حذف رفسنجانی از دایرهی کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری، فردی که در دورههایی حتا بیش از خامنهای در حکومت اسلامی نقش داشته است، نه اقتدار حکومت اسلامی که نشانهی ناتوانی و ضعف مفرط حکومتیست که در بحرانهایی بیسابقه گرفتار آمده است. یکروز پیش از اعلام رسمی اسامی کاندیداهای “احراز صلاحیت شده” از سوی شورای نگهبان و در حالی که خبر رد صلاحیت رفسنجانی در میان حکومتیها پیچیده بود، علی مطهری نماینده مجلس گفت: “اگر هاشمی رد صلاحیت شود، اصل انقلاب و نظام زیر سوال میرود”. غلامعلی رجایی از اعضای سابق سپاه و از نزدیکان هاشمی نیز که یک روز پیش از اعلام صلاحیتها نوشته بود: “هاشمی شناسنامه انقلاب است و هیچ عاقلی مهر باطل به شناسنامه خود نمی زند”، روز بعد نوشت: ” به گمان من مهمترین خبرتلخ پس از ارتحال امام این خبر بود که با شگفتی دهان به دهان گشت: صلاحیت آیتالله هاشمی رفسنجانی برای شورای نگهبان احراز نشد!”.
وقتی افرادی هم چون مطهری و رجایی که پیوندهایی عمیق با نظام اسلامی دارند از زیر سوال رفتن حکومت و باطل شدن شناسنامهاش سخن میگویند، تنها میتوان بر پاره پاره شدن و عمق شکافهای درونی حکومتی انگشت گذاشت که غرق در بحران است و در نتیجهی بنبستی که به آن دچار شده، تنها یک راه، یعنی ادامهی سیاستهای کنونی، برایاش باقی مانده است. سیاستی که برپایهی سرکوب در داخل و تنش در سیاست خارجی استوار است و این سیاست را تنها کسی میتواند پیش ببرد که در هماهنگی کامل با خامنهای باشد. اما چرا رفسنجانی از نمایش انتخاباتی حذف گردید؟!
خارج کردن رفسنجانی و مشایی از بازی انتخاباتی، با این هدف صورت گرفت که از هرگونه تشنج سیاسی در فضای انتخاباتی جلوگیری شود. دلیل آن نیز آشکار است. حکومت اسلامی نسبت به سال ٨٨ هم در داخل و هم در خارج در وضعیت بسیار وخیمتری قرار دارد و به همین دلیل بههیچعنوان خواستار شرایطی مانند سال ٨٨ که منجر به اعتراضات تودهای به بهانهی انتخابات گردید نیست، بهویژه آنکه شرایط وخیم معیشتی میتواند تودههای کارگر و زحمتکش را اینبار بهطور وسیعی و غیرقابل مقایسه با سال ٨٨ به خیابان و اعتراض بکشاند. این همان موضوعی بود که مدتها پیش از انتخابات و به عنوان اینکه فتنه جدیدی در راه است، در سخنان و رسانههای حکومتی بازتاب یافته بود. در سرمقاله پیشین نشریهی کار، ما بر این موضوع تاکید کردیم که “کشمکشهای درونی باندهای وابسته به جمهوری اسلامی با وارد شدن هاشمی رفسنجانی به صحنه، یکبار دیگر از هماکنون خیمهشببازی انتخاباتی رژیم را با معضلی جدید روبرو کرده است”. این معضل نه بهخاطر موقعیت رفسنجانی که بهخاطر تاثیری بود که رقابتهای انتخاباتی میتوانست در تشدید تضادهای درونی، تحریک فضای انتخاباتی و در نتیجه واکنشهای تودهای – که هرلحظه امکان بروز انفجاری آن وجود دارد – داشته باشد. اما حکومت با بیرون انداختن رفسنجانی – و تا اندازهی بسیار کمتری مشایی – از نمایش انتخاباتی، ترجیح داد تا پای این هزینهها و ریسک نرود. حکومت به این نتیجه رسید که رد صلاحیت رفسنجانی بسیار کمهزینهتر از شرکت او در انتخابات است و از همینرو بلافاصله تمامی ابزارهای خود از مجلس تا رسانههایی همچون کیهان را بهکار گرفت تا با زمینهسازی برای رد صلاحیت رفسنجانی، هزینهی رد صلاحیت او را که عمدتا محدود به شکافهای درونی حاکمیت است و بخش ناچیزی نیز به موقعیت سیاسی رژیم در جهان بر میگردد، کمتر سازد.
