تشکل‌های طبقاتی کارگران! وظایف و تاکتیک‌های ما

۱ – حزب طبقه کارگر

– سازماندهی هسته‌های سرخ

– وظایف هسته‌های سرخ

۲ – تشکل‌های غیر حزبی کارگران

– کمیته‌های کارخانه و کارگاه

– اتحادیه‌های کارگری

۳ – اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه

تشکل‌های طبقاتی کارگران!

وظایف و تاکتیک‌های ما

  1. ۱. حزب طبقه کارگر
  • · سازماندهی هسته‌های سرخ
  • وظایف هسته‌های سرخ
  1. تشکل‌های غیر حزبی کارگران
  • · کمیته‌های کارخانه و کارگاه
  • · اتحادیه‌های کارگری
  1. ۳. اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه

حزب طبقه کارگر

نیازهای کنونی جنبش کارگری و کمونیستی در ایران ایجاب می‌کند که نشریه کار، مواضع سازمان را پیرامون شکل سازماندهی، فعالیت و وظایف تشکیلات ما، نقش و جایگاه تشکل‌های مختلف کارگری و تاکتیک‌هائی را که سازمان ما، برای سرنگونی جمهوری اسلامی مطرح کرده است، به ویژه، برای آگاهی آن گروه از فعالان و هواداران سازمان که به علت شرایط اختناق حاکم بر ایران، تاکنون نتوانسته‌اند در جریان آنها قرار گیرند، بار دیگر مورد بحث و بررسی قرار دهد.

سازمان فدائیان (اقلیت) که برخاسته از انشعاب بزرگ سال ۱۳۵۹ در سازمان چریکهای فدائی خلق است، همانگونه که از آغاز اعلام کرده است، یک سازمان کمونیست است که برای سرنگونی نظام سرمایه‌داری، الغاء مالکیت خصوصی، استثمار انسان از انسان، کارمزدی، در یک کلام الغاء طبقات و استقرار یک جامعه کمونیستی مبارزه می‌کند که در آن “تکامل آزادانه هر فرد، شرط تکامل آزاد همگان” است.

هدف فوری سازمان فدائیان‌(اقلیت)، سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان است.

سازمان فدائیان‌(اقلیت) در برابر تمام جریاناتی که به نحوی از انحاء، پوشیده و آشکار، خواهان وصله و پینه کردن جامعه سرمایه‌داری از طریق اصلاحات و در نتیجه، حفظ  نظام مبتنی بر کارمزد بگیری هستند، پی‌گیرانه مدافع یک انقلاب اجتماعی‌ست.

نیروی محرکه این انقلاب و عامل اجرائی آن، طبقه کارگر است که رسالت دگرگونی تمام نظم موجود را برعهده دارد. اما، برای این که طبقه کارگر بتواند وظیفه طبقاتی و تاریخی خود را از طریق این انقلاب، به فرجام برساند، باید خود را در یک حزب سیاسی طبقاتی مختص خود، حزبی که تئوری سوسیالیسم علمی، راهنمای عمل آن باشد و از سیاستی اکیدا طبقاتی برخوردار، مجزا و در مخالفت آشکار با تمام احزاب و سازمان‌های غیر کارگری، متشکل سازد.

لذا، سازمان فدائیان‌(اقلیت)، در مقابل تمام جریاناتی که پوشیده و آشکار، ضرورت حزب طبقاتی کارگران را برای پیروزی انقلاب اجتماعی، نفی می‌کنند و بدین طریق می‌کوشند، طبقه کارگر را در اسارت ایدئولوژیک‌-‌‌سیاسی طبقه سرمایه‌دار نگهدارند، پی‌گیرانه بر ضرورت تشکیل حزب سیاسی طبقاتی کارگران تاکید می‌ورزد.

سازمان فدائیان ‌(اقلیت) بر اجرای قطعنامه انترناسیونال کارگری تحت زعامت مارکس، که همواره رهنمون عمل کمونیست‌ها در سراسر جهان بوده، مصّر است و تکرار می‌کند:

“طبقه کارگر در مبارزه خود علیه قدرت متشکل طبقات مالک، نمی‌تواند به عنوان یک طبقه عمل کند، مگر آن که خود را به صورت یک حزب سیاسی، متمایز از تمام احزاب طبقات مالک و در مخالفت با آن‌ها سازمان دهد.

این تشکل طبقه کارگر، به صورت یک حزب سیاسی، برای تامین امر پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، الغاء تمام طبقات، ضروری ست.

اتحاد نیروهای طبقه کارگر که از طریق مبارزه اقتصادی به دست آمده است، باید در عین حال به عنوان اهرمی در خدمت مبارزه این طبقه، علیه قدرت سیاسی استثمار گران، مورد استفاده قرار گیرد.

ملاکین و سرمایه‌داران، همواره از امتیازات سیاسی خود، به منظور دفاع و جاودانه کردن انحصار اقتصادی خویش و در انقیاد نگهداشتن کار، بهره گرفته‌اند. لذا کسب قدرت سیاسی، وظیفه بزرگ پرولتاریا می‌شود.”

در ایران، هنوز یک حزب سیاسی طبقاتی کارگران وجود ندارد. لذا وظیفه مهمی که در برابر کمونیست‌ها، قرار گرفته است، تلاش برای تشکیل یک چنین حزبی‌ست.

البته، نه یک یا دو، بلکه چندین سازمان سیاسی وجود دارند که بر خود نام حزب طبقاتی کارگران نهاده و خودشان، به خودشان عنوان نمایندگی طبقه کارگر را داده‌اند. آنها مجازند، خود را چنین بنامند، اما در این واقعیت تغییری ایجاد نمی‌کند که حزب طبقاتی کارگران، در ایران وجود ندارد. این سازمان‌ها نشان داده‌اند که حتا از جهت نظری نیز فاقد چنین صلاحیتی هستند، تا چه رسد به نمایندگی سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر. بسی خنده‌آور است که خود را حزب طبقاتی کارگران نامید، اما در کشوری با میلیون‌ها کارگر که همه روزه در حال مبارزه‌اند، حتا چند صد کارگر یک کارخانه نیز پیدا نشوند که چنین حزبی را به عنوان حزب طبقاتی خود به رسمیت بشناسند و یا به فراخوان‌اش برای یک عمل سیاسی یا مبارزه‌ای اقتصادی، پاسخ دهند.

در همین جا باید افزود که این گفتار به این معنا نیست که هر تشکلی که کارگران در آن حضور دارند، ولو در ابعاد میلیونی، حزب طبقاتی کارگران است. خیر! حزب طبقاتی کارگران، آن سازمان سیاسی طبقه کارگر است که حزب انقلاب اجتماعی باشد و سوسیالیسم علمی، رهنمون عمل‌اش.

قطعنامه انترناسیونال، که پیش از این به آن اشاره شد، قلب مسئله را نشانه رفته است  و می‌گوید:

“این تشکل طبقه کارگر به صورت یک حزب سیاسی، برای تامین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، الغاء تمام طبقات ضروری‌ست.”

به هر حال، این بدان معنا نیست که مثلا گفته شود، چون سازمان فدائیان‌(اقلیت) خود را کمونیست می‌داند، رهنمون عمل‌اش تئوری سوسیالیسم علمی‌ست. دارای برنامه و تاکتیک‌های روشنی ست. گروه محدودی از کارگران نیز در صفوف آن، مبارزه می‌کنند و خواهان انقلاب اجتماعی‌ست، پس حزب طبقاتی کارگران است. خیر! حزب طبقاتی کارگران، نه صرفا جنبش کارگری ست و نه سوسیالیسم علمی، چیزی بسیار فراتر از این هر دو می‌باشد. سنتز جنبش کارگری و سوسیالیسم علمی‌ست. حزبی‌ست که با موجودیت خود، تجسم عینی طبقه‌ای‌ست که به قول مارکس، از طبقه‌ای در خود، به طبقه‌ای برای خود تبدیل شده است.

سازمان فدائیان‌(اقلیت) برای تشکیل چنین حزبی تلاش می‌کند. اکنون نیز بیش از هر زمان دیگر، پیش شرط‌ها و زمینه‌های عینی آن، به سرعت درحال فراهم آمدن است. درک این مسئله آنگاه روشن خواهد شد که ما قبل از هر چیز، به مبارزه کنونی طبقه کارگر و مرحله‌ای که جنبش کارگری هم اکنون به آن رسیده است، نظری بیافکنیم.

این واقعیت، بر کسی پوشیده نیست که در سال‌های اخیر، موج وسیعی از اعتراضات کارگران، سراسر ایران را فراگرفته است. این اعتراضات که اشکال بسیار متنوعی نظیر، اعتصاب، راهپیمایی، گردهم‌آئی، تظاهرات، اشغال کارخانه، مسدود کردن جاده‌ها و خیابان‌ها، درگیری‌های متعدد با نیروهای پلیس، به خود گرفته‌اند، از نظر کمیت نیز در طول تمام دوران حیات جنبش کارگری ایران، بی سابقه‌اند. به رغم این که، این مبارزات عموما بر سر مطالبات اقتصادی صورت گرفته‌اند و اساسا مبارزاتی اقتصادی بوده و هنوز هم هستند، با این وجود، مبارزاتی صرفا اقتصادی نبوده و نیستند. در ایران به علت حاکمیت رژیم دیکتاتوری عریان، در اغلب این مبارزات، دولت به عنوان قدرت متشکل طبقه سرمایه‌دار، در برابر کارگران ظاهر شده است و این مبارزه بیش از پیش به مبارزه‌ای علیه خود دولت تبدیل شده و از این روبه نحو فزاینده‌ای خصلت سیاسی به خود گرفته است. عوامل متعددی دست‌اندر کار بوده‌اند که خصلت ضد سرمایه‌داری مبارزه طبقه کارگر برجسته تر شود و جنبش شکلی مدام آگاهانه‌تر به خود بگیرد.

با تمام این اوصاف، هنوز جنبش طبقه کارگر در ایران، مرحله خود‌انگیختگی را پشت سر نگذاشته و آگاهی طبقاتی سوسیالیستی، ناظر و حاکم بر این مبارزات نیست.

نباید از این گفتار، که جنبش این طبقه هنوز جنبشی خود‌انگیخته است، چنین نتیجه گرفت که طبقه کارگر به کلی فاقد آگاهی طبقاتی ست.آگاهی و خود‌انگیختگی، دو جزء منفک از یکدیگر نیستند. هیچ جنبش خود‌انگیخته ای تهی از هرگونه آگاهی طبقاتی وجود ندارد. همین که می‌گوئیم، کارگران به مبارزه علیه سرمایه‌داران و برای تحقق مطالبات حتا صرفا اقتصادی خود برخاسته‌اند، از یک همبستگی در درون کارگران سخن می‌گوئیم، که بازتاب درجه معینی از آگاهی‌ست. وقتی که کارگران یک کارخانه برای افزایش دستمزد به اعتصاب روی می‌آورند، عجالتا نشان می‌دهند که اولا- بدون این که از تئوری ارزش اضافی مارکس هم اطلاع داشته باشند، می‌دانند که  سرمایه‌دار، حاصل دسترنج آنها را به عنوان سود  به جیب می‌زند و می‌خواهند بخش دیگری از حاصل کار خود را دریافت کنند. اگر جز این می‌بود، نمی‌توانستند ادعای افزایش دستمزد نمایند. این خود، پی بردن به این حقیقت است که استثمار می‌شوند. ثانیا- به این نکته نیز آگاه شده‌اند که دشمن آنها یکی‌ست، و به تنهائی نمی‌توانند از پس وی برآیند، بلکه باید مشترکا، متحدا علیه این دشمن بشورند و بجنگند. همین واقعیت روزمره، از مبارزه خود‌انگیخته کارگران، حاکی از بیداری آنها و آگاهی نسبی‌شان به تضادی‌ست که میان آنها و نظم سرمایه‌داری وجود دارد. این خود، نطفه همان آگاهی سوسیالیستی‌ست. این آگاهی، در درون خود‌انگیختگی نیز در یک جا، در جا نمی‌زند. در مراحل مختلف جنبش خود‌انگیخته کارگری، مراحل متعددی را از رشد این آگاهی می توان دید. هرچه این جنبش‌ها، از مبداء آغازین خود فاصله می‌گیرند، هرچه بر وسعت و دامنه اعتراضات افزوده می‌گردد، این آگاهی نیز بیشتر می‌شود. معهذا محدوده‌ای وجود دارد که آگاهی ناشی از حرکت خود به خودی نمی‌تواند فراتر رود، مگر آنکه تغییری کیفی رخ دهد، جنبش طبقه کارگر، مرحله خود‌انگیختگی را پشت سر بگذارد و به یک جنبش خود‌آگاه و هدفمند تبدیل شود.

از این رو، به رغم تمام مبارزات طبقه کارگر در طول چند سال اخیر و مراحل رشدی که این جنبش پشت سر نهاده است، نه می‌توان، از این مبارزات هنوز به عنوان مبارزه آگاهانه سوسیالیستی نام برد و نه از خود آگاهی طبقاتی کارگران در کل، سخن گفت.

اوج دستاورد و نقطه تحولی که جنبش کارگری در مرحله خود‌انگیختگی می‌توانست به آن دست یابد، تشکیل سندیکای شرکت واحد بود. حتا وقتی که کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، سندیکای خود را تشکیل دادند و از حق تشکل به عنوان مطالبه‌ای سیاسی، در برابر رژیم حاکم بر ایران، دفاع نمودند، این مبارزه هر آن چه هم که تحولی قابل ملاحظه را در پیشرفت مراحل جنبش خود‌انگیخته کارگری و رشد آگاهی در صفوف کارگران، نشان دهد، اما هنوز یک مبارزه طبقاتی آگاهانه پرولتاریا نیست. چراکه حتا یک ذره نیز از چارچوب نظم سرمایه‌داری فراتر نرفته است. اگر حتا نقطه ای بالاتر از این را فرض کنیم که طبقه کارگر در همین مرحله در مبارزه‌ای سیاسی شرکت کند که به انقلاب هم بیانجامد، اما فاقد یک سیاست مستقل پرولتری باشد وهدف‌اش را کسب قدرت سیاسی قرار نداده باشد، دنباله رو بورژوازی و سیاست آن خواهد بود.  یک نمونه آن را در جریان انقلاب ۱۳۵۷ دیدیم. حتا اگر دهها اتحادیه نیز وجود داشته باشد، اما پرولتاریا فاقد سیاست مستقل پرولتری باشد و هدف‌اش را کسب قدرت سیاسی قرار نداده باشد، در معادله فوق‌الذکر تغییری پدید نمی‌آورد. تنها ممکن است، امتیاز کمتر یا بیشتری بگیرد. این، به هیچ وجه، یک مبارزه طبقاتی پرولتری نیست. آن مبارزه ای حقیقتا پرولتری‌ست که سیاستی پرولتری بر آن حاکم باشد. مبارزه‌ای آگاهانه و هدفمند برای سرنگونی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی باشد.

وقتی که مبارزه طبقه کارگر، به این مرحله برسد، حتا می‌توان گفت که مبارزه روزمره طبقه کارگر، مبارزه اقتصادی این طبقه، یک مبارزه واقعا طبقاتی‌ست. چرا که طبقه کارگر اکنون آگاه است که این مبارزه نه صرفا برای بهبود شرایط کار و زندگی، نه مبارزه‌ای علیه سرمایه‌داران منفرد، بلکه مبارزه‌ای علیه کل طبقه و کل نظام و قدرت حاکم است. عالی‌ترین تجسم وجود یک چنین شرایطی، حزب سیاسی طبقاتی کارگران است.

