پناه بردن به گذشته و یاری طلبیدن از مردگان تاریخ، خصلت نمای آن گروههای اجتماعی و گرایشها طبقاتی است که آیندهای ندارند و آن را تیرهوتار میبینند، ازاینرو میکوشند با یاریگرفتن از ارواح مردگان، راهی برای نجات و دارویی تسکیندهنده، برای عجز و ناتوانی خود جستجو کنند.
نظام سرمایهداری جهانی، سالهاست که به دوران زوال و انحطاط گام نهاده است. بحرانهای شدید و پیدرپی، شالودههای این نظم را به لرزه درآوردهاند. بحرانهای اقتصادی ژرف، زمینهساز بحرانهای سیاسی متعدد و بیشمار شده است. این بحرانها بیانی از این واقعیتاند که نظم سرمایهداری دیگر نیاز تاریخی بشریت نیست و باید جای خود را به نظمی نوین و عالیتر بسپارد. اما این واقعیت بدان معنا نیست که این روند گذار از نظمی کهنه به جدید، خودبهخود، صاف و ساده انجام خواهد گرفت. بر عهده طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی پرولتاریاست که این دگرگونی را به انجام برساند. اما اگر طبقه کارگر به علت مانع عامل ذهنی در شرایطی نباشد که این وظیفه را به فرجام برساند، آنچه رخ خواهد داد، تحلیل رفتن جامعه در گرداب بحرانهای عمیق و لاینحل است. بااینهمه بحرانها نتایج دیگری نیز خواهند داشت.
هرگاه تضادها و بحرانها بهقدر کافی شدید باشند که نتوانند در چارچوب نظم موجود راهحلی ولو موقتی پیدا کنند، در درون طبقه حاکم نیز تضادها و کشمکشها به مرحلهای رشد میکنند که قدرت جمعی طبقه حاکم برای سلطه سیاسی فرومیپاشد و هیچیک از جناحها و فراکسیونهای این طبقه دیگر قادر به اعمال هژمونی بی درد سر، نخواهند بود. لذا بحران سیاسی به درون طبقه حاکم کشیده میشود. در چنین شرایطی که جامعه سرمایهداری از هر سو با بحران مواجه است، ایدئولوژی طبقه حاکم نیز که سالها از طریق آن اسارت معنوی تودههای زحمتکش تأمین میشد، نقش و کار آیی خود را از دست میدهد. بحران ایدئولوژیک طبقه حاکم بر بحرانهای موجود افزوده میگردد. در این وضعیت که جامعه سرمایهداری در بحرانی همهجانبه فرورفته، طبقه حاکم دیگر نمیتواند به روال پیشین حکومت کند، اما چنانچه طبقه کارگر هم قادر به سرنگونی بورژوازی نباشد، ازجمله پدیدههایی که میتواند ظهور کند، جنبشهای ارتجاعی خردهبورژوایی و رشد گرایشهای واپسگرا و ضد تاریخی است که در سده گذشته شالوده جنبشهای فاشیستی در اروپا را شکل دادند.
خردهبورژوازی مأیوس، بی آینده و واپسگرا، شورش خود را ظاهراً زیر علم مخالفت با همه طبقات آغاز میکند. ازآنجاییکه جایگاه معینی در آینده برای خود نمیبیند، به تاریخ گذشته رجوع میکند و دورانی را میجوید که بههرحال واقعی یا کاذب، دوران عظمت است. بدین طریق میکوشد احساسات ناسیونالیستی و عظمت طلبانه را بیدار کند، بر پایه آن ایدئولوژی ورشکسته بورژوازی را در شکل نوین بازسازی نماید و به جنبشی شکل دهد که ظاهراً خود را ورای طبقات معرفی میکند، اما در واقعیت مستقیم و غیرمستقیم از سوی بورژوازی یا لااقل جناحی از آن حمایت میشود، تا جنبش طبقه کارگر را در هم شکند و آنگاه بورژوازی با شیوههای جدید برای حل بحرانهای موجود، اقدام کند.
آنچه گفته شد، گرچه نمونههای کلاسیک آن را کشورهای پیشرفته اروپایی عرضه داشتهاند، اما فقط مختص آنها نیست، بلکه تمام کشورهای سرمایهداری بهحسب وضعیتهای ویژه، خود میتوانند یک چنین پدیدههایی را تجربه کنند.
