با مرگ قاسم سلیمانی که در طول زندگی نکبتبار خود مسئول قتل هزاران نفر در ایران و کشورهای منطقه از جمله کودکان یمنی و سوریهای بود و برخی وی را حتا مهمترین فرد در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی پس از خامنهای مینامیدند، نزاع بین دولتهای آمریکا و ایران وارد مرحلهی جدیدی گردید. شکی نیست که حداقل نتیجه این اقدام دولت آمریکا در شرایط کنونی بسته شدن راههای مذاکره در رابطه با تحریمهای اقتصادی و عدم تصویب لوایحیست که مد نظر گروه ویژه اقدام مالی (FATF) است. به بیان دیگر نزاع بین دولتهای آمریکا و ایران دیگر از این مراحل گذشته است.
اما در تحلیل وقوع این واقعه، یعنی کشتن هدفمند قاسم سلیمانی باید از اینجا شروع کرد که این اتفاقی بدون پیش زمینه نبوده و اتفاقاتی از این دست نتیجه طبیعی تداوم منازعه این دو دولت توسعهطلب بر سر هژمونی در منطقه است.
ما در تحلیلهای خود از علل منازعات دولتهای ایران و آمریکا همواره بر این مساله تاکید کرده بودیم که نزاع بر سر فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی یک موضوع فرعی در مجموعهی منازعات این دو دولت است و مساله اصلی سیاستهاییست که جمهوری اسلامی در منطقه دنبال میکند.
دولت باراک اوباما بر این باور بود که توافق “برجام” زمینه توافقات دیگری را مهیا خواهد کرد که منازعات و اختلافات دولتهای آمریکا و ایران در منطقه را کاهش داده و یا حتا برطرف سازد. حسن روحانی و اعضای کابینه وی نیز بارها از برجام دو و سه حرف زده بودند. تاکید حسن روحانی و جناح بهاصطلاح اصلاحطلبان در حکومت بر این بود که یکی از اهداف برجامهای آینده میباید کاهش تنشهای منطقهای و بهبود روابط جمهوری اسلامی با کشورهای منطقه باشد.
اما توافق “برجام” نه تنها به کاهش تنش در منطقه منجر نگردید، بلکه بر فعالیتهای توسعهطلبانه جمهوری اسلامی در منطقه افزوده شد. در این جا یادآوری این نکته ضروریست که اساسا دولت آمریکا بود که با حمله به عراق و سرنگونی صدام حسین راه را برای گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و بهطور غیرمستقیم در برخی دیگر از کشورهای منطقه هموار ساخت.
تداوم و گسترش سیاستهای جاهطلبانه جمهوری اسلامی در منطقه، نقش مهمی در مرگ زودهنگام “برجام” داشته است. ترامپ نیز که یکی از ویژگیهایاش درز دادن بسیاری از اطلاعات و ناگفتههای عالم سیاست در توئیتهایاش است، بارها در سخنان و توئیتهایاش بر این موضوع تاکید کرده است که جمهوری اسلامی پولهای حاصل از توافق “برجام” را به گسترش فعالیتهای خود در منطقه اختصاص داده و این چیزی نیست جز انگشت گذاشتن بر همان مساله کلیدی یعنی منازعات جمهوری اسلامی و آمریکا در منطقه.
دولت آمریکا پیش از خروج از توافق “برجام” پیش شرطهای خود برای باقی ماندن در این توافق را در اشکال گوناگون از جمله در بیانیه ۱۲ مادهای پومپئو وزیر خارجه آمریکا اعلام کرده بود اما این خواستها که بویژه سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی را هدف قرار داده بود، مورد توجه جمهوری اسلامی قرار نگرفت و نتیجه آن خروج آمریکا از “برجام” و به معنای واقعی پایان عمر “برجام” برای دولت ایران بود، چرا که هدف اصلی دولت ایران از توافق “برجام” پایان دادن به تحریمهای اقتصادی بود.
