هیچگاه سفر روسای جمهور حکومت اسلامی به نیویورک و شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل، تا این اندازه انعکاس خبری نیافته بود. حتا سفر اول خاتمی با پیشنهاد گفتوگوی تمدنها و یا احمدینژاد با “هالهی نوری” که او را احاطه کرده بود، هرگز تا این اندازه در رسانههای جهانی و حتا ایرانی بازتاب پیدا نکردند. اگرچه در ظاهر این توجه، به سخنرانیها، مصاحبهها و دیدارها بهویژه دیدار ظریف با جان کری و گفتوگوی تلفنی روحانی و اوباما برمیگردد، اما علت اصلی، ریشه در وضعیتی دارد که این دیدارها و در یک کلام “سیاست خارجی دولت روحانی” را زیر ذرهبین رسانهها قرار داده است و آن از یکسو به وضعیتی برمیگردد که بر خاورمیانه حاکم شده (که حتا شیپور جنگ و مداخله مستقیم دولتهای امپریالیستی در جنگ داخلی سوریه به گوش رسید) و از سوی دیگر به بحرانهای داخلی جمهوری اسلامی ربط پیدا میکند. بحرانهایی بیسابقه که حسن روحانی راه اصلی گذر از آنها را بهبود روابط خارجی و رفع تحریمهای بینالمللی اعلام کرده است.
شکی نیست که وضعیت کنونی منطقه، از شبه قاره هند و آسیای میانه گرفته تا خاورمیانه و شمال آفریقا حتا نسبت به زمانی که جرج بوش حمله به افغانستان را آغاز کرد، پیچیدهتر و بحرانیتر شده و به همان نسبت نیز بر اهمیت سیاسی منطقه افزوده شده است و در این میان دولت ایران – بهرغم تمامی بحرانهای داخلی – به دلیل نقش و نفوذی که در برخی از این کشورها از جمله افغانستان، عراق، لبنان و سوریه دارد، به یکی از بازیگران این بحران تبدیل شده است. ناگفته پیداست که حمایت دولت ایران از دولت بشار اسد که با حضور نظامی مستقیم حزبالله لبنان و برخی از گروههای شبهنظامی عراقی (که همگی از سوی دولت ایران حمایت نظامی و مالی میشوند) و حتا سپاه پاسداران همراه گردید، توانسته است تاکنون، بهرغم حمایتهای مالی و نظامی دولتهایی همچون ترکیه، قطر و عربستان از گروههای مسلح مخالف دولت سوریه، موجودیت دولت بشار اسد را حفظ کند.
آنچه که اکنون به “بحران در سیاست خارجی دولت ایران” اطلاق میگردد، در حقیقت نتیجهی همین سیاست خارجی دولت ایران در سطح منطقه و تضادیست که با سیاست دیگر قدرتهای منطقهای و برخی از قدرتمندترین دولتهای امپریالیستی دارد. کشمکش بر سر برنامهی هستهای ایران، تنها ظاهر این دعواست. دعوای اصلی بر سر قدرت و منافعیست که ریشه هم در منافع اقتصادی و هم در ساختار سیاسی جهانی، منطقهای و حتا کشوری دارد. نباید از نظر دور داشت که مذهب در ساختار سیاسی حکومت ایران، همگام با گسترش بحران داخلی و ناتوانی رژیم در حل این بحرانها، نقش و تاثیری فزونتر در سمتگیریهای سیاسی حکومت در عرصهی خارجی یافته است. سیاستهایی که حتا به جاهطلبیهای بخشی از بورژوازی حاکم بر ایران میدان عمل نیز بخشیده است.
همانطور که از ابتدای روی کار آمدن دولت احمدینژاد و در شمارههای متعدد نشریه کار اعلام کردیم، روی کار آمدن دولت وی نتیجهی گسترش نارضایتی عمومی و جنبشهای اعتراضی بود که ریشه در بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی داشت. در این سالها، سیاست خارجی دولت وی نیز تابعی از سیاست داخلی بود، سیاستی که وجه مشخصهی آن بر مداخلهگری و بحرانافزایی در روابط خارجی استوار بود. اما در طول این ٨ سال، نه تنها از وضعیت بحرانی جامعه و حاکمیت کاسته نشد که هر آینه بر این بحران افزوده گردید تا حدی که جمهوری اسلامی با عمیقترین بحرانهای دوران عمرش روبرو شد. محصول شکست این سیاست و بنبست آن، روی کار آمدن دولت روحانی است، دولتی که تلاش دارد تا جمهوری اسلامی را از بنبستهایی که با آن روبرو گشته، نجات دهد.