اما در حالیکه تا پیش از حذف رفسنجانی، عدهای از جناح اصولگرایان بر وحدت کاندیداها تاکید میکردند، با حذف وی، ائتلافها و وحدتها برچیده شد و عموم کاندیداها (بهغیر از حداد عادل تا اینجای کار) از باقی ماندن در صحنه انتخابات تا به آخر سخن گفتند. حالا دیگر آن روی سکه “انتخابات” عیان میگشت. تبلیغات انتخاباتی آغاز شد و سخنان کاندیداها برای جلب افکار عمومی هر روز با زبانی تیزتر و تندتر دولت کنونی را زیر سوال برد، گویی همگان فراموش کرده بودند که همین چند روز پیش خامنهای از فتحها و پیروزیهای درخشان حکومت در طی این سالها سخن گفته و تنها مشکل را در “مقداری گرانی” دانسته بود. از همهچیز گفتند، از میلیاردها دلاری که در چین و هند بلوکه شده تا فساد و رشوهخواری که از حد گذشته است. از بحران در سیاست خارجی و حتا شکست سیاستهای هستهای تا سخنان پدری که سه فرزند خود را در جنگ از دست داده، اما اکنون در اثر نداری و بدبختی میخواهد دست به خودکشی بزند. در این میان تنها کسی که بهجای نشان دادن چهرهی واقعی نظام اسلامی که سر تا پا تباهی و سیاهیست، از اقتدار نظام و حرکت برای اقتدار هر چه بیشتر حکومت اسلامی در جهان سخن گفت، جلیلی بود یعنی کسی که گویا قرار است نقش “احمدینژاد دوم” را برای خامنهای ایفا کند. همان کسی که باهنر نائب رئیس مجلس از احراز صلاحیت او در برابر حذف چهرههایی چون سعیدیکیا ابراز شگفتی کرد. پیام سخنان باهنر اما نه اعتراض به تایید صلاحیت جلیلی که بیش از هر چیز بیان نارضایتی طیف مهمی از اصولگرایان، از تلاشِ بخش قدرتمندی در حاکمیت است که از هم اکنون رییسجمهور آینده را برگزیده است. همان بخشی که احمدینژاد را به ریاستجمهوری رسانده بود. حالا این طیف از اصولگرایان قدیمی هستند که با چسباندن جلیلی به احمدینژاد و این که همین گروه با رویکار آوردن احمدینژاد مسبب شرایط کنونیست، صدای مخالفت خود را بلند کرده و تلاش دارند تا سدی در برابر رسیدن جلیلی به این پست ایجاد کنند. نتیجهی طبیعی این شرایط، تشدید تضادها و رقابت برای تصاحب قوهی مجریه است، جایی که پول و قدرت زیادی برای صاحبان آن به ارمغان میآورد. البته حکومت نیز بهخوبی از نتایج این شکاف آگاه است و به همین منظور حتا مناظرههای تلویزیونی را به ٣ مورد تقلیل داده و سعی کرد با گفتوگوهای یک جانبه، تبلیغات تلویزیونی را سرهم بیاورد و بدین ترتیب عطای گرمکردن بازار انتخاباتی را به لقایش بخشید.