آمریکا با خروج از “برجام” این بار دامنه تحریمها را حتا بیشتر از تحریمهای دوران ریاستجمهوری باراک اوباما و سازمان ملل گسترش داد بهطوری که درآمدهای نفتی ایران بیشتر از دوران اوباما سقوط کرد و این تنها درآمدهای نفتی نبود که در اثر تحریمها آسیب دیدند. دامنه تحریمها آنچنان گسترش یافت که روحانی از جنگ اقتصادی سخن گفت و این که هرگز کشور – حتا در دوران جنگ ایران و عراق – با چنین مشکلاتی روبرو نبوده است. البته یکی از دلایل تاثیر تحریمهای اقتصادی در این ابعاد، وضعیت آسیبپذیر اقتصاد ایران و عمق بحران اقتصادی رکود- تورمی است. اقتصادی که سال به سال در بحرانی عمیقتر فرو رفته و دولت جمهوری اسلامی و طبقه سرمایهدار ایران نه تنها راه حلی برای مقابله با این بحران در طول این سالها نداشتهاند، بلکه تمام سیاستهایشان با دامن زدن به بحران و تعمیق آن به شکست کامل انجامیده است.
با بازگشت تحریمهای اقتصادی، دولت جمهوری اسلامی که حتا با وجود فروش نفت نیز با بحران مالی گسترده روبرو بود، برای تامین نیازهای مالی خود بویژه تشکیلات نظامی و مذهبیاش با مشکلات دو چندانی روبرو شد. اما جمهوری اسلامی که به درآمدهای نفتی شدیدا وابسته است، چگونه میتوانست دولت آمریکا را به عقبنشینی از تحریمهای اقتصادی وادار سازد؟!
دولت جمهوری اسلامی اساسا قادر نیست که از نظر اقتصادی کوچکترین مقابلهای با دولت آمریکا بکند. نقش آمریکا در اقتصاد جهان آنچنان گسترده است که بهقول جهانگیری معاون اول روحانی حتا دولتهای دوست جمهوری اسلامی نیز از معامله با جمهوری اسلامی خودداری میکنند. بنابراین تنها گزینه جمهوری اسلامی دامن زدن به تنش در منطقه برای وادار کردن آمریکا به عقبنشینی و یا تحت فشار قرار دادن دولتهای اروپایی و متحدان منطقهای آمریکا برای گرفتن امتیازاتی از دولت ترامپ بود.
مقامات جمهوری اسلامی حتا پیش از برقراری مجدد تحریمها نیز بارها دست به تهدید زده بودند. حسن روحانی در اتریش از این صحبت کرد که اگر نفت ایران از تنگه هرمز صادر نشود نفت دیگران نیز صادر نخواهد شد. تهدید به بستن تنگه هرمز از زبان مقامات نظامی جمهوری اسلامی نیز بارها تکرار شد. اما تحریمها برقرار شد و جمهوری اسلامی اقدام به بستن تنگه هرمز نکرد. دلیل آن نیز روشن است. جمهوری اسلامی تا جایی وارد منازعه میشود که به یک درگیری تمام عیار با آمریکا منجر نشود و بنابراین اقدامات آن نمیتوانست تا آن حد – بستن تنگه هرمز – گسترده باشد.
اما جمهوری اسلامی چه کرد؟! ابتدا به چند کشتی حمله کرد، آنهم در زمانی که نخستوزیر ژاپن در ایران بود!! سپس یک پهپاد آمریکایی را سرنگون کرد اما آمریکا واکنشی نشان نداد. حتا ترامپ از دولت ایران تشکر کرد که هواپیمای حامل سربازان آمریکایی را که در نزدیکی پهپاد در حال پرواز بودند هدف قرار نداده است، اما در همان جا تاکید کرد که خط قرمز او جان نیروهای آمریکایی است. جمهوری اسلامی نیز البته تلاش داشت تا این خط قرمز را رعایت کند.