به بحث پیش بازگردیم که گفتیم، در مبارزه کنونی طبقه کارگر ایران، تشکیل سندیکای شرکت واحد، یک نقطه عطف در جنبش خود‌انگیخته کارگری، رشد آگاهی اتحادیه‌ای و گذار از مرحله اتحادهای ناپایدار به اتحادهای پایدار را در صفوف کارگران نشان می‌دهد. این که رژیم، سندیکا را غیر قانونی اعلام کرد و فعالین آن را سرکوب نمود، در ارزیابی ما درمورد این که جنبش کارگری ایران در چه مرحله‌ای قرار گرفته و چه زمینه‌های عینی مناسبی برای تشکیل حزب سیاسی طبقاتی کارگران وجود دارد، تغییری ایجاد نمی‌کند. اگر سرعت رشد و تحولات درونی جنبش کارگری را در چند سال اخیر، به دقت مورد توجه قرار دهیم و چشم‌انداز تحول اوضاع سیاسی در ایران، همراه با بیداری و آگاهی روز افزون کارگران را در بطن این تحولات در نظر بگیریم، آنگاه به شرایط و زمینه‌های فوق‌العاده مساعدی که برای تشکیل حزب طبقاتی کارگران وجود دارد، بهتر پی می‌بریم.

با این توضیحات اکنون باید به بررسی این مسئله پرداخت که از چه راهی و چگونه می‌توان به تشکیل یک چنین حزبی یاری رساند و نقش سازمان ما در اجرای این وظیفه چیست؟

با  توجه به آن چه که پیش از این گفته شد، پاسخ این است؟ سازماندهی. بدون سازماندهی، هیچیک از اهداف ما تحقق نخواهد یافت و برنامه و تاکتیک‌های عملی ما، مادیت پیدا نخواهد کرد.

برای این که ما بتوانیم، گام‌های عملی در جهت تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر، حزب کمونیست، برپائی انقلاب اجتماعی کارگری و مادیت بخشیدن به برنامه و تاکتیک‌های‌مان برداریم، مقدم بر هر چیز باید واحدهای پایه‌ای سازمان را در میان کارگران، ایجاد و مستحکم سازیم.

سازماندهی هسته‌های سرخ

واحد پایه ای سازمان ما حوزه است. در ادبیات سازمان ما، حوزه‌هائی که در محل کار و زندگی تشکیل می‌شوند، هسته‌های سرخ نامیده می‌شوند. اولویت تشکیل این هسته‌های سرخ، در سیاست تشکیلاتی ما در کجا قرار دارد؟ در کارخانه‌ها و محلات کارگری. دلیل آن هم روشن است. سازمان ما، یک سازمان کمونیست و کارگری‌ست و برای برانداختن نظام سرمایه‌داری و استقرار یک نظام کمونیستی، از طریق یک انقلاب اجتماعی مبارزه می‌کند. این وظیفه‌ای‌ست که بر عهده طبقه کارگر قرار دارد. برای اینکه طبقه کارگر بتواند به این وظیفه خود عمل نماید، باید متشکل گردد. به آگاهی سوسیالیستی دست یابد و به یک طبقه خودآگاه تبدیل شود که به هدف و رسالت خودآگاه است. بنابراین روشن است که ما باید برای متشکل شدن کارگران، برای ارتقاء دم افزون سطح آگاهی و مبارزه آنها تلاش کنیم. اصلی‌ترین نقش را در اجرای این وظیفه هسته‌های سرخ برعهده دارند که در کارخانه‌ها و محلات کارگری تشکیل می‌شوند.

چون خطاب ما در این نوشته اساسا به فعالان و هوادارانی‌ست که جدیداً می‌خواهند، در ارتباطی نزدیک و ارگانیک، با سازمان فدائیان‌(اقلیت) قرار گیرند، چگونگی تشکیل یک هسته سرخ را، به همراه روابط، ضوابط و فعالیت درونی و بیرونی آن، مختصرا توضیح می‌دهیم.

آن چه که مقدم بر هر چیز باید در نظر داشت، این است که برخلاف سازمان‌هائی که خود را سوسیالیست و حتا کمونیست می‌نامند، اما اساس و بنیاد تشکیلات و فعالیت آنها علنی‌ست و نه فقط نظرا بلکه عملا نیز در تمام جهان، لااقل در یک قرن گذشته نشان داده‌اند، جز، احزاب رفرمیست در چارچوب نظم سرمایه‌داری چیز دیگری نیستند، یک سازمان حقیقتا کمونیست و پرولتری که خواهان دگرگونی نظم موجود، از طریق یک انقلاب اجتماعی‌ست، بنیاد تشکیلات و فعالیت آن مخفی و زیر زمینی‌ست. بنابراین، همین ضابطه و قاعده بر تشکیل واحد‌های پایه‌ای سازمان که بنیاد تشکیلاتی آن را شکل می‌دهند، حاکم است. یک هسته سرخ با حضور حداقل سه و حداکثر پنج نفر از رفقائی که یکدیگر را به خوبی می‌شناسند و از نظر امنیتی به یک دیگر اعتماد دارند، تشکیل می‌شود. این درحالی‌ست که در یک کارخانه و یا دیگر مراکز کار و یا محل زندگی، افرادی به این تعداد پیدا شوند که با مواضع سازمان آشنائی داشته باشند و خود را فعال و هوادار سازمان بدانند. اما فرض بگیریم که در یک کارخانه و یا محل زندگی کارگران، تنها یک رفیق فعال و هوادار سازمان وجود دارد که می‌خواهد، یک هسته سرخ را تشکیل دهد. انجام این وظیفه، کار و فعالیت جدی را می‌طلبد، تا لااقل دو نفر را به سمت سازمان و مواضع آن جلب نمود. این کار از چه طریقی انجام می گیرد؟ قبل از هر چیز با داشتن یک رابطه زنده و فعال با همکاران در محل کار و یا مردم محله در محل زندگی، حضور فعال داشتن در مبارزات آنها، سهیم بودن در مسائل شان و کمک کردن به حل مشکلات آنها و خلاصه کلام، تمام رفتاری که می‌تواند جلب اعتماد کند. در جریان این رابطه زنده و فعال است که می‌توان از هر فرصتی برای گشودن بحث و تدریجا کشاندن بحث و صحبت به مسائل اجتماعی و سیاسی استفاده کرد. فعال‌ترین، آگاه‌ترین و مستعد‌ترین افراد را گزین کرد و با یک فعالیت سیاسی مستمر، آنها را به مواضع و اهداف سازمان آشنا نمود و هسته سرخ را تشکیل داد. آن چه که گفته شد، صرفا به عنوان نمونه است، والا راه‌های مختلفی برای جذب مردم زحمتکش وجود دارد که برخی می‌توانند بسیار سهل و آسان‌تر از آن چه که گفته شد باشند. فقط باید توجه داشت که داشتن یک رابطه زنده و فعال با توده‌های کارگر و زحمتکش، مهم‌ترین مسئله است. باید روش کار را بلد بود که از کجا و برسر چه مسائلی حتا با کارگری که کمترین آگاهی سیاسی را دارد، شروع  کرد. به هیچ وجه نیز نباید برای تشکیل هر چه سریع‌تر یک هسته سرخ، عجله نمود.

پیش از این اشاره کردیم که چرا تاکید سازمان فدائیان‌(اقلیت) بر فعالیت در درون کارگران است. در اینجا باید نکته دیگری را هم به آن بیافزائیم  از آنجائی که توان و نیروی ما امروز محدود است، باید تلاش خود را در آنجائی متمرکز سازیم که بیش‌ترین بازدهی را داشته باشد. منظور ما فعالیت در کارخانه‌ها و موسسات بزرگ است. ما در وهله نخست باید تلاش کنیم، در واحدهای بزرگ و دارای اهمیت استراتژیک، هسته‌های سرخ ایجاد کنیم. دلائل مهمی برای این سیاست وجود دارد. اولا- در موسسات بزرگ، صدها و گاه هزاران کارگر مشغول به کارند. در اینجا، آگاهی و همبستگی بیشتری میان کارگران وجود دارد و گرایش آنها به سوسیالیسم بیشتر است. ثانیا- مبارزه  این تعداد وسیع کارگران، اهمیت فوق العاده بالائی دارد، آنچنان که در برخی موارد، می‌تواند لااقل بر بخش‌های وسیعی از کارگران تاثیر بگذارد و بخصوص در مقاطع حساس، آنها را به مبارزه سیاسی برانگیزد. ثالثا- برخی از این رشته‌ها، از نمونه نفت، برق و رشته‌های مختلف و سائل ارتباطی و حمل  و نقل، به درجات مختلف، نقشی مهم  و تعیین کننده در اقتصاد دارند.

بنابراین، از هر جهت مقرون به صرفه است که ما نیروی خود را به جای این که در یک کارگاه چند نفره صرف کنیم، باید به  هر وسیله تلاش نمود، تا در این موسسات بزرگ مشغول به کار شویم وهسته‌های سرخ را در آن موسسات ایجاد نمائیم.

با تمام آنچه که در مورد اهمیت کار در درون کارخانه‌ها و محل زندگی کارگران گفته شد و اساس سیاست سازمان ما همین است، معهذا ممکن است برخی رفقای فعال و هوادار، در شرایط دیگری قرار داشته باشند. مثلا دانشجوئی که در دانشگاه درس می‌خواند و در خوابگاه زندگی می‌کند، سربازی که در پادگان به سر می‌برد، معلمانی که کارشان تدریس است و شاید محل زندگی مخصوص به خود دارند، رفیقی  که در روستا‌ها زندگی می‌کند و غیره. آنها چه باید بکنند؟ آنها نیز می‌توانند در همان محل کار و زندگی خود هسته‌های سرخ را تشکیل دهند. فعالیت آنها نیز به شکلی دیگر در خدمت طبقه کارگر، مبارزه و اهداف آن قرار می‌گیرد.

وظایف هسته‌های سرخ

اکنون، به اینجا رسیده ایم که هسته تشکیل شده است. این هسته چه باید بکند و چه وظایفی پیش روی دارد. اعضای هسته، در اولین جلسه مشترک خود، یکی از رفقا را به عنوان دبیر یا مسئول حوزه و رفیق دیگر را به عنوان جانشین وی انتخاب می‌کنند، رابطه خود را با سازمان تنظیم می‌کنند و برای انجام وظایف و فعالیت‌های خود برنامه ریزی می‌نمایند.

اما پیش از آن که به وظایف درونی و بیرونی حوزه بپردازیم، به نکته مهمی باید اشاره کرد که بدون آن بحث و صحبتی از وظایف درونی و بیرونی هسته نمی‌تواند در میان باشد.

مسئله مهم، حفظ موجودیت، تامین ادامه کاری و استحکام هسته است. نیازی به توضیح نیست که فعالیت کمونیستی ما در کشوری انجام می‌گیرد که اختناق و سرکوب در آن حاکم است و پلیس مخفی، یا همان ماموران وزارت اطلاعات و انواع و اقسام دستگاه‌های پلیسی، در پی شکار کمونیست‌ها و متلاشی کردن تشکیلات‌ها هستند. بنابراین، یک هسته سرخ که اساسا یک واحد تشکیلاتی زیر زمینی سازمان است، باید در فن مبارزه با پلیس سیاسی مهارت داشته باشد. باید به خوبی آموخت که چگونه فعالیت و مبارزه کرد، بدون این که پلیس بتواند رد پائی از ما گیر بیاورد. کسب مهارت در مبارزه با پلیس سیاسی به این معناست که باید قواعد پنهان کاری را به منتها درجه رعایت کرد. اما وقتی می‌توان از رعایت این قواعد سخن گفت که انضباط  و دیسیپلین شدیدی در هسته سرخ و بر رفتار تک تک اعضای آن حاکم باشد. هیچ سهل انگاری را که می‌تواند جان اعضای هسته را به خطر اندازد، نباید تحمل کرد. رعایت جدی نظم و انضباط، یکی از ویژگی‌های هر حزب و سازمان کمونیست به معنای واقعی کلمه است. در ایران که دیکتاتوری عریان طبقه حاکم اعمال می‌شود، این نظم و انضباط  باید آهنین باشد. اما باید توجه داشت که این نظم و انضباط اکید، تنها می‌تواند، انضباطی  دمکراتیک  و آگاهانه باشد و نه پادگانی و اداری. این انضباط آگاهانه وقتی برقرار می‌گردد که اعضای هسته به خوبی آگاه باشند که برای تحقق یک برنامه و هدف مشترک گرد آمده‌اند و برای یک آرمان مشترک مبارزه می‌کنند که رهائی تمام بشریت ستمدیده است. آنها آگاهانه و آزادانه درمورد هر مسئله‌ای اظهار نظر می‌کنند، تصمیم می‌گیرند، انتقاد می‌کنند و مناسبات رفیقانه‌ای میان خود حاکم می‌سازند. دقیقا همین آگاهی و مناسبات دمکراتیک است که به دیسیپلین آگاهانه و الزام هر فرد به اجرا و انجام تعهدات و قرارها مادیت می‌بخشد.

هسته سرخی که به واحد پایه‌ای سازمان تبدیل شده است، دو رشته وظایف در برابر خود دارد. یک رشته وظایف، درونی هستند که تنظیم کننده مناسبات درونی خود هسته و مناسبات آن با کل سازمان می‌باشند و دسته دیگر، وظایف بیرونی هسته محسوب می‌شوند.

در ارتباط با وظایف درونی هسته سرخ، باید به چند نکته اشاره کرد. هر هسته سرخ، به عنوان واحد پایه‌ای سازمان، باید جلسات تشکیلاتی منظمی داشته باشد. فاصله زمانی بین دو جلسه، بستگی به شرایط و وضعیت سیاسی جامعه، با توجه به جو پلیسی و امنیتی دارد. اما این فاصله، نباید آنقدر زیاد باشد که انجام وظایف را مختل سازد. در این جلسات، برنامه ریزی دقیقی برای پیشبرد وظایف مشخص که در چارچوب سیاست‌ها و تاکتیک‌های عمومی سازمان است، انجام می‌گیرد. اعضاء باید مرتب در جلسات حضور داشته باشند و با تمام مسائل مورد بحث و تصمیم‌گیری، برخوردی فعال داشته باشد. در همین جا باید به یک مسئله کلی‌تری اشاره کرد و آن فعال بودن نه فقط درمورد مسائل مورد بحث، بلکه در ارتباط  با کل یک هسته سرخ و اعضای آن است.

معمولا در سازمان‌های رفرمیست و بورژوا، یک عضو، برنامه این سازمان‌ها را می‌پذیرد و حق عضویت‌اش را هم می‌پردازد، اما نه الزامی‌ست  که مرتب در جلسات شرکت نماید و نه وظیفه عملی مشخصی را بر عهده گیرد. کارها را گروهی کارمند، مثل یک دستگاه اداری انجام می‌دهند. اما در یک سازمان کمونیست، همه اعضا باید فعال باشند و نه فقط منظم در جلسات شرکت کنند، در مورد مسائل مورد بحث و تصمیم گیری دخالتی فعال داشته باشند، بلکه وظیفه عملی مشخصی نیز برعهده داشته باشند. هر هسته سرخ باید تمام این خصوصیت فعال بودن کمونیستی را دارا باشد.

یکی دیگر از وظایف درونی هسته سرخ، ارزیابی مداوم، دقیق و روشن، از پیشرفت کارهای برنامه ریزی  شده است. باید در هر جلسه روشن شود که برنامه ریزی انجام کارها تا کجا پیش رفته است. نقاط مثبت و منفی کار چه بوده است، تا بتوان نقایص را بر طرف کرد و شیوه کار را اصلاح نمود. انتقاد و انتقاد از خود که عامل مهمی در رشد و ارتقاء هسته و اعضای آن می باشد، در این زمینه نیز به برطرف ساختن نقاط ضعف و بهبود کار یاری خواهد رساند و علاوه بر این همبستگی را در درون هسته‌های سرخ و با‌لنتیجه کل سازمان افزایش خواهد داد.

هسته سرخ باید جلسات مطالعاتی منظمی داشته باشد. متون کلاسیک مارکسیستی و مطبوعات سازمان مطالعه شوند و مورد بحث و گفتگوی جمعی قرار گیرند. بر همین منوال، دنبال کردن مسائلی که از طریق رادیو پخش می‌شوند، مادام که سازمان از این امکان یا امکانات مشابه دیگری برخوردار است، در دستور کار هسته، قرار خواهد داشت. تسلط هر عضو هسته سرخ بر مفاد برنامه سازمان، تاکتیک‌ها و مواضع سیاسی روزمره، در زمره مسائل مهمی‌ست که بدون آنها اساسا پیشبرد وظایف بیرونی هسته سرخ نا‌ممکن خواهد بود.