اما برای دولت روحانی ، راهحلهای محدودی برای گریز از این شرایط قابل تصور است. وابستگی اقتصاد ایران به اقتصاد جهانی، حکومت سرمایهداری ایران را مصمم ساخته است تا برای برون رفت از وضعیت کنونی اقتصادی، بدنبال رفع تحریمها و در واقع محاصرهی اقتصادی ایران باشد. دولت روحانی بر این گمان است که راه حل اقتصاد ایران، در جهانی که روز بروز کوچکتر میشود، تعامل هر چه بیشتر با قدرتهای بزرگ اقتصادی است و برای این تعامل لازم میبیند تا روابط با این کشورها را بهگونهای دیگر تعریف و اجرا کند.
برای همین است که شاهدیم جمهوری اسلامی بعد از سالها قطع رابطه با آمریکا و سردادن شعار “مرگ بر آمریکا”، سیاستی دیگر را پیشه میکند و روحانی رئیسجمهوری آن با بیان اینکه از طرف خامنهای اختیار کامل برای مذاکرات دارد، در ارتباط با روابط دولتهای ایران و آمریکا میگوید: ” یخ روابط بین ایران و آمریکا شروع به آبشدن کرده است” و بدنبال این اظهارات است که شاهد گفتوگوی دو جانبه وزرای خارجه ایران و آمریکا بعد از نشست وزرای خارجه ۵ بعلاوه یک و گفتوگوی تلفنی روحانی و اوباما هستیم که برای اولین بار در تاریخ حکومت اسلامی رخ میدهد. جالب آنکه خاتمی در روزهای گذشته با انگشت گذاشتن بر سیاست خارجی دولت روحانی و مقایسه آن با زمانی که وی ریاستجمهوری را برعهده داشت، گفت: “آن روز اسم مذاکره کردن خیانت به حساب میآمد و تابو بود”.
در واقع، شرایط کنونی حکومت اسلامی حکایت از پارادوکسی دارد که این نظام با آن روبروست. از یکسو سیاستخارجی مداخلهجویانه و به اصطلاح پاناسلامیستی (در مقایسه با سیاست پان ایرانیستی زمان محمدرضا پهلوی) و از سوی دیگر بحران عظیم اقتصادی و اجتماعی که امکان ادامهی آن سیاست را با بنبست روبرو ساخته است. مقاومتهایی نیز که در برابر سیاست روحانی میشود و سردمداران آن روزنامه کیهان، جبهه پایداری (و یا حداقل بخشی از آن) و گروه فشاری که امروز بلندگویشان “سایت رجا نیوز” میباشد و حتا کار را به پرتاب کفش به سوی ماشین روحانی کشاندند، باز نتیجهی همین پارادوکسی است که امروز در بخشی از نیروهای حاکمیت خود را در لفافهای ایدئولوژیک پنهان کرده است.
اما این جریان، چه بخواهد و چه نخواهد، روابط با آمریکا با سفر روحانی به نیویورک برقرار شده و به اصطلاح تابوی رابطه شکسته شد. اما سوال اصلی این است که آیا اقدامات روحانی در نیویورک میتوانست بدون موافقت خامنهای عملی گردد؟ بدون شک پاسخ این سوال منفیست. شکی نیست که در صورت مخالفت خامنهای، روحانی هرگز جرات این کار را نداشت. حمایت ٢٣٠ نماینده مجلس از مواضع روحانی در نیویورک با صدور بیانیه، نشانهی پشتوانهی محکم این سیاست در درون حاکمیت و چراغ سبز خامنهای است. سعید لیلاز از اقتصاددانان “اصلاحطلب” در سرمقاله روزنامه شرق در همین رابطه مینویسد: “روحانی نه میخواست و نه میتوانست بیاذن مقاممعظمرهبری کوچکترین تماسی با طرفهای غربی برقرار کند. سیاست خارجی در همه جای دنیا امری مربوط به “حکومت” است و در جایی که “حکومت” بالای سر “دولت” قرار دارد، سیاست خارجی را فقط دولت تعیین نمیکند. روحانی دست به هر اقدامی در مساله هستهای زده که امری مربوط به کشور ایران است، کوچکترین حرکتی بدون اجماع ملی و نظر مساعد نهادهای حاکمیتی نمیتوانسته انجام دهد”. در اینجاست که سوال بعدی مطرح میشود و اینکه چرا خامنهای دست روحانی برای مذاکرات و برقراری رابطه با آمریکا را باز گذاشت و محدودهی عقبنشینی حکومت اسلامی در سیاست خارجی در کجا قرار دارد؟
در ابتدا باید به این نکته توجه داشت که خامنهای تا حد مقدور مستقیم به موافقت خود با این سیاست اشاره نکرده و نخواهد کرد و این بدلیل موقعیتیست که وی در درون حاکمیت دارد. وی از طرفی در نزد حامیان خود نقش رهبر مقتدری را بازی میکند که سازشناپذیر است و از طرف دیگر فاقد موقعیت و کاریزمای خمینی در کلیت حاکمیت میباشد، او بهویژه پس از وقایع سال ٨٨ و حمایتهایی که از احمدینژاد و برخی از سیاستها – که شکست آنها امروز کاملا آشکار شده – کرد، موقعیت خود را در طیفهای گوناگون حامیان حکومت اسلامی از دست داد. برای همین است که وی این مسوولیت را بر دوش روحانی میاندازد تا از طرفی قدرت مانور بیشتری برای روحانی فراهم گردد و از طرف دیگر مسوولیت نتایج هر گونه شکست احتمالی از دوش وی برداشته شود.