حمله به تاسیسات نفتی عربستان اوج تلاشهای دولت ایران بود. در همین جا باید بر این نکته نیز انگشت گذاشت که جمهوری اسلامی مسئولیت هیچ کدام از این حملات را نپذیرفته است، این در حالیست که همگی میدانستند و میدانند که این عملیات کار جمهوری اسلامی است. اما نتیجه این اقدامات جمهوری اسلامی چه بود؟! هیچ. جمهوری اسلامی نتوانست از این اقدامات چیزی بدست آورد. دولت آمریکا نه تنها پادرمیانی کشورهای دیگر از جمله فرانسه را رد کرد و بر خواستهای خود تاکید نمود، بلکه بعد از هر حمله تحریمهای اقتصادی را نیز گسترش داد.
در هفتههای اخیر آخرین تلاشهای جمهوری اسلامی متوجه نیروهای آمریکایی مستقر در عراق شد. حمله به پایگاه نظامی K1 عراق در نزدیکی شهر کرکوک با پرتاب موشکهای کاتیوشا که منجر به کشته شدن یک غیرنظامی آمریکایی شد، در واقع چندمین حمله راکتی در ۲ هفته گذشته (و یازدهمین بار در طول ۲ ماه گذشته) به پایگاههایی بود که نیروهای آمریکایی در آن مستقر هستند. کشته شدن یک غیرنظامی آمریکایی کافی بود تا آمریکا حملهای را به نیروهای “کتائب حزبالله” سازماندهی کند که در جریان این حمله ۲۵ نفر از جمله چند فرمانده این گروه شبهنظامی که وابستگی آن به دولت ایران محرز است کشته شدند.
در پی این حمله جمهوری اسلامی مرتکب خطای محاسباتی شد. جمهوری اسلامی به تلافی حمله دولت آمریکا، نیروهای شبه نظامی حشد شعبی را به راحتی وارد منطقه سبز کرد و به سفارت آمریکا حمله کرد. حمله به سفارت آمریکا را البته پیش از این اولین بار شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان در پی اعتراضات تودهای در عراق مطرح کرده بود. او با این بهانه که اعتراضات مردم عراق کار آمریکاست، خواسته بود که مردم عراق (بخوان شبه نظامیان وابسته به ایران) سفارتخانه آمریکا را مانند ایران به اشغال درآورند.
تهاجم به سفارت آمریکا البته چند هدف داشت. اول این که با تبلیغ این مساله که این تهاجم از سوی مردم عراق صورت گرفته، ضربهای را که در عراق از مردم عراق و در جریان اعتراضات و آتش زدن کنسولگریهای ایران در نجف و کربلا خورده بود از نظر تبلیغی تا حدودی جبران کند، دوم اینکه در بحران عراق و اعتراضات مردم این کشور انحراف ایجاد کند، آنهم در شرایطی که نخستوزیر استعفا داده و رئیس جمهور در برابر انتخاب یک نخستوزیر نزدیک به ایران مقاومت میکند، سوم اینکه پاسخ حمله آمریکا به شبه نظامیان “کتائب حزبالله” را بدهد.
اما دولت آمریکا برای جمهوری اسلامی دو چیز را مشخص کرده بود. اول اینکه کشته شدن آمریکاییها خط قرمز اوست و دوم اینکه هر حملهای به منافع و سربازان و دیگر شهروندان آمریکایی صورت گیرد، دولت ایران مسئول آن است. بنابراین حمله به سفارت آمریکا نیز مسئول آن دولت ایران معرفی شد که از سوی نیروهای شبهنظامی وابسته به آن صورت گرفته است. این جا بود که آمریکا با کشتن قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و تعدادی دیگر حمله به سفارت آمریکا را پاسخ داد، آن هم پاسخی که جمهوری اسلامی اساسا انتظارش را نداشت. این را هم نباید فراموش کرد که آمریکاییها دو خاطره بد از حمله به سفارت دارند، یکی حمله به سفارت آمریکا در تهران و دیگری حمله به سفارت آمریکا در لیبی که به کشته شدن سفیر آمریکا در لیبی منجر شد و این یکی از مواردی بود که ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی بر آن انگشت گذاشته و از این بابت شدیدا هیلاری کلینتون را که در زمان وقوع این حادثه وزیر خارجه آمریکا بود، مورد حملات لفظی قرار داد. میتوان گفت که حمله به سفارت آمریکا برای ترامپ راهی دیگر جز پاسخی محکم به ایران باقی نگذاشته بود.
