آقای موسوی! ریاکاری‌ شما، ماهیت حکومت اسلامی و سرنوشت آن را تغییر نمی‌ دهد!

یر حسین موسوی نخست وزیر سابق جمهوری اسلامی که اکنون وی را “لیدر سبزها” می‌خوانند وهرازچندگاه بیانیه ای منتشرمی کند، اخیراً بازهم در مورد مسائل جامعه به اظهار نظر پرداخته و یادداشتی تحت عنوان “مردم از حاکمان می‌پرسند…” در سایت کلمه انتشار داده است. در این یادداشت یا بیانیه، که خطاب به “حاکمان” است، پرسش‌های متعددی در مورد وضعیت موجود مطرح شده است. این پرسش‌ها که عرصه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مدیریت دولت، سیاست خارجی و امثال آن را در برمی‌گیرد ، در عین حال گاه بادرخواست ها ویا “انتقاداتی” دوستانه نسبت به دولت و سیاست‌های آن نیز همراه است.

یکی از نکات بسیار مهمی که در یادداشت موسوی به چشم می‌خورد، نگرانی شدید وی از آینده جمهوری اسلامی است. موسوی از این نگران است که “شکاف عمیقی از بی اعتمادی، بین مردم و حاکمان” ایجاد شده است و برای آنکه این “شکاف” که از آن به عنوان یک “فاجعه” یاد می‌کند، با “حرکات خام دولت مردان” عمیق‌تر نشود و به فاجعه‌ای بزرگتر تبدیل نشود و به جائی نرسد که دیگر”مردم حکومت را تنها بگذارند”! عاجزانه از حاکمان می خواهد وبه آنان نصیحت می‌کند که با مردم آشتی کنند! انتخابات آزاد برگزار نمایند “اسلام رحمانی” را به جای”اسلام متحجّرین بنشانند” تا مردم هم آنها را ببخشند و “جفاهائی” که در حق آن‌ها شده است از یاد ببرند و بدین ترتیب، اوضاع جامعه آرام و روبراه گردد و جمهوری اسلامی نیز سالیان سال برقرار بماند و بردَوام!

در این جا، اگر چه کوتاه ولی لااقل دو نکته را به آقای موسوی که امیال باطنی خویش را در پوشش پرسش‌های مردم از حاکمان بیان می‌دارد و سعی می‌کند حرف‌های خود را در دهان مردم بگذارد، یا برعکس، حرف‌ها و اهداف مردم را تا حد سخنان و اهداف خود تنزّل می‌دهد باید تذکر داد. نخست این که مردم، لااقل اکثریت بسیار عظیم مردم هیچگونه اعتمادی به رژیم جمهوری اسلامی ندارند واکنون هم با حکومت نیستند که بعداً بخواهند به قول شما آن را “تنها” بگذارند! ثانیاً مردم، و باز همان اکثریت بسیار عظیم مردم، نه فقط از “حاکمان” کنونی وصاحبان قدرت بلکه ازحاکمان پیشین و حذف شده ازقدرت وفراترازآن از کلیت جمهوری اسلامی متنفرند و محض اطلاع شما، بحثِ مردم ، اسلام رحمانی و غیر رحمانی نیست، آن ها جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی را نمی‌خواهند!

خوب اگر از این نکته بگذریم، تا این جای قضیه نکته تازه‌ای در حرف‌های موسوی نیست. این‌گونه پند و اندرزها برای بقاء رژیم از سوی کسی که موجودیت خودش هم با آن گره خورده و در برابر مردمانی که این رژیم را نمی‌خواهند ایستاده است و به تَبَع خمینی، جلاد بزرگ، از “جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد  نه یک کلمه کم” دفاع می‌کند، به “حاکمانی” که جمهوری اسلامی را قدم به قدم به لب گور رسانده‌اند، تکرار نصایح پیشین است و اگر چه مهم است اما نکته جدید و چیز عجیب و قریبی در آن نیست.