ارتقاء مداوم سطح کیفی تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی هر عضو هسته و با‌لنتیجه کل هسته سرخ، باید به حدی رشد یابد که بتوانند در قبال تمام مسائلی که پیش می‌آید، عکس‌العملی سریع و درست از خود نشان دهند و منتظر رسیدن رهنمود از ارگان‌های بالاتر نباشند. اساسا وظیفه هر تشکیلات کمونیست، تحت هر شرایطی بالا بردن هر چه بیشتر نیروی ابتکار و خلاقیت اعضا‌ست، اما به ویژه این مسئله در یک سیاست تشکیلاتی غیر متمرکز که لازمه شرایط دیکتاتوری عریان حاکم بر ایران است، فوق‌العاده حائز اهمیت است.

هسته سرخ همچنین باید از یک تقسیم کار صحیح میان اعضاء به حسب توان آنها برخوردار باشد. نباید تمام مسئولیت‌ها در دست یک یا دو نفر متمرکز گردند و یا وظیفه‌ای را به عضو هسته سپرد که به هر علتی انجام آن از عهده وی بر نمی‌آید.

رعایت موازین امنیتی اصل مهمی‌ست که همواره باید ناظر بر تمام فعالیت‌های هسته سرخ باشد. باید جلسات تشکیلاتی را با رعایت دقیق موازین امنیتی تشکیل داد. اعضای هسته باید پیوسته از سلامتی امنیتی یکدیگر اطلاع داشته باشند. اطلاعات هر رفیقی باید محدود به آن چیزی باشد که برای انجام وظایف هسته، ضروری ست. مثلا ضرورتی ندارد که همه اعضای هسته سرخ بدانند که فلان امکان در کجا قرار دارد. کنجکاوی نباید برسر این مسائل وجود داشته باشد. چون هرگونه اطلاعات اضافی ممکن است منجر به ضربات جدی شود. در مواردی که اعضای هسته، از نام واقعی یک دیگر اطلاعی ندارند، حتما باید از نام‌های مستعار استفاده کنند. اصولا در فعالیت زیر زمینی باید از نام مستعار استفاده کرد ولو این که افراد، نام و مشخصات یکدیگر را بدانند. چون، در موارد متعدد پیش آمده است که پلیس سیاسی، به هر علتی به یک نام دسترسی پیدا کرده است، اما نتوانسته کشف کند که این نام متعلق به چه کسی‌ست. بنا براین اگر نام، مستعار باشد، ولو این که فردی دستگیر شود و این نام مستعار را هم به پلیس بدهد، قادر به رد گیری آن نخواهد بود. این مسئله در مواردی که یک عضو علنا در محل کار یا زندگی فعالیت می‌کند، متفاوت خواهد بود.

اعضای هسته سرخ نباید، اطلاعات تشکیلاتی را حتا در آن حد که می‌تواند سر نخی برای پلیس باشد، در محل کار و زندگی خود نگهدارند. به ویژه امروزه کامپیوتر و اینترنت و غیره، به همان اندازه که می‌توانند کار سیاسی و تشکیلاتی را تسهیل کنند، به همان اندازه نیز می‌توانند، منبعی برای اطلاعات پلیس سیاسی شوند. مکالمات تلفنی باید  دقیق و حساب شده باشند. قرارها باید توجیه کاملی داشته باشند. محل قرارها نباید ثابت باشند.

به رغم رعایت تمام ضوابط امنیتی، همواره باید این احتمال را در نظر گرفت، که ممکن است، یک عضو هسته دستگیر شود. از این رو، باید آمادگی برای بازجویی وجود داشته باشد. در جریان بازجویی، آن چه مهم است، حفظ خونسردی ست. باید با دقت به رگبار سئوالات پاسخ داد، به نحوی که ضد و نقیض نباشند. یک نکته را همواره باید در بازجویی‌ها در نظر داشت. بازجویان وزارت اطلاعات، طوری سئوالات را مطرح می‌کنند که گویا از همه چیز مطلع‌اند، یا دیگرانی که دستگیر شده‌اند، اطلاعات کاملی داده‌اند. نباید در جریان بازجویی به کلامی از این ادعاها باور داشت و به قول معروف بلوف خورد.

هسته سرخ، باید از نظر امکاناتی که برای پیشبرد وظایف‌اش ضروری‌ست، متکی به خود باشد. از این رو باید  امکانات جایگزین برای موارد اضطراری نیز تهیه شده باشد. مثلا اگر مکانی که در آنجا جلسات برگزار می‌شود به هر علتی دیگر قابل استفاده نبود، امکان دیگری از قبل تدارک دیده شده باشد که بتوان از آن استفاده نمود. بالاخره تمام عملکرد درونی  یا بیرونی هسته باید به صورت گزارش‌های مفصل به ارگان بالاتر داده شوند.

شاید  کسی که جدیدا می‌خواهد با سازمان ما فعالیت کند، برای وی، این همه تاکید بر سر مسائل امنیتی، عجیب به نظر برسد. چرا که می‌بیند، جمهوری اسلامی افرادی را دستگیر می‌کند، اما مثلا پس از چند روز آنها را آزاد می‌نماید. یا برخی افراد علنا نیز فعالیت می‌کنند، ولی جمهوری اسلامی با آن ها کاری ندارد. یا ممکن است، چنین عنوان شود که دیگر جمهوری اسلامی در موقعیتی نیست که بتواند با توجه به نارضایتی عمومی کاری از پیش ببرد.

راست است که جمهوری اسلامی، دیگر نمی‌تواند مثلا همان شیوه کشتار و سرکوب دهه ۶۰ را داشته باشد. اما باید توجه داشت که در ماهیت رژیم و دیکتاتوری عریان آن تغییری رخ نداده است. بلکه بنا به وضعیت موجود، در محدوده‌ای تاکتیک‌های خود را تغییر داده است. اجازه می‌دهد برخی افراد که تمایلات سیاسی دارند، خود را علنی کنند. مادام که تک نفره هستند ولو این که حرفی بزنند که ممکن است بوی مخالفت هم از آن شنیده شود، واکنشی نشان نمی‌دهد. اما دستگاه اطلاعاتی رژیم، همه این‌ها را زیر نظر دارد. اگر این افراد زمانی خواستند، پای مسئله سازماندهی بروند، ولو این که مسائل صنفی و دمکراتیک، در چارچوب همین نظام موجود باشد، آنها را دستگیر می‌کند. یا به همکاری وا می‌دارد، یا با تهدید مجازات به سکوت مجبور می‌کند و یا به زندان  و اعدام محکوم می‌نماید. آیا همین روی دادهای چند ماه گذشته در برخورد به تعدادی از فعالین جنبش‌های اجتماعی چیزی جز این نشان داده است؟ روشن است که نه! البته، در همین جا باید اضافه کنیم که وظیفه یک سازمان کمونیست، این است، دقیقا از همین تاکتیک رژیم علیه خود آن استفاده کند. در ادامه بحث خواهیم دید که چگونه؟ اما فقط آن سازمانی می‌تواند، این تاکتیک رژیم را به ضد خودش تبدیل نماید و از آن به نفع انجام وظایف خود استفاده کند، که اساسا یک سازمان زیر زمینی و مخفی کار باشد.

از تمام این مسائل نیز که بگذریم، مسئله سازمان ما، نه صرفا وجود آزادی‌ها و یا حتا سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه انقلاب اجتماعی کارگری‌ست. تا زمانی که این انقلاب رخ نداده است ولو این که یک حزب سیاسی کارگری قدرتمندی نیز پدید آمده باشد، این حزب، در بنیاد فعالیت و کار تشکیلاتی خود، مخفی کار خواهد بود. از این گفتار البته نباید چنین برداشت شود که گویا یک تشکیلات مخفی کار، فعالیت سیاسی علنی و قانونی نخواهد داشت. با توضیحات بعدی این مسئله، بیشتر روشن خواهد شد. اما فعلا در همین جا اضافه کنیم که هر گاه شرایط  اجازه دهد ، سازمان ما علنا فعالیت خواهد کرد، بدون این که لحظه‌ای فراموش کند که بنیاد تشکیلات و کار تشکیلاتی‌اش باید مخفی باقی بماند.

اکنون وقت آن رسیده است که به وظیفه اصلی یک هسته سرخ، که همانا وظیفه بیرونی آن است بپردازیم. این وظیفه چیست؟ همان وظیفه اساسی‌ست که برعهده یک سازمان کمونیست قرار دارد، اما در محدوده یک واحد پایه‌ای آن. تلاش برای متشکل ساختن طبقه کارگر، تلاش برای ارتقاء سطح آگاهی طبقاتی کارگران، تلاش برای رهبری مبارزه طبقاتی پرولتاریا تا جائی که نیرو و امکانات‌مان اجازه می‌دهد. وقتی که ما، این وظایف را انجام می‌دهیم، این، هم تلاشی‌ست، برای تشکیل حزب طبقاتی کارگران و هم  گام برداشتن در راه تحقق انقلاب اجتماعی کارگری.

هسته‌های سرخ، این وظایف خود را یا از طریق محل کار و یا محل زندگی پیش می‌برند. نیازی به تکرار مجدد نیست که این هسته‌ها اساسا در میان کارگران فعالیت می‌کنند، از این‌رو آن‌ها را هسته‌های سرخ کارخانه و محلات می‌نامیم. هدف این هر دو یکی ست، اما وظایف، تقسیم می‌شوند. یکی، بیشتر، فعالیت‌اش را در شکلی علنی پیش می‌برد، دیگری عمدتا مخفی.

صحبت که به اینجا می‌رسد، ممکن است، کمی مسئله پیچیده شود. تاکنون صحبت از این بود که یک هسته سرخ، همانند کل تشکیلات، در بنیاد خود، مخفی و پنهان کار است. اما اکنون صحبت می‌شود که هسته سرخ کارخانه شکل فعالیت‌اش عمدتا علنی‌ست. درحالی که هسته سرخ محلات، عمدتا مخفی. چگونه ممکن است؟

در پاسخ به این سئوال، مقدمتا باید با یک درک سطحی رایج در جنبش که امروزه مروج آن به اصطلاح مارکسیست‌های قانونی و علنی هستند، تسویه حساب کرد. اینان ادعا می‌کنند که یک سازمان زیر زمینی و پنهان کار، سازمانی جدا از توده  و طبقه خواهد بود. بنابراین باید بنای فعالیت را بر علنی کاری و شکل قانونی مبارزه گذاشت. البته این ایده‌ها، نظرات بکر و جدیدی نیستند و رد پای آنها را نه فقط  تا نظرات اکونومیست‌های روسی، بلکه تا دوران مارکس نیز می‌توان پیگیری کرد. اما برخلاف این ادعا، اگر بخواهیم صرفا به عنوان یک نمونه به حزبی اشاره کنیم که مخفی کار، اما چنان توده‌گیر بود که توانست طبقه کارگر را به سوی انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ رهبری کند، حزب لنینی بلشویک بود. بالعکس تمام احزاب علنی کار و قانونی، ولو این که میلیون‌ها کارگر را بسیج هم کرده باشند، بدون استثنا همه، احزاب رفرمیست پاسدار نظم سرمایه‌داری از کار درآمدند.

حزب لنینی، دقیقا از آن رو توانست، نقش خود را به عنوان یک حزب کمونیست ایفا کند که مخفی کاری‌اش دقیقا در خدمت تسهیل امر ارتباط  و توده گیر شدن آن قرار داشت. حزب بلشویک، به عنوان یک حزب زیر زمینی و پنهان کار، سیستم فعالیتی را بنیان گذاشت که ادامه کاری و بقای رزمنده آن را، ارتباط زنده و فعال‌اش با توده‌های کارگر تضمین کرد. این همان الگوئی‌ست که ما از آن پیروی می‌کنیم. هسته سرخ، به عنوان یک واحد سازمانی ما مخفی ست. کسی نمی‌داند که اعضای این هسته عضو سازمان فدائیان‌(اقلیت) هستند. اما این هسته‌ها زمانی می‌توانند به عنوان هسته‌های سرخ مخفی باقی بمانند و حیات رزمنده خود را حفظ نمایند که در میان توده‌های کارگر و زحمتکش قرار داشته باشند.

هسته سرخ اساسا از آن رو تشکیل شده است که بتواند وظایف سازمان را در ارتباط با توده‌های کارگر و زحمتکش پیش برد و نفوذ و دامنه فعالیت خود را در میان کارگران گسترش دهد. بنابراین باید در میان توده‌های کارگر و زحمتکش در کارخانه‌ها و محلات کارگری، در محل کار و زندگی توده ها حضوری فعال داشته باشد. اگر جز این باشد، به زودی نابود خواهد شد.

هسته‌های سرخی که در کارخانه‌ها تشکیل می شوند، بدون این که هویت شان برملا گردد. اگر نه تمام آنها، بلکه بیشترشان، تنها می‌توانند وظایف خود را در قبال طبقه،  در شکل علنی مبارزه انجام دهند. چراکه باید در مبارزات کارگران نه فقط حضور داشته باشند، بلکه پیشاپیش آنها حرکت کنند. به عنوان سخنگوی واقعی مطالبات کارگران ظاهر شوند.  در تشکل‌های قانونی و نیمه قانونی غیر دولتی حضور داشته باشند. خط و سیاست خود را پیش برند. آنها حتا می‌توانند بیش از هسته‌هائی که انجام وظایف شان در کارخانه نیز مخفی‌ست، تاثیرگذار باشند. تعداد کمتری از این هسته‌های سرخ در کارخانه‌ها، به کلی مخفی باقی می‌مانند و به انجام وظایفی می‌پردازند که از عهده رفقائی که وظایف‌شان را به شکلی علنی پیش می‌برند، ساخته نیست. این هر دو گروه هسته‌های سرخ کارخانه، کار سازماندهی توده‌های کارگر، متشکل ساختن آنها در تشکل‌های صنفی و سیاسی، ارتقاء سطح آگاهی طبقاتی آنها و ایجاد هسته‌های سرخ جدید را پیش می‌برند. خوب که به مسئله نگاه کنیم، هسته‌های سرخ مخفی و زیرزمینی سازمان، تلفیق کاملی را از کار علنی، نیمه علنی و مخفی پیش می‌برند تا بتوانند وظایف خود را انجام دهند.

در محلات برعکس، وظایف هسته‌های سرخ عمدتا مخفی ست. این هسته‌ها عمدتا پخش مخفیانه نشریات، اطلاعیه‌ها، برنامه سازمان، شعار‌نویسی، آدرس‌های ارتباطی، تبلیغ فرستنده رادیوئی، تدارکات و غیره را برعهده دارند. روشن است که انجام این وظایف نمی‌تواند علنی انجام بگیرد. از این جهت است که گفته می‌شود، انجام وظایف هسته‌های سرخ محلات عمدتا به شکلی مخفی انجام می‌گیرد. اما این بدان معنا نیست که آن‌ها خودشان را از توده مردم محل زندگی پنهان می‌کنند، بالعکس انجام وظایف آنها درحالی ممکن است که فعال‌ترین و زنده‌ترین رابطه را با توده مردم محل زندگی داشته باشند. نه فقط از آن رو که این توده مردم هستند که باید آنها را در مقابل پلیس سیاسی پوشش دهند، بلکه اساسا امکانات آنها وابسته به این رابطه است. در عین حال، هسته سرخ محل زندگی هم درست همان هدف و وظایف اساسی را برعهده دارد که هسته‌های کارخانه. بخشی از این هسته‌ها دقیقا باید همانند آن گروه از هسته‌های سرخ کارخانه عمل کنند که وظایف‌شان به شکلی علنی انجام می‌گیرد. آنها نیز باید در مبارزات توده‌های مردم محله، در یاری رساندن و پیش قدم شدن برای حل معضلات‌شان، در تشکل‌های قانونی  و نیمه قانونی غیر دولتی آنها فعال باشند و برای متشکل ساختن و آگاه نمودن هر چه بیشتر آنها بکوشند.

