سراسر تاریخ بشریت از هنگامی که طبقات بر پهنه آن ظاهر شدند، عرصه نبرد بیوقفهای بوده است میان طبقات و اندیشههائی که حامل دگرگونی و پیشرفت تاریخیاند با طبقات میرنده و افکار و عقاید پسمانده و ارتجاعی که از برجای ماندن نظم کهنه و پوسیده پاسداری کردهاند. بزرگترین و پردامنهترین این نبردهای طبقاتی متعلق به دورانیست که سرمایهداری شکل گرفت و دو طبقهی کارگر و سرمایهدار رودرروی یکدیگر قرار گرفتند.
بورژوازی که زمانی یک طبقه بالنده و مترقی بود، برای کسب قدرت و تبدیل شدن به طبقهی حاکم، در نبرد علیه طبقهی ارتجاعی فئودال از حق مسلم هر طبقه تحت ستم به استفاده از قهر انقلابی، توسل به سلاح و قیام مسلحانه برای پیروزی انقلاب و به زیرکشیدن مرتجعین بهره گرفت. اما همین که بر تخت قدرت نشست و طبقهی بالنده و مترقی دیگری را در برابر خود یافت، قانونگرا شد. توسل به قیام و قهر انقلابی را برای سرنگونی ستمگران انکار نمود، به کشتار و سرکوب بیرحمانه کارگران روی آورد و هنگامی که به طبقهای ارتجاعی و زائد تاریخی تبدیل گردید، تاریخ را نیز پایان یافته اعلام نمود و سرمایهداری را آخرین پناهگاه تاریخ.
کینه و دشمنی بیانتهائی را که طبقه حاکم بر ایران و جیرهخواران رنگارنگ آن به کمونیستها از جمله سازمان ما نشان داده و میدهند، دقیقا از این واقعیت برمیخیزد که سازمان بر تمام خط قرمزهای بورژوازی داخلی و بینالمللی، خط بطلان کشیده است. نه فقط پایانی بر تاریخ قائل نیست، نه فقط عمیقا به کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و ضرورت جبری تحول تاریخ به سوسیالیسم باور دارد، بلکه از حق تخطیناپذیر تمام طبقات ستمدیده تاریخ، برای توسل به سلاح و قیام برای به زیرکشیدن ستمگران دفاع کرده و میکند. اشتباه نشود. این به آن معنا نیست که هر اقدام نظامی و مسلحانه توجیه شود، چنانچه بر کسی پوشیده نیست که سازمان ما، در جریان مبارزه عملی خود، به نقد و نفی برخی اقدامات و مواضع خود و حتا بنیانگذاران سازمان پرداخته است. با این همه، هیچ تغییری در این واقعیت داده نشده و نمیشود که طبقه ستمگر حاکم بر ایران را باید با قیام مسلحانه به زیر کشید. این مسئله از آنجائی در ایران اهمیتی دو چندان کسب میکند که در طول یک صد سال اخیر، طبقات مرتجع حاکم، همواره با دیکتاتوری عریان، علنی و تروریستی بر مردم حکومت کردهاند و با اختناق، سرکوب و کشتار مستمر، با طبقه کارگر و سوسیالیسم مقابله کردهاند. این واقعیتیست برهمگان آشکار که وحشیگری جمهوری اسلامی در سرکوب و کشتار کمونیستها در تاریخ جنبش کارگری و کمونیستی ایران بیسابقه است. کشتار صدها تن از رفقای ما و به بند کشیدن هزاران تن در دوره رژیم شاه، در قیاس با کشتار وحشیانه هزاران کمونیست توسط جمهوری اسلامی و به بند کشیدن دهها هزار تن در شکنجهگاههای اسلامی، ناچیز جلوه میکند.
