حتی به روی خود هم نمی آورد که درست در همان زمانی که پست وزارت را پذیرفت، دانش آموزان مورد نظر او در مقیاس سراسری با تهاجم شیمیایی جمهوری اسلامی مواجه بودند. همان دانش آموزانی که دستکم ۶۰ تن از همکلاسی های آنان در ماه های پیش از وزارتش توسط سرکوب گران جمهوری اسلامی کشتار شدند و زمانی که او به وزارت رسید، صندلی هایشان در کلاس درس خالی بود.
این وزیر مزدور و سرسپرده که اکنون از بی مدرسه ای و بی کلاسی دانش آموزان مویه می کند و از اینکه نمی تواند دبیرستان “شبانه روزی” در مناطق روستایی بسازد و از این بابت غمباد گرفته است، ظاهرا فراموش کرده است که در اوایل مهرماه سال جاری در پاسخ به گزارشات میدانی پاره ای از روزنامه های رسمی کشور که از کمبود کلاس درس پرده برداشته بودند، در پاسخ به کمبود ۲۰۰ هزار معلم گفته بود: اینکه بگویند معلم در کلاس نداریم را باید اصلاح کنند. در آموزش و پرورش همه معلم اند. رده شغلی همه ما معلم است از دبیر تا وزیر. لذا وقتی کلاسی خالی است، باقی معلمان ما می روند کلاس را پر می کنند و کار تدریس بچه ها ادامه پیدا می کند تا معلم اصلی به آنها ملحق شود.”
او که اکنون با درماندگی از عدم احداث دبیرستان “شبانه روزی” در مناطق روستایی غُصه می خورد، آیا تا کنون از صدها هزار کودک و دانش آموز سیستان و بلوچستانی بازمانده از تحصیل بی خبر بود؟ آیا از هزاران دانش آموز بلوچستانی که در کپرهای وارفته درس می خوانند و آبی هم برای آشامیدن ندارند، تاکنون اندک غُصه ای بر دلش نشسته است؟ از صد هزار کودک سیستان و بلوچستانی بی شناسنامه چه؟ آیا از این کودکان تشنه آموزش که به دلیل نداشتن شناسنامه از ورود به مدرسه و کلاس درس بازمانده اند، چیزی شنیده است؟ اگر شنیده که حتما هم چنین است، پس چرا تاکنون برای آنان اندکی غُصه دار نشده است؟
رضا مراد صحرایی که اکنون با درماندگی خود را “شرمنده ترین” وزیر کابینه رئیسی می داند، آیا در آذرماه ۱۳۹۱ که مدرسه دخترانه “شین آباد” پیرانشهر در پی عدم تامین بودجه و بی توجهی نظام به سلامت و امنیت دانش آموزان و استفاده از بخاری های فرسوده و غیر استاندارد، مدرسه شان آتش گرفت، و در آن آتش سوزی دو دانش آموز جان باختند و ۱۲ دانش آموز دیگر هم با عوارض شدید جسمی و روحی از قبیل قطع انگشتان دست مواجه شدند و سوختند، تاکنون کمی غُصه دار شده است؟ یا به دلیل مشغله زیاد و همزمانی عضویت او در کارگروه علوم انسانی شورای راهبردی پژوهش سازمان بسیج اساتید کشور و عضو و رئیس کمیته ناظر بر دانشگاه علامه طباطبایی در زمان آتش سوزی، آنچنان سرگرم خدمتگذاری به نظام بود که دیگر حتی فرصتی هم برای فکر کردن به دانش آموزان “شین آبادی” نداشت، تا چه رسد به اینکه غُصه دار آنان باشد. اگر او به فرض محال مدعی شود که پیش از تصدی وزارت آموزش و پرورش هیچگونه اطلاعی از انبوه معضلات این وزارت خانه نداشت، که حتما داشت، دستکم از بحران کمبود معلم که خود او در شروع سال تحصیلی جاری بر کمبود حدود ۲۰۰ هزار معلم در سطح کشور اعتراف کرد، حتما با خبر بود.
لذا، آنچه رضا مراد صحرایی را غُصه دار کرده است و آنچه باعث شده تا این روزها ناله های او به آسمان بلند شود، نه بی اطلاعی او از عمق بحران آموزش و پرورش در سال های پیش از پذیرش مقام وزارت، که همانا نگرانی شدید او از عمق و ژرفای بحران همه جانبه ای است که نه فقط نظام آموزشی کشور، بلکه سراسر حاکمیت را فرا گرفته است. بحرانی ژرف که جمهوری اسلامی را به پایان خط رسانده است و ناله های رضا مراد صحرایی نه برای دانش آموزانی که مدرسه ندارند، بلکه ناله ها و غُصه هایش برای سرنوشت محتوم خود و حاکمیتی است که عمرش به سر آمده است.
متن کامل نشریه کار شماره ۱۰۴۹ در فرمت پی دی اف:
نظرات شما