حمله نظامی روسیه به اوکراین و پایان جهان تک‌قطبی

چنین به نظر می‌رسد که در نزاع میان روسیه و ناتو بر سر اوکراین، روسیه توانسته تا همین لحظه بخش اصلی اهداف خود را عملی سازد. در مرحله نخست جنگ در جنوب اوکراین، با تصرف منطقه خرسون و ماریوپول یک مسیری زمینی تا جمهوری جدائی‌طلب ترانس‌نیستریا، یا  پری‌دنیستر، ایجاد کند که از قبل تعدادی از نیروهای مسلح روسیه به‌عنوان بخشی از توافق آتش‌بس در مولداوی در آن حضور داشتند. از سال ۱۹۹۵ نزدیک به ۱۵۰۰ سرباز روس در این منطقه پایگاه و حضور دارند و نزدیک به نیمی از جمعیت آن روس‌اند.  در مارس ۲۰۱۴ پارلمان ترانس‌نیستریا رسماً از روسیه درخواست کرد که اجازه داشته باشد مانند کریمه به فدراسیون روسیه ملحق شود و روسیه قول داد که آن را مدنظر قرار دهد. بنابراین روسیه اکنون از طریق مناطق تصرف‌شده در جنوب اوکراین، با  مولداوی هم‌مرز شده است. در مرحله دوم جنگ که از هفته پیش در شرق اوکراین برای تصرف کامل دنباس آغاز شد، از همان روز نخست پیشروی‌ داشته و شهر کرمنا را در اولین روز حمله تصرف کرد. چند روز پیش نیز یک مقام اوکراینی اعلام کرد که هم‌اکنون هشتاد درصد منطقه لوهانسک در تصرف روسیه است. پیش از آغاز این حمله روسیه، جدائی‌طلبان روس در اوکراین، بخش‌هایی از منطقه دنباس را در تصرف خود داشتند و جمهوری‌های لوهانسک و دونتسک را اعلام کرده بودند که از سوی روسیه به رسمیت شناخته شدند. علت موفقیت‌های نظامی روسیه در جنگ با اوکراین که به نیابت از سوی ناتو در حال جنگ است، گذشته از قدرت نظامی برتر روسیه در این است روس‌هایی که پس از فروپاشی شوروی  در اوکراین ماندند به‌ویژه پس از تحولات سیاسی سال ۲۰۱۴ مورد سرکوب و آزار راست‌گرایان افراطی اوکراینی قرار گرفتند، به روسیه تمایل بیشتری پیدا کردند و این کشور برای پیشبرد اهداف توسعه‌طلبانه خود از آن‌ها استفاده کرد. اگر روسیه بتواند اهداف خود را در مرحله دوم جنگ و تصرف کامل منطقه دنباس عملی کند، باید گفت که این یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های ناتو ، پس از شکست‌های نظامی خاورمیانه است که ضعف و ناتوانی آن و جهان تک‌قطبی آمریکائی- آمریکائی را بیشتر برملا خواهد کرد و عواقب سیاسی بزرگی در رقابت‌های بعدی قدرت‌های امپریالیست برای بلوک آمریکائی- اروپائی در بر خواهد داشت و راه را برای پیشروی امپریالیست‌های روسی و چینی، همراه با درگیری‌های شدیدتر، هموار خواهد کرد.

در واقعیت، این‌که روسیه به اوکراین حمله نظامی کرد خودش بازتاب تغییر در توازن قوای قدرت‌های امپریالیست است و طرفین از مدت‌ها پیش باسیاست‌های خود تدارک آن را دیده بودند.

روزی که روسیه به اوکراین حمله نظامی کرد ادعا داشت که سیاست‌های ناتو امنیت این کشور را به مخاطره انداخته، روس‌های شرق اوکراین در معرض سرکوب نازی‌های اوکراینی قرارگرفته‌اند و می‌خواهد جلو آن را بگیرد. در واقعیت اما، ماجرا ریشه‌دار از این حرف‌ها بود. برای پی بردن به اهداف روسیه باید به دوران فروپاشی شوروی بازگشت و ازآنجا مسئله را دنبال کرد و دید که چه اتفاقاتی در میان قدرت‌های امپریالیست رخ داد، چه سیاست‌هایی را اعمال کردند و  تحولات بعدی آن‌ها چه بود که به اینجا رسید.

