پاسخ به سئوالات – جنگ

س در صورت حمله آمریکا به ایران آیا کمونیست‌ها می‌توانند با کنار گذاردن موقتی تضادشان با رژیم، علیه امپریالیسم بجنگند یا این که باید در جبهه‌ای مستقل بر ضد رژیم جنایتکار و امپریالیسم هر دو به نبرد برخیزند؟ در این صورت آیا مشکل جنگیدن در دو جبهه پیش نمی‌آید؟ این مشکل را از لحاظ تئوریک (به‌ویژه تجربه حزب چین و آموزش‌های مائو) و عملی چگونه می‌توان حل کرد؟ آیا شما موافق این استدلال هستید که چون طالبان به امپریالیسم آمریکا ضربه می‌زند، بنا براین باید از آنها پشتیبانی کرد؟ آیا به نظر شما پشتیبانی استالین از امیر افغانستان در اصول لنینیسم صحیح و منطبق با لنینیسم است؟ در حال حاضر وظیفه عمده مبرم کمونیست‌های ایران چیست؟ چرا سازمان در نوشته‌ها و تبلیغات خود نامی از دهقانان نمی‌برد؟ چرا سازمان کنفرانس را جایگزین کنگره، به عنوان عالی‌ترین ارگان سازمان کرده است؟

ج – سند سیاسی مصوب کنفرانس یازدهم سازمان که در نشریه کار شماره ۵۲۰-۵۲۱ انتشار یافته است، کمترین ابهامی باقی نگذارده که موضع سازمان فدائیان (اقلیت) در قبال جنگ احتمالی چیست. در این سند گفته شده است: «ما تحت هر شرایطی از مشی انقلابی آزموده شده کارگری دفاع می‌کنیم. شعار ما خطاب به توده‌های مردم ایران چنین خواهد بود: “جنگ را به انقلاب تبدیل کنید” ما از توده‌های کارگر و زحمتکش می‌خواهیم که دولت خودی را سرنگون کنند. پس تقدم تاکتیکی در استراتژی ما، مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق یک انقلاب اجتماعی کارگری است.»

بنابر این روشن است که از دیدگاه سازمان فدائیان (اقلیت) موضع کمونیست‌ها چه باید باشد و اساسا هر جریانی که بخواهد به بهانه مبارزه علیه امپریالیسم دست در دست رژیم بگذارد، یا آنگونه که در سئوال مطرح شده است تضادش را با رژیم موقتا کنار بگذارد، کمونیست نخواهد بود. در شماره ۵۱۵ نشریه کار، نیمه دوم آذر ماه، در مقاله‌ای با عنوان “مسئله جنگ و صلح، جنگ و انقلاب” مبسوط ‌تر این مسئله توضیح داده شده و در همان مقاله نیز پاسخی به این سئوال داده شده است که چرا انقلاب اجتماعی کارگری، در همان حال که سرنگونی فوری طبقه حاکم را در ایران هدف قرار می‌دهد، مبارزه‌ای علیه امپریالیسم است و چرا معضل جنگیدن در دو جبهه را در یک جبهه حل کرده است.

این که اساسا جنگی در خواهد گرفت یا نه، در مقالات متعددی که در نشریه کار به چاپ رسیده، مورد بحث قرار گرفته است. اما با فرض احتمال چنین روی‌دادی، مسئله برای یک سازمان مارکسیست – لنینیست، ارزیابی و موضع‌گیری در قبال چنین جنگی، از موضع طبقه کارگر بر مبنای روش علمی مارکسیسم است. این که مائو یا استالین چه گفته‌اند و چه کرده‌اند، شاید برای یک سازمان مائوئیست، مبنایی برای نتیجه‌گیری و عمل‌شان باشد. اما برای یک سازمان مارکسیست – لنینیست مسئله به این شکل مطرح است که روش برخورد درست به مسئله جنگ بر طبق نظرات مارکس و انگلس و لنین چیست؟ این روش علمی به ما می‌آموزد که در ارزیابی هر جنگی باید ماهیت و خصلت آن را در ارتباط با یک دوران تاریخی معین، روشن ساخت.

ما در دورانی از تاریخ بشریت به سر می‌بریم که از سال‌ها پیش، بورژوازی در سراسر جهان به یک طبقه ارتجاعی و زائد تاریخی تبدیل شده است و طبقه‌ای که پرچمدار ترقی و پیشرفت بشریت می‌باشد و در راًس این دوران قرار گرفته است، طبقه کارگر جهانی‌ست.