هسته‌های سرخ محلات همانند هسته‌های سرخ کارخانه‌ها باید در بطن این رابطه و مبارزه، برای ایجاد هسته‌های سرخ جدید تلاش کنند. رشد هسته‌های سرخ، البته با در نظر گرفتن کیفیت کار، یکی از شاخص‌های موفقیت هسته‌های سرخ است. اما همان گونه که پیش از این اشاره شد در شرایط کنونی ایران، تعداد اعضای هسته‌های سرخ نباید از پنج نفر تجاوز کند. باید هسته‌های سرخ جدید را ایجاد نمود. سیاست عدم تمرکز و مقابله با ضربات پلیس سیاسی ایجاب می‌کند، هسته‌های سرخ جدیدی که شکل می‌گیرند، از هسته‌های مادر جدا شوند. اگر ضرورت مبرمی برای همکاری نزدیک دو یا چند هسته در کارخانه‌ها و یا محلات وجود داشت، این رابطه، از خارج از حوزه‌ها، از طریق رابطه‌ای که با ارگان‌های بالاتر وجود دارد، برقرار خواهد شد.

اکنون باید این مسئله را بررسی کنیم که هسته‌های سرخ برای متشکل ساختن توده‌های وسیع کارگر در تشکل‌های غیر حزبی،  چه وظایفی بر دوش دارند و موضع سازمان ما در قبال تشکل‌های غیر حزبی سیاسی و صنفی طبقه کارگر و نیز تشکل‌های توده‌ای دمکراتیک، چیست؟

تشکل‌های غیر حزبی کارگران

تاکیدی که تاکنون بر تشکل حزبی طبقه کارگر و نقش هسته‌های سرخ کارخانه‌ها و محلات، به عنوان پایه های مستحکم حزب طبقاتی کارگران گردید، مطلقا نافی تشکل‌های غیر حزبی کارگران و نقش و اهمیت آنها نیست. حزب سیاسی طبقاتی کارگران همواره دربرگیرنده پیشرو‌ترین و آگاه‌ترین کارگران است. در حالی که تشکل‌های غیر‌حزبی طبقه کارگر، توده‌های وسیع کارگر را متشکل می‌سازند. این تشکل‌ها را که طبقه کارگر جهانی در جریان یک مبارزه تاریخی آفریده است، به سه گروه می‌توان تقسیم کرد: تشکل‌های سیاسی پایدار که مهم‌ترین آنها، شوراها هستند. تشکل‌های پایدار صنفی، نظیر اتحادیه‌ها و تشکل‌های انتقالی از نمونه کمیته‌های کارخانه. هر یک از این تشکل‌ها جایگاه و نقش معینی به حسب اوضاع سیاسی جامعه دارند. شوراها، تشکل سیاسی مختص طبقه کارگر در دوران تلاطمات سیاسی و انقلاب‌اند. بنابراین، نمی‌توانند تحت هر شرایطی پدید آیند و به عنوان ارگان‌های اقتدار سیاسی طبقه کارگر عمل کنند. اتحادیه‌ها یا آنچه که در ایران به آنها سندیکا اطلاق می شود، تشکل‌های پایدار صنفی طبقه کارگر‌اند که در دوره‌های رکود سیاسی، نقش اصلی را در جنبش طبقاتی کارگران ایفا می‌کنند. کمیته‌های کارخانه، تشکل‌های مختص وضعیت‌های ویژه و ناپایدار سیاسی‌اند. یعنی وضعیت سیاسی جامعه و با‌لنتیجه مبارزات توده‌ی به نحوی‌ست که نه می‌توان به آن رکود سیاسی اطلاق کرد که توده مردم به کلی از مبارزه سیاسی علنی بر‌کنارند و نه تحولات سیاسی به یک موقعیت انقلابی انجامیده است. دیکتاتوری‌های عریان را نیز باید در همین مقوله اوضاع سیاسی ویژه جای داد. منتها کمیته‌های کارخانه در چنین شرایطی عموما مخفی فعالیت می‌کنند.

بر این مبنا باید دید که امروزه در ایران کدام تشکل، مناسب مبارزه توده‌های کارگر است.

کمیته‌های کارخانه و کارگاه

هر کس، این واقعیت را می‌داند که در ایران وضعیت معیشتی توده‌های کارگر وخیم است و یک بحران اقتصادی و سیاسی وجود دارد. در همین حال یک رژیم دیکتاتوری عریان نیز حاکم می‌باشد. در ایران، آزادی‌های سیاسی وجود ندارد و حقوق دمکراتیک توده‌های مردم از آنها سلب شده است. از این رو طبقه کارگر از داشتن تشکل‌های توده‌ای علنی محروم است. این البته به آن معنا نیست که کارگران به طور مطلق بی سازمان‌اند. محدود تشکل‌هائی به شکل مخفی و نیمه علنی و حتا با پوشش‌های دیگر، به شکل قانونی و علنی وجود دارند، اما آنقدر محدودند که تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر کل بی سازمانی طبقه کارگر ندارند.

با این وجود، یک چیز مسلم است و همه روزه آن را می‌بینیم. کارگران درحال مبارزه‌اند. این مبارزه شکل علنی و بسیار گسترده به خود گرفته است. همان گونه که قبلا اشاره شد، جنبش خود انگیخته کارگری در سال های اخیر چنان ابعادی به خود گرفته است که در طول تمام دوران پیدایش طبقه کارگر در ایران بی سابقه است. سئوال این است که چطور می‌شود در کشوری که وضعیت معیشتی کارگران بی نهایت و خیم است و تعداد اعتراضات کارگری در اشکال مختلف، در هر روز، یا هفته و ماه، گاه به اندازه قاره‌ای همچون اروپا می‌رسد، کارگران نمی‌توانند تشکل‌های پایدار خود را ایجاد کنند؟ پاسخی به این سئوال نمی‌توان داد مگر آنکه دلیل آن را در ویژگی‌های سیاسی جامعه ایران جستجو کرد. به دو ویژگی جامعه ایران باید اشاره کرد: نخستین ویژگی که همانا مانع عمده برسر راه ایجاد تشکل‌های صنفی پایدار طبقه کارگر است، اختناق و دیکتاتوری عریان است و دومین ویژگی، ناپایداری اوضاع سیاسی، یعنی وضعیتی‌ست که نه دوران رکود سیاسی در مبارزات توده‌ای‌ست و نه این مبارزه به مرحله‌ای رسیده است که بخواهد با رژیم حاکم و نظم موجود تعیین تکلیف کند. اما مبارزه به هر حال جاری ست. اگر اتحاد پایداری نتوانسته یا نمی‌تواند در لحظه کنونی مثلا در شکل اتحادیه‌ها شکل بگیرد، وجود اتحادهای ناپایدار غیر قابل انکار است. اگر این اتحادها وجود نمی‌داشت، اساسا نمی‌توانست بحث و صحبتی از مبارزه جمعی کارگران، در اشکالی که با آن روبرو هستیم نظیر اعتصابات، تجمعات اعتراضی، راهپیمایی‌ها و تظاهرات، اشغال کارخانه‌ها، بستن جاده‌ها و غیره و غیره در میان باشد. همین واقعیات نشان می‌دهند که کارگران در پی اتحاد هر چه بیشتر هستند، اما به تشکلی نیاز است که بیانگر تمام وضعیت موجود باشد.  بنابراین، باید برای ایجاد و گسترش آن شکل از تشکل غیر حزبی کارگران تلاش نمود که منطبق بر وضعیت سیاسی موجود و سطح مبارزاتی کارگران، بتواند همین مبارزات جاری را سازماندهی و رهبری کند و به تشکل و آگاهی روزافزون کارگران یاری رساند. تجربه جنبش بین‌المللی کارگری و حتا  جنبش کارگری در خود ایران، نشان داده است که چنین تشکلی، کمیته‌های کارخانه و کارگاه است.

کمیته کارخانه چیست؟ کمیته کارخانه و کارگاه، یک تشکل غیر حزبی انتقالی و ناپایدار است که تحت شرایط سیاسی ویژه ای که در بالا به آن اشاره شد، شکل می‌گیرد. ناپایداری آن نسبی‌ست و تابعی‌ست از وضعیت سیاسی خود‌ویژه. خصلت انتقالی این تشکل، بیانگر این واقعیت است که کمیته کارخانه، یک پدیده ثابت و جا افتاده نیست، بلکه باید به پدیده دیگری تحول یابد. نه یک تشکل صرفا صنفی ست که برای مطالبات اقتصادی کارگران شکل گرفته باشد و نه تشکلی سیاسی که وظیفه خود را کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر قرار داده باشد. با این وجود، هم از مطالبات اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر دفاع می‌کند و هم  مبارزه کارگران را در این هر دو شکل، سازماندهی و رهبری می‌کند. هم شکل مبارزه تدافعی کارگران را سازماندهی و رهبری می‌کند و هم مبارزه تعرضی را. این که به کدام یک از اشکال تشکل سیاسی یا صنفی طبقه کارگر تحول خواهد یافت، وابسته به تحول اوضاع سیاسی و سرنوشت مبارزه طبقاتی کارگران در این مقطع معین است. اگر جهت تحولات، ارتقاء شکل مبارزه سیاسی طبقه کارگر، پیدایش موقعیت انقلابی و حتا انقلاب باشد، کمیته‌های کارخانه، تحول نهائی خود را در شوراها خواهند یافت. هم شوراهائی که ارگان‌های اعمال حاکمیت سیاسی طبقه کارگر در سطح سراسر جامعه هستند وهم ارگان‌های اعمال کنترل و مدیریت کارگری به صورت شوراهای کارخانه. اگر بالعکس، وضعیت کنونی در نهایت به ثبات اوضاع سیاسی و یک دوران رکود سیاسی بیانجامد، تحول نهائی این کمیته‌ها، سندیکا خواهد بود.

هر کس که تاریخ انقلاب سوسیالیستی اکتبر را در روسیه مطالعه کرده باشد، به خوبی می‌داند که کمیته‌های کارخانه چه نقش مهمی در جریان انقلاب فوریه تا اکتبر ایفا نمودند و چگونه شکل تحولی خود را به شوراها طی کردند.

در دوره بحران انقلابی پس از جنگ جهانی اول، به ویژه در ایتالیا و انگلیس، مرکز اصلی ابتکار عمل توده‌های کارگر همین کمیته‌های کارخانه و کارگاه بودند که تحول خود را تا مرحله کنترل کارگری بر تولید نیز پیش بردند.

بنابراین، انترناسیونال سوم، به ویژه در نخستین سال‌های تشکیل خود، تاکید ویژه‌ای بر کمیته‌های کارخانه و کارگاه در جنب شعار شوراها داشت. وقتی که مسئله تشکیل سندیکاهای سرخ در برابر سندیکاهای ساز‌شکار زرد، نیز به یک وظیفه مبرم جنبش کمونیستی و کارگری جهان تبدیل گردید، انترناسیونال سوم، اصلی‌ترین تاکید را بر ایجاد و گسترش کمیته‌های کارخانه قرار داد.

کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی در قطعنامه خود، “تزهائی در باره جنبش اتحادیه‌ای، کمیته‌های کارخانه …”  می‌گوید:

“تمایل به ایجاد کمیته‌های کارخانه، از علل متعددی منشاء می‌گیرد. ‌(مبارزه علیه بوروکراسی ضد‌انقلابی، دلسردی ناشی از شکست‌های اتحادیه، تلاش برای ایجاد سازمانی که دربرگیرنده تمام کارگران باشد) اما در نهایت، از مبارزه برای کنترل صنعت، به عنوان وظیفه تاریخی خاص کمیته‌های کارخانه، نتیجه می‌شود….هدف فوری مبارزه کمیته‌های کارخانه علیه سرمایه‌داری، کنترل کارگران بر تولید است. کارگران هر رشته صنعت، مستثنا از حرفه آنها، از خرابکاری سرمایه‌داران در رنج‌اند که اغلب منافع شان ایجاب می‌کند، تولید را متوقف سازند تا این که آسان‌تر بتوانند کارگران را مجبور به پذیرش شرایطی نمایند که به حال آنها مساعد نیست. نیاز به مراقبت از خود، در برابر یک چنین خرابکاری‌های سرمایه‌داران، کارگران را مستقل از عقاید‌شان متحد می‌سازد و بنا براین کمیته‌های کارخانه که توسط کارگران یک موسسه، انتخاب می‌شوند، وسیع‌ترین سازمان‌های توده‌ای پرولتاریا هستند….کمیته‌های کارخانه سازمان‌های فراگیری هستند که در دسترس تمام کارگران یک موسسه معین قرار دارند. … اما مبارزه آنها، تدریجا می‌تواند خصلت یک مبارزه سراسری به خود بگیرد.”

در قطعنامه کنگره سوم، “انترناسیونال کمونیستی و انترناسیونال اتحادیه‌های سرخ” نیز پس از اشاره به بحران اقتصادی حاد جهان سرمایه‌داری، سیاست تعرضی ضد کارگری بورژوازی علیه کارگران، که هدف آن کاهش دستمزد‌هاست و شرایطی که از یک سو، به نارضایتی وسیع در میان کارگران و از سوی دیگر، ورشکستگی اتحادیه‌های کهنه و روش‌های مبارزاتی آنها منجر شده است، آمده است: “هر کارخانه باید به سنگر انقلاب تبدیل شود. اشکال سنتی رابطه میان توده‌های اتحادیه (از طریق رابطین جمع‌آوری حق عضویت، نمایندگان و هیئت‌های نمایندگی) باید جای خود را به تشکیل کمیته‌های کارخانه بدهد. تمام کارگران با هر عقیده سیاسی، باید در انتخابات کمیته‌های کارخانه مشارکت داشته باشند. طرفداران انترناسیونال اتحادیه‌های سرخ باید تلاش کنند که تمام کارگران کارخانه در انتخابات ارگان نمایندگی‌شان، مداخله داشته باشند. هر تلاشی برای انتخاب صرفا رفقای همفکر خود در کمیته‌های کارخانه، که به معنای کنار گذاشتن توده‌های غیر حزبی باشد، باید شدیدا محکوم شود. این یک سلول حزبی‌ست و نه کمیته کارخانه. کارگران انقلابی باید از طریق سلول‌های حزبی خود، در میتینگ‌های عمومی و کمیته کارخانه، تاثیرگذار باشند.”

در تزهای کنگره چهارم کمینترن، نیز تاکید شد که “در شرایط کنونی هیچ جنبش کارگری نمی‌تواند خود را یک جنبش پرولتری توده‌ای کاملا سازمان یافته بداند، مگر آنکه طبقه کارگر و سازمان‌های آن بتوانند کمیته‌های کارخانه‌ای را سازمان دهند که ستون فقرات جنبش باشند. به ویژه مبارزه علیه تعرض سرمایه‌داری و کنترل تولید، بدون این که کمونیست‌ها جای پای محکمی در کارخانه‌ها داشته باشند و کارگران در محل کارشان سازمان‌های پرولتری رزمنده خود را (کمیته‌های کارخانه و شوراهای کارگری) ایجاد کرده باشند، بی نتیجه خواهد بود. بنابراین، کنگره یکی از وظایف مهمی را که در برابر هر حزب کمونیست، قرار گرفته است، تقویت نفوذ آن در کارخانه‌ها و حمایت از جنبش کمیته‌های کارخانه یا ابتکار ایجاد چنین جنبشی می داند.”