با فروپاشی شوروی، بلوک امپریالیست آمریکائی- اروپائی که خود را پیروز به اصطلاح جنگ سرد می‌دانست، دست‌به‌کار بهره بردن از ثمرات پیروزی شدند. از آنجائی که این بلوک می‌دانست مسئله قدرت روسیه واقعیت امروز و دیروز نیست، بلکه مسئله ژئوپلیتیک چندین قرن در اروپاست، تلاش کرد چنان آن را تضعیف و از همه سو محاصره کند که دیگر هرگز نتواند بار دیگر به‌عنوان یک قدرت اروپائی سربلند کند.  شوروی را همچون گوشت قربانی تکه‌تکه کردند و نخست این کشورها را تحت سلطه سیاسی و سپس نظامی و  اقتصادی خود درآوردند. چون‌که دیگر حریف و همتایی در جهان برای این بلوک وجود نداشت، به‌رغم این‌که قدرت آمریکا از اواخر قرن بیستم در حال نزول بود، دولت آمریکا کوشید با استفاده از برتری نظامی خود، نظام تک‌قطبی را برجهان حاکم سازد. قدرت این تک‌قطبی، دیگر حتی فراتر از سازمان ملل و توافق‌های پس از جنگ جهانی دوم بود و آن‌ها  به هیچ گرفته شدند. در برخی موارد آمریکا حتی شریک خود، اروپا را نادیده گرفت. لشکرکشی‌های نظامی آغاز گردید. نه‌فقط یوگسلاوی را به نحوی تجزیه کردند که نزاع‌های بی‌سابقه همراه با قتل‌عام‌های وحشیانه در میان مردم این کشور بود و هر استان آن را به یک دولت مستقل تبدیل کردند، بلکه در سال  ۱۹۹۹ ناتو با بمباران‌های وحشیانه صربستان چنان درسی به نافرمانی صرب‌ها داد که دیگرکسی جرئت نافرمانی نداشته باشد. محاصره روسیه در اروپا کامل شده بود و اکنون می‌بایستی در شرق نیز عملی گردد. طرح خاورمیانه‌ای بزرگ بوش پسر که با اشغال نظامی افغانستان ۲۰۰۱ و عراق در ۲۰۰۳ آن‌هم بدون مجوز سازمان ملل به مرحله عمل درآمد، اجرای نقشه‌ای بود که می‌بایستی تا کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی ادامه یابد و آن‌ها  را نیز تحت سلطه آمریکا درآورد که به علت مقاومت‌هایی که در این هر دو کشور رخ داد، این طرح پیش نرفت و عملاً به شکست انجامید. امپریالیسم شکست‌خورده روسیه در این فاصله ضعیف‌تر و علیل‌تر از آن بود که بتواند حتی در مورد متحد سابق خود عراق مخالفتی ابراز دارد. اگر هم اعتراضی ولو در لفافه توسط آدمی مثل یلتسین بر سر نقض برخی توافقات دوجانبه وجود داشت، وقعی به آن نمی‌گذاشتند. آمریکا و ناتو یکه‌تاز میدان در جهان تک‌قطبی بودند. درنهایت کلینتون در ۱۹۹۳  این امتیاز را به یلتسین داد که در ناتو به‌عنوان تماشاچی حضورداشته باشد تا گویا مطمئن شود تصمیمات و اقدامات آن علیه روسیه نیست، بدون این‌که حق داشته باشد چیزی را مانع گردد. اما برنامه پیوستن دولت‌های جداشده از شوروی در شرق اروپا به ناتو تدریجاً اجرا و عملی شد.  در ۱۹۹۷جمهوری چک، مجارستان، لهستان دعوت شدند که به ناتو بپیوندند و در ۱۹۹۹ پیوستند. دولت‌های اسلواکی، بالتیک، لیتوانی، لتونی،استونی نیز در ۲۰۰۴ به ناتو پیوستند و ماجرا ادامه یافت.

اما در همین فاصله تحولاتی در روسیه در حال رخ دادن بود، بدون این‌که نمود بیرونی داشته باشد. اقتصاد و نیروی‌های مسلح ازهم‌پاشیده روسیه از نو تجدید سازمان شدند.