در این دوران، وقوع انقلابات و جنگ‌ها ناگزیر است. تمام آنچه که به‌ویژه در طول قرن بیستم در جهان رخ داد، تائیدی بر همین واقعیت است. اگر جنگی رخ داده و یا قرار است رخ دهد، باید دید که این جنگ را چه طبقه و طبقاتی، در پی چه اهداف و مقاصدی بر افروخته یا قرار است بر افروزند. آنچه که به‌طور مشخص در اینجا مورد بحث است، بیشتر احتمالی‌ست، میان دو دولت آمریکا و جمهوری اسلامی. در هر دو کشور مستثنا از این که یکی پیشرفته‌تر است و دیگری عقب‌مانده‌تر، طبقه حاکم، طبقه سرمایه‌دار است و دولت‌های حاکم بر این کشورها، پاسدار منافع طبقه سرمایه‌دار. وظیفه این دولت‌ها در انقیاد و اسارت نگهداشتن طبقه کارگر به منظور تامین منافع اقتصادی طبقه حاکم و بالاخره سد کردن راه پیشرفت و تکامل تاریخی بشریت است. این سیاست داخلی ارتجاعی، به عرصه بین‌المللی نیز بسط می‌یابد و به صورت یک سیاست خارجی ارتجاعی خود را نشان می‌دهد. چرا که سیاست خارجی هیچگاه نمی‌تواند جدا و منفک از سیاست داخلی باشد، بلکه همواره بسط و ادامه همان سیاست داخلی‌ست. این سیاست در شرایط معینی شکل برخورد مسلحانه یا جنگ به خود می‌گیرد. لذا جنگ چیزی نیست که به یک لحظه در نتیجه حوادث اتفاقی رخ دهد، بلکه ادامه همان سیاست است به طریق دیگر و با وسایل دیگر.

وقتی که دو یا چند دولت ارتجاعی نتوانند منافع اقتصادی و سیاسی خود را که غالبا متضاد است، از طریق ابزارهای دیپلماتیک حل کنند، لاجرم در مرحله‌ای به ابزار و وسایل دیگر که در اینجا همانا جنگ است متوسل می‌شوند تا به جای مذاکره و گفتگو، امتیاز و تهدید، با توسل به زور، مسائل مورد اختلاف را حل کنند.

در منازعیه‌ی به‌طور خاص، جمهوری اسلامی و دولت آمریکا، کسی شک و شبهه‌ای ندارد و هر انسانی با اندکی آگاهی به صراحت خواهد گفت که جنگ، از سوی امپریالیسم آمریکا ماهیتی ارتجاعی و خصلتی تعرضی و تجاوز‌کارانه دارد. گذشته از اهداف و مقاصد هر قدرت امپریالیست به‌طور کلی و امپریالیسم آمریکا به‌طور خاص، سازمان فدائیان (اقلیت) در تحلیل‌های سیاسی خود نشان داده است که امپریالیسم آمریکا در پی پایان دوران جنگ سرد، تلاش نموده است بر بازارها و منابع انرژی خاورمیانه سلطه انحصاری داشته باشد. با همین هدف نیز لشکر‌کشی نظامی به منطقه خاورمیانه و اشغال عراق را در پی اشغال افغانستان آغاز نمود. پس تا اینجا مسئله روشن است که آمریکا یک قدرت امپریالیستی جنگ‌طلب و توسعه طلب است. اما همین که نوبت به جمهوری اسلامی، یعنی طرف دیگر این درگیری می‌رسد، برخی‌ها که حتا بر خود نام کمونیست و چپ هم گذاشته‌اند، دچار لکنت زبان می‌شوند و به انحاء مختلف سعی می‌کنند راهی و توجیهی برای حمایت و همدستی با رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران پیدا کنند و از دولت خودی دفاع کنند. از آنجایی که جمهوری اسلامی چنان ارتجاع عریانی‌ست که کسی جراًت علم کردن خصلت مترقی برای آن را ندارد، از این رو به ناگزیر ناسیونالیزم‌شان را علنی می‌کنند. می‌گویند: راست است که جمهوری اسلامی و طبقه حاکم بر ایران ارتجاعی‌ست، اما چون طرف دیگر این نزاع امپریالیسم آمریکا‌ست و می‌خواهد میهن را اشغال کند، باید تا جائی که با امپریالیسم می‌جنگد و به آن ضربه وارد می‌آورد، موقتا هم که شده از این مبارزه حمایت کرد و یا لااقّل از مبارزه علیه آن دست برداشت. اما استدلال آنها از همان آغاز و از پایه پوچ و بی‌معنا‌ست. مبارزه علیه امپریالیسم معنای معینی دارد و ربطی به تضاد اسلام‌گرایان و آمریکا ندارد. امپریالیسم، سرمایه‌داری در مرحله انحصار و سیادت سرمایه مالی‌ست. شالوده سلطه انحصار و سرمایه مالی، نظام سرمایه‌داری و مناسبات سرمایه‌داری‌ست. لذا مبارزه علیه امپریالیسم، دیگر نمی‌تواند جدا از مبارزه علیه نظام سرمایه‌داری باشد که امروز در تمام جهان مسلط است. در حالی که رژیم‌های اسلام‌گرا از نمونه جمهوری اسلامی و یا جنبش‌های اسلام‌گرا از نمونه طالبان، مخالفتی نه با سرمایه‌داری دارند و نه با سرمایه‌داری انحصاری. آنها علیه امپریالیسم نیستند، بلکه علیه مظاهر پیشرفت غرب‌ اند. اینان مخالف آزادی‌های سیاسی و مدنی هستند. مخالف برابری حقوق زن و مردند. مخالف جدائی دین از دولت‌اند و… . اینان که خود محصول دوران زوال و گندیدگی نظام سرمایه‌داری جهانی‌اند، نه تنها ضد امپریالیست، حتا در همان معنای محدودی که زمانی استقلال سیاسی معنا می‌داد، نیستند، بلکه به تمام معنای کلمه مرتجع‌اند. خواهان بازگشت بشریت به عقب، به دوران سیاه قرون وسطا هستند، بنابر این با هیچ توجیهی نمی‌شود از آنها حمایت کرد، بلکه بالعکس در همه جا باید علیه آنها مبارزه کرد.