نکته مهم دیگر یادداشت موسوی، رهنمودهائی ست که به “جنبش سبز” و فراتر از آن به عموم توده‌های مردم داده می‌شود. موسوی در مورد اینکه مردم در برابر رژیم و “حاکمان” چه باید بکنند وباجنبشی که درسال گذشته آغازکردند، چگونه باید برخوردکنند و چگونه باید آن را ادامه دهند، البته چیزی ندارد که بگوید و چنته‌اش کاملاً خالی‌ست از همین رو به مختصرترین شکلی می‌گوید ” در راه احقاق حق ، چاره‌ای جز صبر و استقامت نداریم”! موسوی پس از آنکه این راه چاره را پیش پای “جنبش سبز” می‌گذارد، با جزئیات بیشتری به ذکر رهنمودهای خود و تاکتیک‌های مناسب این “راه” می‌پردازد. وی در یادداشت خود پس از اشاره‌ای گذرا به وجود فقر و فحشا و تنگدستی در جامعه، به طرفداران خود توصیه می‌کند “دست درماندگان را بگیرند، سنت‌های دیرینۀ ایرانی در اطعام و نذورات را زنده نگه دارند و جلوه‌های اسلام رحمانی را به نمایش بگذارند، در برابر خداوند خشوع داشته باشند، روزه و نماز و قرآن خوانی را فراموش نکنند به فقرا و یتیمان رسیدگی کنند” و خزعبلات دیگری نظیر این‌ها!

رهبر “سبزها” بدینوسیله وبا صراحت کم نظیری، تسلیم و رضا وتمکین در برابر وضعیت موجود را به مردم و کسانی که فکر می‌کند شاید هنوز نسبت به وی توهمی داشته باشند توصیه می‌کند و آنان را در برهوت تسلیم وخرافات مذهبی رها می‌سازد!

در این توصیه‌ها و رهنمودها و روضه‌خوانی مفصل موسوی هم،البته نکته چندان تازه‌ای وجود ندارد .این رهنمودهانیز بیان چیز دیگری جز شکست سیاسی، جبن و زبونی وی نیست.

مقاله حاضر قصد ندارد به تمام موضوعاتی که در یادداشت یا بیانیه موسوی که در پوشش پرسش‌هایی از زبان مردم، عنوان گشته است بپردازد. این مقاله همچنین نمی‌خواهد نحوۀ برخورد موسوی به جناح حاکم، انتقادات آبکی، “اسلام رحمانی” و راه کارهای ارتجاعی – خرافی را که ایشان برای حل معضلات جامعه ارائه می‌دهد، مورد وارسی قرار دهد. در رهنمود وی به “جنبش سبز” هم نکته تازه‌ای دیده نمی شود، جز اینکه اگر در گذشته دعوت به راه پیمائی سکوت و مسالمت آمیز می‌شد و همراه آن دعا و مسجد و تکبیر نیز توصیه می‌ شد، اکنون فقط بر همین بخش دوم است که تأکید می‌شود. دلیل آن هم روشن است. موسوی و کل “سبزها” و دار و دسته‌های موسوم به اصلاح طلب در آغاز بر این خیال بودند که با حضور مردم در خیابان‌ها، می‌توانند ضمن مهار جنبش توده‌ای و مطالبات آن در چهارچوب رژیم و قانون اساسی آن، از این جنبش به سود امیال سیاسی و اقتصادی خود استفاده نمایند. اما آن ها در عمل راه به جائی نبردند وهمان گونه که شاهد بودیم پی در پی متحمل شکست شدند. تلاش آن‌ها برای جلوگیری از اقدامات رادیکال مردم و حذف شعارهای به قول خودشان “ساختار شکنانه” و راه بردن جنبش توده‌ای در چهارچوب‌های مورد نظر خود، با شکست روبرو گردید. روند رو به رشد و رادیکالیزه شدن جنبش توده‌ای در شعارها و اشکال مبارزه که در عاشورا به اوج خود رسید، سرانجام، آنان را به جائی کشاند که دیگر حتا فکر استفاده از مبارزات مردم به عنوان اهرم فشار جهت گرفتن امتیاز ازجناح مقابل را نیز از سر بیرون کردند. وقتی که در ۲۲ بهمن سال گذشته سبزها و اصلاح طلبان در مراسم دولتی و بدون طرح شعارهای مجزا و متمایز از شعارهای حکومت و بدون هویت مستقل ظاهر شدند، آنها در واقعیت امر صحنه را به طور کامل به حریف واگذار کرده و دست‌های خود را به علامت تسلیم بالا بردند. به عبارت دیگر، آنان با حاد شدن مبارزه طبقاتی که رادیکالیسم جنبش توده‌ای آن را بازتاب می‌داد، بی سر و صدا به اردوی جناح مسلط پناه بردند! بنابراین موسوی و سبزهایش و کل جناح موسوم به اصلاح طلب که شکست سختی را متحمل شدند، دیگر چیزی در چنته نداشتند و ندارند که بگویند!