طبقه سرمایهدار حاکم بر ایران البته چنین میپنداشت که با این وحشیگری سگهای هار اسلامگرایاش، کاری را که رژیم شاه نتوانست به فرجام برساند، انجام خواهد گرفت و برای همیشه به موجودیت اندیشههای سوسیالیستی در ایران و مدافعین و طرفداران آن پایان داده خواهد شد. اما موضعگیریها و واکنشهای چند سال اخیر سران حکومت، ارگانها و نهادهای نظامی – امنیتی رژیم و روزنامهنگاران و نویسندگان جیرهخوار طبقه حاکم نشان میدهد که حتا این وحشیگری نیز برای نابود کردن اندیشه و افکار سوسیالیستی و مدافعین آن کارساز نبوده است.
همین چند روز پیش در ٢۱ دیماه بود که وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، در جلسهای با حضور سرمایهداران در تبریز، هراس کنونی رژیم را از رشد اندیشهها و افکار سوسیالیستی ابراز داشت. او در این اجلاس، نخست بر دفاع همه جانبه اسلام و حکومت اسلامی از غارتگری، چپاول و استثمار کارگران توسط سرمایهداران تاکید واز آن حمایت نمود و گفت: “اسلام برای سرمایه سقفی تعیین نکرده و درب برخورداری از نعمت الهی را نبسته است. بنابر این ما به عنوان خدمتگزار مردم (بخوان سرمایهداران) در قلمرو اختیارات خود، امنیت سرمایهگذاری را تضمین میکنیم و خود را موظف به حمایت از سرمایهگذاران میدانیم”. در این که اسلام همچون تمام ادیان دیگر، حامی و پشتیبان سرمایهداران مفتخور و پاسدار منافع استثمارگران، دزدان، غارتگران و انگلهای دستگاه روحانیت است، جمهوری اسلامی در طول ۳۵ سال گذشته آن را آشکارا نشان داده است. بنابراین و زیر دستگاه شکنجه، کشتار و جاسوسی حکومت الهی در این اظهار نظر خود چیزی جز یک واقعیت بر همگان آشکارا بیان نکرده است. تنها تفاوت شاید در این باشد که چون کابینه روحانی نماینده راستترین جناح بورژوازی ایران در عرصه اقتصادیست و بیکموکاست جامعه بشری را نیز همچون جنگل حیوانات میبیند که حق تخطیناپذیر گردن کلفتها، بلعیدن و نابود کردن ضعیفترها برای فربهتر شدن است، در قیاس با پیشینیاناش صریحتر و رکتر حرف میزند. اما او در همین اجلاس، هراس استثمارگران و ستمگران، کهنهپرستان و تاریکاندیشان را از رشد افکار و عقاید انساندوستانه، مترقی، برابری طلبانه، آزادیخواهانه و رهائیبخش سوسیالیستی ابراز داشت و گفت: “اندیشههای سوسیالیستی نفرت از سرمایهداران را در اذهان جامعه تبلیغ میکنند. متاسفانه هنوز رسوبات این اندیشه در جامعه ما کم و بیش باقی مانده است”.
رئیس وزارتخانه شکنجه و کشتار سرمایهداران اسلامی، گویا انتظارش این بوده است که پس از آنهمه جنایت و وحشیگری جمهوری اسلامی، چیزی از سوسیالیسم و مدافعین آن باقی نمانده باشد، اما اکنون با این اظهارنظر اعتراف میکند که کشتار هزاران کمونیست، به بند کشیدن دهها هزار مدافع سوسیالیسم در زیر شکنجههای قرون وسطائی، اختناق و استبداد هولناک حکومت الهی نیز چاره ساز نابودی اندیشههای سوسیالیستی نبوده است.
پاسداران اسلامی حکومت سرمایهداران، کودنتر از آن هستند که بفهمند، اندیشهای که بازتاب قوانین عینی تحول اجتماعی و تاریخی، نویدبخش رهائی بشریت از شر تمام فجایع و ستمگریهای نظم طبقاتی و آیندهای روشن و تابناک است، هرگز نابود شدنی نیست. ارتجاع طبقاتی و مذهبی حاکم بر ایران و پادوان جیرهخوار رنگارنگ آن، هرگز نخواهند فهمید که سوسیالیسم اندیشهای برخاسته از درون طبقه کارگر و مبارزات این طبقه برای دگرگونی نظم سرمایهداری است. اگر طبقه سرمایهدار قادر میبود طبقه کارگر را نابود کند، در آن صورت میتوانست افکار و عقاید سوسیالیستی را نیز نابود کند.