با فروپاشی شوروی، اقتصاد روسیه تا اواسط دهه ۹۰ چنان ازهم‌پاشیده بود که نرخ‌های اقتصادی رشد منفی ۴ تا ۱۴ درصدی و تورم ۱۰۰ تا ۸۰۰ درصدی را تجربه می‌کرد. اما از نیمه دوم دهه ۹۰ هر دو شاخص به‌مرور بهبود یافت و  از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ سالی ۷ درصد رشد داشت. ورشکستگی مالی نیز بهبود یافت و ذخیره‌ی ارزی بانک مرکزی روسیه در آوریل سال ۲۰۰۸ به بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار رسید که آن را به سومین کشور در جهان پس از چین و ژاپن تبدیل کرد. حجم تولید ناخالص داخلی از حدود ۵ / ۱ تریلیون دلار به ۳ تریلیون افزایش یافت. در سال ۲۰۲۱ این رقم به حدود ۵ / ۴ تریلیون با نرخ رشد ۷ / ۴ افزایش یافت و روسیه به یازدهمین کشور جهان  از حیث قدرت اقتصادی تبدیل گردید.  در همین فاصله نیروی‌های نظامی روسیه نیز منسجم و مجهز به تسلیحات پیشرفته‌تری شدند. بودجه  نظامی روسیه تا سال ۲۰۰۸ به ۱۸ / ۵۶ میلیارد دلار افزایش یافت و در سال ۲۰۲۱ به  ۷ / ۶۱ میلیارد دلار رسید. این رقم در ۱۹۹۳ کمتر از ۸ میلیارد دلار بود. در همین حال روسیه به دومین کشور فروشنده پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی تبدیل شد.

توأم با بهبود اوضاع اقتصادی روسیه تا اوایل قرن جدید، تحولاتی در ساختار سیاسی نیز رخ داد. بورژوازی روس، دیگر به افرادی  از قماش گورباچف و یلتسین نیازی نداشت. به افرادی نیاز داشت که می‌بایستی نقش احیاء کننده  قدرت امپریالیسم روس را بر عهده داشته باشند. پوتین در رأس قدرت قرار گرفت. او در  سخنرانی کنفرانس امنیتی مونیخ در ۲۰۰۷، به مقابله با رقبای روسیه برخاست. آمریکا و ناتو را به باد انتقاد گرفت. او جهان تک‌قطبی را مرکز یکتائی برای سلطه و قدرت نامید. هژمنی آمریکا را به چالش کشید. او گفت: “ناتو در حال راندن نیروهایش به‌سوی مرزهای ماست. ما با توجه به تعهد قاطع‌مان به توافق به این اقدامات پاسخ نمی‌دهیم. “ما به‌طور مشروع حق‌داریم آشکارا بپرسیم که این گسترش علیه چه کسی انجام می‌شود. تضمین‌هایی که شرکای غربی ما پس از انحلال پیمان ورشو دادند چه شد؟ این تضمین‌ها کجاست ؟ آیا فراموش‌شده است؟”  این صحبت‌ها چنان برای سران قدرت‌های غربی باورنکردنی بود که روزنامه‌ى آلمانى تاگس‌اشپیگل در آن زمان  نوشت:” روسیه هنوز به‌اشتباه فکر می‌کند که جهان در زمان جنگ سرد به سر می‌برد و امپراتوری اتحادیه شوروى برقرار است و دو ابرقدرت در جهان وجود دارند.”

اما پوتین از کدام تضمین‌ها سخن می‌گفت؟ مسئله بازمی‌گشت به زد و بند گورباچف با قدرت‌های غربی برای وحدت دو بخش آلمان، تحولات پس‌ازآن  و سیاستی که غرب در عمل برخلاف وعده‌هایش پیش برد.