و اما صرف نظر از روضه خوانی‌های جبونانه موسوی و ندبه‌های وی که به اقتضای ماهیت او و شکست و هزیمت سیاسی بر زبانش جاری‌ست، موضوع و مضمون یادداشت یا بیانیه اخیر وی فقط به این‌ها خلاصه نمی‌شود، علاوه بر این‌ها، موسوی در این بیانیه خود نیز به منظور مهار جوانان و مردم و انقیاد آن‌ها در مدار جمهوری اسلامی و در نهایت جلب رضایت آن‌ها به تغییرات جزئی در چهار چوب همین نظام و قانون اساسی آن، به تلاش‌های ریاکارانه‌ای دست می‌زند و در این راه، حتا از دروغ بافی نیز حذر نمی‌کند. دروغ بافی‌ها و ریا کاری‌هائی که البته ریشه در اعتقاد عمیق وی به جمهوری اسلامی و نظم موجود دارد.

میر حسین موسوی که تمام تلاشش در دورۀ یک ساله گذشته این بوده است که رضایت مقامات اصلی حکومتی را به تعویض و جابجائی برخی از مهره‌های آن جلب کند و جمهوری اسلامی را از گردابی که در آن گرفتار آمده است نجات دهد، در بیانیه خود تلاش می‌کند این نظریه را القا کند که گویا در سال‌های گذشته و پیش از روی کار آمدن احمدی نژاد، حقوق شهروندان رعایت می‌شده است و هر کس فرضاً از این حق برخوردار بوده است که از هر مرام و مسلکی پیروی کند بدون آنکه کسی مُتعرّض وی باشد و یا مورد پیگرد و تعقیب و مجازات قرار گیرد! برخورد میر حسین موسوی به نحوی‌ست که گویا در جمهوری اسلامی آزادی‌های سیاسی وجود داشته است و قانون اساسی آن نیز پاسدار این آزادی‌ها بوده است و حال پرسش وی از حاکمان این است که اکنون چه میزان از این آزادی‌ها باقی مانده است؟!

موسوی در یادداشت خود می‌نویسد: “مردم از خود می‌پرسند چه میزان از آزادی‌هائی که در پس قرن‌ها اختناق و استبداد با نثار فداکاری‌ها و تحمیل مشقت‌های بی شمار بدست آمد و پاسداشت آن‌ها در جای جای قانون اساسی مورد تأکید قرار گرفته باقی مانده است؟” و در ادامه می‌پرسد “کجا رفت آن حقوق شهروندی فارغ از هر گونه باور دینی و پیروی از هر مرام و مسلک در حالی که چوب تکفیر و تفسیق از سوی محافل قدرت به بهانه دگر اندیشی علیه همه متفکران و فرهیختگان بلند شده است تا آنجا که وزیر دولت دانشگاه را به “با خاک یکسان کردن تهدید می‌کند”.

دفاع از قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی که مردم ایران سال‌هاست ناظر اجرای آن هستند و خسارات زیاد و جبران ناپذیری را نیز متحمل شده‌اند، قانونی که نه فقط در کل ساختار آن، بلکه در بند بند آن نیز حقوق مدنی و فردی افراد جامعه و آزادی‌های سیاسی به نحو آشکاری نقض و پایمال شده است، تنها توسط کسانی می‌تواند انجام شود که منافع اقتصادی و سیاسی معینی در ماندگاری نظم موجود دارند و از تغییرات بنیادی و دگرگونی‌های عمیق جامعه سخت در هراس‌اند.

