“اگر ما از اول به طور انقلابی عمل کرده بودیم و قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم این ها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم. یک حزب و آن هم حزب الله، حزب مستضعفین. و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم، و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سراسر ایران که اگر سر جای خود ننشینند، ما به طور انقلابی با آن ها عمل می کنیم”(۱).
سطور بالا، فرازهایی از سخنرانی خمینی در ۲۶ مرداد ۵۸ است. بیان این جملات که یکی از بی پرواترین و هولناک ترین سخنرانی های خمینی است، به فاصله ۶ ماه بعد از شکل گیری نظام جمهوری اسلامی ایراد شده است. در این سخنرانی، خمینی همانند دیکتاتوری لجام گسیخته نهیب می زند و خواهان “شکستن قلم ها” و “برپا کردن چوبه های دار در میدان های بزرگ” برای قلع و قمع کردن مخالفین خود است. او از اینکه طی ۶ ماه گذشته “مزاحمان” جمهوری اسلامی را گردن نزده است، با صدای بلند اظهار “توبه” می کند. او پس از ایراد این سخنان، تا زمانی که زنده بود بر توبه خود وفادار ماند و تمام منتقدین و مخالفان خود را یکسر از دم تیغ گذراند.
این سخنان خمینی، اگرچه آنطور که لازم بود جدی گرفته نشد و حتا بخش وسیعی از نیروهای سیاسی با بی تفاوتی و بدون کنش های لازم از کنارش گذشتند، اما برای هیئت حاکمه ایران تا به امروز به مثابه یک مانیفست حکومتی کارکرد عملی داشته است. مواضع اعلام شده خمینی در سخنرانی فوق، دست کم می تواند این شبهه را ایجاد کند که او و دار و دسته اش در ۶ ماهه اول به قدرت رسیدن، آزادی های سیاسی و حقوق دمکراتیک توده های مردم ایران را پاس داشته اند و مرتکب کشتار و جنایت نشده اند. اما واقعیت غیر از این است. بر کسی پوشیده نیست، که جمهوری اسلامی از همان فردای قیام شکوهمند ۲۲ بهمن ۵۷ بساط سرکوب و کشتار را در سراسر جامعه راه انداخت. کشتار مردم کردستان، گنبد و ترکمن صحرا در بهار ۵۸ تنها نمونه هائی از وحشیگری های حاکمان جدید به قدرت رسیده بود. با این همه، هنوز تا آن زمان خمینی و دار و دسته ارتجاعی اش، نتوانسته بودند تمام دستآورد های سیاسی و اجتماعی قیام مسلحانه توده های مردم ایران را تاراج کنند. یکی از دستآوردها قیام ۲۲ بهمن، فضای نسبتا دمکراتیک حاکم بر دانشگاه های کشور بود که خمینی و دار و دسته اش را آزار می داد.
تنها دو روز بعد از سخنان مرگ آفرین خمینی، یورش به کردستان آغاز شد، محاکمات صحرایی خلخالی حاکم شرع برگزیده خمینی در گستره ای وسیع شکل گرفت. مطبوعات منتقد تعطیل و قلم ها شکسته شدند. اجتماعات سازمان های سیاسی، مورد یورش وحشیانه و سیستماتیک نیروهای چماق بدست و گله های حزب اللهی قرار گرفت. روزنامه فروشی ها مورد تهاجم و دکه های تبلیغاتی سازمان های سیاسی به آتش کشیده شدند. شوراهای کارگری یکی پس از دیگری مورد تعرض کمیته های “انقلاب” و انجمن های اسلامی کار قرار گرفتند. در یک کلام، سخنان خمینی وفرامین مرگباراو، همانند شمشیرآخته ای بر گردن جامعه و تمامی نیروهای مترقی نشست. با گذشت هر روز، خفقان و مرگ می رفت تا تمام شریان های جامعه و توده های مردم را تسخیر کند. در این میان اما، هنوز یک استثنا وجود داشت که همچنان آزادی های دمکراتیک برآمده از دل قیام ۲۲ بهمن را حفظ کرده بود و آن هم دانشگاه های کشور بودند.
