تو میتوانی هرکسی که دلت میخواهد باشی. تو میتوانی با افکاری رمانتیک پشت شکوفههای گیلاس به خیالپردازیهای شاعرانه بپردازی. با پرندگان همآوازشوی. آرامآرام دل ببندی به چشمان گل سرخ. دوست شوی با گل، گیاه و طبیعت. اما هرگز نمیتوانی مانند یک زن عشق را از میان شاخههای نازک هستی جدا کنی و در قلبت تا واپسین دم حیات با طراوت و تازه نگهداری. تا هرزمان لازم باشد، عشق را از قلبت بیرون بکشی و در نگاهت بنشانی. نمیتوانی همانند یک زن، تنها یکلحظه پس از مادر شدن عاشق شوی و عاشق بمانی. یکباره مانند یک مادر دشت سینهات را پرکنی از عاطفه مادری. سایهبان روزهای آفتابی و بادبان روزهای طوفانی کودکانت باشی. در کشاکش زندگی در فقر و تهیدستی سنگ زیرین آسیاب باشی. نمیتوانی تا زن نباشی نمیتوانی رگهای فرزندانت را با خوندل سیراب کنی و جرعهجرعه گرمای وجودت را در نفسهایش بریزی. این زن است که هر بامداد شادیاش را با نغمههای طلوع صبح درپای گلدانهای سفالی کنار باغچه میکارد و شبها با اشکهای تنهاییاش آب میدهد. در میان بارش چشمان ابریاش، بقچه سرخوردگیهایش را زیر سرش میگذارد و کنار غمش به خواب میرود. اما گوشه پلک چشمانش برای خنجری که از بدو تولد مانند شمشیر داموکلس بالای سرش قرار دارد، نیمه بازمیماند. مشکل بتوانی مانند یک زن در کوره حسرت آزاد زیستن بسوزی و درعینحال لبخند بزنی و خانه را برای خانوادهات گلخانه کنی.
درهرغروب عشقهای ناتمام یک زن ورق میخورد و سپس میان پیچکهای روی دیوار تار میبندد. تا کسی پی به عشقهای ناتمام وی نبرد. پشت در خانه که میرسد نقاب خوشبختی برچهره خسته و غمزدهاش میزند تا هنگام ورود، شادی را برای کودکانش به ارمغان بیاورد. هر شب از اندوه گرسنگی کودکانش خط تازهای بر پیشانیاش مینشیند. خطوط شکسته را زیر گیسوان انبوه و سیاهش پنهان میکند. هنگام شستن و روفتن برای کودکانش سرود میخواند و خانه را پرنشاط میکند. هرچند صدایش خسته و لرزان است. زنان زحمتکش همزمان درچند سوی این هزارتوی پیچدرپیچ جامعه سرمایهداری در حال نبرد هستند. با فقر و نداری، با بیخانمانی، با تبعیض و نابرابری دستوپنجه نرم میکنند و این از قدرت شگفتانگیز زنان است که با سرسختی زندگی را زنده نگه میدارند. زنان زحمتکشی که در فقر و گرسنگی مطلق، دیگ خالی آب را روی آتش میگذارند. وانمود میکنند غذا میپزند. تا کودکان گرسنهشان خواب شوند صدبار میمیرند. فردا صبح صاحبخانه طلبش را میگیرد و بچهها یادشان نیست که شام چه خوردهاند. تنها هنر مادران است که میتوانند این شب دردناک و تلخ را با بوسههای شیرین از یاد کودکانشان پاک کنند.