اگر از سویی رقبای جلیلی با چسباندن وی به احمدینژاد تلاش دارند تا روی کارآمدن وی را خطری برای نظام نشان دهند، حامیان جلیلی نیز تلاش میکنند تا با توجه به تمایل آشکار خامنهای به وی با شعار حمایت از “خط مقاومت در برابر خط سازش”، رقبا را از میدان بدر کنند. برهمین اساس روزهای آینده اوج زورآزمایی گروههای مختلف اصولگرا در درون حاکمیت خواهد بود و بدیهیست که هیچکدام از این گروهها با توجه به پشتوانههای قدرتمندی که در درون رژیم دارند، تا لحظهی آخر امید خود را برای پیروزی در این زورآزمایی از دست نخواهند داد، بهویژه آنکه خامنهای بهرغم تمایل آشکاری که به جلیلی دارد، سعی میکند بهدلیل شرایط موجود، برخلاف سال ٨٨ بهطور مستقیم وارد صحنه انتخابات نشود. انتخابات مجلس نهم نیز نمونهای از این زورآزماییها بود که در نهایت برای اولین بار منجر به شکلگیری فراکسیونهای مستقل اصولگرایان در مجلس نهم گردید. رقابتی که انتخابات مجلس در تهران را به دلیل وزنهای که هر کدام از آنها در درون حاکمیت داشتند، حتا به مرحلهی دوم کشاند. رقابتی که اینبار با دخالت بیت رهبری در آن، قرار است به نفع جلیلی کاندید بیترهبری پایان یابد.
اولین قربانی این دخالت، لنکرانی کاندید مورد نظر جبههی پایداری بود، جریانی که با رهبری مصباح یزدی، قبل از انتخابات مجلس نهم شکل گرفت و امروز یکی از فراکسیونهای قدرتمند مجلس است. شورای نگهبان اما صلاحیت وی را رد کرد. لنکرانی نیز هنگامی که از رد صلاحیت خود خبردار شد، پیشدستی کرده و به نفع جلیلی کنار رفت. این در حالی بود که مصباح یزدی مرشد وی پیش از این همهی تخممرغهای خود را در سبد او ریخته بود و بسیاری از اعضای جبهه پایداری نیز بهرغم نامنویسی جلیلی، از حمایت خود تا به آخر از لنکرانی تاکید کرده بودند. در نهایت نیز پس از دیدار جلیلی با مصباح، وی کاندیدای اصلح اعلام شد و به حمایت این جریان از جلیلی منجر گردید. اعلام حمایتی از موضع درماندگی و عجز و این همه برای این بود که در آینده جبهه پایداری نه ادعایی برای پیروزی در انتخابات داشته باشد و نه اینگونه وانمود شود که جلیلی وامدار این جریان است. جلیلی برای نمایندگی مجلس بهمیدان نیامده بود، او کاندیدای ریاستجمهوری بود و قبای کاندیداتوری جبهه پایداری برای او کوچک.
بنابر این در اولین گام جبهه پایداری به نفع بیت رهبری از دور خارج گردید. اما در میان اصولگرایان، رقبای قدرتمند دیگری نیز وجود دارند که یکی از آنها جریانیست که در مجلس و در نقش فراکسیون “رهروان ولایت” دست بالا را دارد. فراکسیونی که اعضای آن بخشی به قالیباف و بخشی دیگر به ولایتی نظر دارند، همان دو نفری که پس از بحث و گفتوگوهای زیاد در این فراکسیون، قرار شد در نشست این فراکسیون از آنها برای سخنرانی و گفتوگو دعوت بهعمل آید، دو نفری که هر کدام به نمایندگی از گروههای گوناگون اصولگرا کاندیدای ریاستجمهوری شدهاند. ولایتی از حمایت گروههای قدیمیتر اصولگرایان و از جمله موتلفه برخوردار است. ولایتی اگرچه همواره پیوندهای محکمی با خامنهای داشته است، اما از سوی دیگر با طیفی از اصولگرایان که سخنگوی بخشی از بورژوازی هستند که از سیاستهای خارجی و تحریمها ضربه خورده و ناراضی هستند، روابط حسنهای داشته و از لحاظ سیاسی به این گروه نزدیکیهای زیادی دارد. و از بد روزگار همین موضوع است که شانس ولایتی برای رسیدن به پست ریاستجمهوری را کاهش داده است.