پدیده قابل تعمقی است که در ایران همواره دستگاه شکنجه و کشتار امنیتی وعمله و اکره حول و حوش آن در صف جلو و علنی مبارزه با سوسیالیسم حضور دارند.
اصولا یکی از ویژگیهای برجسته سرمایهداری ایران به علت خصلت فوق ارتجاعی طبقه سرمایهدار و گندیدگی و پوسیدگی بیانتهای نظم اقتصادی – اجتماعی موجود در این است که همواره باید قهر عریان حافظ و حامی آنها باشد و دستگاه امنیتی جاسوسی، شکنجه و کشتار “وظیفه خطیر” توأمان مبارزه عملی و نظری با افکار و عقاید پیشرو سوسیالیستی را عهدهدار باشد.
در کشورهای سرمایهداری پیشرفتهتر که طبقه حاکم بنیانهای اقتصادی و طبقاتی مستحکمتری دارد، به این شکل خشن و رسوا متوسل نمیشود. در این کشورها، بورژوازی از مدتها پیش لااقل این را فهمیده است که افکار و اندیشههای سوسیالیستی برافتادنی نیست و برای مقابله با سوسیالیسم شیوههای پیچیدهتر و ظریفتری را در دستور کار قرار داده است. یکی از راهکارهای آنها معمولا ساخت و پرداخت نظرات و ایدههای رنگارنگ بورژوائی در موسسات تحقیقاتیشان توسط ایدئولوگهای بورژوا و اشاعه آگاهی کاذب از طریق وسایل متعدد ارتباط جمعی و تاثیرگذاری تودهای توسط ارتشی از حقوقبگیران رنگارنگ است. به شکلی دیگر همین کار را از درون طبقه کارگر و تلاش برای تهی ساختن سوسیالیسم از خصلت انقلابی آن و تبدیل کردن آن به سوسیالیسمی بیخطر انجام میدهد. بنابراین مادام که با بحرانهای جدی مواجه نیست، عجالتا نیازی ندارد که روزمره با قهرعریان به مقابله با طبقه کارگر و سوسیالیسم و مدافعان آن برخیزد، وزارتخانههای جاسوسی و سرکوب خود را علنا به مصاف سوسیالیسم بفرستد و برای عملی ساختن این اقدامات حتا آزادیهای سیاسی عموم مردم را برچیند. در ایران، اما به این علت که طبقه سرمایهدار در یک نابهنگام تاریخی، با جثهای ناتوان و علیل متولد شد و وقتی قدم به عرصه تاریخ ایران نهاد که نظام سرمایهداری جهان به پایان دوران تاریخی ترقی خود گام نهاده و طبقه سرمایهدار جهانی به یک طبقه ارتجاعی و زائد تاریخی تبدیل شده بود، از همان آغاز فاقد هرگونه خصلت و رسالت ترقیخواهانه بود. این بورژوازی ناتوان و علیل که دیگر نقشی به لحاظ تاریخی مترقی نداشت و دشمن طبقاتی مترقیاش از همان آغاز او را تهدید میکرد، راهی جز این ندید که حتا در جریان انقلاب مشروطیت از ترس پیشرفت این انقلاب، به دامان ارتجاع فئودالی و مذهبی پناه ببرد و با آنها سازش کند. در طول یک صد سال بعد نیز فقط در حالی میتوانست موجودیت خود و نظم سرمایهداری را حفظ کند که سرنیزه سرکوب استبداد رضاخانی، محمدرضا شاهی و اسلام ناب محمدی از او حراست و پاسداری کنند.