اگر به ایران نظری بیفکنیم، این واقعیت بر همگان آشکار است که نظام سرمایهداری از جمیع جهات ورشکسته است و طبقه حاکم در طول تمام دوران استقرار جمهوری اسلامی هیچ راهحلی برای بحرانهای این نظم ارتجاعی نداشته است. ۳۷ سال است که بحران اقتصادی رکود – تورمی ادامه یافته و در دوران حسن روحانی به اوج خود رسیده است. این بحران، فجایع بیشماری به بار آورده و تودههای کارگر و زحمتکش را به اعماق فقر و سیهروزی سوق داده است. درنتیجه رشد نارضایتی و اعتراض تودهای و رشد مبارزه طبقاتی کارگران، در طول این سالها، بحرانهای سیاسی متعددی در ایران شکلگرفته، اما به علت عدم آمادگی طبقه کارگر، به سرنگونی طبقه حاکم منجر نشده است.
در همین حال، رشد تضادها و تعمیق بحرانهای موجود، مکرر به شکافهای عمیق در درون هیئت حاکمه انجامیده است. وضعیت درونی جمهوری اسلامی و توازن قوای جناحهای بورژوازی درنتیجه بحرانها و ناتوانی همه آنها، اکنون بهگونهای است که هیچکدام از آنها قادر نیست هژمونی خود را بر دیگران تحمیل کند و یا بههرحال دیگران را به پذیرش این هژمونی وادارد. بنابراین جمهوری اسلامی همواره با یک بحران سیاسی در بالا نیز مواجه بوده است.
عامل دیگری که ورشکستگی نظم موجود و طبقه حاکم را به نمایش گذاشته، بحران ایدئولوژیک طبقه حاکم است. طبقه سرمایهدار ایران در دوران جمهوری اسلامی و تلفیق دین و دولت، پایه ایدئولوژیک حفظ نظم موجود را بر مذهب قرار دارد. بدین طریق، توانست تا مرحلهای تودههای ناآگاه را که اسیر خرافات دینی هستند، به تبعیت وادارد. اما با رشد تضادها و بحرانهای نظم موجود، این ایدئولوژی کار آییاش را برای واداشتن توده مردم به تبعیت ازدستداده است. به بیانی روشنتر، تودههای مردم، جمهوری اسلامی را که تجسم این ایدئولوژی نیز هست نمیخواهند و به اشکال مختلف آن را ابراز داشتهاند.
تمام واقعیاتی که به آنها اشاره شد، بهوضوح نشان میدهد که طبقه حاکم بر ایران نهفقط نمیتواند به شیوه گذشته سلطه خود را حفظ کند، بلکه طبقهای بهکلی ورشکسته و رسواست. در مقابل این طبقه ارتجاعی، طبقه انقلابی و بالنده کارگر قرارگرفته که تمام ابزارها و امکانات حل بحرانهای جامعه موجود را از طریق دگرگونی آن در اختیار دارد. مبارزات این طبقه بهویژه در یک دهه اخیر، زیر فشار بحرانهای موجود، پیدرپی رشد و اعتلا یافته است. کمتر روزی را میتوان سراغ گرفت که عرصه اشکال متعددی از مبارزات کارگران و تقابل آنها با سرمایهداران و دولت نباشد. این مبارزه هنوز به آن مرحله اعتلا نیافته یا بههرحال توازن قوا امکان نداده که طبقه کارگر با نظم موجود تسویهحساب کند. با تمام این اوصاف، مبارزه طبقه کارگر، برای طبقه حاکم تهدیدی جدی است و این تهدید همواره جدیتر میشود. لذا، کشمکش طبقاتی گستردهتری در پیش است. اما اکنون دیگر ابزار سرکوب دولتی بهتنهایی کافی نیست، ابزار اسارت معنوی مذهبی هم کار آییاش را ازدستداده و دیگر بقا و حفظ نظم موجود، به شیوه و روال تاکنونی آن ممکن نیست.
دقیقاً در یک چنین شرایطی است که شاهد ظهور پدیدهای در ایران هستیم که موجودیت خود را در ۷ آبان ماه بر سر قبر کوروش در پاسارگاد اعلام کرد.
هزاران تن از افرادی که خود را فرزندان کوروش مینامیدند، در تجمع پاسارگاد حاضر شدند تا در برابر پیامبر جدیدی که اکنون رسالت او کشف شده است، پیشانی بر خاک بسایند. خود را وطنپرست پیرو او اعلام کنند، برتری نژاد آریاییشان را به سمع همگان برسانند و برای اینکه از شوونیسم و نژادپرستی چیزی بی کموکاست باقی نگذارند، دشمن فوری را نیز میلیونها عرب اعلام نمودند و تمام بدبختی و بلاها را به عرب نسبت دادند، یا به گفته خودشان، “هرچه بلاست از عرباست”.