اما در ارتباط با سوال بالا باید گفت که برای حکومت اسلامی ادامهی روش گذشته در سیاست خارجی دیگر امکانپذیر نیست. همانطور که پیشتر بیان گردید، حکومت اسلامی با عمیقترین بحران اقتصادی و اجتماعی در طول حاکمیت خود روبروست که البته تاثیرات خود را در میان بالاییها و انشقاقهای متعدد و بیسابقه در میان آنها داشته است. رژیم اسلامی نگران از فوران موج خشم و نارضایتی تودهها که در اثر ادامهی سیاست خارجی گذشته میتواند به صورت دولبه (تشدید بحران اقتصادی و افزایش فشار سیاسی) حکومت اسلامی را در خطر فروپاشی قرار دهد، تصمیم به تغییر سیاست گرفته است، اما این تغییر سیاست با موانعی روبروست که بیش از هر چیز به ساختار حکومت اسلامی مربوط میشود.
اولین مانع، نقش مذهب و دستگاه مذهبی در سیاست و ساختار دولت است که در عرصهی عمل سیاسی، به مواضع حکومت رنگوبوی ایدئولوژیک میدهد که یک نمونه آن، شعار اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود، است. این موضوع از سویی منجر به تضاد بین واقعیتها و نیازهای کنونی حکومت با پیشزمینههای ایدئولوژیک آن میشود و از سوی دیگر زمینه را برای تشدید مناقشات درونی حاکمیت فراهم میسازد. این نوع ساختار سیاسی همچنین مشکلاتی در گسترش ارتباط با کشورهای امپریالیستی آمریکا و اروپا دارد.
دومین مانع به ساختار جمهوری اسلامی، موقعیت ولیفقیه در این ساختار و ارگانهایی همچون سپاه برمیگردد. امروز بر دولتهای آمریکا و اروپایی نیز آشکار است که خامنهای قدرت اصلی را در این ساختار دارد، فردی که برای اعمال قدرت بر تمامی ارکان رژیم، نیاز به بازوهایی دارد که گاه این بازوها مانند سپاه خود به یک ارگان قدرتمند که میتواند در برابر سیاستهای دولت ایستادگی کند، تبدیل میشوند. میتوان صحبتهای اخیر خامنهای را مبنی بر اینکه سپاه باید آگاهی سیاسی داشته باشد اما در امور سیاسی دخالت نکند، در همین رابطه تعبیر کرد. سخنانی که روحانی در پاسخ خود به یکی از خبرنگاران در ارتباط با قدرت و نقش سپاه از آن بهره برد. قدرتی نظامی – امنیتی که با توجه به تشکیلات و نیروها و روابطی که در خارج از مرزهای ایران دارد، بیشک نگرانیها و تردیدهایی را در دولتهای طرف مذاکره با دولت ایران برمیانگیزد.
مانع دیگری که میتوان از آن نام برد، تاثیر تبلیغات دولت در ارتباط با اهمیت برقراری رابطه با آمریکا و یا احتمال رفع تحریمها و جذب بورژوازی و خردهبورژوازی مرفه و میانه و حتا بخشهای ناآگاه تودههای کارگر و زحمتکش جامعه از این طریق به دولت روحانی و در نتیجه تضعیف موقعیت خامنهای در حاکمیت بهازای تقویت موقعیت روحانی – هاشمی میباشد. هر قدر هم که روحانی در این زمینه با احتیاط عمل کند تا حساسیتهای خامنهای را برنیانگیزد، اما شکی نیست که هر دوی آنها از این مساله بهخوبی آگاهی دارند. خامنهای اگرچه با وجود نهادهای قدرتمندی که دارد همچون سپاه، قدرتی بیهمتا در حاکمیت بهحساب میآید اما بهخوبی از این امر نیز آگاه است که نیروی نظامی تنها بخشی از حاکمیت است و حکومت اسلامی برای بقای خود نیاز به یک دستگاه عریض و طویل بوروکراتیک دارد که در راس آن دستگاههایی چون دولت و مجلس قرار دارند و خامنهای به فرمانبرداری آنها نیز نیاز دارد. جایی که دقیقا نقطه ضعف او بوده و چنددستگی و تشدید تضادها چه در درون این دستگاه و چه در اجزای این دستگاه با ارگانهای تحتکنترل خامنهای، میتواند منجر به بروز آسیبهای اساسی به جمهوری اسلامی گردد.