یک ماه پس از سخنرانی خوفناک خمینی، زمان بازگشایی مجدد دانشگاه ها فرا رسید. با سرنگونی رژیم پادشاهی و آزاد شدن پتانسیل انقلابی دانشجویان، شرایط خاصی بر دانشگاه های کشور حاکم بود. نبض تپنده دانشگاه های ایران در اختیار دانشجویان چپ، کمونست و آزادی خواه بود. در فضای بعد از سرنگونی استبداد سلطنتی، جنبش دانشجویی ایران به دلیل برخورداری از تجارب ارزنده مبارزات ضداستبدادی، رادیکال و آزادی خواهانه دوران ستم شاهی در چالشی سترگ با ارتجاع جمهوری اسلامی قرار داشت. خاستگاه جنبش دانشجویی در این دوره معین، خاستگاهی توده ای، چپ، مترقیانه و دفاع از آزادی های دمکراتیک و حقوق سیاسی کارگران و زحمتکشان ایران بود. علاوه بر این، کثرت وجود استادان چپ و مترقی نیز، پشتوانه قابل اتکایی برای دانشجویان در آن برهه زمانی بود. بر بستر چنین ویژه گی هایی، دانشجویان حزب اللهی و انجمن های اسلامی چه به لحاظ کمیت و چه به لحاظ کارایی، قادر به پیشبرد سیاست های ارتجاعی جمهوری اسلامی در محیط دانشگاه ها نبودند. حضور آزادانه نیروهای سیاسی چپ و انقلابی و در رأس همه سازمان چریک های فدائی خلق ایران و جوانان انقلابی غیر دانشجو در محیط دانشگاهی، سبب شده بود تا دانشگاه و جنبش دانشجویی ایران در پیوندی عمیق با خواست های دمکراتیک توده های مردم قرار گیرند.
موقعیت ویژه و پیشتاز دانشگاه های کشور در دفاع از آزادی های سیاسی و حقوق دمکراتیک برآمده از دل قیام ۲۲ بهمن و نفوذ روز افزون کمونیست ها درمیان دانشجویان به کابوس هیئت حاکمه ایران تبدیل شده بود. خمینی و دار و دسته اش که در سرکوب جنبش دانشجویی و اسلامی کردن فضای دانشگاه ها ناکام مانده بودند، چاره کار را در پاک کردن صورت مسئله و قطع کامل شریان تپنده جنبش دانشجویی دیدند.
مانیفست ۲۶ مرداد ۵۸ خمینی جهت “درو کردن” دانشجویان و استادان آزادیخواه، مبارز و کمونیست روی میز هیئت حاکمه ایران قرار گرفت. با سخنرانی خمینی در فروردین ماه ۵۹ مبنی بر “تسویه دانشگاه ها از اساتید وابسته به شرق و غرب و تحکیم آن با حوزه”، فتیله حمله به دانشگاه ها بالاتر کشیده شد. سخنرانی ۲۶ فروردین هاشمی رفسنجانی در دانشگاه تبریز که خواهان تصفیه دانشگاه ها شده بود، با موج اعتراضات و هو شدن او توسط دانشجویان مبارز، شرایط یورش به دانشگاه ها را آماده تر ساخت . سه روز بعد از حادثه دانشگاه تبریز، روزنامه جمهوری اسلامی در صفحه اول خود با تیتر درشت نوشت: “انقلاب فرهنگی آغاز می شود”.