باید از موسوی مدافع قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی پرسید، وقتی که در قانون اساسی صریحاً گفته شده جمهوری اسلامی نظامی‌ست که بر پایه “ایمان به خدای یکتا” و لزوم تسلیم در برابر اوامر الهی استوار است و “وحی الهی” در بیان قوانین آن نقش بنیادی دارد! وقتی که در آن اسلام و مذهب اثنی عشری به عنوان دین رسمی کشور و اصلی الی‌ الابد غیر قابل تغییر شمرده شده است! وقتی که به صراحت قید شده است که قوانین و قانون گذاری بر مبنای اسلام و سنت‌های به قول قانون اساسی “قرآنی” ست و کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، نظامی سیاسی و جز این‌ها “باید بر اساس موازین اسلامی باشد” و در نظامی که ولی فقیه در رأس آن و ماورای قانون اساسی و دیگر قوانین آن قرار دارد و از اختیاراتی فراتر از یک شاه و سلطان مستبد برخوردار است و به عنوان نماینده الله در روی زمین، هر آینه اراده کند می‌تواند خلاف حتا همین قوانین هم عمل کند، دیگر چه جائی برای آزادی‌ها ، حقوق شهروندی و دگر اندیشی باقی می‌ماند؟ آیا به رسمیت شناختن یک دین و مذهب به عنوان دین و مذهب رسمی دولتی، قائل شدن یک انحصار و امتیاز ویژه برای یک اعتقاد خاص و بالنتیجه، نفی برابری حقوق و نفی آزادی نیست؟ شما آقای موسوی یا قانون اساسی را مطالعه نکرده اید، که چنین نیست و یا حقیقتاً مردم ایران و شعور آنها را دست کم گرفته اید!؟

مگر جز این است که مطابق قانون اساسی شما، سیستم قضائی در بست در چارچوب ضوابط دینی است، معیارهای قانون گذاری شما اسلامی‌ست و قوه مجریه شما نیز مجری قوانینی است که “راه گشای ایجاد جامعه اسلامی” باشد؟! مگر غیر از این است که مطابق قانون اساسی شما وسائل ارتباط جمعی باید در جهت تکامل انقلاب اسلامی و در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامی باشد؟ در قانون اساسی شما زبان عربی پس از دورۀ ابتدائی تا پایان دورۀ متوسطه در همه کلاس‌ها و رشته‌ها باید تدریس شود! می‌دانید چرا؟ به این دلیل که “زبان قرآن و علوم و معارفاسلامی عربی ست”! در قانون اساسی شما زن و مرد به “یکسان” در حمایت قانون قرار دارند، البته با رعایت موازین اسلامی و هر زن و مرد آگاهی می‌داند که این یعنی نابرابری شدید جنسیتی و سلب حقوق انسانی زن! در قانون اساسی شما نشریات، اجتماعات و راه پیمائی آزاد است مگر آنکه مخل به مبانی اسلام باشد که تشخیص آن هم باز بر عهده معتقدان و مجریان همین قوانین است!

درقانون اساسی شما اگر هم به مواردی مانند ممنوعیت شکنجه واجبار شخص به اقراروامثال آن اشاره شده، واقرار فاقد ارزش وبی اعتبار خوانده شده است، این موارد هم پوچ وظاهری وصرفاً بر روی کاغذ است. جمهوری اسلامی، برای درهم شکستن مخالفین خود و واداشتن آن ها به اقرارو تسلیم، به طورمستمر ازشکنجه استفاده نموده است و هرگاه مصلحت نظام ایجاب نموده، از ارتکاب وحشیانه ترین شکنجه هاوجنایات نیز ابائی نداشته است. درموردارزش واعتبار اقرار هم همان طور که شاهد بودیم چند روزپیش خامنه ای باصراحت گفت: اقرار زندانی علیه خودش “مقبول” و معتبر و”نافذ” است!

قانون اساسی شما جناب میر حسین موسوی آنقدر ارتجاعی، ضد دمکراتیک و پایمال کننده حقوق اولیه افراد جامعه است که انسان می‌ماند از کجای آن بگوید!