و بالاخره میتوان از تاثیر و ارتباط سیاست داخلی و خارجی بهعنوان یک مانع بزرگ بر سر تغییر کلی در سیاست خارجی حکومت نام برد. یکی از مشکلات دولت روحانی این است که به موازات تغییر در سیاست خارجی، مجبور است در سیاستهای داخلی نیز تغییراتی بوجود آورد که این نیز میتواند به ایجاد فضاهایی برای گسترش جنبشهای اجتماعی از جمله طبقهی کارگر، معلمان، زنان و دانشجویان حول خواستهایی اقتصادی و حتا سیاسی، همچون افزایش دستمزد و یا آزادی تشکلات مستقل و مانند آنها شود. این موضوعات نیز از جمله سوالاتی بود که روحانی در سفر به نیویورک در شورای روابط خارجی آمریکا و مصاحبه با رسانههای آمریکایی با آن روبرو گردید. روحانی در نیویورک و در پاسخ به سوال خبرنگاران تاکید کرد که هدف او تغییر جو امنیتی است اما خود او بهتر میداند که باز کردن کوچکترین فضایی اگر با بهبود شرایط زندگی تودهها بهویژه در زمینهی معیشتی همراه نباشد، میتواند به گسترش موج اعتراضات تودهای بویژه در میان کارگران منتهی گردد.
بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت که اگرچه دولت روحانی معتقد است تنها راه گذار از شرایط کنونی، بقا و حتا تثبیت جمهوری اسلامی بهعنوان دولتی مقتدر در سطح منطقه، حل بحران سیاست خارجی و گذر به سمت توسعه اقتصادی و حتا در محدودهای توسعهی سیاسی است، اما در این راه با مشکلات عدیدهای روبرو میباشد که بهویژه با ساختار جمهوری اسلامی درهم تنیده شده است.
تغییر اساسی در سیاست خارجی منوط به تغییراتی در سیاست داخلی و ساختار حکومت است، موضوعی که اگر حتا مقدور باشد به سادگی قابل تحقق نیست. بنابر این آنچه میماند برخی تغییرات محدود است که این تغییرات محدود نمیتواند مشکل سیاست خارجی حکومت اسلامی را بهصورت اساسی حل نماید. در حکومت اسلامی تغییرات زیادی بوجود آمد، خمینی آمد و رفت، از ریاستجمهوری هاشمی تا خاتمی و احمدینژاد، اما نقطه مشترک تمام این دوران، تمام دوران حکومت اسلامی، کشاکش در سیاست خارجی با قدرتهای برتر جهان سرمایهداری بر سر سیاستهای منطقهای بود. کشاکشی که در لحظهی کنونی به یک بنبست برای جمهوری اسلامی تبدیل شده و بیشک قدرتی مانند آمریکا حاضر نیست بدون گرفتن امتیازات اساسی و تغییراتی که در سیاستهای جمهوری اسلامی در نظر دارد، از تحریمها و یا به عبارتی محاصره اقتصادی ایران که امروز لغو آن به تنها امید بورژوازی حاکم بر ایران تبدیل شده تن بدهد. حرفها ممکن است با لبخند و امید ادا شوند اما آنچه که میماند خواستهائیست که بهطور مشخص دولت آمریکا از دولت ایران دارد.
به همین دلیل، این انتظار روحانی که بتوان در شش ماه مشکل هستهای ایران را حل کرد و یا به قول وزیر خارجه یکسال، سخن بیراهی بهنظر میآید. در مذاکرات آتی دولت ایران با گروه ۵ بعلاوه یک، اگر چه رسیدن به توافقاتی محدود و دادن حتا امتیازاتی از سوی آمریکا به ایران، آنهم با هدف تقویت موقعیت روحانی در داخل حکومت، دور از ذهن نمیباشد، اما برای لغو کلی تحریمها، جمهوری اسلامی باید گامهای بزرگی بردارد، گامهایی که با یک ولیفقیه همه کاره با یک بازوی نظامی – امنیتی قدرتمند همچون سپاه قابل جمع شدن نیستند.
نظرات شما