این است دلیل این که چرا مردم ایران در این یک صد سال به جز در لحظاتی کوتاه که به انقلاب و قیام علیه نظم موجود برخاسته و طبقه حاکم قدرت سرکوب آنها را نداشته، حتا از یک آزادی سر و دم بریده نیز محروم بودهاند و جز این نمیتوانست باشد. در جایی که قرار است قهر عریان روزمره در برابر طبقه کارگر و مدافعین سوسیالیسم باشد، جبرا باید هر گونه آزادی از مردم سلب و رژیم دیکتاتوری عریان حاکم باشد. در اینجا باید سمبل و پیشوای لیبرالیسم درون گیومهاش نیز مرتجعین اسلامگرائی از قماش بازرگانها و آخوند روحانی باشند که “مدرنیستها” و “لیبرالهای” بالای شهری، برای پیروزیاش رقص و پایکوبی خیابانی برپا میکنند.
در یک چنین کشوری و چنین نظم اقتصادی و سیاسی، هیچ نباید تعجب کرد که علاوه بر سرکوب قهری، وظیفه مبارزه به اصطلاح نظری با کمونیستها و آزادیخواهان، زمانی برعهده ساواک رژیم سلطنتی و امروز برعهده وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی قرار گرفته باشد. یک نمونه آن هم در چند سال اخیر، انتشار رسوای دو جلد کتاب تحت عنوان چریکهای فدائی خلق بود، تا گویا با نوشتن تاریخی که بر پایه بازجویی زیر شکنجه و جعل و تحریف آشکار اسناد و داستانهای ساخته و پرداخته مقامات امنیتی قرار گرفته، فدائی و سوسیالیسم را در میان کارگران و زحمتکشان بیاعتبار سازند و ختم آنها را اعلام کنند. اما از آنجایی که ماهیت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و شیوههای عمل رسوای آن بر کسی پوشیده نیست، این تلاش ارتجاعی پوچ از کار درآمد و به ضد خودش نیز تبدیل گردید. اظهار نظر اخیر وزیر اطلاعات، بازتاب همین واقعیت است. چرا که هدف وزارت اطلاعات از تاریخنویسی فقط مبارزه علیه سازمان ما و مبارزات آن نبود، بلکه تلاشی برای مقابله با رشد و گسترش افکار و اندیشههای سوسیالیستی در جامعه ایران، به ویژه در میان کارگران بود.
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی اما همانند ساواک رژیم شاه در جنب خود دکههایی ایجاد کرده و یا لااقل آنها را از آن رو تحمل میکند که به عنوان موسسات تحقیقی و مطبوعات ظاهرا مستقل و ادعاهای پوشالی “لیبرال” و “اصلاحطلب” بخشی از کار وزارت اطلاعات را در مبارزه با سوسیالیسم و مدافعین سوسیالیسم برعهده گیرند. از این جهت، مطلقا تقاوتی نمیکند که دست اندرکاران آنها ماموران خود وزارت اطلاعات باشند یا نه. مهم این است که آنها بخشی از کار وزارتخانه شکنجه، جاسوسی و کشتار جمهوری اسلامی را علیه سوسیالیستها و آزادیخواهان انجام میدهند. این دکهها دو وظیفه مهم را در خدمت حفظ نظم ارتجاعی و استبدادی موجود به عنوان بخشی از وظایف وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی برعهده گرفتهاند. نخست این که زیر پوشش این که مسالمت جو و مخالف قهر و خشونتاند، اخلاق بردگی را به مردم آموزش دهند. به عبارت دیگر اینان به مردم ایران اندرز میدهند شما بردهاید و بردگان حق شورش و قیام علیه اربابان بردهدار را ندارند. جمهوری اسلامی مجاز بوده و هست که سلاح در دست، قتلعامهای بزرگ دهها هزار نفری بهراه اندازد. جمهوری اسلامی مجاز بوده و هست، دهها هزار سوسیالیست و آزادیخواه را به جوخه اعدام بسپارد. جمهوری اسلامی مجاز بوده و هست هرگونه آزادی را از شما سلب کند و روزانه با سلاح، قهر و شکنجه و سرکوب عریان، شما را در اسارت نگهدارد، اما مبادا که به سلاح و قیام برای سرنگونی ستمگران روی آورید. این ترویج خشونت است. باید مطیع و فرمانبردار اربان مسلح بردهدار بود. این است بخشی از آموزشهای دکههای جنبی وزارت اطلاعات برای دربند نگهداشتن تودههای مردم ایران. بخش دیگر وظایف آنها لجن پراکنی علیه کمونیستها، سازمانهای کمونیست، رهبران و شخصیتهای برجسته جنبش کمونیستی و تبلیغ و ترویج و ستودن جامعه مبتنی بر طبقات، استثمار، ستم، فقر و نابرابری و برحذر داشتن کارگران از تلاش و مبارزه برای سرنگونی نظم سرمایهداری و استقرار نظمی سوسیالیستی.