پیش از آنکه به بررسی ماهیت واقعی ایدئولوژی کوروش پرستان بپردازیم، از همین جمله بالا هدف واقعی آنها آشکار است. بهحسب شعارهای اعلامشده آنها، این طبقه سرمایهدار حاکم بر ایران، دولت پاسدار منافع آنها، جمهوری اسلامی و نظم سرمایهداری حاکم نیست که اینهمه فجایع در ایران به بار آورده است. اگر تودههای مردم ایران در چنگال فقر و بدبختی ناگفتنی گرفتارند، اگر ١۵ میلیون انسان حاشیهنشیناند، اگر ١٠ میلیون تن از مردم ایران بیکار و گرسنهاند، اگر میلیونها تن معتادند، اگر کودکان فقیر کار و خیابانی سر به چند میلیون میزنند، اگر تنفروشی ابعاد گستردهای به خود گرفته، اگر جرم و جنایت به شکل بیسابقهای رشد کرده و اگر مردم ایران در چنگال استبداد اسیرند و انواع و اقسام فجایع دیگر، “هرچه بلاست از عرباست” . بنابراین پوشیده نیست که هدف واقعی این کوروش پرستان، مقابلهای است با طبقه کارگر و تلاش برای منحرف ساختن مبارزه کارگران و تودههای زحمتکش علیه طبقه سرمایهدار و نظم سرمایهداری. بهطریقاولی واضح است که امپریالیسم و قدرتهای امپریالیست نیز نقشی در فجایع موجود در ایران و ایضاً در جهان ندارند، بازهم در همهجا “هرچه بلاست از عرباست”.
اما اینان که هستند که با این افکار و عقاید ارتجاعی به صحنه آمده و برای ایجاد جنبشی واپسگرا تلاش میکنند؟
اینان گروهی از خردهبورژواها یا بهاصطلاح قشر متوسط مرفه جامعه ایران هستند که تا دیروز بهعنوان طرفدار پرشور جناح موسوم به اصلاحطلب رژیم، آشکارا از نظم ارتجاعی موجود دفاع میکردند، اما ازآنجاییکه “اصلاحطلبان” نتوانستند حتی مطالبات محقر و ناچیز آنها را محقق سازند، از آنها کنده شدند و بر بستر بحرانهای موجود، اکنون میکوشند در پوشش مخالفت با جمهوری اسلامی، همان نقشی را در دفاع از نظم سرمایهداری و طبقه سرمایهدار بر عهده گیرند، که زمانی خردهبورژوازی اروپایی برای شکل دادن به یک جنبش فاشیستی بر عهده گرفت. کسانی که پشت سر آنها قرارگرفته و آنها را تشویق و حمایت میکنند، نیز ماهیت این جریان را بهخوبی نشان میدهد، در یک سر آن طرفداران سلطنت و رضا پهلوی قرارگرفته و در سر دیگر آن جریاناتی از اصلاحطلبان ، ملی مذهبیها و پان ایرانیستها، که حالا رهبری علنیشان را پسر آخوند خزعلی برعهدهگرفته است. این نیز ناگفته نماند که جمهوری اسلامی نیز فعلاً نهفقط از جانب آنها احساس خطر نمیکند، بلکه از آنها در خدمت پیشبرد سیاست توسعهطلبانه و هژمونیطلبانه خود در خاورمیانه و نزاع و اختلاف با دولتهای عربی منطقه استفاده میکند.
اما آنچه به تجمع این گروه، خصلت فاشیستی میدهد، فقط ناشی از شرایط بحرانی که به آن اشاره شد، نیست.