در این قطعنامه‌ها که در حقیقت یک جمعبندی از تجربه بین‌المللی جنبش کمیته‌های کارخانه، محسوب می‌شوند، وظایفی در برابر کمیته‌های کارخانه قرار می‌گیرد که از مبارزه برای “افزایش  دستمزد و شرایط زندگی بهتر” پرداخت حقوق کارگران در ایام بیکاری توسط سرمایه‌داران، تا مقابله با اخراج و بسته شدن کارخانه‌ها از طریق اشغال و برعهده گرفتن اداره امور کارخانه، برقراری کنترل کارگری، الغاء اسرار بازرگانی  و حتا فراتر آن را در بر می‌گیرد. چنانچه در قطعنامه کنگره دوم گفته می شود: “کمیته‌های کارخانه باید از محدوده‌های کنترل در کارخانه‌های جدا از هم فراتر روند. آنها به زودی با مسئله کنترل کارگری بر کل رشته‌های صنعت و بهم پیوستگی آنها رو به رو خواهند بود. و از آنجائی که هر گونه تلاش کارگران برای اعمال کنترل بر عرضه مواد خام، یا کنترل عملیات مالی صاحبان کارخانه، با جدی‌ترین اقدامات علیه کارگران، از جانب بورژوازی و حکومت سرمایه‌داری، رو به رو می‌گردد، مبارزه برای کنترل تولید باید به مبارزه برای کسب قدرت توسط طبقه کارگر بیانجامد.”

این تنوع وظایف که بیانگر سطوح متفاوت مبارزه کارگران در کارخانه‌ها یا کشورهای مختلف است، به خوبی خصلت منعطف کمیته‌های کارخانه را نشان می‌دهد.

کمیته‌های کارخانه‌ای که در آن ایام شکل گرفته بودند، همان گونه که اشاره کردیم، به علت خصلت ناپایدار و انتقالی شان، نمی‌توانستند مدت زیادی دوام آورند و از این رو با تغییر اوضاع سیاسی از میان رفتند.

در ایران، این کمیته‌های کارخانه، پس از سرنگونی رژیم سلطنتی شاه در ایران، به نام شوراهای کارخانه، پدید آمدند و در شرایط سیاسی ویژه پس از قیام حتا تا مرز کنترل پیش رفتند و در برخی کارخانه‌ها، کنترل کارگری را معمول داشتند. اما با تسلط سیاسی جمهوری اسلامی بر اوضاع، از میان رفتند. معهذا از نیمه دوم دهه ۶۰ در سطحی دیگر، به شکل کمیته‌های مخفی کارخانه دوباره پدید آمدند. اما این بار، تعداد اعضای آنها بسیار محدود بود. برخی از آنها در نتیجه سرکوب و پیگرد از هم پاشیدند. امروزه در سطح محدودی این کمیته‌ها وجود دارند ولو اینکه اسم آنها کمیته کارخانه نباشد. ما این را می‌دانیم که در برخی کارخانه‌ها، گروه محدودی از پیشرو‌ترین و آگاه‌ترین کارگران، مستقل از وابستگی سازمانی و سیاسی شان مشترکاً با یکدیگر فعالیت می‌کنند و مبارزات کارگران را سازماندهی و رهبری می‌نمایند. آنها حتا بر سر مسائل سیاسی اطلاعیه‌هائی منتشر می‌کنند. این در حقیقت همان کمیته کارخانه است. منتها با توجه به شرایط موجود، مخفی‌ست و توده وسیع کارگر را در کارخانه و کارگاه در بر نگرفته است. تردیدی نیست که در روند مبارزه، نقاط ضعف این کمیته‌ها بر طرف خواهد شد و به سازمان‌های توده‌ای کارگری تبدیل می‌شوند.

تاکید اصلی سازمان فدائیان‌(اقلیت) در مرحله کنونی بر روی همین کمیته‌های کارخانه به عنوان تشکل‌های غیر حزبی کارگران است. دلائل آن نیز پیش از این توضیح داده شد. این کمیته‌ها می‌توانند مبارزه کارگران را در هر سطح اقتصادی و سیاسی آن سازماندهی و رهبری کنند. کمیته‌ها، تشکل‌هائی در نقطه تولیدند و در دسترس کارگران. یعنی کمیته‌ها، تشکل‌هائی هستند که به ابتکار عمل خود کارگران تکیه دارند. این کمیته‌ها مناسب اوضاع سیاسی موجودند. اولا- به این علت که تحت شرایط سرکوب و اختناق، قادرند به فعالیت خود در میان کارگران ادامه دهند. ثانیا به خاطر خصلت انعطاف پذیر‌شان، می‌توانند با تحول اوضاع سیاسی در جهت دگرگونی و انقلاب، که از دیدگاه سازمان ما، چشم‌انداز تحول اوضاع است، به تشکل‌هائی نظیر شوراها ارتقاء یابند. بنا به دلائل فوق‌الذکر است که هسته‌های سرخ کارخانه، باید برای ایجاد و گسترش، کمیته‌های کارخانه و کارگاه تلاش کنند و تمرکز اصلی کار خود را در این تشکل‌های غیر حزبی کارگران قرار دهند. درمورد کمیته‌های کارخانه به این نکته باید اشاره کرد که مخفی و علنی بودن آنها در این دوران، تابعی‌ست از وضعیت سیاسی جامعه و تناسب قوا، هم در سطح جامعه و هم در درون کارخانه. تشخیص این مسئله  در هر مورد بر عهده اعضای کمیته‌های کارخانه و کارگاه است.

اتحادیه‌های کارگری

اکنون باید به یکی دیگر از تشکل‌های غیر حزبی کارگران، اتحادیه‌های کارگری یا سندیکاها پرداخت. در ایران به علت حاکمیت رژیم دیکتاتوری و اختناق، اتحادیه‌ها نتوانسته‌اند مثل بسیاری از کشورهای دیگر جهان، به پدیده‌ای پایدار، تبدیل شوند وهم اکنون نیز کارگران از داشتن اتحادیه‌های علنی توده ای محروم‌اند. این هم روشن است  که آزادی اتحادیه، جزئی لاینفک از آزادی‌های سیاسی می‌باشد. از این رو نمی‌توان فرض کرد که در ایران آزادی سندیکا وجود داشته باشد، اما آزادی سیاسی وجود نداشته باشد. این گفتار البته به این معنا نیست که استثنائات نادیده گرفته شوند. در ایران، کارگران صنوف، یک سنت دیرینه سندیکایی دارند و از این رو، به علت محدود بودن و بسته بودن این سندیکاها، همواره توانسته‌اند حیات خود را ولو با اعضای چند نفری خود، در دشوارترین شرایط هم حفظ کنند. اما هیچگاه نتوانسته‌اند نقش تاثیر گذاری بر جنبش طبقه کارگر که اساسا درکارخانه‌ها و مراکز تولیدی و خدماتی بزرگ متمرکز است، داشته باشند. ممکن است، تحت شرایطی خاص، در همین اوضاع سیاسی موجود نیز، اتحادیه ای در درون یک یا چند موسسه بزرگ هم، به خصوص آنهائی که سنت سندیکایی دارند، پدید آید. نمونه آن را هم در شرکت واحد اتوبوسرانی دیدیم که رژیم عجالتا با سرکوب مانع فعالیت آن شده است.

سیاست ما در قبال تشکل اتحادیه‌ای چیست؟ سازمان فدائیان‌(اقلیت) در قطعنامه‌ها و مصوبات خود همواره تاکید کرده است که ما برای متشکل ساختن و آگاه نمودن کارگران به منافع طبقاتی خود، باید در هر تشکل صنفی توده‌ای غیر دولتی شامل سندیکاها، تعاونی‌ها و جوامع مختلف کمک متقابل کارگری حضور داشته باشیم و تا جائی که به تشکل و آگاهی طبقاتی کارگران یاری می‌رسانند آنها را تقویت کنیم. اما یک چیز باید برایمان روشن باشد که هدف ما چیست و حد و حدود توقعات ما از این تشکل‌ها چه باید باشد؟

روشن است که هدف ما، همان هدف طبقاتی کارگران، برپائی انقلاب اجتماعی کارگری و الغاء کارمزدی و طبقات است. سئوال اما این است که آیا مثلا تعاونی‌های مصرف کارگری، تا جائی که واقعا دمکراتیک‌اند و توسط خود کارگران برپا شده‌اند و یا سندیکاها که وجود‌شان در چارچوب نظم سرمایه‌داری اجتناب ناپذیر است، تا کجا در خدمت این هدف بزرگ کارگری قرار دارند؟

در اینجا برای توضیح مسئله باید ابتدا به جنبش جهانی کارگری و تجارب آن پرداخت و سپس به ایران بازگشت.

در تاریخ جنبش جهانی کارگری، اتحادیه‌های کارگری و تعاونی‌ها، تاریخ خاص خود را دارند، گذشته‌ای داشته‌اند و مراحلی را سپری کرده‌اند، تا به امروز رسیده‌اند. آنها همواره همان نبوده و نیستند که در دوران آغازین شکل‌گیری‌شان بوده‌اند. اگر حتا به پدیده تعاونی‌های کارگری که خصلت سیاسی‌شان از همان آغاز هم محدود بوده است، نگاه کنیم، می‌بینیم که زمانی، گیریم بر اساس توهم و اندیشه‌های تخیلی، هدفشان را جامعه سوسیالیستی قرار می‌دادند. اما، حداکثر تا اوائل قرن بیستم، دیگر چنین تعاونی‌هایی با این هدف، در شکل گسترده نیمه اول قرن نوزدهم وجود نداشت. ممکن است گفته شود که این تعاونی‌ها چون از همان آغاز خصلتی خرده‌بورژوائی داشتند، بنابراین روشن است که می‌بایستی چنین تحولی را از سر بگذرانند.

پس ببینیم، در مورد اتحادیه‌های کارگری وضع بر چه منوال است. اگر به گذشته اتحادیه‌های کارگری، در مراحل اولیه شکل‌گیری‌شان، هم در یک کشور معین وهم در سطح جهانی نگاه کنیم، می‌بینیم که وجود‌شان افتخار آفرین بود. نه فقط از این جهت که مراکز قدرتمندی برای سازمان یابی طبقه کارگر محسوب می‌شدند و برای تحمیل مطالبات روزمره کارگران به طبقه سرمایه‌دار، رادیکال عمل می‌کردند، بلکه خواهان فراتر رفتن از نظم موجود، برانداختن نظام سرمایه‌داری و استقرار جامعه‌ای سوسیالیستی بودند. این را به وضوح می‌توان به‌ویژه در انگلیس، فرانسه و آلمان دید. اما همان گونه که می‌دانیم، اتحادیه‌های کارگری انگلیس به عنوان قدرتمند‌ترین تشکل‌های طبقاتی کارگران، از اواسط قرن نوزدهم، بیش از پیش خود را به دایره مناسبات موجود محدود کردند. مارکس و انگلس از رهبران برجسته جنبش کارگری، نخست، تلاش فراوانی مبذول داشتند، تا اتحادیه‌های کارگری انگلیس را به فراتر رفتن از مطالبات روزمره و مبارزه برای برچیدن کارمزدی، و‌ادارند. اما نتیجه قابل ملاحظه‌ای در پی نداشت. آنها سپس رهبران اتحادیه‌های کارگری انگلیس را مورد حمله شدید قراردادند. مارکس، در نامه‌ای که به تاریخ ١١ فوریه ١۸۷۸ به ویلهلم لیبکنشت نوشت، پس از اشاره به این نکته که طبقه کارگر انگلیس پس از ١۸۴۸ روحیه خود را عمیقا از دست داد و به نقطه‌ای رسید که تبدیل به دنباله‌رو حزب لیبرال گردید، می‌افزاید: “رهبری آنها کاملا در دست رهبران فاسد اتحادیه و تبلیغات چی‌های حرفه‌ای قرار گرفته است.” انگلس نیز، در چندین نامه و سرانجام در مقدمه چاپ انگلیسی ۱۸۹٢ اثر خود، “وضع طبقه کارگر در انگلیس” تحلیل جامعی از علل طبقاتی و اقتصادی انحطاط اتحادیه‌های کارگری انگلیس ارائه داد. او پیدایش اشرافیت کارگری و سهیم شدن قشری از طبقه کارگر انگلیس در منافع ناشی از انحصار صنعتی انگلیس را در بازار جهانی، علت عقب گرد و انحطاط جنبش اتحادیه ای انگلیس دانست. از جمله، در این مقدمه نوشت:

“ثانیا- اتحادیه‌های بزرگ . . .این که شرایط آنها به نحو قابل ملاحظه‌ای از ١۸۴۸ به بعد بهبود یافته است، در آن تردید نیست و بهترین دلیل آنهم، این واقعیت است که به مدتی بیش از ١۵ سال، نه فقط مناسبات آنها با کارفرمایان، بلکه کارفرمایان با آنها حسنه بوده است. آنها در میان طبقه کارگر اشرافیتی را تشکیل می‌دهند. آنها موفق شده‌اند که یک موقعیت بالنسبه راحت، برای خودشان تامین کنند و آنرا چونان وضعیتی جاودانه پندارند. آنها کارگران نمونه آقایان لئون لوی و گیفن هستند. به راستی هم، امروزه آنها برای هر سرمایه‌دار عاقل به طور خاص و کل طبقه سرمایه‌دار، علی‌العموم، مردمانی نازنین و خوش رفتارند.

اما آنچه که به توده بزرگ کارگران ارتباط پیدا می‌کند، این است که اگر فقر و ناامنی زندگی آنها، بدتر از گذشته نباشد، بهتر نیست.

حقیقت این است: در دوره انحصار صنعتی انگلیس، طبقه کارگر انگلستان، تا حدود معینی در منافع انحصار، سهیم شده است. این منافع بسیار نا‌موزون در میان آنها توزیع گردید. اقلیت ممتاز، بیشترین سهم را به جیب زد. اما حتا توده‌های بزرگ، لااقل گاهگاهی، سهمی گذرا داشتند. این است دلیل اینکه چرا از دوران زوال اوئن‌ایسم، سوسیالیسمی در انگلیس، وجود پیدا نکرده است. با درهم شکسته شدن آن انحصار، طبقه کارگر انگلیس، آن موقعیت ممتاز را از دست  می‌دهد. خود را در کل – همراه با اقلیت ممتاز رهبری کننده‌اش- با رفقای کارگر‌ش در خارج، در یک سطح خواهد یافت. این است دلیل این که چرا بار دیگر در انگلیس، سوسیالیسم وجود پیدا خواهد کرد.”

اما روندی که  جنبش اتحادیه‌ای انگلیس طی کرد، منحصر به فرد نبود. در اوائل قرن بیستم وقتی که جریان تجدید نظر طلبی در احزاب سوسیال- دمکرات سر بلند کرد، حتا در آلمان، قدرتمند‌ترین متحد برنشتین، پاره‌ای از سران اتحادیه‌ها بودند. وقتی که جنگ جهانی اول آغاز می‌شود، آنگاه دیگر قطعی‌ست که اتحادیه‌های کارگری تقریبا تمام کشورهای سرمایه‌داری جهان، مسیر اتحادیه‌های کارگری انگلیس را طی کرده‌اند.

جناح چپ انترناسیونال دوم به رهبری لنین، اقدام به تبیین روند انحطاط، هم در احزاب سوسیال دمکرات و هم اتحادیه‌های کارگری نمود. لنین نوشته‌های متعددی را به تحلیل و تبیین این مسئله اختصاص داد.