قالیباف اما نمایندهی بخشهای جدیدتری از اصولگرایان است که در بسیاری از ارگانهای حاکمیت از جمله سپاه نمایندگانی دارد. باهنر نائب رئیس مجلس، با اشاره به نامه خامنهای به نیروهای نظامی در مورد عدم دخالت در انتخابات، از فعالیت بخشی از فرماندهان سپاه به نفع قالیباف خبر داده بود. تلاش برخی از رسانههای اصولگرا برای جا انداختن این موضوع که قالیباف در نظرخواهیها پیشتاز است، چیزی نیست جز حمایت این طیف از قالیباف.
سایر کاندیداهای ریاستجمهوری نیز البته تنها برای گرم کردن بازار آمدهاند و نه امیدی به کسب این مقام دارند و نه خودشان و یا حامیان ضعیفشان میتوانند نقشی در درون حاکمیت برای تعیین رئیسجمهور بازی کنند. اگر محسن رضایی قرار است نقش یک فرد مستقل را بازی کند و عارف و روحانی نماینده “اصلاحطلبان” در این بازی باشند، برای محمد غرضی تنها میتوان نقش دلقک را در این نمایش قایل شد که نه ستاد دارد، نه کابینه و نه حتا برنامه. او با چهره و سخنان متفاوتاش البته قرار است با دلقکبازیهای خود، تعدادی از مردم را به پای صندوق رای بکشاند.
در شرایط کنونی برای حکومت البته بهترین حالت، انتخاب رییس جمهور در همان مرحلهی اول و با اعلام رای بالا میباشد، بنابر این بهطور طبیعی به احتمال زیاد جلیلی باید در همان مرحلهی اول به عنوان رئیسجمهور اعلام گردد، اگر انتخابات به مرحلهی دوم برسد بیش از آن که بیانگر خواست خامنهای باشد، بیانگر وزنکشی دیگر جناحهاست که با تکیه بر قدرت خود تا لحظهی آخر نیز حاضر به عقبنشینی نشدند و این البته خود یک ضعف بزرگ برای خامنهای خواهد بود. او در شرایط کنونی رئیسجمهوری میخواهد که به ظاهر با رای بالا به این مقام “انتخاب” شده، تا بتواند آن را خوراک تبلیغاتی سالهای بعد کند. همانگونه که در ارتباط با احمدینژاد این کار صورت گرفت. اما آیا با روی کار آمدن رئیسجمهوری که در هماهنگی کامل با خامنهای باشد، چشماندازی برای برون رفتن از بحران برای رژیم وجود دارد؟!
مشکل بزرگ حاکمیت این است که اکنون نه شرایط ٨ سال پیش است و نه حتا جلیلی توانایی احمدینژاد را دارد. واقعیت این است که احمدینژاد به رغم تمام بلایایی که بر سر زحمتکشان شهر و روستا آورد، با شعارهای پوپولیستی و با استفاده از ناآگاهی عقبماندهترین بخشهای جامعه بهویژه در روستا، توانست بخشی از آنها را به دنبال خود بکشاند. اما نه رژیم در شرایط ٨ سال قبل قرار دارد و نه احمدینژادی که توانسته بود جریانی راه بیاندازد در شرایط کنونی تکرار شدنی است.