این که چرا در این شرایط دولت ترامپ این اقدام را انجام داد، به شرایط جمهوری اسلامی نیز برمیگردد. جمهوری اسلامی از هر سو تحتفشار است و به عبارت دیگر بسیار ضعیف شده است. در داخل ایران اعتراضات آبانماه را پشت سر گذاشتهایم. اعتراضاتی را که شرایط جدیدی در کشور بوجود آورده و بحران سیاسی را به مرحله بسیار حادی رسانده است. زیر سوال بردن عملکرد خامنهای در جریان سرکوب اعتراضات آبانماه از سوی حتا برخی از “اصولگرایان” با نامه نگاری به وی یک نمونه از بحران سیاسی فراگیریست که جمهوری اسلامی با آن درگیر است. کار به جایی رسیده است که صادقی نماینده مجلس اسلامی با اشاره به موضعگیری خامنهای در رابطه با اعتراضات آبانماه گفته است مشاوران خامنهای نمیگذارند اخبار صحیح به او برسد، سخنانی که معنای بسیار زیادی دارد.
اما این تنها مشکل دولت ایران نیست. در سیاست خارجی نیز جمهوری اسلامی با مشکل و بحران روبروست. در عراق مردم این کشور خواهان قطع دستهای جمهوری اسلامی و پایان دادن به دخالتهای آن هستند. در یمن، سوریه و لبنان نیز جمهوری اسلامی با معضلات دیگری روبروست. در لبنان عملکرد حزبالله مهمترین متحد و نیروی جمهوری اسلامی در منطقه مورد اعتراض مردم لبنان است و حتا در مناطق شیعهنشین اعتراضات علیه حزبالله شدید بوده است.
در چنین شرایطی بود که حسن روحانی به ژاپن سفر کرد. جمهوری اسلامی اصرار داشت که تاریخ این سفر را جلو بیاندازد. اما این سفر نیز برای جمهوری اسلامی حاصلی نداشت. صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی در این رابطه گفته بود که روحانی در این سفر پیشنهاد داده بود که ایران حاضر است به صورت کتبی متعهد شود که دنبال سلاح هستهای نیست. اما این پیشنهاد مضحکتر از آن بود که مورد توجه دولت ترامپ واقع شود. دولت ترامپ چیز دیگری میخواهد. این سفر و پیشنهاد از سویی ضعف جمهوری اسلامی را نشان داد و از سوی دیگر محدودهی ناچیز مانور آن را.
مرور این وقایع نشان میدهد که دستهای جمهوری اسلامی برای مقابله با آمریکا تا چه حد خالی است. نه دولت آمریکا و نه جمهوری اسلامی هیچکدام خواستار جنگی تمام عیار نیستند. در مورد جمهوری اسلامی علت کاملا روشن است. این دولت نه از نظر نظامی، نه از نظر اقتصادی و سیاسی شرایط وارد شدن در یک جنگ تمام عیار معمولی را نیز ندارد تا چه رسد با قدرتمندترین کشور جهان از نظر نظامی.
اما جمهوری اسلامی از سوی دیگر در شرایطی قرار گرفته است که نمیتواند کشتن قاسم سلیمانی را بدون جواب بگذارد. بدون جواب گذاشتن این مساله برای جمهوری اسلامی با توجه به خصوصیاتی که دارد بعید به نظر می رسد. اما چه جوابی خواهد داد؟! از سخنان ظریف وزیر خارجه جمهوری اسلامی مشخص است که آمریکا به طور رسمی و از طریق سفارت سوئیس به ایران در ارتباط با واکنش تلافیجویانه هشدار داده است. ظریف در گفتگو با صداوسیمای جمهوری اسلامی گفت: “سوئیسیها امروز به عنوان حافظ منافع آمریکا یک پیام بسیار نابخردانه و گستاخانه برای ایران آوردند و بعدازظهر جواب قاطعی را دریافت کردند”، این سخنان نشاندهنده این است که آمریکا به صراحت به جمهوری اسلامی از این بابت هشدار داده است، اما جمهوری اسلامی در این شرایط چه اقدامی را صورت خواهد داد.