در اثر خود “امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم” با استناد به تمام نوشته‌های مارکس  و انگلس، پیرامون روند انحطاط اتحادیه‌های کارگری انگلیس و علل آن، اثبات می‌کند که آنچه در یک دوران معین مختص انگلیس بود، با ورود سرمایه‌داری به مرحله امپریالیسم، عمومیت یافته است. همان اشرافیت کارگری و بوروکراسی اتحادیه‌ای، در پیشرفته‌ترین کشورهای سرمایه‌داری شکل گرفته و جنبش کارگری را به انحطاط  کشانده‌اند. وی در این اثر رابطه میان امپریالیسم و رشد اپورتونیسم را در جنبش کارگری نشان می‌دهد. لنین در اثر دیگر خود “امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری” نیز این مسئله را مورد بررسی قرار می‌دهد و می‌نویسد: “ذکر این نکته لازم است که  در انگلستان تمایل امپریالیسم مبنی بر این که بین کارگران شکاف ایجاد کند و اپورتونیسم را در بین آنها تقویت نماید و جنبش کارگری را موقتا دچار فساد سازد- مدت‌ها قبل از پایان قرن نوزدهم  و آغاز قرن بیستم متظاهر گردیده بود. زیرا دو صفت مشخصه مهم امپریالیسم یعنی مستملکات عظیم مستعمراتی و موقعیت انحصاری در بازار جهان از نیمه قرن نوزدهم در انگلستان وجود داشت. مارکس و انگلس سال‌های متمادی این رابطه اپورتونیسم در جنبش کارگری را با خصوصیات امپریالیستی سرمایه‌داری انگلستان به طور منظمی بررسی می‌نمودند. مثلا انگلس در ۷ اکتبر سال ۱۸۵۸ به مارکس نوشت “پرولتاریای انگلستان عملا به طور روز افزونی جنبه‌ی بورژوازی به خود می‌گیرد و به نظر می‌رسد این ملت که از هر ملت دیگری بیشتر بورژو‌است می‌خواهد سرانجام کار را به جائی برساند که در ردیف  بورژوازی یک اشرافیت بورژوازی و یک پرولتاریای بورژوازی داشته باشد. بدیهی ست این امر از طرف ملتی که تمام جهان را استثمار می‌نماید تا حدود معینی طبق قاعده به نظر می‌رسد. “تقریبا پس از یک ربع قرن، انگلس در نامه مورخه ۱۱ اوت ۱۸۸۱ از “بدترین تردونیون‌های انگلیسی” صحبت می‌کند “که اجازه می‌دهند افرادی بر آنها رهبری نمایند که از طرف بورژوازی خریداری شده و یا دست کم جیره بگیر وی هستند.” وجه تمایز موقعیت کنونی آنچنان شرایط اقتصادی و سیاسی است که نمی‌توانست بر شدت آشتی ناپذیری اپورتونیسم با منافع عمومی و اساسی جنبش کارگری نیافزاید: امپریالیسم از حالت جنینی خود خارج شده و به یک سیستم مسلط تبدیل گردیده است؛ انحصارهای سرمایه‌داری در اقتصاد ملی و سیاست جای اول را اشغال می نمایند: تقسیم جهان به پایان رسیده است. و اما از طرف دیگر به جای انحصار بدون شریک انگلستان، اکنون می‌بینیم عده قلیلی از دول امپریالیستی برای شرکت در این انحصار با یک دیگر به مبارزه‌ای مشغول‌اند که صف مشخصه تمام قرن بیستم را تشکیل می‌دهد. اپورتونیسم اکنون دیگر نمی‌تواند در جنبش کارگری یک کشور، آن طور که در نیمه دوم قرن نوزدهم در انگلستان مشاهده می‌شد- برای مدتی مدید یعنی ده‌ها سال پی درپی پیروزی مطلق داشته باشد. اپورتونیسم در یک سلسله از کشورها به نضج خود رسیده، از حد نضج گذشته و گندیده شده و به عنوان سوسیال شوینیسم  کاملا با سیاست بورژوازی در آمیخته است.”

تبیین لنین، البته شامل اتحادیه‌های کارگری روسیه نیز بود. مسئله اصلا به این صورت نبود که چون روسیه در مقایسه با تعداد دیگری از کشورهای سرمایه‌داری، عقب مانده‌تر بود، بنابراین اتحادیه‌ها موضع دیگری داشتند. در اینجا نیز، اتحادیه‌ها تکیه گاه منشویک‌ها بودند. بلشویک‌ها بالعکس نقطه اتکای‌شان، کمیته‌های کارخانه بود که در جریان انقلاب فوریه شکل گرفته بودند و تقریبا در بست، از مشی انقلابی حزب بلشویک جانبداری می‌کردند. کمیته‌های کارخانه که ارگان‌های اقتدار طبقه کارگر درکارخانه‌ها بودند، عملا قدرت دوگانه‌ای را درکارخانه‌ها ایجاد کرده بودند و به عنوان تشکل پیشتاز پرولتاریای انقلابی روسیه، برای دگرگونی تمام نظم اقتصادی- اجتماعی موجود تلاش می‌کردند. طبیعی بود که منشویک‌ها و اتحادیه‌های کارگری روسیه در درون آن‌ها نفوذی نداشته باشند. همین کمیته‌ها هستند که همدوش حزب بلشویک، پرولتاریای روسیه را به سوی برپائی انقلاب سوسیالیستی ١۹١۷ رهبری کردند.

پس از انقلاب اکتبر، تلاش فراوانی از سوی کمینترن، برای ایجاد سندیکاهای طبقاتی سرخ انجام گرفت. سندیکاهایی نیز در تعدادی از کشورهای سرمایه‌داری شکل گرفتند که به لحاظ خصلت رادیکال و سوسیالیستی خود، در طول تمام تاریخ جنبش کارگری جهان، بی بدیل بودند. اما بازهم تدریجا روندی معکوس طی شد. تا جائی که امروز دیگر چیزی از آن سندیکاها باقی نمانده است. آن چه که هم اکنون در سطح جهان با آن روبه رو هستیم، همان سندیکاهای سازشکار و رفرمیست هستند که اغلب آنها دنباله‌رو احزاب لیبرال سوسیال- دمکرات هستند و یا در بهترین حالت، وابسته به احزاب رویزیونیست سوسیال رفرمیست باقی مانده از دوران اتحاد جماهیر شوروی سابق.

اکنون به نظر می‌رسد که حتا تبیینی که از رابطه امپریالیسم و شکل‌گیری اشرافیت کارگری، اپورتونیسم و رفرمیسم ارائه می‌شد، پاسخگوی وضعیت اتحادیه‌های موجود نیست. چرا که تنها با خصلت سازشکار و رفرمیست اتحادیه‌های کشورهای امپریالیست، روبه رو نیستیم، بلکه عموم اتحادیه‌های کشورهای جهان، شاید با اندکی تغییر که نمی‌توان آن را به حساب آورد، با وضعیت مشابهی روبه رو هستند. در این جا‌ست که باید پاسخی به مسئله داد که جوابگوی انبوهی از سئوالات باشد. چرا سند‌یکاها نه فقط در کشورهای امپریالیست بلکه در عموم کشورهای جهان، رفرمیست و ساز‌شکارند؟ چرا سندیکاها به رغم این که تشکیلات توده‌های کارگراند، بوروکراسی بر آنها حاکم است؟ چرا رهبری این تشکل‌ها همواره در دست راست‌ترین گرایشات در جنبش کارگری قرار می‌گیرد؟ چرا در مواردی که کارگران رادیکال در رهبری اتحادیه‌ها قرار گرفته‌اند، یا اتوماتیک تصفیه شده‌اند، یا تغییر ماهیت داده‌اند؟ اصولا آیا سندیکاها می‌توانند با توجه به مسیری که طی کرده‌اند، خواهان انقلاب اجتماعی کارگری باشند یا نه؟ پاسخ تمام سئوالات این است: سندیکا، یک نهاد کارگری ادغام شده در نظام سرمایه‌داری‌ست. سندیکا هیچگاه نمی‌توانسته و نخواهد توانست، نهاد انقلابی طبقه کارگر برای دگرگونی نظام سرمایه‌داری و برانداختن سیستم کارمزدی باشد. چرا که موجودیت‌اش وابسته به موجودیت کارمزدی‌ست. دو عرصه اصلی فعالیت اتحادیه‌ها، منازعه کارگران با سرمایه داران بر سر دستمزد و ساعات کار است. باید نظام مزد بگیری بر قرار باشد و این منازعه در جریان، تا موجودیت اتحادیه معنا پیدا کند. این است، دلیل این که چرا سرمایه داران پس از یک دوران کوتاه مقاومت در برابر اتحادیه‌ها، دریافتند که اتحادیه‌های کارگری، نه تنها برای نظام سرمایه‌داری مضر و خطرناک نیستند، بلکه اساسا نهادی هستند که می‌توانند در خدمت حفظ نظم موجود قرار گیرند. این درعین حال پاسخی‌ست به تمام سئوالات دیگر، از جمله این که چرا اتحادیه‌ها نمی‌توانند از محدوده نظم موجود فراتر روند، چرا باید به عنوان یک نهاد ادغام شده در نظام سرمایه‌داری، بوروکراتیک باشند، چرا رهبران آنها رفرمیست از کار درمی‌‌آیند و حتا هنگامی که توده‌های کارگر به انقلاب روی می‌آورند، این رهبران بوروکرات و رفرمیست اتحادیه‌ها، در مقابل کارگران و انقلاب می‌ایستند؟ نمونه‌های متعددی را در قرن بیستم، به ویژه پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر، در اروپا می‌تواند دید.

وقتی که واقعیت اتحادیه‌ها به خوبی شناخته شد، آنگاه هر جریان کمونیست می‌تواند با شناخت و آگاهی کامل، مناسبات خود را با اتحادیه‌ها تنظیم کند. ببیند که از اتحادیه اصولا چه انتظاری می‌توان داشت، دراتحادیه‌ها چه می‌توان کرد و به کارگران چه گفت. خلاصه چگونه می‌توان وظایف یک تشکیلات کمونیستی را در درون همین تشکل‌های زرد رفرمیست پیش برد.

اتحادیه‌ها هر چه باشند، تشکل طبقه کارگراند. گیریم تشکلی که مختص نظام موجود‌اند و ادغام شده در آن. واقعیت توده‌های کارگری را که در درون این اتحادیه‌ها هستند، کسی نمی‌تواند نادیده گیرد. و اساسا بدون همین توده‌های کارگر، هیچ انقلاب اجتماعی کارگری هم درکار نخواهد بود. تجربه نیز به قدر کافی نشان داده است که تشکیلات دیگری هم  نتوانسته جای آن را بگیرد. تشکیلات کارگری هم اختراعی نیست. هر تشکیلات کارگری که بخواهد شکل بگیرد، باید خود طبقه کارگر آن را ایجاد کند. البته باید در نظر‌داشت که صحبت از لحظه کنونی جهان و مرحله کنونی مبارزه طبقه کارگر است. والا اگر شرایط دیگر باشد، همان گونه که تجربه به خصوص  کارگران اروپایی نشان داده است، آنها شوراها، کمیته‌های کارخانه و کسی چه می‌داند، شاید تشکل‌های جدید را به وجود آورند.

کسانی که می‌گویند، کارکردن در درون این اتحادیه‌ها بی فایده است، چون شرایط برای ایجاد تشکل‌های دیگری مثلا از نمونه شوراها نیز وجود ندارد، چارهای ندارند جز اینکه یک سره کنار بکشند. کمونیست‌ها، اما هنوز به خوبی می‌توانند از تجارب گذشته جنبش کارگری، رهنمود‌های کمینترن و لنین یاری بگیرند. در‌اینجا مناسب است که به اثر لنین “بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم” اشاره کنیم و یک نقل قول از این اثر که خطاب‌اش به کمونیست‌های چپ است، بیاوریم. وی در این اثر نوشت:

“درابتدای تکامل سرمایه‌داری اتحادیه‌ها برای طبقه کارگر، پیشرفت عظیمی بود. زیرا انتقالی بود از حالت پراکندگی و ناتوانی کارگران به سرآغاز اتحاد طبقاتی. هنگامی که عالی‌ترین شکل اتحاد طبقاتی پرولترها یعنی حزب انقلابی پرولتاریا (که شایستگی این عنوان را تنها وقتی خواهد  داشت که بتواند پیشوایان را با طبقه و توده در یک واحد کل و جدائی ناپذیر به یکدیگر مربوط سازد) آغاز به پیدایش نهاد، اتحادیه‌ها ناگزیر رفته رفته برخی از صفات ارتجاعی و محدودیت صنفی و تمایل به برکنار ماندن از سیاست و تا حدودی کهنه پرستی خود و غیره را آشکار ساختند. ولی در هیچ جای جهان، تکامل پرولتاریا جز از طریق اتحادها و همکاری متقابل آنان با حزب طبقه کارگر انجام نگرفته است و نمی‌توانست انجام گیرد…… و اما بعد. در کشورهای مترقی‌تر از روسیه برخی از جنبه‌های ارتجاعی اتحادیه‌ها بی شک دارای تاثیری به مراتب شدیدتر از روسیه بوده و می‌بایست هم باشد. علت این که در کشور ما منشویک‌ها تکیه گاهی دراتحادیه‌ها داشتند (و تا‌حدودی اکنون هم در عده معدودی از اتحادیه‌ها دارند) محدودیت صنفی و خودخواهی حرفه‌ای و اپورتونیسم است. در باختر، منشویک‌های آنجا بسی استوار‌تر در اتحادیه‌ها  “جای گیر شده‌اند” در آن جا یک قشر “اشراف منش کارگری” سندیکالیست، محدود، خود‌پرست، بی روح، آزمند خرده‌بورژوا و دارای روحیه امپریالیستی، که امپریالیسم آنها را خریده و فاسد نموده، پدید آمده است که به مراتب نیرومند‌تر از چنین قشری در کشور ماست…….

ولی مبارزه ما با “قشر اشراف منش کارگری” به نام توده کارگر و به خاطر جلب وی به سوی ما انجام می گردید؛ مبارزه ما با پیشوایان اپورتونیست و سوسیال شوینیست به خاطر جلب طبقه کارگر به سوی ما انجام می‌گیرد. فراموش نمودن این حقیقت کاملا مقدماتی و کاملا مبرهن سفاهت است و کمونیست‌های “چپ آلمان، که از خصلت مرتجعانه و ضد انقلابی سران اتحادیه‌ها . . . خروج از اتحادیه‌ها!! امتناع از کار در آنها!! و ایجاد شکل‌های جدید و من درآوردی سازمان‌های کارگری!! را نتیجه می‌گیرند، مرتکب همین سفاهت می‌شوند. این چنان سفاهت بخشایش ناپذیری‌ست که با حد اعلای خدمت‌گذاری کمونیست‌ها به بورژوازی همپایه است. زیرا منشویک‌های ما هم مانند همه سران اپورتونیست و سوسیال- شوینیست و کائوتسکیست اتحادیه‌ها، چیزی نیستند جز “عمال بورژوازی در جنبش کارگری” (همان چیزی که ما همواره بر ضد منشویک‌ها می‌گفتیم) و یا بنا به گفته بسیار عالی و بسیار صائب پیروان دانیل دولتون در آمریکا “کارپردازان کارگری طبقه سرمایه‌داران” (Labor lieutenants of the capitalist class). امتناع از کار کردن در درون اتحادیه‌های ارتجاعی معنایش آن است که توده‌های کارگران کاملا رشد نیافته یا عقب‌مانده را تحت نفوذ سران مرتجع، عمال بورژوازی و کارگران اشراف منش یا “کارگران بورژوا شده” باقی گذاریم (رجوع شود به نامه سال ۱۸۵۸ انگلس به مارکس در باره کارگران انگلیسی).”

لذا می‌توان و باید در درون تشکل‌های زرد هم کار کرد، تا زمانی که خود شرایط منجر به روی‌آوری توده‌های کارگر به سوی تشکل‌های انقلابی غیر حزبی از نمونه شوراها و کمیته‌ها گردد. اما تنها به یک شرط، آنهم وجود یک حزب انقلابی.  این مقدم بر هر چیز، نیاز کنونی در هر کشور سرمایه‌داری‌ست.

اکنون کلیات بحث اتحادیه را کنار بگذاریم و به مسئله ایران بپردازیم. در ایران هم، روال طی شده توسط اتحادیه‌ها همان است ، که درسطح جهان بود. منتها با کمی تفاوت که به آن اشاره خواهیم کرد.

ابتدا که اتحادیه‌ها در ایران شکل گرفتند، خصلت‌های رادیکال اولیه را با خود داشتند. با انقلاب اکتبر، سندیکاهای سرخ پا گرفتند که به تمام معنا، پرولتری و انقلابی بودند. بعد از استقرار رژیم رضاخان و سرکوب‌های جنبش کارگری، این سندیکاها از بین رفتند. سندیکاهایی که پس از شهریور ۲۰ شکل گرفتند، دیگر آن سندیکاهای سرخ نبودند. اما در محدوده‌ای هنوز خصلت رادیکال خود را حفظ کرده بودند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، دیگر ما با یک جنبش اتحادیه‌ای در ایران روبه رو نیستیم و اگر در محدوده ای کوچک، اتحادیه‌های مستقل وجود داشت، خصلت رادیکال آنها دیگر از چارچوب نظم موجود فراتر نمی‌رفت. اکنون نیز ما به طور واقعی با اتحادیه‌ها یا سندیکا رو به رو نیستیم، مگر در همان حدودی که قبلا به آن اشاره شد.