دانشگاه تهران به عنوان نبض تپنده مقاومت سراسری دانشگاه های کشور، بیش از هر مکان دیگری در تیررس یورش مزدوران جمهوری اسلامی قرار داشت. ۳۰ فروردین، شورای انقلاب اسلامی با صدور اطلاعیه ای نوشت: ستاد عملیاتی گروه های گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر این ها که در دانشگاه ها و موسسات عالی مستقر شده اند، چنانچه ظرف سه روز از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه اول اردیبهشت برچیده نشوند، شورای انقلاب مصمم است که همه با هم یعنی رئیس جمهور و اعضای شورا، مردم را فرا خوانده و همراه با مردم در دانشگاه ها حاضر شوند و این کانون های اختلاف را برچینند.
“انقلاب فرهنگی” اسم شب مزدوران جمهوری اسلامی برای حمله و تهاجم به دانشگاه ها شد. با این همه مقاومت شبانه روزی دانشجویان چپ، کمونیست و آزادیخواه همراه با جوانان انقلابی و مردمی که در حوالی دانشگاه تهران حضور داشتند، یورش به دانشگاه را برای اوباشان رژیم دشوار کرده بود. شامگاه اول اردیبهشت، اطلاعیه ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور وقت جمهوری اسلامی با فرمان تهاجم سراسری به دانشگاه ها صادر شد. با اطلاعیه بنی صدر، روز دوم اردیبهشت ماه ۵۹، دانشگاه های سراسر کشور مورد هجوم وحشیانه ی نیروهای سرکوبگر بسیج و گله های حزب اللهی زیر پوشش حمایت علنی سپاه پاسداران آغاز شد. زنجیر، چاقو، قمه و چماق همراه با هلهله های هیسترک گله های حزب الله و پاسداران به رهبری هادی غفاری ها، فخرالدین حجازی ها و دیگرچماق بدستان رژیم، فضای دانشگاه ها را می شکافت و بر سر و جان دانشجویان مبارز و پیشگام فرود می آمد. در این یورش سراسری و وحشیانه که از بامداد دوم اردیبهشت شروع شد و تا شامگاه همان روز ادامه داشت، حدود ۴۰ نفر از دانشجویان مبارز و کمونیست کشته و صدها دانشجوی مبارز دیگر زخمی شدند.
کشتار و زخمی شدن صدها دانشجو در دانشگاه های تهران، اهواز، گیلان، تبریز، اصفهان، مازندران، مشهد، زاهدان و شیراز حاصل فرمان “انقلاب فرهنگی” خمینی بود. دانشگاه اهواز شاهد یکی از خونین ترین صحنه های این یورش سراسری داد. به دستور “جمی” امام جمعه و نماینده ی خمینی در آبادان، پیکر خونین و بیجان تعدادی از دانشجویان مبارز را در رودخانه ی کارون انداختند.
خمینی و دار و دسته جنایتکار او فقط به این یورش سراسری و تسخیر دانشگاه ها بسنده نکردند. آنان اهداف ارتجاعی و سرکوبگرانه وسیعتری را برنامه ریزی کرده بودند. پس از تهاجم به دانشگاه ها، تعطیلی و تصفیه سراسری دانشگاه ها از دانشجویان و اساتید چپ، مبارز و کمونیست آغاز شد. به فرمان خمینی در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹، ستاد انقلاب فرهنگی متشکل از “محمد جواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس ال احمد، جلال الدین فارسی و علی شریعتمداری” برای تحقق “انقلاب فرهنگی” و اسلامی کردن دانشگاه ها شکل گرفت. با تصمیم ستاد “انقلاب فرهنگی” کلیه دانشگاه های ایران به مدت دو سال تعطیل شدند. هیئت حاکمه ایران با تعطیلی دانشگاه به دنبال گورستانی کردن فضای دانشگاه های کشور بود.