زمانی که ماجرای توافق بر سر اتحاد آلمان و آنچه که به قرارداد ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۰ وحدت آلمان انجامید، مورد بحث بود، سران قدرت‌های غربی یکی پس از دیگری به گورباچف قول دادند که ناتو یک اینچ به‌سوی مرزهای اروپای شرقی بسط نخواهد یافت. هانس دیتریش گنشر در گفتگو با گورباچف گفت: ” بسط سرزمین ناتو به شرق رخ نخواهد داد.” در همان زمان بیکر وزیر امور خارجه آمریکا در ملاقات با گورباچف ضمن اطمینان به وی، همان عبارت معروف را بر زبان آورد که “قلمرو ناتو یک اینچ از مواضع کنونی‌اش به شرق جلوتر نخواهد رفت”. این اطمینان‌ها سپس توسط هلموت کوهل و جرج بوش نیز تکرار و به گورباچف تضمین داده شد. بر طبق خاطرات سفیر انگلیس در مسکو، در مارس ۱۹۹۱ جان میجر نخست‌وزیر انگلیس در پاسخ وزیر دفاع روسیه دیمیتری یازوف در موردعلاقه کشورهای اروپای شرقی به پیوستن به ناتو به او اطمینان داد چیزی از این نمونه هرگز اتفاق نمی‌افتد. آخرین سفیر آمریکا در شوروی جک متلاک هم در شهادت خود در کنگره آمریکا تائید کرد که به گورباچف قول داده شد که اگر آلمان متحد شود و در ناتو باقی بماند مرزهای ناتو به سمت شرق حرکت نخواهد کرد. در ۱۹۹۳ نیز یلتسین به کلینتون نوشت که بسط ناتو به شرق روح قرارداد ۱۹۹۰ را نقض می‌کند. اکنون اما مقامات و  توجیه گران سیاسی غربی به‌رغم اسنادی که از آن دوران در ۲۰۱۷ انتشاریافته است، می‌گویند این اطمینان‌ها توافق رسمی و کتبی نبوده است. مقامات و سران کشورهای بزرگ غربی  ازجمله آلمان و آمریکا حرفی زده‌اند و گذشته‌اند. از این گذشته این توافق فقط مربوط به قرارداد آلمان متحد بود و نه برای بعدازآن. البته برای برنده طبیعی بود که توافقات را  نادیده بگیرد. چون آنچه در مناسبات قدرت‌های امپریالیست حاکم و تعیین‌کننده هست، زور و قدرت اقتصادی و نظامی است و نه حتی قراردادهای کتبی و رسمی.  آن‌ها سیاست خودشان را که علیه روسیه بود، پیش می‌بردند. برای بازنده ناتوان و شکست‌خورده هم طبیعی بود که سکوت کند. بعد که قوی شد، برای برهم زدن تقسیم‌های پیشین و تجدید تقسیم، بهانه امنیت و  توسعه ناتو و مسئله  سیستم دفاع موشکی در لهستان و چکسلواکی  را به میان بکشد و جنگ را آغاز کند. از همین رو پوتین امروز تا جایی پیش رفته است که می‌گوید ناتو باید زیربنای نظامی خود را از دولت‌های شرق اروپا که پس از ۱۹۹۷ پیوسته‌اند، جمع کند. اما اگر مسئله اختلاف بر سر پیوستن اروپای شرقی به ناتو هم در میان نبود و فرضاً این کشورها صرفاً به اتحادیه اروپا می‌پیوستند، چه؟  بی‌هیچ تردیدی در آن صورت هم طرف ضعیف و شکست‌خورده پیشین، اکنون می‌توانست دلیل دیگری را  مثلاً به خطر افتادن منافع اقتصادی و سیاسی خود یا بهانه دیگری را برای تجدید تقسیم مطرح کند. پوتین اکنون به زبان دیپلماتیک می‌گوید تقسیمات گذشته باید برهم بخورد و تقسیمات جدیدی جای آن را بگیرد.

بنابراین در نزاع کنونی مسئله این نیست که چه کسی جنگ را در اوکراین آغاز کرده است، بلکه مسئله بر سر سیاست‌هایی است که به‌ویژه قدرت‌های پیروز پس از جنگ سرد پیش بردند و جنگ را اجتناب‌ناپذیر ساختند.

سخنرانی پوتین در کنفرانس  سران در بوداپست آوریل ۲۰۰۸ که مسئله پیوستن گرجستان و اوکراین به میان کشیده شده بود، شدید‌تر از یک سال پیش بود و تهدید کرد که برای حفظ امنیت روسیه اقدام خواهد کرد.  تهدیدش هم جدی بود و چهار ماه بعد نیروی نظامی روسیه به گرجستان حمله کرد و جمهوری‌های مستقل آبخازیا و اوستیای جنوبی را ایجاد کرد. پس‌ازآن نیز در سوریه  قدرت آمریکا را در ۲۰۱۲ به چالش کشید. تضاد میان روسیه و قدرت‌های غربی پیوسته تشدید می‌شد.