جمهوری اسلامی که شما، عضو شورای انقلاب اسلامی آن، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، رئیس ستاد انقلاب فرهنگی و سال‌ها نخست وزیر آن بوده‌اید و اکنون نیز از مدافعان پر و پا قرص آن به حساب می‌آئید، تبلور و تجسم حکومت الله است! در چنین حکومتی آزادی عقیده و بیان مباین دین خدا یگانه عقیدۀ بر حق است و چیزی جز اشاعه کفر و الحاد نیست که مستوجب تعقیب و پی‌گرد و سخت ترین مجازات‌هاست. آزادی نشر و مطبوعات و لغو سانسور، معنایش نشر عقاید و افکاری مغایر عقاید حاکم و درهم شکستن انحصار مطلق دین خداست! در چنین حکومتی انسان‌ها “بنده” گان خدایند و باید مطیع و تسلیم اوامر الهی باشند که از طریق فرستادگان و نمایندگان خدا در روی زمین اعلام و دنبال می‌شود! در چنین حکومتی آقای موسوی باتوجه به نکاتی که ذکرآن رفت و قانون اساسی نیز با قوتی بیشتر از آنچه که در این جا به آن اشاره شد بر آن مهر تأیید می‌زند، می‌توانید بگوئید که دیگر چه جائی برای آزادی، حقوق شهروندی و “کرامت” انسانی باقی می‌ماند؟! اگر کسی ولو ماهیت حکومت مذهبی را نمی‌شناخت، همان یکی دوماه یایکی دو سال اول عملکرد جمهوری اسلامی کافی بود تا به ماهیت ارتجاعی و ضد دموکراتیک آن پی ببرد و ببیند که حقوق و آزادی‌های فردی و مدنی با چنین حکومتی مانعه الجمع‌اند ، کافی بود تا این را بفهمد که حکومت مذهبی یا دولت مذهبی ذاتاً نافی هرگونه دمکراسی و آزادی‌ست. ریاکاری مفرطی لازم است اما اکنون پس از گذشت بیش از سه دهه از حاکمیت دولت مذهبی و سلب و نقض ابتدایی‌ترین آزادی‌ها، کسی، آن هم از مهره‌های همین حکومت بانگ برآورد که کجا رفت و چه شد  آن حقوق شهروندی که مستقل از مرام و مسلک انسان‌ها وجود داشت!؟ دولت احمدی نژاد ارتجاعی وسرکوب گراست، همان طور که دولت های خاتمی ورفسنجانی ودولت شماارتجاعی وسرکوب گربوده اند، یکی هار، یکی هارتر اماهمه ناقض آزادی وحقوق انسانی وپای مال کننده حقوق دموکراتیک مردم!

بنابراین رعایت حقوق شهروندی فارغ از هرگونه باوردینی و پیروی از هر مرام و مسلک، به هر حکومتی بچسبد، به جمهوری اسلامی که آوازۀ جنایاتش جهان را پر کرده است، نمی‌چسبد و کسی که چنین ادعایی داشته باشد آشکارا دروغ می گوید و ریاکاری‌ می کند.

اینکه گویا “متفکران و فرهیختگان” نیز پیش از روی کار آمدن احمدی نژاد در معرض “تکفیر و تفسیق” نبوده‌اند، این نیز دروغ بزرگ و شرم آوری بیش نیست.مگرآنکه منظورموسوی دارودسته اصلاح طلبان و وابستگان حکومتی باشد. هزاران دانشجو، شاعر، معلم وهنرمند و ده‌ها هزارتن از جوانان مبارز و نیروهای انقلابی و کمونیست، فقط در دورۀ نخست وزیری شما، به خاطر اعتقادات خود به زندان افتاده و یا به جوخه‌های مرگ سپرده شدند. حقوق شهروندی نه فقط هیچگاه در مورد افرادی که پیرو مرام و مسلک کمونیستی بودند، رعایت نشده و نمی‌شود، بلکه در مورد سایر مخالفین رژیم نیز وضعیت به همین شکل بوده است. اقلیت‌های دینی و مذهبی منجمله سنی‌ها به کنار، حتا نیروها و افرادی که تفکر اسلامی و مذهب شیعه داشته‌ اما مخالف رژیم بوده اند نیز از این حقوق محروم بوده‌اند و همگی آن‌ها با هر باور دینی و از هر مرام و مسلکی در سرتاسر ایران از تهران و ترکمن صحرا گرفته تا کردستان و خوزستان و سایر استان‌های کشور، مشمول مجازات‌های شدید اسلامی شده‌اند!

بسیار بسیار بعید است که آقای میرحسین موسوی این رویدادها و سایر جنایات دهه ۶۰ را فراموش کرده باشد، مگر آنکه واقعاً به بیماری آلزایمر مبتلا شده باشد!