اکنون مشخص‌تر به مسئله ایران و جمهوری اسلامی بپردازیم. جمهوری اسلامی، نظام سیاسی پاسدار نظم سرمایه‌داری و منافع طبقه سرمایه‌دار حاکم است. لذا به لحاظ طبقاتی ماهیت آن روشن است و سیاست داخلی‌اش علیه توده‌های کارگر و زحمتکش. اما جمهوری اسلامی یک دولت مذهبی نیز هست. استبداد مذهبی جزء جدائی ناپذیر این دولت بوده و هست. جمهوری اسلامی، تنها توده‌های کارگر را در اسارت و انقیاد و بی‌حقوقی قرار نداده، بلکه با سلب ابتدائی‌ترین حقوق انسانی عموم توده‌های مردم، اختناق، سرکوب و کشتار، عریان‌ترین شکل دیکتاتوری را بر ایران حاکم کرده است. این سیاست داخلی به غایت ارتجاعی، در خارج از مرزهای ایران و در عرصه بین‌المللی ادامه یافته و یکی از جوانب آن حمایت و پشتیبانی از جنبش‌های ارتجاعی اسلامی منطقه به‌منظور پیشبرد سیاست توسعه‌طلبانه پان‌اسلامیستی بوده است. لذا تقابل و برخورد دو سیاست توسعه‌طلبانه و هژمونی طلبانه امپریالیستی و پان‌اسلامیستی، اجتناب ناپذیر گردید. هر دو طرف درگیر در این نزاع می‌کوشند برای فریب توده‌های مردم و پنهان کردن مقاصد واقعی خود، این نزاع را حول مسئله هسته‌ای متمرکز کنند. از این رو‌ست که جمهوری اسلامی ادعا می‌کند که نزاع بر سر پیشترفت‌های علمی و فنی مردم ایران است که آمریکا می‌خواهد مانع ار آن گردد و حال آن که دولت آمریکا نیز ادعا می‌کند خطر دست‌یابی جمهوری اسلامی به سلاح هسته‌ای خطری برای مردم جهان است و باید جلو آن را گرفت.