در سال ۲۰۱۴ قدرت‌های غربی برای عملی کردن طرح خود برای الحاق اوکراین به ناتو، تلاش جدیدی را آغاز کردند. آن ها از طریق سازمان‌دهی تظاهرات  گروهای ناسیونالیست راست افراطی و حتی فاشیست از نمونه اسوبودا و گردان آزوف در میدان اروپائی، رئیس‌جمهور طرفدار روسیه را سرنگون کردند. اما واکنش روسیه نیز سریع و قاطع بود. کریمه را تصرف و روس‌های جدائی‌طلب شرق اوکراین را مسلح و تقویت کرد. حمله نظامی مستقیم ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ روسیه به اوکراین آخرین مرحله جنگی بود که در ۲۰۱۴ با مداخله بلوک غرب آغازشده بود و زمینه‌های آن را هم سیاست بلوک غرب پس از فروپاشی شوروی فراهم کرده بود.

اما در همین فاصله گذشته از تحولات درونی روسیه، طبقه حاکم این کشور در مبارزه با بلوک غرب متحد جدید و قدرتمندی پیداکرده بود که به‌سرعت در حال تبدیل‌شدن به کشوری قدرتمندتر از خود روسیه بود. چین.

بورژوازی روسیه که از بده و بستان با بلوک غرب و خلف وعده آن‌ها مأیوس شده بود، در نیمه دوم دهه ۹۰ در پی اتحاد با همسایه خود، چین برآمد و سازمان همکاری شانگهای در سال ۱۹۹۶با ابتکار روسیه و چین، ایجاد گردید. در ۱۹۹۷ یلتسین و ژیانگ ژمین یک بیانیه مشترک از یک جهان چندقطبی دفاع کردند. این  بزرگ‌ترین سازمان منطقه‌ای که اکنون به یک سازمان اقتصادی، سیاسی، امنیتی و حتی نظامی تبدیل‌شده است،  ” ۶۰ درصد مساحت اوراسیا، ۴۰ درصد جمعیت جهان و ۳۰ درصد تولید ناخالص داخلی جهان را در برمی‌گیرد” و شامل چین،روسیه،قزاقستان،تاجیکستان،قرقیزستان،ازبکستان، هند، پاکستان، و اخیراً جمهوری اسلامی ایران است. ده کشور دیگر هم تقاضای پیوستن به آن را دارند. نقش اصلی اقتصادی را در این سازمان چین بر عهده دارد که حالا به دومین قدرت اقتصادی بزرگ جهان و بزرگ‌ترین تهدید برای بلوک امپریالیست غرب تبدیل‌شده است.