میر حسین موسوی از این شکایت می‌کند که “محافل قدرت” به بهانه دگراندیشی علیه همه متفکران و فرهیختگان چوب تکفیر و تفسیق بلند کرده‌اند تا آنجا که وزیر دولت دانشگاه را به با خاک یکسان کردن تهدید می‌کند! . در این جمله میر حسین موسوی دقت کنید. مشکل میر حسین موسوی این است که محافل قدرت به بهانه دگراندیشی، همه متفکران و فرهیختگان را زیر فشار و سرکوب قرار داده‌اند، حال آنکه بسیاری از آن‌ها، دگراندیش نبوده‌اند! معنای دیگر سخن موسوی این است که وی در مورد تعقیب و پی‌گرد و آزار دگراندیشان و متفکران و فرهیختگان دگراندیش، مشکلی ندارد. مشکل موسوی آنجا بروز می‌کند که “حاکمان”، متفکران و فرهیختگانی را که در جرگۀ او هستند مورد پی گرد و آزار قرار می‌دهند!

اما از این موضوع هم که بگذریم، آقای موسوی در مورد اظهار نظر وزیر علوم احمدی نژاد و تهدید وی به با خاک یکسان کردن دانشگاه‌ها، آنگونه صحبت می‌کند که گویا این نحوۀ برخورد دولت با دانشگاه و دانشجویان نیز بی سابقه است! به نظر می‌رسد، بیماری فراموشی دست از سر نخست وزیر اسبق جمهوری اسلامی و فرد مورد اعتماد جلاد بزرگ خمینی، بر نمی‌دارد چراکه نام‌برده ظاهراً سابقۀ برخورد جمهوری اسلامی به دانشگاه‌ها را به یاد نمی‌آورد!؟ باید سعی کنیم ولو برای چند لحظه‌ ، او را از فراموشی درآوریم. آقای موسوی محض اطلاع و یادآوری شما، درست زمانی که خود شما نیز مسئولیت‌های مهم دولتی و رسمی و غیر رسمی داشتید، با یک ضد انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۵۹ همه دانشگاه‌ها تعطیل شد! در جریان ایلغار جمهوری اسلامی به دانشگاه‌ها، خون ده‌ها دانشجو ریخته شد و صدها تن دیگر زخمی و لت و پار شدند و به زندان و زیر شکنجه فرستاده شدند. صدها تن از دانشجویان برای همیشه از تحصیل محروم شدند و انبوهی از اساتید مترقی دانشگاه‌ها نیز اخراج و تصفیه شدند. دولت جمهوری اسلامی و نه فقط “محافل قدرت”، دانشگاه را به خون کشید و به یک اعتبار، به نحودیگری آن را با خاک یکسان کرد! آیا شما که درسال۶٠ رئیس ستاد انقلاب فرهنگی بودید، واقعاً تمام این جنایات را از یاد برده‌اید؟ کسی می‌تواند  به وزیر ارتجاعی احمدی نژاد که می‌خواهد دانشگاه غیر دینی را با خاک یکسان کند ایراد بگیرد، که خود در تعطیلی، کشتار و حبس دانشجویان و به خون کشیدن دانشگاه مشارکتی نداشته باشد و آن را صراحتاً محکوم کند!

رفقای ما در رهبری شوراهای ترکمن صحرا را عوامل رژیم ربودند و به جوخه مرگ سپردند. جهان‌گیر قلعه میاندوآب کارگر آگاه را به جرم شرکت در تظاهرات، ربودند و پس از شکنجه، کشتند، سعید سلطان‌پور، شاعر و هنرمند انقلابی را از مراسم عروسی‌اش ربودند و در زندان به دار آویختند، صدهاتن ازرفقای ما سایرنیروهای انقلابی ومبارزرا درکردستان به قتل رساندند. بسیاری از رهبران سازمان ما را رژیم تیر باران کرد، ده‌ها هزار تن ازرفقا و هواردان سازمان فدائیان (اقلیت)، سازمان پیکار، راه کارگر، مجاهدین خلق ، حزب دموکرات و سایر گروه‌ها و سازمان‌های انقلابی و مبارز را رژیم در دهه ۶۰ کشتار نمود و یا در قتل عام سال ۶۷ در دادگاه‌های فرمایشی و چند دقیقه‌ای به جوخه مرگ سپرد! جمهوری اسلامی که شما نیز به سیاق خمینی، دیکتاتور و جنایت‌کار بزرگ، کم و زیاد شدن یک کلمه در آن را تحمل نمی کنید، فاجعه‌ای از پس فاجعه آفرید، اما صدای شما در نیامد و هنوز هم در نیامده است! جمهوری اسلامی فجیع‌ترین جنایات را مرتکب شد و سیلی از خون به راه انداخت،  شما نخست وزیر جمهوری اسلامی بودید ولی البته به یاد متفکران و فرهیختگان نیفتادید! آیا آنان که در زمره آگاه‌ترین افراد جامعه و بهترین فرزندان مردم ایران بوده‌اند، جزو متفکران و فرهیختگان نبودند؟ کجا بود آن حقوق شهروندی و آزادی فارغ از مرام و مسلک که شما ادعا می‌کنید؟ جز این است که هزارها و ده‌ها هزار نفر به جرم مرام و مسلک خویش و به خاطر آنکه نمی‌خواستند به ارتجاع حاکم گردن نهند، به جوخه‌های مرگ سپرده شدند و یا به حبس افتادند؟