با بازگشایی مجدد دانشگاه ها در سال ۱۳۶۱، ده ها هزار دانشجوی چپ، کمونیست و آزادیخواه تصفیه و از ادامه تحصیل بازماندند. علاوه بر دانشجویان، ساطور تصفیه ستاد “انقلاب فرهنگی” بر گردن اساتید چپ و مترقی هم فرود آمد. تعداد استادان و هیئت علمی دانشگاه ها که در سال ۵۹ نزدیک به ۱۷ هزار نفر بود، پس از بازگشایی مجدد دانشگاه در سال ۶۱، به حدود ۸ هزار نفر کاهش یافت. یعنی بیش از ۵۰ درصد اساتید نیز تصفیه و از ادامه تدریس در دانشگاه باز ماندند.
تصفیه و اخراج ده ها هزار دانشجوی مبارز، کمونیست و آزادیخواه از نتایج اولیه “انقلاب فرهنگی” بود. بازگشایی مجدد دانشگاه ها که با یک تصفیه سراسری صورت گرفت و پیامد آن گزینش افراد و ورود گسترده اوباشان حزب اللهی به عنوان دانشجو، عملا جنبش دانشجویی ایران به محاق رفت و دانشگاه ها دست کم به مدت یک دهه اساسا به حیات خلوت جمهوری اسلامی تبدیل شدند. با گذشت بیش از یک دهه، اگرچه در سال های میانی دهه ۷۰ جسته و گریخته شاهد اعتراضات صنفی انجمن های اسلامی در دانشگاه ها هستیم، اما هیچکدام از این اعتراضات قائم به ذات و مستقل از جناح بندی های رژیم نبودند. حتا قیام دانشجویی تیر ماه ۷۸ با همه شکوهمندی اش که به مدت ۶ روز تهران را به لرزه در آورد، در آغاز بر بستر حمایت از یک جناح رژیم شکل گرفت. تنها در سال های میانی دهه ۸۰، ما با موجی از اعتراضات دانشجویی همراه با گرایش رادیکال، چپ و مستقل از حاکمیت مواجه بودیم، که آنهم با دستگیری و به صلابه کشیده شدن اغلب دانشجویان چپ و رادیکال پس از یک دوره کوتاه پر تحرک دوباره به محاق رفت.
نقش مخرب “انقلاب فرهنگی” خمینی در کشتاردانشجویان و سرکوب جنبش دانشجویی ایران تا به امروز نیز اثرات منفی و بازدارندگی خود را بر فضای دانشگاه های کشور گذاشته است. طی سال های بعد از “انقلاب فرهنگی”، دانشجویان گزینش شده حزب اللهی بازوی سرکوب رژیم در دانشگاه ها شدند. دانشجویان انجمن های اسلامی سال های ۵۸ و ۵۹ نیز که در پی تهاجم “انقلاب فرهنگی” آشکارا و به صورت مستقیم در سرکوب دانشجویان چپ و کمونیست نقش داشتند، پس از بازگشایی مجدد دانشگاه ها تحت عنوان “دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه” همچنان نقش پلیس و جاسوس رژیم را تا اوایل دهه هفتاد عهده دار بودند. با تغییر اوضاع از اوایل دهه ۷۰ دانشجویان “دفتر تحکیم وحدت” سعی کردند چهره ای متفاوت از گذشته از خود به نمایش بگذارند. طبیعتا این پوست اندازی جدید، نمی توانست خارج از شرایط حاکم بر جامعه و صف بندی های ایجاد شده در درون حاکمیت باشد.