گرچه چین دومین قدرت اقتصادی جهان پس از آمریکاست، اما نکته مهم  در این است که آمریکا در سراشیبی قرارگرفته،  چین اما در حال رشد و اعتلاست. تفاوت چین با شوروی هم در این است که توازن قوای شوروی با آمریکا در قدرت نظامی قرار داشت، اما توازن چین با آمریکا مقدم بر هر چیز در شاخص‌های اقتصادی است.  ژائو هواشنگ استاد انستیتوی مطالعات بین‌المللی دانشگاه فودان شانگهای در مقاله‌ای تحت عنوان “آونگ تاریخ : ۳۰ سال پس از اتحاد شوروی” در ژانویه امسال نوشت: ”  در ۱۹۹۲ بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی تولید ناخالص داخلی ایالات‌متحده آمریکا ۵۲ / ۶ تریلیون دلار تخمین زده می‌شود که تقریباً ۶ / ۲۵ درصد تولید اقتصادی جهان بود، درحالی‌که تولید ناخالص داخلی چین ۹ / ۴۲۶ میلیون دلار معادل  ۶۷ / ۱ درصد اقتصاد جهان بود. بنابراین، چین به نحو حیرت‌آوری عقب بود و در رده دهم اقتصاد جهان قرار داشت.   تا سال ۲۰۲۰ تولید ناخالص داخلی ایالات‌متحده آمریکا بیش از سه برابر شد و  به حدود ۹۴ / ۲۰ تریلیون رسید اما در همین دوره مجموع قدرت اقتصادی چین بیش از ۳۴ برابر افزایش یافت و به رقم  ۷۲ / ۱۴ تریلیون دلار رسید که حدوداً ۷۰ درصد تولید ناخالص داخلی ایالات‌متحده آمریکا و در حدود ۱۷ درصد اقتصاد جهان است. با توسعه زیربنای اقتصاد چین، سهم این کشور درمجموع اقتصاد جهان، در هرسال حدوداً یک درصد رشد کرده و از ۸ / ۴ درصد در ۲۰۰۵ اکنون به حدود ۱۷ درصد رسیده است. بر طبق پیش‌بینی‌های مختلف با حفظ روند کنونی، چین در آینده نزدیک به‌عنوان بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بر ایالات‌متحده آمریکا سبقت خواهد گرفت.” این ارزیابی‌ قبلاً نیز از سوی اقتصاددان‌های غربی تائید شده است. اما پوشیده نیست که این پیشرفت اقتصادی همراه بوده است یا پیشرفت‌ها در عرصه‌های مختلف علمی و فنی و تسلیحاتی. با تشدید تضادهای آمریکا و چین و افزایش تهدیدهای آمریکا ، چین که البته از گذشته نیز دارای ارتش قدرتمندی مجهز به سلاح اتمی بود، در سال‌های اخیر پیوسته در حال افزایش هزینه‌های نظامی و تجهیز ارتش خود به پیشرفته‌‌ترین سلاح‌ها بوده است. بودجه نظامی چین که در سال ۲۰۰۰ کمتر از ۲۳ میلیارد دلار بود، تا سال ۲۰۲۱ به ۲۵۲ میلیارد دلار افزایش‌یافته است. بنابراین، روشن است که چرا به‌ویژه امپریالیسم آمریکا از امپریالیسم چین وحشت دارد و از دوره ترامپ و بایدن سیاست به‌اصطلاح مهار چین در دستور کار قرارگرفته است. در جهت پیشبرد این سیاست، اکنون نیز برای محاصره دریایی چین،  گروه‌بندی چهارجانبه اقیانوس هند و اقیانوس آرام را  شامل آمریکا، استرالیا، ژاپن،هند تقویت کرده و حتی برای تولید سلاح‌های اتمی نسل جدید و پیشرفته، اخیراً قراردادی میان آمریکا، انگلیس و استرالیا منعقدشده است.

بنابراین مسئله آمریکا صرفاً این نیست که چین ازنظر اقتصادی و علمی و تکنولوژیک بر آمریکا سبقت می‌گیرد. مسئله این است که رشد اقتصادی چین به‌عنوان یک قدرت امپریالیست همراه است با تلاش برای تصرف بازار‌های جدید و پروژه بلندپروازانه توسعه اقتصادی و تجاری،  یک کمربند و یک‌راه  که ۷۸ کشور را در سه قاره آسیا، آفریقا و اروپا را در برمی‌گیرد، مناطق نفوذ اقتصادی و سیاسی آمریکا را مورد تهدید جدی قرار داده است. چین با قدرت عظیم خود در حال برهم زدن توازن قوا در سطح جهان و پایان دادن به هژمنی آمریکا و جهان تک‌قطبی است. تضاد در اینجاست. تضاد میان دو قدرت امپریالیست در حال پیشرفت و میرنده.

این قدرت اقتصادی که متحد نیرومند امپریالیسم روسیه محسوب می‌شود، در سال‌های اخیر با تشدید تضادهای قدرت‌های امپریالیست، مناسبات خود را با روسیه در سطوح مختلف بسط و توسعه داده است.

چین و روسیه  در سال‌های اخیر قراردادهای دوجانبه خود را افزایش داده‌اند. در سال ۲۰۱۰ اقدام به استفاده از ارزهای خود برای تسویه تجارت دوجانبه کردند و نخستین خط سوآپ ارزی خود را در سال ۲۰۱۴ افتتاح کردند که در سال ۲۰۲۰ آن را به مبلغ ۱۵۰ میلیارد یوان طی سه سال تمدید کردند.

هر دو کشور به دنبال کاهش اتکا به دلار و توسعه سامانه‌های پرداخت فرامرزی مربوط به خود هستند. آن‌ها اکنون فقط حدود ۳۰ درصد از مبادلات خود را با دلار انجام می‌دهند.