قلب زن، سرزمین وسیعی است. نیمی از آن آکنده ازگلهای حساس است که با تپشهای موزون و سوزان غنچههای پراحساس دلش، سر از خاک برمیدارند. دنیای اطرافش را زیبا و معطرمیکنند. در گوشهای از این سرزمین وسیع قدرت فولادین او است. قدرتی که او را برای ادامه زندگی در جهانی پر از ستم و نابرابری آبدیده میکند. باقی دگر یکسر در تصرف ببر خفتهای است که در ته قلب هر زنی نشسته است. مبادا که بیگانهای یک قدم به قلمروی حفاظتشده و امن فرزندانش نزدیک شود. باید مادر باشی تا با غرش این ببر خفته بیدارشوی. زنان در تاریخ و به ویژه در جهان تحت حاکمیت سرمایهداری کالایی هستند که نیروی کارشان در کارخانهها، در بازارهای کار، ارزان به فروش میرود و مورد استثمار و ستم قرارمیگیرند. در خانواده بار سنگین وظایف بر دوش زنان حمل میشود. زنان نیروی کاری هستند که با دستمزد بسیار پائین سود بسیاری را در جیب سرمایهداران انگل سرازیرمیکنند. دلهره ترسناک بیکاری و غم نان فرزندانش او را به ادامه این بردگی تاریخی واداشته است. زیر بار همین اسارت و بندگی مانند تمام عمرش روزگارش سیاهتر ونانش کوچکتر شدهاست. در واقع بخش بزرگی از ستمدیدهترین کارگران و زحمتکشان، زنان زحمتکش جامعه هستند. بااینحال اما نامشان در حاشیه اوراق رسمی با خطوط نامفهومی ثبت میشود. چرا که هیچ قانون و تبصره و مادهای حامی حقوق آنان نیست. باآنکه زنان روی پای خودشان ایستادهاند، روی پای خودشان راه میروند، در صف مبارزات انقلابی تاریخ پیشقراول هستند، اما تغییرات مهم تاریخی و مبارزاتی که به دست زنان کارگر، متعهد و قوی صورت گرفته است در صفحات تاریخ تصویری مبهم دارد. در کوچههای متروک و تاریک طبق قانون مذهب زنستیز، زنان در ته یک کوچه بنبست سلاخی میشوند، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد.
در تقاطع پیوند مذهبی که از آغاز ویرانگر و مردسالار بوده است و شورهزار حاکمیت سرمایهداری، زنان با بندبند وجودشان در اسارت اندیشههای پوچ و بیپایهٔ دستساخته ارتجاع و قوانین ضد زن سرمایهداری خرد میشوند. زنی که قرنهاست سایه سنگین و شوم قوانین و سنت، حق مالکیت مرد را بر شانههای خستهاش حمل میکند. زیر بار نگاه تبعیضآمیز جامعه مردسالار تحقیر میشود. زنانی که در سیاهچالههای تاریخ برای عاشقانه زیستن سنگسار میشوند. پیکر خونین زنان در جایجای این زمین خاکی آشفته و ناآرام تحت حاکمیت سرمایهداری و پشتیبانی قوانین از مردان بیماری که زیرپوشش ناموسپرستی دستشان برای کشتن باز است، همه گواه این قوانین کثیف و غیرانسانی است. پشت سرزنان، تاریخ قطوری از روزهای سیاه و خونین مبارزه برای آزادی برای رهایی از بندگی و اسارت میدرخشد.
در کوچهها بوی گندم نمیآید. از خانهها دیگر عطر خوش نعناع به مشام نمیرسد. درختان سرو قد نمیکشند. دست سیاهی گلهای باغ را چیده است. گلدان شمعدانی ایوان را باد شکسته است. فصل سردی است. باران درون ناودان یخبسته است. دختران کوچک سوار ارابه مرگ به خانه بخت میروند. خانه بخت؟ چه واژه فریبکارانهای! در سایه طناب دار برگردن زنان، خانه دیگر جای امن نیست. اجاق خانه کارگران و زحمتکشان سرداست. چشمان کودکان به دستبسته مادران و نگاه شرمگین مادران به سفره خالی است. درد و رنج گرسنگی میزبان خانههاست. تنها صدای زوزه پاسداران سرمایه در شهر به گوش میرسد. در مرداب غوطهورند وهرچیزی که در اطرافشان بوده را به لجن کشیدهاند، اما هنوز زوزه میکشند. بزرگترین هراس ارتجاع آزادی زنان است. وحشت از آزادی زنان مانند بختک به جانش افتاده است. بااینهمه سرکوب و کشتار هنوز قدرت رودررویی با زنان آزادیخواه را ندارد. آزادی ازهر حصاری عبورمیکند. آزادی دربند نمیگنجد. هرچند هزاران پرنده آزاد را در قفس کردهاند، گرچه آزادی را خفه کردهاند، تو پرواز را به خاطر بسپار. این لحظههایی که در سکوت طی میشود، دیری نمیپاید که فریاد میشود. فریادی که سرآغاز جنبش بزرگ زنانی است که زن میدان هستند. فریاد زنان کارگر، زنان زحمتکش، زنان ستمدیده جهان برای آزادی و رهایی!
اسفند ۱۴۰۳
کنش یار
نظرات شما