یک نمونه از این دکهها، مجله “اندیشه پویا”ست که در شماره ۱٢ آن، مقالهای به قلم سردبیر علیه یکی از رهبران و بنیانگذاران برجسته سازمان ما، رفیق جانباخته امیرپرویز پویان و مبارزات سازمان نوشته شده است. فقط برای نشان دادن این واقعیت که تا چه حد سبک و شیوه نگارش مقالات این نشریات و دستاندرکاران آنها به انتشارات رسمی وزارت اطلاعات، شبیه است و نویسندگان آن تا چه حد نادان و بیاطلاع، کافیست فقط به یک پاراگراف و چند نکته از آن اشاره شود، تا حقیقت روشن گردد. آقای سردبیر چنین آغاز میکند “شرح ماجرا به یک داستان کمیک بیشتر شباهت دارد تا یک تراژدی یا چیزی که خودشان به دنبالاش بودند، حماسه جوانی بیست و چند ساله (منظور نویسنده مقاله، امیرپرویز پویان است) کتاب جنگهای چریکی چهگوارا را به رفیقی دیگر میدهد و میگوید: “این طور باید خدمت کرد.” مقدمات کار فراهم میشود و افردی با الگوبرداری از مشی چهگوارا و کاسترو به کوه میروند تا با تقویت انقلاب در کوه و همراه کردن دهقانان به شهر حمله کنند، پاسگاههایی را خلع سلاح و انقلاب را آغاز کنند.” و این جوان بیست و چند ساله “یکی از تئوریسینهای جنگ مسلحانه که از دور دستی بر آتش حوادث داشت به لحاظ روانی به ترس از اسلحه مبتلا شده است.” “پویان زندگی زاهدانهای را به اعضا تحمیل میکرد، میگویند که غذایش نان و انگور بود و به خاطر فقر غذایی کمرش به جلو انحنا پیدا کرده بود.” مسعود احمدزاده و رفقای دیگرش هم گویا “تفالههای چای را از قهوهخانهها میگیرند، در آفتاب خشک میکنند و برای چشیدن طعم زندگی فقرا چنین بیرنگ و لعاب زندگیشان را میگذرانند.” “آدمربایی به منظور باجگیری” و اراجیفی از این دست که با زندگینامه جعلی از فیدل کاسترو در مورد خوشگذرانیها و آدمکشیهای او و رفیق همراهاش چهگوارا تکمیل شده است، خلاصهای از این نوشته سردبیر علیه امیرپرویز پویان و رفقای دیگراست.
هر کسی که انتشارات وزارت اطلاعات علیه سازمان ما یا دیگر سازمانها و حتا شخصیتهای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی را خوانده باشد، به وضوح آشکار است که سبک نوشته، همان سبک انتشارات رسمی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامیست. لذا فاقد اهمیت است که این سردبیر، سرباز گمنام امام زمان باشد یا به اصطلاح “لیبرال” و “اصلاحطلب”. او آنقدر بیمایه و بیاطلاع است که حتا نمیداند گروهی که تدارک و اجرای عملیات حمله به پاسگاه سیاهکل را بر عهده داشت، باقیمانده گروه رفیق جزنی بودند و در حالیکه بخش بزرگی از تدارک عملیات انجام گرفته بود، رفیق پویان و دیگر رفقای گروه احمدزاده – پویان در جریان آن نبودند. سردبیر کودن و بیاطلاع “اندیشه پویا” از اختلاف میان دو گروه بر سر عملیات در شهر و کوه نیز چیزی نمیداند و لذا افسانهپردازی میکند و میگوید: “جوانی بیست و چندساله کتاب جنگ چریکی چهگوارا را به رفیقی دیگر میدهد و میگوید این طور باید خدمت کرد، مقدمات کار فراهم میشود و افردی با الگوبرداری از مشی چهگوارا و کاسترو به کوه میروند.”