درحالی‌که اتحادیه اروپا و ایالات‌متحده آمریکا در پی حمله به اوکراین تحریم‌های بی‌سابقه‌ای را علیه روسیه اعمال کرده‌اند دو کشور چین و هند که درمجموع ۳۵ درصد جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند در حال افزایش مراودات اقتصادی با روسیه هستند.

از زمانی که تحریم‌ها علیه مسکو در سال ۲۰۱۴ پس از الحاق کریمه به خاک روسیه اعمال شد، تجارت دوجانبه دو کشور بیش از ۵۰ درصد افزایش‌یافته است و چین به‌ بزرگ‌ترین مقصد صادرات روسیه تبدیل‌شده است. چند هفته قبل از حمله به اوکراین، چین و روسیه شراکت استراتژیک «بدون محدودیت» را اعلام کردند. تجارت بین روسیه و چین در سال گذشته ۸ / ۳۵  درصد افزایش یافت و به رکورد ۱۴۶.۹ میلیارد دلار رسید.این دو کشور قصد دارند تجارت دوجانبه را تا سال ۲۰۲۴  تا رقم ۲۵۰ میلیارد دلار در سال افزایش دهند.

روسیه منبع اصلی تأمین نفت، گاز، زغال‌سنگ، مواد پتروشیمی، فلزات صنعتی و محصولات غذائی  و کالاهای کشاورزی برای چین است. روسیه دومین تأمین‌کننده بزرگ نفت و زغال‌سنگ و  تأمین‌کننده شماره سه گاز چین است.

سه ماه پیش پوتین از قراردادهای جدید نفت و گاز روسیه با چین به ارزش ۱۱۷.۵ میلیارد دلار رونمایی کرد. علاوه بر این چین یکی از خریداران تسلیحات روسی است.

از سوی دیگر، چین محصولات مکانیکی، ماشین‌آلات و تجهیزات حمل‌ونقل، تلفن همراه، خودرو و محصولات مصرفی را به روسیه می‌فروشد.

رقابت روسیه با قدرت‌های غربی  و تحریم‌های این کشور پس از سال ۲۰۱۴ روسیه را واداشته به چین برای فرصت‌های سرمایه‌گذاری نگاه کند و بانک‌های دولتی چین به روسیه کمک کرده‌اند تا همه‌چیز را از زیرساخت‌ها گرفته تا پروژه‌های نفت و گاز تحت طرح کمربند و جاده چین تأمین مالی کند.

“داده‌های تحقیقاتی کالج ویلیام و مری نشان می‌دهد که روسیه در فاصله بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۷ بزرگ‌ترین دریافت‌کننده منابع مالی بخش دولتی پکن است و ۱۰۷ وام و اعتبار صادراتی به ارزش ۱۲۵ میلیارد دلار از مؤسسات دولتی چین را بین این سال‌ها تضمین کرده است.”

مناسبات نظامی روسیه با چین پیوسته تقویت شده و سال گذشته برای اولین بار مانور مشترک نظامی چین و شوروی در خاک چین برگزار شد. توسعه اتحاد میان این دو قدرت امپریالیست به نقطه‌ای رسیده است که روسای روسیه و چین در ۴ فوریه ۲۰۲۲ یعنی ۲۰ روز پیش از حمله نظامی روسیه به اوکراین در یک بیانیه مشترک اعلام کردند که دوستی میان دو کشور حدی ندارد. آن‌ها مرحله جدیدی را  در اتحاد استراتژیک دو کشور اعلام کردند. گرچه این هنوز نظامی به معنای ناتوئی آن نیست، اما درهرحال موضع روسیه را در  حمله نظامی به اوکراین تقویت کرد. این دو در سال‌های اخیر مشترکاً کوشیده‌اند که نفوذ آمریکا را به چالش بکشند و محدود کنند. از شکست‌ها در عراق و افغانستان بهره‌برداری کرده‌اند، در سطح جهان از مخالفت مردم بیشتر کشورهای جهان علیه امپریالیسم آمریکا بهره‌برداری کرده‌اند و دولت‌های متحد آمریکا را به مقابله با بلوک غرب برانگیخته‌اند که نمونه‌های اخیر آن را در رأی‌گیری‌های اخیر در سازمان ملل بر سر روسیه و مسئله اوکراین، یا خودداری برخی دولت‌های نفت‌خیز از پذیرش خواست آمریکا برای افزایش تولید و صادرات نفت دیده‌ایم.