پیش از این گفتیم که چشم انداز تحول اوضاع سیاسی در ایران چیست و سازمان فدائیان‌(اقلیت) چرا تاکید خود را بر کمیته‌های کارخانه و کارگاه نهاده است. اگر اوضاع مطابق این تحلیل تحول یابد، در آن صورت مسئله ابعاد دیگری به خود خواهد گرفت. شوراها پدید می‌آیند و کمیته‌های کارخانه برای کنترل یا مدیریت کارگری شکل می‌گیرند و غیره. اما عوامل مختلفی می‌توانند عمل کنند که مسیر تحول اوضاع منحرف گردد و شرایط سیاسی دیگری پدید آید. فرض کنیم که طبقه حاکم، برای جلوگیری از وقوع انقلاب و به تاخیر انداختن آن، تاکتیک‌هائی را اتخاذ کند که در محدوده‌ای این امکان نیز پدید آمده باشد که سندیکاها در ایران شکل بگیرند. در آن صورت موضع سازمان ما به عنوان یک جریان کمونیست که برای یک انقلاب اجتماعی کارگری مبارزه می‌کند چیست؟

ما، بدون از یاد بردن این واقعیت که سندیکا، یک تشکیلات رفرمیست طبقه کارگر در چارچوب نظم موجود است، باید تا جائی که گامی در جهت متشکل شدن کارگران، و به این اعتبار،  پیشرفتی در جنبش کارگری‌ست از آن حمایت کنیم. این سیاستی ست که تا همین لحظه نیز سازمان ما در قبال تشکیل سندیکای شرکت واحد نیز اتخاذ نموده است. سپس، در هر رشته ای که اعضا و هواداران سازمان ما حضور دارند و در آن جا سندیکا تشکیل شده است، باید به صورت یک فراکسیون مستقل در سندیکا حضور پیدا کنیم و وظایف‌ان را پیش بریم. اگر تا آن زمان، یک حزب واحد کمونیست شکل نگرفته باشد، باید تلاش کرد، این فراکسیون را با دیگر سازمان‌های کمونیست تشکیل داد. ما باید بتوانیم در همان سندیکا وظایف خود را در خدمت سازماندهی طبقه کارگر برای برپائی یک انقلاب اجتماعی پیش ببریم. باید بتوانیم در همان جا برای تشکیلات حزبی‌مان عضو‌گیری کنیم، باید ماهیت تشکل سندیکا را برای توده‌های کارگر عضو سندیکا روشن سازیم. باید سندیکا را زیر فشار قرار دهیم که هر چه رادیکال‌تر برای تحقق مطالبات فوری کارگران مبارزه کند. حتا از آن گروه از رهبران سندیکا که در همین محدوده، خالصانه برای تحقق مطالبات کارگران تلاش می‌کنند، حمایت نمائیم، و بالعکس آنهائی را که وارد بند و بست با دولت و طبقه حاکم می شوند رسوا سازیم.

این مسئله نیز باید برای ما روشن باشد که حد و حدودی که سندیکالیست‌ها در اوضاع کنونی طالب آن هستند، تحولات بورژوا- دمکراتیک در ایران است. بنابراین تا جائی  با کمونیست‌ها خواهند بود که انجام تحولات معوقه بورژوا- دمکراتیک در دستور کار قرار داشته باشد. چرا که در واقع آنها طالب این تحولات هستند و اساسا تحقق اهداف‌شان در چنین شرایطی ممکن است. البته این واقعیت را باید در نظر داشت که همواره استثنائات در هر پدیده‌ای وجود دارند. باید به این نکته نیز توجه داشت که سندیکالیست به کسی اطلاق می‌شود که سندیکا برای وی در آن واحد هدف و وسیله است.

سندیکالیست کسی‌ست که از سیاست پرولتری دوری می‌جوید و برای انقلاب اجتماعی کارگری تلاش نمی‌کند. خلاصه کلام یک رفرمیست است و نباید کسی که خود را کمونیست می‌داند و برای یک انقلاب کارگری تلاش می‌نماید، اما تمرکز فعالیتش در سندیکا‌ست، سندیکالیست به حساب آورد.

همان گونه که پیش از این اشاره شد، اساسا سیاست سازمان فدائیان(اقلیت) این است که باید در هر تشکل توده‌ای کارگری، مادام که دولتی نیست، فعالیت کرد، می‌خواهد اتحادیه باشد، تعاونی، یا مراکز فرهنگی و حتا ورزشی کارگری. آنچه که در مورد تشکل‌های طبقاتی غیر حزبی کارگری گفته شد، به نحوی دیگر درمورد تشکل‌های دمکراتیک نیز صادق است. ما باید بتوانیم درتشکل‌های توده‌ای دمکراتیک نظیر تشکل‌های زنان، دانشجویان و غیره نیز فعالیت کنیم و برای رادیکال‌تر کردن هر چه بیشتر آنها تلاش نمائیم.

در مبحث تشکل‌های غیر‌حزبی کارگری، تشکلی که در این نوشته مورد بحث قرار نگرفت، اما یکی از مهم‌ترین و رادیکال‌ترین تشکل‌های طبقه کارگر است شورا است.این تشکل سیاسی به این علت در اینجا مورد بحث قرار نگرفت که سازمان ما، ده‌ها مقاله جداگانه به آن اختصاص داده است و همان گونه که همگان آگاهند، اهمیت آن برای سازمان فدائیان(اقلیت) در آن حد است که فوری‌ترین وظیفه انقلاب ایران را حکومت شورائی کارگران و زحمتکشان، درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی و استقرار یک دولت شورائی قرار داده است.

آن چه باقی می‌ماند و در ادامه این بحث، باید پیرامون آن صحبت شود، اشکال مبارزاتی طبقه کارگر برای سرنگونی بورژوازی و کسب قدرت سیاسی‌ست.

اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه

آنچه که اکنون باید مورد بحث قرار گیرد، اشکال عمده مبارزه طبقه کارگر برای سرنگونی طبقه سرمایه دار و کسب قدرت سیاسی ست.

سازمان فدائیان‌(اقلیت) با توجه به تجربه بین‌المللی طبقه کارگر و تجربه طبقه کارگر در ایران، اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه را دو شکل عمده مبارزه طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی می‌داند.

هر طبقه تحت ستمی در طول تاریخ، اشکال مبارزه ویژه و مختص خود را داشته است. این شکل‌های مبارزه، رابطه تنگاتنگی با شرایط کار و زندگی طبقه تحت ستم داشته‌اند. در دوران حاکمیت نظام برده‌داری عصر باستان، شورش، شکل اصلی مبارزه بردگان بود. شورش معروف اسپارتاکوس، تنها یک نمونه از این شورش‌ها‌ست. سراسر دوران حاکمیت نظام فئودالی نیز، مملو از قیام‌های دهقانی‌ست. در دوران سرمایه‌داری هم طبقه کارگر شکل‌های مبارزاتی ویژه و مختص خود را داشته و دارد.

اصلی‌ترین شکل مبارزه طبقه کارگر اعتصاب است. از هنگامی که طبقه کارگر بر پهنه تاریخ ظاهر گردید، به ویژه پس از انقلاب صنعتی، اصلی‌ترین حربه مبارزاتی طبقه کارگر، اعتصاب بوده است. گرچه اشکال، خصلت و مضمون اعتصابات پیوسته در حال تغییر و دگرگونی بوده‌اند. شکل‌های اقتصادی، سیاسی و تلفیقی اعتصاب، خصلت تعرضی و تدافعی، مضمون رفرمیستی و انقلابی اعتصابات را بسته به درجه رشد مبارزه طبقاتی، سطح آگاهی و تشکل طبقه کارگر و موقعیت طبقه حاکم، به وضوح در هر جنبش طبقاتی کارگری می‌توان دید.

این که اعتصاب، همواره پایدار‌ترین و اصلی‌ترین شکل مبارزه طبقه کارگر بوده است، رابطه تنگاتنگی با نحوه تولید و شرایط کار و زندگی کارگران دارد. کارگران در معرض استثمار سرمایه‌داران قرار دارند. شرایط زندگی آنها وخیم است. آنها می‌خواهند شرایط زندگی خود را بهبود بخشند. محیط کارخانه و کار دست جمعی، در میان آنها همبستگی پدید آورده است. بنابراین از همان آغاز، سهل‌الوصول‌ترین راه، برای مبارزه و تحقق خواست‌هایشان، این بوده است که در همان محیط کار جمعی، ابزار کارشان را زمین بگذارند. کارائی این شکل از مبارزه، آن را به یک حربه دائمی در مبارزه طبقه کارگر تبدیل نمود. اعتصاب، نقش آگاهی دهنده و آموزش دهنده کارگران را ایفا می‌کند. در جریان اعتصاب، کارگران به قدرت خود واقف می‌شوند. اعتصاب به آنها نشان می‌دهد که فقط کارفرمای بالای سر آنها دشمن‌شان نیست، بلکه دولت نیز حامی سرمایه‌داران است. آنها اغلب، نیروهای مسلح را که از سوی دولت برای سرکوب کارگران اعتصابی اعزام شده‌اند، در مقابل خود می‌بینند. آنها پی می‌برند که موسسات و نهادهای دولتی رنگارنگی که وجود دارند، هر یک به شکلی از سرمایه‌داران دفاع می‌کنند. آنها می‌بینند که قوانین موجود، از منافع سرمایه‌داران دفاع می‌کنند. دادگاه‌ها احکام خود را به نفع سرمایه‌داران و علیه کارگران صادر می‌کنند. اعتصاب بسیاری چیزها به کارگران می‌آموزد. آنها مدام تجربه کسب می‌کنند و با هر پیروزی،  بیشتر به قدرت خود و استفاده از حربه اعتصاب برای به کرسی نشاندن مطالبات‌شان آگاه می‌شوند. تدریجا کارگران چندین کارخانه و موسسه متحدا دست به عمل می‌زنند و اعتصاب در یک‌رشته از صنعت یا خدمات رخ می‌دهد. در اینجا، کارآیی اعتصاب و قدرت کارگران برجسته‌تر خود را نشان می‌دهد. اعتصابات عمومی اقتصادی مرحله بالاتری از قدرت، آگاهی و سازمان یافتگی طبقه کارگر را به نمایش می‌گذارند. تحت شرایط خاصی، وزنه مطالبات سیاسی طبقه کارگر برتری می‌یابد. اعتصابات عمومی سیاسی شکل می‌گیرند و طبقه کارگر آشکارا خواهان برانداختن نظم موجود و یا دست کم اصلاحات سیاسی رادیکال می‌شود.  این اعتصابات هر یک نشان دهنده مرحله معینی از رشد طبقه کارگر در مقیاس جهانی و سطح تکامل مبارزه طبقاتی کارگران در یک کشور معین‌اند. نه به این معنا که گویا مرحله بندی خاصی، برای این اعتصابات وجود دارد، بلکه در حقیقت آنچه در این جا بیان شد، سطوح مختلف اعتصاب را نشان می‌دهد که در پیوند تنگاتنگ و کنش متقابل با یکدیگر قرار دارند. گیریم که هر یک از این اعتصابات، در مرحله‌ای خاص، از برجستگی و عمومیت برخوردار باشند. اعتصاب به عنوان شکل اصلی و پایدار مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه‌دار، نافی اشکال دیگری از مبارزه، در کنار این شکل و یا تلفیق شده با آن نیست. طبقه کارگر به اشکال بسیار متنوعی از مبارزه روی می‌آورد، که برخی در ارتباط با یک مطالبه معین، تحت شرایط خاص، حتا می توانند کارآیی بیشتری داشته باشند. یا در مقاطعی حتا به شکل عمده مبارزه طبقه کارگر تبدیل شوند. به عنوان نمونه در کشورهائی که نظام پارلمانی حاکم است و آزادی‌های سیاسی وجود دارد، طبقه کارگر در دوران رکود سیاسی از پارلمان به عنوان وسیله‌ای برای تحقق برخی اصلاحات به نفع خود استفاده می‌کند. گاه این شکل مبارزه سیاسی، در جنب اشکال دیگر مبارزه طبقه کارگر، عمده می‌شود. یا در بالاترین مرحله دوران انقلابی، قیام مسلحانه به عالی‌ترین و عمده‌ترین شکل مبارزه طبقه کارگر تبدیل می‌گردد.

اگر در همین لحظه نیز به اشکال مبارزاتی کارگران در ایران توجه کنیم، می‌بینیم که علاوه بر اعتصاب که حربه اصلی و پایدار در مبارزه است، کارگران به اشکال دیگری از مبارزه نیز روی آورده‌اند. تجمعات اعتراضی، راهپیمایی، تظاهرات، مسدود کردن جاده‌ها، اشغال کارخانه‌ها و غیره، از این نمونه‌اند.

به این اشکال مبارزاتی که نظر بیافکنیم، روشن می‌گردد که آنها رابطه لاینفکی با نوع مطالبه کارگران دریک مقطع معین دارند. نمونه‌های متعددی را در چند سال اخیر دیده‌ایم که وقتی سرمایه‌داران به هر علت کارخانه را تعطیل نموده‌اند، کارگران کارخانه را اشغال کرده‌اند. البته مطبوعات و خبرگزاری‌های رژیم، اگر چنین اخباری را منعکس می‌کنند، از آن به عنوان بست نشستن کارگران نام می‌برند. درحالی که در حقیقت، آن چه که رخ داده، نه بست نشینی، به عنوان شکلی از مبارزه خرده‌بورژوازی سنتی و مذهبی، بلکه اشغال کارخانه بوده است.

راهپیمایی‌ها، تظاهرات و گردهم‌آیی‌های اعتراضی در مقابل مراکز عمومی و دولتی شهرها، اغلب در مواردی به وقوع پیوسته که شیوه مبارزه کارگران در کارخانه، پاسخ نگرفته و یا کارخانه تعطیل شده و کسی پاسخگو نبوده است. از این رو کارگران برای بیان اعتراض علنی و پیگیری مطالبات خود، این شیوه‌های مبارزه را برگزیده‌اند. مسدود کردن جاده‌ها و برپائی تجمعات اعتراضی، که اغلب در نزدیکی کارخانه و یا موسسات تولیدی و خدماتی دیگری به وقوع پیوسته، نیز در شرایطی رخ داده‌اند که کارگران از طریق اعتصاب نتوانسته‌اند مطالبات خود را عملی سازند. بنابراین به شکل تعرضی‌تر مبارزه روی آورده‌اند. تمام این اشکال مبارزه و اشکال ناشناخته‌ای که طبقه کارگر ممکن است در آینده، در مبارزه خود به‌کار گیرد، به همین دلیل ساده که برخاسته از نیاز مبارزاتی خود طبقه کارگراند، ضروری هستند. با این وجود، تنها اعتصاب است که به عنوان شکل پایدار مبارزه طبقه کارگر همواره باقی می‌ماند و در مراحل مختلف رشد و تکامل مبارزه کارگران، اشکال مختلفی به خود می‌گیرد. عالی‌ترین شکل این اعتصاب، در بالاترین مرحله از رشد و ارتقاء مبارزه طبقه کارگر، اعتصاب عمومی سیاسی‌ست. این شکل از مبارزه مختص طبقه کارگر، به لحاظ نقش و رسالتی که این طبقه در جریان تحولات انقلابی در ایران باید ایفا کند، شکل اصلی مبارزه عمومی توده‌ای برای سرنگونی نظم موجود است.