کسی که حتا اندک اطلاعاتی از نوشتههای پیشین رفیق پویان از جمله “بازگشت به ناکجا آباد” و “بازگردیم” داشته باشد، در همان نوشتهها نیز نگرش او نسبت به جامعه ایران، شهر و روستا، دهقان و کارگر روشن است. او در ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، پیگیرتر از تمام رفقای دیگر بر نقش شهر، مبارزه طبقه کارگر و حزب طبقاتی کارگران تاکید دارد.
سردبیر مرتجع مجله “اندیشه پویا” از این که پویان مواضع و نظرات ارتجاعی و واپسگرایانه شریعتی و جلال آل احمد را بیرحمانه به باد انتقاد میگیرد ناخرسند است. پویان منادی پیشرفت و ترقی، در برابر واپسگرای و ارتجاع بود. این که در آن ایام “جوان بیست و چند سالهای” چون پویان در آن حد از دانش و توان نظری برخوردار است که به مصاف با واپسگرایانی امثال شریعتی و جلالآلاحمد برمیخیزد، البته نشان از سطح بالای آگاهی و فرهنگ در میان روشنفکران آن دوران بود. همین سطح از فرهنگ و آگاهی بالا بود که جوانان را به تلاش برای دگرگونی حتا جهان وامیداشت. در همان دوران است که نویسندگان، شعرا و هنرمندانی در ایران سربرمیآورند که برخی همطراز شخصیتهای برجسته جهانیشان هستند. امیرپرویز پویان در چنین شرایطی رشد میکند و نه در دوره آگاهی زوالیافته کنونی که سردبیر یک مجله ظاهرا پرمدعا، این چنین توخالی، نازل و نادان است. مجال پرداختن به نقش و تاثیرگذاری نظری و سیاسی رفیق پویان و نیز رفیق احمدزاده ، رفیق جزنی، حمید اشرف و دیگر رفقا بر جنبش کمونیستی و مبارزه سیاسی آن دوران در این نوشته نیست. به رغم برخی اشتباهات و نادرستیهایی که در نظرات این رفقا وجود داشت و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در همان دوران بیش از سرنگونی رژیم شاه در روند مبارزه عملی خود آنها را به نقد کشید و کنار نهاد، اما تاثیر مثبت و غیرقابل انکار خود را در مرحله معینی از حیات سازمان و جنبش کمونیستی برجای نهادند و چنان ماندگار شدهاند که ۴۰ سال بعد، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و پادوان رنگارنگ رژیم را وامی دارد در تلاش ارتجاعیشان علیه سوسیالیسم علیه این رفقا یاوهسرایی کنند.
مشکل طبقه حاکم بر ایران و رژیم سیاسی پاسدار آن جمهوری اسلامی، اما همچنان سوسیالیسم است و مقابله با آن، تمام سرکوب و کشتار چندین ساله جمهوری اسلامی نتوانسته و نمیتواند جلو رشد و گسترش اندیشهها و افکار سوسیالیستی را بگیرد. چرا که فقط سوسیالیسم است که میتواند کارگران و تودههای زحمتکش ایران را از ستم و استثمار، فقر، بیحقوقی، نابرابری و تبعیض برهاند. فقط یک انقلاب اجتماعی و قیام قهرآمیز برای سرنگونی طبقه سرمایهدار حاکم و رژیم سیاسی پاسدار آن، نجاتبخش تودههای مردم ایران خواهد بود. بگذار طبقه حاکم و جیرهخواران سرمایه، از این انقلاب بر خود بلرزند.
نظرات شما