اینان مثل هر جنبش فاشیستی دیگر بربرتری نژاد خود و بهطور خاص همانند جنبشهای فاشیستی آلمان و ایتالیا بربرتری نژاد آریایی تأکید میکنند. اینکه فریاد میزنند “ما آریایی هستیم” بر یکی از پایههای ایدئولوژی نژادپرستانه و فاشیستی تأکید میشود. این ایدئولوژی هر قوم و ملیت دیگری را پستتر میداند، اما همواره نوک حمله و تبلیغات خود را بر گروهی خاص از مردم جهان متمرکز میسازد. یهودیان آماج حملات و تبلیغات نژادپرستانه نازیسم هیتلری و فاشیسم موسولینی بودند که سرانجام نیز به آزار و کشتار بیرحمانه آنها انجامید. کوروش پرستان ایرانی هم نفرت پراکنی قومی و نژادی خود را با تمرکز بر عربها نشان میدهند. هر جنبش فاشیستی بر احیاء سنن، شعائر و مناسک گذشته تأکید میورزد، کوروش پرستان ایرانی نیز از هماکنون با پوشیدن لباسهای دوران هخامنشی و اجرای مناسک باستانی، آن را به جزئی از ایدئولوژی خود تبدیل کردهاند. اما اساس ایدئولوژی فاشیستی بر پایه شوونیسم و وطنپرستی افراطی قرارگرفته است. تأکید بر کوروش و پدر خواندن او، بیان چیز دیگری جز رؤیای یک امپراتوری توسعهطلب و عظمت طلبی آریایی نژادپرست نیست. آنها البته میکوشند کوروش را چهرهای انساندوست و مداراگر معرفی کنند. اما کوروش برخلاف ادعای این نژادپرستان، امپراتوریاش را بازور و انقیاد و برده سازی ملیتهای دیگر برپا ساخت. از همین روست که پس از مرگ وی، شورش سراسر امپراتوری هخامنشی را فراگرفت و تمام مردم و ملیتهایی که به انقیاد درآمده بودند علم استقلال و رهایی از اسارت و بردگی را برافراشتند. اینکه چگونه بعداً داریوش هخامنشی با زور و سرکوب بار دیگر آنها را به انقیاد درمیآورد، شرح آن از زبان خود وی در کتیبه بیستون بر همگان آشکار است. امپراتوریهای عصر بردهداری جز بر پایه انقیاد و برده سازی ملیتهای دیگر بنا نشدند.
کوروش پرستان آریایی اما میکوشند، او را مخالف بردهداری معرفی کنند و شاهد آن را نیز رهایی یهودیان ذکر میکنند که توسط بختالنصر شاه بابل به اسارت و بردگی درآمده بودند.
نخست اینکه اگر کوروش مخالف بردهداری و آزادی مردم ملیتهای دیگر میبود، چرا در پی لشکرکشی به کشورهای دیگر، اسارت و انقیاد اقوام و ملیتها ، توسعهطلبی و برپایی امپراتوری هخامنشی برآمد؟ روشن است که تسخیر سرزمینهای دیگر و انقیاد مردم آنها با این ادعا در تناقض آشکار قرار دارد. درهر لشکرکشی، هزاران تن از مردم سرزمینهای فتح شده، به اسارت درآمدند. اگر گروهائی از این اسرا آنگونه که داریوش هخامنشی در کتیبه خود میگوید، به رودخانه ریخته شدند تا کشته شوند، بخش اعظم آنها تبدیل به بردگان طبقه حاکم میشدند.
اما اینکه کوروش یهودیان را از اسارت در بابل نجات داد، دلیلی بر مخالفت او با ستمگری و برده سازی دیگران نبود. امپراتوریهای توسعهطلب باستان، فقط بازور شمشیر پدید نیامدند. مجموعهای از اتحادها و ائتلافها نیز به شکلگیری آنها یاری رساند.
در آن دوران، یهودیان یک قوم و ملیت بانفوذ و قدرتمند در منطقهای وسیع بودند و در تعدادی کشورها، نقش مهمی در اقتصاد و سیاست بر عهده داشتند. اینکه خود یهودیان تا چه حد از داخل بابل و بیرون از آن در پیروزی کوروش بر بابل نقش داشتند، دقیقاً روشن نیست، اما نکته مهم در این است که آنها پس از رهایی از بابل میتوانستند یکی از متحدان قدرتمند کوروش برای فتوحات آتی وی باشند.