فراموش نکنیم که ٨ سال پیش احمدینژاد نیز برای یکدست کردن حاکمیت به قدرت رسیده بود، اما دیدیم که تضادهای درونی حاکمیتی که مدعی بود امروز حکومت یکدست شده و هر سه قوه در دست اصولگرایان است به چه مرحلهای رسید که حتا با دوران خاتمی و مجلس ششم نیز غیرقابل مقایسه است. بهگونهای که در مجلس، رئیسجمهور و رئیسمجلس یکدیگر را علنا به دزدی و رشوهخواری متهم کردند. تضادها و تنشهایی که نتیجهی شکست سیاستهای حاکمیت و تشدید بحرانیست که تمامی ارکان جامعه، از جمله ساختار سیاسی آن را فراگرفته بود و اکنون نیز ماجرا نه تنها عوض نشده که بحرانهای فراگیری که حاکمیت با آن درگیر است هر آینه تشدید نیز شده است. بههمین دلیل و در نهایت تفاوتی در بین کاندیداها در این زمینه وجود نداشته و نخواهد داشت، چرا که همگی آنها تنها مجریان سیاستهای جاری خواهند بود. چه جلیلی رئیسجمهور شود چه قالیباف یا ولایتی، هیچکدام از آنها قادر به حل مشکلات جامعه نبوده و از همان فردای تحویل گرفتن پست ریاستجمهوری با معضلات و بحرانهای غیرقابل حلی روبرو خواهند بود که آنها را به درگیری با دیگر ارگانهای رژیم میکشاند. اما با توجه به حذف رفسنجانی و مشایی یک نتیجهی دیگر نیز بهویژه در صورت ریاستجمهوری جلیلی بدست خواهد آمد و آن اینکه اگر مجلس و رسانههای حکومتی میتوانستند تا دیروز معضلات جامعه را به گردن دولت احمدینژاد بیاندازد و جناحهای مختلف اصولگرا او را به تخطی از راه و روش گذشته محکوم کنند، با ریاستجمهوری جلیلی و یا حتا قالیباف و ولایتی، این خامنهای است که هر چه بیشتر مسئول شکست سیاستها و معضلات موجود جامعه (از جمله در درون جناحهای حکومت و مقامات مذهبی) قلمداد شده و بدین ترتیب بیش از گذشته زیر سوال رفته و موقعیتاش دچار تزلزل میشود.
نگاهی به انتخابات ریاستجمهوری از دوره اول تاکنون، نشان میدهد که چه تاثیری بحرانها و شکستهای سیاسی رژیم و انعکاس آن در تضادهای درونی، در کموکیف برگزاری انتخابات و روند آن داشته است که انتخابات سال ٨٨ اوج آن بود. انتخابات سال ٩٢ اما دیگر نمیتواند تکرار انتخابات گذشته باشد و برای همین بیش از همیشه به یک نمایش مضحک تبدیل شده است. اگر جمهوری اسلامی در سال ٧۶ هنوز این توان را داشت تا میان دو جناح اصلاحطلب و محافظهکار نمایش انتخاباتی برگزار کرده و مردم را با این بازیها به انتخابات بکشاند، امروز حتا مجبور است رفسنجانی را که سوابقی چون ریاست مجلس، نماینده تامالاختیار خمینی در جنگ، ریاستجمهوری، ریاست مجلس خبرگان و بالاخره ریاست مجمع تشخیص مصلحت را یدک میکشد، رد صلاحیت کند. اگر چنین است، تنها یک دلیل میتوان برای آن آورد و آن بنبست سیاسی رژیم است، رژیمی که تنها مشت آهنین برایاش باقی مانده است و البته همین مشت آهنین است که به بحران در سیاست خارجی نیاز دارد و باز همین مشت آهنین است که در قامت رئیسجمهور تنها فرمانبُردار میطلبد.
برای تودههای مردم اما هیچ فرقی نخواهد کرد. جمهوری اسلامی همان خواهد ماند با همان بحرانها و زندگی بر همان مدار خواهد چرخید که امروز میچرخد، با همهی آن فلاکتها. اکنون این نیاز به انقلاب است که مبرمتر از همیشه به عنوان یگانه راه رهایی کارگران و زحمتکشان و نقطه پایان گذاشتن بر همهی آن دردها و رنجها، در همهجا خود را نشان میدهد.
نظرات شما