فقیر که باشی همیشه سنگ سیاه سنگینی روی روزهایت نشستهاست. چه روزباشد چه شب باشد. فقیر که باشی چه زمستان باشد چه بهار برهنهای و گرسنه. تنها ابر اشک بر سرت میبارد فقیر که باشی جوهر زیبایی برایت ناممکن میشود. بسیار پیشتر از اینکه درجهان گم شوم با چهره کریه فقر آشنا بودم. درمیان دردهای مردمی که خشکیدههای نان را مزه مزه میکردند تا گرسنگی ازیادشان برود. درد گرسنگی از یادشان نمی رفت اما. گرسنگی درد جانکاهیاست. قصه نیست که به خوشی به پایان برسد. دست وپنجه نرم کردن با رنج گرسنگی جایی برای اینکه نغمههای خوش زندگی را بشنوی نمیگذارد. صدای حزنآور هزاران هزار نفرکه ازگرسنگی ضجه میزدند صدایی نبود که ازیاد برود. فریادی که پژواک آن درجهان میپیچد و کسی به داد مستمندان نمیرسد. آشنا بودم با غم پنهانی کارگرانی که از فرط فقر و فلاکت چشم بر زندگی دردناک خود میبستند. که هم اکنون نیز صدای دردشان به جایی نمیرسد و خودکشی را تنها گزینه ممکن میدانند. مرگ اما نقطه پایان زندگی دردمندان نیست چرا که فقر و نداری با مرگ به خاک نمیشود. دراعماق خانه میماند. فرزندان وراث فقر خواهند شد. به علاوه تاثیری که از خودکشی کارگران، درخانه میماند. اما چگونه روزگارشان را سیاه کردهاند که چشمشان را بر ادامه راه میبندند.
سرمایهداران که ازشش جهت مراقب سودآوری وحفظ منافع خودشان میباشند اما، هیچ اهمیتی به امنیت و سلامت محیط کار کارگران نمیدهند. هرگز دلواپس جان کارگران نیستند. چرا که درصورت وقوع حادثه برای کارگران مواخذهای درکارنیست. هیچگونه اقدام وتلاش قابل توجهای برای امنیت کارگرانی که اعماق زمین را میکاوند بلکه دستشان به نانی برسد، تدارک نمیبینند. صدای دلخراش کارگرانی که بین جان و نان درتلاش هستند و نان را انتخاب میکنند اما سرآخر برای همین یک لقمه نان جان میدهند، برای گوش کسی نا آشنا نیست. درمعادن که از پر حادثهترین محیطهای کاری کارگران است چند هزارنفر بیسر و صدا به کام مرگ رفتهاند؟ چگونه ممکن است فریاد این کارگران به گوش نرسد؟ بعد ازهرحادثه، بعد از کشته شدن کارگران براثر ناامنی معادن، خوشنویسان، فجایع معادن وکشتهشدن کارگران بینوا را با خطی خوش درچند سطر به پایان میرسانند. دیگران چه میکنند؟ آیا کسی دردش نمیگیرد؟ یا سرگرم مطالعه گزارش حادثه معادن هستند. تصاویر دردناکی از ماندن کارگران زیر آوار معادن منتشر میشود که هرکدام به تنهایی میتواند احساسات گمشده انسان را از اعماق وجودش بیرون بکشد. بیرون نمیکشد اما. گویا که انسانها از درک احساسات همنوعانشان عاجز ماندهاند. صحنههای آزاردهنده کشتار بیرحمانه کارگران و مردم ستمیده درجنگ به دست سرمایهداران سودجو دنیا را تکان نمیدهد. تنها خطوط درهمی دراذهان عدهای نقش میبندد. تصاویر تکان دهندهای که میتواند هرسنگ سختی را به لرزه درآورد. اما دریغ از یک رعشه که براندام قدرتمندان جنگ طلب بیندازد. چند صد هزارکارگر وزحمتکش درجنگ، قربانی نزاع قدرتطلبی و سلطهجویی سرمایهداران میشوند. اینگونه که شاهد و تماشاچی کشتارو قتل وفجایع جنگ هستیم آیا به وضوح نشان دهنده این حقیقت تلخ نیست که انسان هنوز حتی در ابتدای راه انسانیت هم نیست؟ آیا تنها بازگوکردن ویرانی و فجایع باورنکردنی جنگ که نخستین اثرش گسترش فقر و بیکاری و بیماری درمیان مردم گرسنه است به تنهایی کافیاست؟ اگرنه پس چه؟