اگر دولت ایران بخواهد در روزها و یا هفتههای آینده حملهای را علیه نیروهای آمریکایی انجام داده و آن را رسما برعهده بگیرد، کار برای جمهوری اسلامی بسیار مشکل خواهد شد چرا که بدون تردید پاسخ آمریکا جدیتر خواهد بود. حتا اگر این کار از سوی نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی علیه نیروهای آمریکایی در منطقه صورت گیرد، باز آمریکا جواب خواهد داد چرا که مشخص کرده است که هرگونه حمله نیابتی به نیروهایاش، مسئولیتاش با جمهوری اسلامی است. از هم اکنون سناتور لیندسی گراهام از نزدیکان ترامپ تهدید کرده است که در صورت واکنش ایران، آمریکا پالایشگاههای ایران را هدف قرار خواهد داد. ترامپ نیز در سه توئیت پیوسته جمهوری اسلامی را تهدید کرد که دست به اقدامی علیه نیروها و منافع آمریکا نزند که پاسخ آمریکا شدید خواهد بود. او از بمباران ۵۲ هدف در ایران به نشانه گروگانگیری ۵۲ مامور سفارت آمریکا در ایران در صورت اقدام ایران نوشت و توئیتاش را اینگونه به پایان رساند: “آمریکا دیگرهیچ تهدیدی را تحمل نمیکند”.
در این میان اما یک راه دیگر میماند آن هم حملهای به منافع کشورهای دوست آمریکا. آن موقع شاید آمریکا پاسخی ندهد، اما آیا این گونه حملهای برای جمهوری اسلامی راضی کننده است؟ مسلما نه!! با کشته شدن قاسم سلیمانی موضوع غیرقابل تردید این است که جمهوری اسلامی امروز با گزینههایی روبروست که هیچکدام با خواست و میل آن همخوان نیست. این مساله بیانگر چیزی نیست جز محدودیتها و حتا بنبست در سیاست خارجی برای جمهوری اسلامی که ممکن است حتا جمهوری اسلامی را وادار کند تا تنها به وعدههایی در آینده و پرتاب چند خمپاره به اطراف سفارت و پایگاههای نظامی بدون آسیب رساندن به آمریکاییها مانند دو حمله خمپارهای روز شنبه کتائب حزبالله بسنده کند. این که فرمانده سپاه میگوید انتقام کشته شدن قاسم سلیمانی اخراج آمریکاییها از منطقه است، میتواند در عینحال این معنا را نیز داشته باشد که جمهوری اسلامی اقدامی که واکنش آمریکا را برانگیزد انجام نخواهد داد.
یک چیز مسلم است جمهوری اسلامی خواستار جنگ با آمریکا نیست، همانطور که آمریکا خواستار جنگ نیست، این بر همه روشن است. اما آیا امکان یک جنگ ناخواسته وجود ندارد؟! این امکان همیشه وجود دارد. جمهوری اسلامی با اقدامات خود، دونالد ترامپ را که مخالف جنگ با ایران است وادار به واکنشی کرد که سطح تنش بین دولتهای آمریکا و ایران را شدیدا افزایش داد، این واکنشها میتواند ادامه یابد و مخربتر شوند.
اما تودهها، کارگران و زحمتکشان ایران برای رهایی از تمامی مصائبی که نتیجه نزاع بین دو دولت ارتجاعی و بهطور ویژه سیاستهای دولت جمهوری اسلامی است، تنها یک راه دارند و آن سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری حکومت شورایی کارگران و زحمتشکان است، در غیر این صورت این نزاعها همچنان ادامه یافته و بار آن بر دوش کارگران و زحمتکشان خواهد افتاد. فراموش نکنیم که تودهها همواره قربانی نزاع بین دولتهای سرمایهداری و جنگهای ارتجاعی بین آنها بودهاند.
نظرات شما