آقای موسوی! بیهوده در جستجوی حقوق شهروندی و آزادی در جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن بر نیایید! بیهوده پز دفاع از آزادی و حقوق شهروندی را به خود نگیرید. این‌ها را کسی باور نمی‌کند. گذشته‌های دور به کنار، سال گذشته زمانی که گروه‌های بزرگی از مردم و جوانان تهران با شعار مرگ بر ولایت فقیه مرگ بر جمهوری اسلامی و شعارهای دیگر در نفی جمهوری اسلامی، پایه‌های رژیم مورد علاقه شما را به لرزه انداختند، مگر خود شما نهیب بر نیاوردید که “جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم”!؟ اگر چه توده های مردم به قدرپشیزی برای آن ارزش قائل نشدند، اما همگان دیدند که شما نیزبه هر رنگی که درآمده باشید ، خود را “سبز” کرده یا نکرده باشید، مدافع ارتجاع سیاه بوده‌اید و هستید!

شما که در ارتکاب جنایات جمهوری اسلامی یک پای قضیه بوده و از آن دفاع و حمایت کرده‌اید، اکنون بیهوده تلاش می‌کنید وضعیت امروز جمهوری اسلامی را از دیروز آن منفک و جنایات آن را پرده‌پوشی کنید. جمهوری اسلامی با کشتار و سرکوب و نقض خشن حقوق دموکراتیک مردم عجین است و با تشدید زور و سرکوب، نقض حقوق و نفی آزادی‌های سیاسی است که بقاء خود را تا این لحظه حفظ کرده است.

مردم اما از جمهوری اسلامی و مدافعان آن شدیداً متنفرند و انزجار خویش را بارها وبارها با صدای بلند اعلام کرده‌اند. جمهوری اسلامی نیزبه رغم تلاش های امثال موسوی، با سرعت به انتهای خط نزدیک می‌شود. پیام‌ها و یادداشت‌های بی خاصیت موسوی نیز، منعی در این راه ایجاد نمی‌کند و خود وی را نیز نجات نمی‌دهد. حقوق شهروندی، آزادی‌های فردی و سیاسی، در جمهوری اسلامی بی معنی ست، بی معنی بوده است و مادام که این رژیم بر سر کار باشد بی معنی خواهد بود. خوش رقصی‌های موسوی نیز در این معادله تغییری ایجاد نخواهد کرد.

میر حسین موسوی البته مجاز است دچار فراموشی شود، صبح تا شب در اندیشه فریب مردم و نجات جمهوری اسلامی باشد، پی در پی نطق کند و بیانیه صادر نماید! اما این تلاش‌ها و ریاکاری‌ها نه کسی را خواهد فریفت و نه تغییری در ماهیت و سرنوشت محتوم رژیم ایجاد خواهد کرد.

قطار جمهوری اسلامی که دولت احمدی نژاد ترمز آن را از بیخ بریده است با شتاب زیاد، در سرازیری سقوط به سوی دره‌ای مرگ بار در حرکت است. کسی از سرنشینان قطاراما اگر بخواهد راه نجاتی برای خویش پیدا کند، باید خودرا از پنجره قطار به بیرون پرتاب کند.

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.