در واقع، اگر تا پیش از آن، انجمن های اسلامی دانشجویی، نمایندگان بلاواسطه سرکوبگری کلیت رژیم در دانشگاه های کشور بودند، پس از آن و با شکل گیری جناح بندی های جدید درون رژیم در سال ۷۶، دچار انشقاق شدند. این انشقاق نه تنها به درون انجمن های اسلامی کشیده شد، بلکه به دفتر تحکیم وحدت که “ستاد هماهنگی و سیاستگزاری انجمن های اسلامی دانشگاه های کشور” بود، نیز سرایت کرد. از آن زمان تا به امروز، انجمن های اسلامی دانشجویی و به تبع آن، “دفتر تحکیم وحدت” به مقتضیات شرایط جامعه مدافع یک جناح رژیم و منتقد جناح یا باندهای دیگر از جمهوری اسلامی شده اند. طبیعتا با توجه به وضعیت جدید حاکم بر دانشگاه های و جناح بندی های شکل گرفته در درون رژیم، حتا اگر خود می خواستند دیگر قادر نبودند همان نقش سرکوبگری پیشین خود را بازی کنند. چرا که، با رفتن در زیر چتر حمایت “اصلاح طلبان” می بایست درظاهرعنصری از “مدارا”، “تحمل پذیری” و “آزادی خواهی” را حداقل در همان عرصه های “اصلاح طلبی” و “دوم خردادی” در فضای دانشجویی به نمایش می گذاشتند.
لذا، آن دسته از گرایش های دانشجویی از جمله دانشجویان دفتر تحکیم وحدت، که ماهیت وجودی و نقش محوری شان در وفاداری به اصل نظام جمهوری اسلامی تعریف شده است، اگر در یک شرایط به عنوان عامل سرکوب انجام وظیفه کردند و در شرایط دیگر “اصلاح طلب” و یا در نقش منتقد نظام ظاهر شدند، همینکه گرایشی از دانشجویان چپ و رادیکال در دانشگاه های کشور شکل گرفت – آنگونه که در سال های میانی دهه ۸۰ تجربه شد- بی محابا در تقابل با این گرایش رادیکا ل و مترقی صف آرایی کردند. فراتر از اینها، هر بار هم به بهانه تقابل با یک جناح رژیم و حمایت از جناح دیگر مبلغ حضور در خیمه شب بازی های انتخاباتی می شوند.
از این رو، این نه تنها، سرنوشت محتوم دانشجویان” دفتر تحکیم وحدت” است، بلکه سیاست همه گروه های دانشجویی که استراتژی خود را در حمایت از این یا آن جناح رژیم گذاشته اند، سرنوشتی بهتر از “دفتر تحکیم وحدت” نخواهند داشت. چرا که وظیفه یک جنبش مترقی دانشجویی و اعتبار و محبوبیت آن درنزد تودها، نه در حمایت از این یا آن باند نظام ارتجاعی جمهوری اسلامی، بلکه در وفاداری به منافع توده های زحمتکش، دفاع از آزادی های سیاسی و حقوق دمکراتیک مردم، دفاع از استقلال جنبش دانشجویی و مبارزه جهت تحقق مطالبات صنفی- سیاسی دانشجویان است.
خلاصه اینکه، نتیجه “انقلاب فرهنگی” اردیبهشت ۵۹، نه فقط سرکوب و “درو کردن” بیش از ۸ هزاراز اساتید مترقی و ده ها هزار دانشجوی چپ و کمونیست از محیط دانشگاه بود، بلکه مخرب ترین و فاجعه بارترین نتیجه این تهاجم سراسری که در واقع باید از آن به عنوان یک ضد انقلاب فرهنگی به تمام معنا یاد کرد، همانا کشتار دانشجویان کمونیست ومبارز، سرکوب خونین جنبش دانشجوئی تحمیل بی تحرکی و تهی شدن کلیت جنبش دانشجویی ایران از هرگونه حرکت رادیکال، مستقل و آزادی خواهانه بوده است. جنبشی که بعد از “انقلاب فرهنگی” و پیامد آن در پی شکست انقلاب ۵۷ به محاق رفت و دیگر هرگز نتوانست به صورت یک جنبش رادیکال، مستقل و یکپارچه در فضای دانشگاه پا گیرد و تاثیرگذار در جامعه باشد.
(۱) – سخنرانی عمومی خمینی در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸- نگاه کنید به یوتیوپ تحت عنوان: خمینی: باید قلم تمام مطبوعات را می شکستیم.
متن کامل نشریه کار شماره ۷۴۰ در فرمت پی دی اف
نظرات شما