روسیه همچنین  اتحادیه اقتصادی اوراسیا را در ۲۰۱۴ سازمان داد که دربرگیرنده روسیه، بلاروس، قزاقستان، ارمنستان و قرقیزستان است. روسیه در سال‌های اخیر مناسبات اقتصادی خود را با هند نیز گسترش داده و فروشنده نفت و سلاح به چین است.

این واقعیات نشان می‌دهند که دنیای تک‌قطبی بلوک امپریالیستی آمریکائی-اروپائی در حال پایان یافتن است. جای این تک‌قطبی را  دنیای دو یا چندقطبی خواهد گرفت. اما این تحولات سهل و ساده هم پیش نخواهد رفت. هنوز امپریالیسم آمریکا بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان است و هزینه‌های نظامی آن ۷۶۸ میلیارد دلار است. کمتر هم پیش می‌آید که یک قدرت بزرگ مثل شوروی خودش  بدون جنگ فروبپاشد. از همین رو احتمال جنگ‌های بزرگ‌تر میان قدرت‌های امپریالیست وجود دارد. این‌که این جنگ‌ها به چه شکلی اتمی یا غیر اتمی رخ خواهد داد قابل پیش‌بینی نیست. اما دیده‌ایم که آمریکا در جنگ جهانی دوم برای استفاده از سلاح هسته‌ای علیه ژاپن لحظه‌ای تردید نکرد و اخیراً نیز پوتین به‌صراحت امکان استفاده از آن را مطرح کرد.

ما کمونیست‌ها همواره تأکید کرده‌ایم که جنایت و کشتار در ذات امپریالیسم است.  تا امپریالیسم و نظم سرمایه‌داری هست جنگ‌ها اجتناب‌ناپذیر خواهند بود.  امپریالیسم آمریکا با چنگ و دندان  تلاش خواهد کرد موقعیت برتر خود را که دوران آن سپری‌شده است، حفظ کند. اما آنچه روشن است جهان تک‌قطبی عملاً تا همین لحظه شکست‌خورده است. هم‌اکنون در واقعیت دو بلوک امپریالیست رو درروی یکدیگر قرارگرفته‌اند. روسیه و چین در برابر آمریکا و اروپا .

در این میان پوشیده نیست که از زاویه منافع طبقه کارگرجهانی، جهان چندقطبی به نفع طبقه کارگر است، از خفقان و سرکوبی که جهان تک‌قطبی ایجاد کرده بود، بهتر است، ولو این‌که می‌دانیم بلوک‌های رقیب غرب هم ارتجاعی‌تر از آن‌ها هستند. اما تضادهای میان آن‌ها این امکان را می‌دهد که جنبش‌های کارگری رشد کنند و به‌رغم دشمنی  تمام قدرت‌های امپریالیست با طبقه کار گر و سوسیالیسم، اما دیگر به‌سادگی یک قدرت هژمون در جهان تک قطبی نمی‌تواند انقلاب‌های کارگری را سرکوب کند. درهرحال، گرچه جهان چندقطبی به نفع طبقه کارگر است، اما این به معنای حمایت از این یا آن بلوک نیست. درگیری و کشمکش میان قدرت‌های امپریالیست، واقعیتی عینی است که مستقل از اراده و آگاهی ما درنتیجه رشد تضادها و ناموزونی رشد در عصر امپریالیسم رخ‌داده و می‌دهد. برخی از این‌که شکل‌گیری جهان چندقطبی و شکست تک‌قطبی به نفع طبقه کارگر است، تلاش می‌کنند، کارگران را گمراه کنند و در برابر جریاناتی که به اسم دمکراسی غربی از این بلوک حمایت می‌کنند، جانب‌داری از بلوک روسی و چینی را تبلیغ می‌کنند. آن‌ها نیز همانند طرفداران بلوک امپریالیستی غرب،زائده‌های بی‌ مقدار قطب‌امپریالیست مقابل‌اند. کمونیست‌ها باید مستقل از تمام بلوک‌بندی‌های امپریالیستی برای تقویت تشکل و آگاهی طبقه کارگر و برپائی انقلاب‌های کارگری و برپائی سوسیالیسم تلاش کنند. این یگانه سیاست صحیح مارکسیستی و کمونیستی است.

متن کامل نشریه کار شماره ۹۶۷  در فرمت پی دی اف:

POST A COMMENT.