همین امروز هم میتوانیم نمونههایی از این سیاست را توسط رژیمهای فوق ارتجاعی در خاورمیانه نیز ببینیم. اگر قرار باشد بخشی از مردم لبنان که شیعیان این کشور نامگرفتهاند، تاریخ خود را بنویسند و برای آیندگان برجای بگذارند، بیتردید واقعیتی را خواهند نوشت که جمهوری اسلامی ایران، نجاتبخش آنها از فلاکت و اسارتی بوده است که سالها در چنگال آن گرفتار بودند. شرایط زندگی مادی و معیشتی آنها اکنون مطلقاً قابل قیاس با فرضاً چهل سال پیش نیست. درنتیجه حمایت جمهوری اسلامی ایران، آنها نقش سیاسی چنان مهمی در لبنان کسب کردهاند که هیچگاه خواب آن را هم پیشازاین ندیده بودند. با تمام این واقعیتها اما چیزی که قطعاً دراین تاریخنویسی شیعیان لبنان پوشیده و پنهان خواهد ماند، این است که اولاً جمهوری اسلامی ایران یکی از ارتجاعیترین و بیرحمترین رژیمهای استبدادی این دوران است. ثانیاً- جمهوری اسلامی ایران، صرفاً به خاطر اهداف توسعهطلبانه منطقهایاش، به یاری آنها برخاست و سرانجام آنها را به نیروی مسلحی برای پیشبرد سیاست خود در کشورهای دیگر تبدیل کرد.
بنابراین رهاسازی یهودیان از اسارت بابل نه دلیلی است بر اینکه کوروش مخالف بردهداری بود و نه طرفدار استقلال و آزادی اقوام و ملیتهای دیگر. همانگونه که پیشازاین گفته شد، تمام امپراتوریهای دوران باستان، بر پایه توسعهطلبی، انقیاد، اسارت و برده سازی اقوام و ملیتهای کشورهای دیگر همراه با کشتار و ویرانسازیهای بزرگ شکل گرفتند. بنابراین دخیل بستن شوونیستهای آریایی به کورش فقط عقاید و افکار عظمتطلبانه آنها را به نمایش میگذارد.
سالها مردم ایران را با ادعاهای موهوم که ما در گذشته سرآمد همگان، بودیم فریب دادند و خواب کردند، نتیجهاش هم این شد که امروز ما در زمره عقبماندهترین ملتها به لحاط اقتصادی، سیاسی، علمی و فرهنگی قرارداریم. ننگی هم بالاتر از این نیست که حتی در قرن بیست و یکم، آخوند، این پسمانده جهل و خرافات قرون وسطائی و باستانی بر مردم ایران، فرمانروائی میکند.
حقیقتی است غیرقابلانکار، که دوران امپراتوری هخامنشیان، در قیاس با امپراتوریهای رم و یونان باستان و حتی قبل از آن تمدنهای بینالنهرین و مصر، چیزی برای عرضه افتخارآفرین به مردم جهان نداشت.
تمدن بینالنهرین دستآوردهای علمی و فرهنگی بزرگی برای بشریت و پیشرفت آن داشت که امپراتوری کورش از آن بیبهره بود. رم و یونان باستان در عرصههای مختلف علمی، سیاسی و فرهنگی چنان دستآوردهای ارزشمندی داشتند که تا همین امروز بشریت بر آنها ارج مینهد.
اگر از این دوران، اثری هم از فرهنگ، هنر و پیشرفت در امپراتوری هخامنشی یافت شده است، از نمونه کاخهای داریوش، بر دوش مردم اسیر و برده کشورها، اقوام و ملیتهای دیگر بناشدهاند. داریوش خود در کتیبههایش توضیح میدهد که از آجرپز، سنگتراش، بنا و معمار، تا نجار، طلاکار و تزئین کار روی دیوارهای کاخ، همگی، یونانی، مصری، ماد، بابلی، ساردی بودند. در این گذشتهگرایی چیزی افتخارآفرین وجود ندارد. امپراتوریهای ایران باستان، آنچه عرضه داشتند، توسعهطلبی و استبداد شرقی بود.
کسانی که به این گذشته افتخار میکنند، هدفی جز فریب مردم و اسارت آنها در چنگال جهل و عقبماندگی ندارند.
جستجوی راهی برای نجات درگذشته، ثمرهاش همان چیزی است که جمهوری اسلامی در ایران به بار آورد. مردم ایران باید با این گرایشهای کهنهپرست از هر قماش قاطعانه تسویهحساب کنند و دست رد بر سینه کسانی بزنند که اکنون در لباسی دیگر مدافع و مبلغ این کهنهپرستی و واپسگرایی شدهاند.
راهی که نوید آیندهای روشن را به عموم تودههای زحمتکش و ستمدیده مردم ایران میدهد، نفی هر چیز کهنه و ارتجاعی است. این راهی است که طبقه کارگر با مبارزه برای برانداختن نظم سرمایهداری و استقرار نظم نوین سوسیالیستی در آن گام نهاده است. نظمی بدون طبقات، ستم و استثمار، نظمی متشکل از انسانهای آزاد و برابر.
نظرات شما