این چهره کریه فقر درمن خطی به یادگار گذاشته است. این درد آشنا دیریست همزاد من است. در دورترین نقطه ذهنم نشستهاست. از پشت پلکهای سنگین من خوابم را میبرد. بر من نهیب میزند. بیگاه خفتهای. درمن میگرید. دانه دانه باران اشک روی ایوان دلم میریزد. با خودم میگویم باران میبارد. چگونه بدانم آشیانه پرندگان کوچک گرم است؟ چگونه بدانم ستارگان به سلامت به مقصد رسیدهاند؟ چه خوب بود اگر میدانستم چه باید کرد که دانهها دراین بهار شکوفا شوند؟ سنگینی دستش را روی شانهام حس کردم. چقدر دوست داشتم که بگوید زمستان گذشتهاست سبز میشوند اما نگفت. درمن میخندد. درمن رشد کردهاست. اما نمیدانم من هم رشد کردهام؟ دست مرا میگیرد. گاهی برایم طرحی از یک سراب را می کشد. زیبا و دیدنی مانند خوشه های طلایی گندم زیر سایه نورخورشید. درآن سراب خوشبخت میشدم. لبخند میزدم. بیهوده میخندی. با همدستی زمین و آسمان دانستم به بهار رسیدهایم. باید اعتراف کرد بهار زیباست. بهاری که راز حیات را فاش میکند. هرگز کسی این چنین آشکارکه زمین شیفته بهارمیشود و او را درآغوش میگیرد، دلدادگیاش را به رخ تنگ نظران نمیکشد. این گونه است که دربهار از بطن زمین زندگی زنده میشود و دیگر حرفی برای زمستان سرد باقی نمیگذارد. اما این بهار زیبا به چشم گرسنگان هم زیباست؟
دستم را در هر بهار برای لمس شکوفه ها پیش میبرم. مشتی خاک گلآلوده برنوک انگشتانم مینشیند. سرهای بی تن برخاک میکوبند. ازگوشه لبان سرهای بی تن خون بیرون میجهد. آنان حرف میزنند. قلبهای ما کجاست؟ آخردر هر بهار قلبهای ما گل میدهند. سیل خون جاری میشود. سرها ی بی تن با خروش فریاد میزنند این نهال را درخون ما بکار. خاک گلآلود برنوک انگشتانم سبز میشود. سرهای بی تن هنوز حرف دارند. حرفی باقی ماندهاست هنوز. میخواهم از خودم بیرون بیایم. اما سایهای روبهروی من نشستهاست. بدنی بدون سر. نه آنان بسیارند. بدن های بدون گردن، بدون سر رهاشده برخاک. خفته درخاموشی سکوت ما. زمین ازتپش قلبشان جنب وجوش دارد هنوز. غبار زمان را از بدن هایشان میزدایم. هنوز زخم تیغ چرکین است. هنوز خون سرخ عشق درتنشان جاریست. بدنهای بی سر درخاک هم گل کاشتهاند. قناری کوچک شهرما درمیان این همه ظلم سرگردان ماندهاست. حرفی باقی ماندهاست هنوز. برای رسیدن به بهارزندگی کارگران و زحمتکشان، زمین روی خون سرخ آنان حساب می کند.
شاید درست نیست گله از بهارکرد. باید اعتراف کرد بهارزیبا و دیدنی است. ازآن گذشته نگاه کن بهار مژده بیداری میدهد. نگاه کن چگونه قاصد بهار بیهیچ تفاوتی، برابر به تمام گلها رنگ نو میپاشد. ببین چقدر بوسه سرخ از لبان بسته غنچه میتوان گرفت. ببین با یک قدم باد، گردههای صدها گیاه به هوا پرواز میکنند. طبق قانون طبیعت همه نقاط زمین ازاین بذرافشانی بهره میبرند. نگاه کن ببین چگونه خورشید بر تن سبز باغ یکسان میتابد. افسوس که انسان هرگز رسم برابری را از طبیعت نیاموخت. افسوس زندگی دربهار برای مردم تنگدست که درفقر و دشواری به سرمیبرند، زیبا نیست. غمبار است. هیچ چیز برای کارگران و زحمتکشان نو نمیشود. بهار را چه میشود که زندگی تهیدستان این چنین دررخوت و سکون فقر راکد ماندهاست.؟ سرزندگی شکفتن زمین میان رنج و درد گرسنگان و نابرابری چگونه میتواند خرم و دلانگیز باشد؟ نسیم درنبود سروهای ایستاده، سر موی که را نوازش کند؟ نم نم باران درنبود دل خوش مردم فقیر از کدام ناودان آواز و ترنم سردهد؟ شادی دردل که بنشیند؟ بهار را چه کسی به باد دادهاست؟ برای داشتن سالی نو نقش ما دراین میان چه میشود؟ آنگاه باید به دیدن زیباییهای سال نو نشست که حتی یک نفر در تمام جهان تلخی درد گرسنگی را نچشد. آنگاه باید ازلطافت بهارسرود. آن روز باید از زیبایی دم زد که ردی از ظلم و نابرابری به جای نمانده باشد. اکنون گفتن از زیبایی در هر شکل و سیاقی شرمآوراست. وقت رفتن، من میروم. اما آشنای قدیمی من نمیرود. گویی که با دردناکی شبهای مردم ستمدیده همآواز است. هرسحر لحظهها منتظرند دست کارگران دیوارهای زندگی را از نو بالا ببرند. کدام روز است که روز کار وکارگران زحمتکش نباشد ؟ با هرنفس درود بر کارگران زحمتکش درسراسرجهان.
اردیبهشت ۱۴۰۴
کنش یار
نظرات شما