نیازی به توضیح نیست که در ایران به رغم تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری، روبنای سیاسی موجود، سر تا پا آغشته به موسسات و نهادهای قرون وسطائی‌ست. عریان‌ترین آن نیز دولتی مذهبی‌ست که آزادی‌های سیاسی و حقوق دمکراتیک را از عموم توده‌های مردم سلب نموده و با استبداد و دیکتاتوری عریان حکومت می‌کند. این وضعیت، توده‌های وسیعی از مردم را به مخالفت و مبارزه علیه رژیم سیاسی حاکم برانگیخته است. اما آن نیرویی که می‌تواند قدرت حاکم را سرنگون کند، تنها طبقه کارگر است، که به لحاظ کمی نیز اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهد. برخلاف ادعاهای گروه‌ها و سازمان‌های رفرمیست، بورژوازی ایران هیچ نقش و رسالتی حتا در چارچوب تحولات بورژوا- دمکراتیک و مطالبات عمومی توده‌ای ندارد. نه صرفا از این زاویه که بورژوازی به لحاظ تاریخی، یک نیروی ضد انقلابی و ارتجاعی‌ست و این را به وضوح در طول یک قرن گذشته در ایران نیز نشان داده است، بلکه هم اکنون طبقه حاکم در ایران است و قدرت سیاسی موجود پاسدار منافع آن، گیریم که قدرت سیاسی کل طبقه سرمایه‌دار نباشد و فراکسیون‌هائی از آن، به عنوان اپوزیسیون سیاسی بورژوائی ظاهر شده باشند. خرده‌بورژوازی نیز حتا آن بخش‌هائی که طالب تحقق مطالبات بورژوا- دمکراتیک هستند، هیچ گاه نه رسالتی داشته و نه خواهد داشت. درنهایت هم همان گونه که در طول تاریخ نشان داده است یا تحت رهبری بورژوازی قرار می‌گیرد و یا پرولتاریا. بنابراین تحقق حتا مطالبات معوقه بورژوا- دمکراتیک توده‌های وسیع مردم بر عهده طبقه کارگر و مبارزه آن است، ولو این که حل این مسئله در جریان مبارزه طبقه کارگر ایران برای دگرگونی تمام نظم موجود، لحظه‌ای گذرا اما اجتناب ناپذیر انقلاب اجتماعی باشد. از این‌رو، طبقه کارگر که اساسا برای دگرگونی سوسیالیستی جامعه مبارزه می‌کند، رهبری این مبارزه دمکراتیک را نیز بر عهده خواهد داشت. نتیجتا شکل اصلی مبارزه طبقه کارگر در جریان سرنگونی قدرت حاکم یعنی اعتصاب عمومی سیاسی، شکل اصلی مبارزه توده‌های وسیع شهری نیز خواهد بود. تجربه مبارزاتی که به سرنگونی رژیم شاه انجامید، نیز همین واقعیت را نشان داد.

اعتصاب عموی سیاسی، اما همان گونه که گفته شد، در عالی‌ترین مراحل رشد و تکامل مبارزه طبقاتی پدید می‌آید. بنابراین، نه شکلی از مبارزه است که به یک لحظه پدید آید و نه می‌توان تحت هر شرایط دلخواه آن را برپا کرد. درعین حال نه آن گونه که برخی تصور می‌کنند، سر تا پا خود به خودی‌ست و آگاهی و حزب پیشاهنگ طبقه کارگر نقشی در برپائی و تسریع پیشروی آن نمی‌تواند داشته باشد، و نه آن گونه که جریان‌های رفرمیست می‌پندارند، تابع مراحل مجزایی از رشد و سازمان یافتگی طبقه کارگر، یعنی نخست ایجاد سازمان صنفی، سپس سازمان سیاسی طبقه کارگر، بعد مبارزه سیاسی پارلمانی و در نهایت اعتصاب عمومی سیاسی.

ببینیم تجربه مبارزه طبقه کارگر در ایران به ما چه می‌گوید.

ما در جریان انقلاب سال ١۳۵۷ و سرنگونی رژیم سلطنتی، با یک اعتصاب عمومی سیاسی در گسترده‌ترین شکل آن رو به رو بودیم. این اعتصاب در مقطعی از حیات طبقه کارگر ایران شکل گرفت  که پیش از آن، طبقه کارگر در نازل‌ترین سطح سازمانی و آگاهی طبقاتی قرار داشت. با این وجود اگر به اوائل دهه پنجاه بازگردیم، رشد روزافزون مبارزات طبقه کارگر را به ویژه در شکل اعتصاب اقتصادی شاهدیم. این اعتصابات نه تدافعی بلکه در همین شکل آن تعرضی بودند. یعنی کارگران برای افزایش دستمزد و بهبود شرایط معیشتی خود مبارزه می‌کردند. در نیمه اول دهه پنجاه، این اعتصابات، محدود، موردی و پراکنده‌اند، اما به نیمه دوم دهه پنجاه که می‌رسیم، مدام بر کمیت این اعتصابات افزوده می‌شود. در اوائل سال ۱۳۵۷ به رغم این که دامنه اعتصابات وسعت گرفته است، اما هنوز این اعتصابات در کل، اقتصادی هستند. در نیمه دوم سال ۵۷ جهشی در مبارزات کارگران رخ می‌دهد. اعتصابات اقتصادی سراسر ایران را فرا می‌گیرند. در مدتی کوتاه، به اعتصابات تلفیقی تبدیل می‌شوند که در آنها علاوه بر مطالبات اقتصادی کارگران مطالبات محدود سیاسی نیز مطرح می‌شوند و در پی آن سریعا خصلت سیاسی آنها برجسته می‌گردد و به یک  اعتصاب سیاسی عمومی و سراسری سیاسی شکل می‌دهند. به رغم این که حتا تا لحظه قیام با کارگران کارخانه‌هائی روبه رو هستیم که هنوز صرفا مطالبات اقتصادی را مطرح می‌کنند، اما در کل، طبقه کارگر مرحله اعتصابات توده‌ای اقتصادی را پشت سر گذارده و وارد اعتصاب عمومی سیاسی شده است. آن چه که از این روند نتیجه می‌شود، این است که حتا در شرایطی که طبقه کارگر از تشکل‌های صنفی خود محروم بود، در جریان یک رشته اعتصابات پی در پی، خود را متشکل می‌سازد، از هر اعتصاب می‌آموزد، با سرعتی باور نکردنی روشن می‌شود و به قدرت، توان  و نقش خود آگاهی می‌یابد. اعتصابات مدام خصلت تعرضی به خود می‌گیرند. در اشکال عالی‌تری ظاهر می‌شوند و به یک اعتصاب سیاسی سراسری تحول می‌یابند. در این جا مسئله مورد بحث، نقاط ضعف این اعتصاب و اساسا خود طبقه کارگر در آن مقطع نیست، بلکه صرفا نشان دادن روند وقوع اعتصاب عمومی سیاسی در کشوری‌ست که به خاطر حاکمیت رژیم دیکتاتوری عریان محمد رضا شاه، طبقه کارگر حتا فاقد تشکل‌های صنفی خود بود، تا چه رسد به حزب سیاسی طبقه کارگر. درست است که آن اعتصاب عمومی سیاسی می‌تواند مرحله فوق‌العاده بالائی در رشد طبقه کارگر برای سرنگونی طبقه حاکم باشد که از پویایی درونی جنبش طبقه کارگر برخاسته و وسیع‌ترین توده‌های زحمتکش را به عرصه رودرروئی مستقیم با نظم موجود کشانده باشد، اما این بدان معنا نیست که اولا- حزب طبقاتی کارگران نمی‌تواند نقشی در این میان داشته باشد، ثانیا- تنها در موقعیت‌های انقلابی‌ست که یک اعتصاب عمومی سیاسی شکل می‌گیرد. حزب طبقاتی کارگران قطعا می‌تواند نقشی تاثیر گذار و تسریع کننده در ارتقاء اشکال مبارزه طبقه کارگر و سازمان یافتگی آنها ایفا نماید. درمورد اعتصاب عمومی سیاسی در شرایط انقلابی نیز همین نقش را بر عهده خواهد داشت. از این گذشته، یک حزب طبقاتی کارگران که از پایه توده‌ای قدرتمندی برخوردار باشد، حتا می‌تواند در غیاب یک موقعیت انقلابی نیز یک اعتصاب عمومی سیاسی را سازمان دهی کند، اما نمی‌تواند انتظار داشته باشد که این اعتصاب همان نقش انقلابی و دگرگون کننده ای را داشته باشد که در دوران های انقلابی. چرا که چنین اعتصابی نمی‌تواند توده‌های بسیار وسیعی را که حاضر به از خود گذشتگی تمام و کمال باشند، به حرکت درآورد. بنابراین اهداف چنین اعتصاب سیاسی به دایره مناسبات موجود محدود خواهد ماند. طبقه کارگر در مقیاس جهانی نمونه‌های متعددی از چنین اعتصاباتی را به دست داده است.

بازگردیم به مسئله اعتصاب عمومی سیاسی در یک دوران انقلابی و در کشوری همچون ایران، که به علت حاکمیت رژیم دیکتاتوری عریان و ضعف تشکل و آگاهی طبقه کارگر، تنها هنگامی می‌توان شاهد وقوع آن بود که سرنگونی فوری رژیم در دستور کار قرار گرفته است. این اعتصاب تاثیرات همه جانبه‌ای بر کل طبقه، توده‌های وسیع زحمتکش مردم و نیز طبقه حاکم و دستگاه دولتی آن برجای گذاشت. میلیون‌ها تن از توده‌های زحمتکش، حتا عقب مانده‌ترین و ناآگاه‌ترین آنها را به عرصه حیات سیاسی فعال جامعه کشاند. نقشی را که طبقه کارگر در جریان تحولات انقلابی برعهده دارد، در برابر همگان به نمایش گذاشت. این اعتصاب، رژیم شاه را به تمام معنا فلج و بی سازمان کرد. منابع تغذیه مالی آن را در کشوری که اتکاء طبقه حاکم و قدرت سیاسی آن به درآمد نفت است، قطع کرد. نهادها و ارگان های دستگاه دولتی را از هم گسیخته و بی سازمان نمود. اعتصاب را حتا به درون برخی از این نهادها و ارگان‌های دولتی، نیز رسوخ داد. اعتصاب عمومی سیاسی، از نظر سیاسی و اخلاقی بی اعتباری تام و تمام رژیم را نشان داد. شکاف درونی طبقه حاکم را عمیق تر ساخت و تزلزل و تردید را در صفوف نیروهای مسلح آن افزایش داد. اعتصاب عمومی سیاسی، میدان وسیع‌تری را برای شکل‌گیری تظاهرات توده‌ای فراهم آورد. کمیته‌های اعتصاب نقش سیاسی روز افزونی یافتند. کمیته هماهنگی اعتصاب، عملا بخشی از وظایف سیاسی و اداره امور کشور را برعهده گرفت. این که به علت نقاط ضعف جنبش طبقاتی کارگران، ضد انقلاب اسلامی دیگر فرصت نداد که کمیته‌های اعتصاب بتوانند به کمال، مراحل تکاملی خود را به شوراها به عنوان قدرت حاکم بپیمایند، از نقش و اهمیت مسیری که اعتصاب عمومی سیاسی، طی کرد نمی‌کاهد.

اعتصاب عمومی سیاسی همه چیز را برای سرنگونی رژیم سلطنتی شاه آماده کرده بود، اما خود به تنهائی، هیچگاه نمی‌توانست ضربه نهائی برای سرنگونی قطعی رژیم شاه باشد. می‌بایستی به یک شکل عالی‌تر مبارزه، قیام مسلحانه ارتقاء یابد. چنین نیز شد. چرا که خود این اعتصاب، وسایل گذار به شکل عالی‌تر را که تنها لحظه‌ای زودگذر در یک روند پیچیده مبارزه طبقاتی ست، فراهم ساخته بود.

اعتصاب عمومی سیاسی در جنب خود، تظاهرات موضعی و در تداوم آن سنگر‌بندی‌های متحرک را پدید آورده بود. در یک آن، منطقه و خیابانی از شهر تهران سنگربندی می‌شد و به عرصه درگیری میان مردم کارگر و زحمتکش با نیروهای سرکوب رژیم تبدیل می‌گردید. درگیری‌ها چندین ساعت به طول می‌انجامید و سپس سنگربندی رها می‌شد و به نقطه دیگری در همان روز یا روز دیگر انتقال می‌یافت. این در واقع نوع خاصی از جنگ چریکی توده‌ای شهری به همراه اعتصاب عمومی سیاسی و تظاهرات بود. تدریجا درگیری‌ها به شکل حملات مسلحانه از جانب توده مردم در آمد. سنگربندی‌های متحرک و جنگ و گریزهای خیابانی، فرسودگی نیروهای سرکوب را به نهایت رساند و این درحالی بود که اعتصاب عمومی سیاسی نیروهای سرکوب را در شهرهای دیگر، زمین‌گیر کرده بود. سنگربندی ثابت، تنها در آن مقطع، شکل گرفت که لحظه قیام مسلحانه توده‌ای برای یورش همه جانبه به دژهای نظامی و سرکوب ارتجاع  فرا رسید.

اعتصاب عمومی سیاسی، سرانجام به قیام مسلحانه همگانی انجامید. این شکل خاص قیام مسلحانه در کشوری بود که رژیم حاکم با یک نیروی نظامی و سرکوب گسترده و پیشرفته‌ترین سلاح‌ها در مقابل مردم ایستاده بود. این شکل قیام که با اعتصاب عمومی سیاسی و اشکال فرعی متنوعی همراه بود، تمام آن قدرت نظامی و سلاح‌های مخرب را بی اثر ساخت.

قیام البته خود به خودی شکل گرفت. به سرنگونی رژیم سلطنتی هم انجامید. اما باید توجه داشت، هر آن چه هم که شرایط آماده باشد و قیام، متکی به توده مردم، نمی‌توان همواره اطمینان داشت که قیام خود به خودی به پیروزی خواهد رسید. برای این که امکان شکست قیام را در چنین لحظاتی به حداقل تقلیل داد، حزب طبقاتی کارگران باید با تدارک نظامی قیام، نقش پیشتاز خود را ایفا نماید. لذا وظیفه یک حزب طبقاتی انقلابی کارگران است که با قیام به عنوان یک فن برخورد کند و برای انجام هرچه سازمان یافته تر قیام تلاش نماید.

برای انجام این وظیفه، باید در شرایطی که بحران انقلابی اوج می گیرد و اعتصاب عمومی سیاسی، وظایف تخریبی خود را برای از میان بردن نظم موجود، به مرحله اجرا می‌گذارد، برای قیام، تدارک نظامی دید. این تدارک مستلزم سازماندهی روزافزون توده‌های کارگر و زحمتکش در جوخه‌های رزمی، مسلح کردن هرچه بیشتر توده‌ها و به دست گرفتن ابتکار عمل، هم برای قیام سازمان یافته وهم جلوگیری از وقوع یک قیام زودرس است.

جوخه‌های رزمی، نقش مهمی در اجرای این وظیفه برعهده خواهند داشت. آنها منبع اصلی تامین کننده سلاح برای توده‌های کارگر و زحمتکش، تامین مالی اعتصاب عمومی سیاسی از طریق مصادره صندوق‌های مالی دولتی و درگیری‌های نظامی موضعی برای فرسوده کردن نیروهای سرکوب حکومت‌اند. آنها رهبران ورزیده میلیون‌ها تن از توده‌های کارگر و زحمتکشی هستند که به قیام مسلحانه روی می‌آورند .

تجربه تمام جنبش‌های کارگری نشان داده است که طبقه کارگر نمی‌تواند جز از طریق یک قیام مسلحانه، طبقه حاکم را سرنگون سازد و قدرت سیاسی را به دست آورد.

با تکیه بر تجربه بین‌المللی طبقه کارگر و به طور خاص تجربه کارگران ایران در ارتباط با نقش اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه است که سازمان فدائیان‌(اقلیت) اصلی‌ترین تاکتیک خود را برای سرنگونی طبقه حاکم بر ایران، اعتصاب عمومی سیاسی و قیام مسلحانه، قرار داده است.

برگرفته از نشریه کار شماره ۵٠٢ –  ۵٠۵،  سال ١٣٨۶

متن کامل در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.