بنابر این غنی‌سازی اورانیوم در ایران توجیه و بهانه‌ای شده است که هر دو دولت بر اصلی‌ترین اهداف و مقاصد خود که همانا توسعه‌طلبی و هژمونی طلبی‌ست سر پوش بگذارند. این نزاع چنانچه نتواند با اهرم‌های سیاسی و دیپلماتیک حل گردد، تحت شرایط معینی می‌تواند به درگیری نظامی نیز بیانجامد. با این توضیحات روشن است که این جنگ، تنها از سوی امپریالیسم آمریکا ارتجاعی و توسعه‌طلبانه نیست، بلکه از سوی جمهوری اسلامی نیز جنگی ارتجاعی و توسعه‌طلبانه است. این جنگ، جنگی ارتجاعی در خدمت مقاصد و اهداف اقتصادی و سیاسی طبقات حاکم در ایران و آمریکا خواهد بود و هیچ ربطی به منافع و خواست توده‌های کارگر و زحمتکش در ایران و آمریکا ندارد. بالعکس علیه توده‌های زحمتکش مردم هر دو کشور است.

وظیفه ما کمونیست‌ها این است که ماهیت واقعی این تضاد و درگیری را هرچه بیشتر برای توده‌های کارگر و زحمتکش توضیح دهیم و از توده‌های مردم بخواهیم که در هر گونه جنگ احتمالی میان این دولت ارتجاعی شرکت نکنند. ما باید از توده‌های وسیع مردمی که هم اکنون با توجه به تجربه ۸ سال جنگ ارتجاعی دولت‌های ایران و عراق، آگاهی‌های قابل ملاحظه‌ای نسبت به چنین جنگ‌هایی به دست آورده‌اند، بخواهیم که چنانچه مرتجعین این جنگ را آغاز کردند، با سرنگونی دولت خودی، این جنگ را به انقلاب تبدیل کنند. این یک انقلاب اجتماعی کارگری خواهد بود که نه فقط طبقه سرمایه‌دار حاکم را از اریکه قدرت به زیر می‌کشد، بلکه ضربه‌ای جدی به امپریالیسم و جهان سرمایه‌داری خواهد بود. اگر طبقه کارگر و توده‌های زحمتکش ایران، در شرایط جنگ به این انقلاب روی نیاورند، مردم ایران با فجایعی وحشتناک‌تر از دوران جنگ ۸ ساله روبرو خواهند شد. اما نه فقط، مسئله جنگ که اکنون صرفا به‌عنوان یک احتمال ضعیف از آن یاد می‌شود، بلکه مجموعه وضعیت اقتصادی – سیاسی، وخامت شرایط مادی و معیشتی توده‌های مردم ایران، بی‌حقوقی سیاسی، رشد روزافزون نارضایتی، اعتراض و مبارزه توده‌ای، بحران‌های اقتصادی و سیاسی که رژیم با آنها روبرو‌ست، تمام این واقعیت‌های عینی، مسئله انقلاب را به یک مسئله مبرم و جدی در ایران تبدیل کرده است. نقطه ضعف در این میان، ضعف تشکل طبقه کارگر و پراکندگی صفوف کمونیست‌های ایران است. این خود روشن می‌سازد که فوری‌ترین و عمده‌ترین وظیفه کمونیست‌ها چیست. تلاش برای سازماندهی و ارتقاء آگاهی طبقاتی کارگران، وظیفه همیشگی کمونیست‌ها‌ست. این وظیفه در اوضاع سیاسی کنونی که تدارک سیاسی و بسیج توده‌ای مبرم‌تر از هر زمان دیگر است، از اهمیتی به مراتب فراتر از یک وظیفه دائمی و همیشگی برخوردار است. پوشیده نیست که اگر بحران سیاسی به درجه‌ای از رشد و رسیدگی خود برسد که طبقه کارگر به اشکال عالی‌تری از مبارزه روی آورد و مثلا اعتصاب عمومی سیاسی را در دستور کار قرار دهد، فرصت‌ها و شکل‌های نوینی برای تشکل طبقه کارگر و تمرکز قدرت آن پدید خواهد آمد. اما اگر طبقه کارگر به آن درجه از آگاهی و تشکل دست نیافته باشد که خود را به‌عنوان یک طبقه در سازمان سیاسی طبقاتی مختص خود،  متشکل ساخته باشد، باز هم با خطرات جدی روبرو‌ست. از هر جهت که به مسئله نگاه کنیم، مبرم‌ترین و اصلی‌ترین وظیفه کمونیست‌ها، تلاش برای سازماندهی و ارتقاء آگاهی طبقاتی کارگران است.

کار شماره ۵۲۹ – سال سی ام – نیمه دوم تیر ۸۷۲۴

POST A COMMENT.