منتشره در “پرچم سرخ”، ۲۰ نوامبر ۱۹۱۸
ترجمه بهروز عارفی
فراخوان متفقالقولی از روزنامههای “دویچه تاگ سایتون”، وسیچه” و “وُروارتز” تا روزنامه مستقل رونلو “آزادی”، از رونتلو، ارزبرگِر، شایدِمان تا هاس و کائوتسکی، خواستار مجلس ملی است و فریادی همانقدر یکدست، از افتادن قدرت به دست طبقه کارگر ابراز نگرانی میکند.
بنا بر گفتهٔ آنان، همه “خلق”، “همه ملت” را باید دعوت کرد تا در مورد سرنوشت آتی انقلاب از طریق رأی اکثریت تصمیم بگیرند.
برای مأموران آشکار و مخفی هیئت حاکمه، این شعار بهخودیخود قابلدرک است. ما نه در صحن مجلس ملی و نه درباره مجلس ملی، با پاسداران گاوصندوق سرمایهداران بحث نخواهیم کرد؛ اما خود رهبران مستقلها [انترناسیونال کائوتسکیستها- م]، در مورد این مسئله تعیینکننده در همان اردوگاهی جای میگیرند که پاسداران سرمایه.
با چنین روشی، همانطوری که هیلفردینگ در “فرایهایت- آزادی” توضیح میدهد، تلاش میکنند که انقلاب را از توسل بهزور، جنگ داخلی با همهٔ طاقتفرساییهایش دور کنند. توهّمات خردهبورژوایی! آنان جریان قدرتمند انقلاب اجتماعی که در برابر بشریت قرارگرفته را به شکل ملاقاتی بین طبقههای اجتماعی متفاوت جهت مباحثهای دلنواز و “شایسته” تصویر میکنند که نتیجهگیری آنهم در یک رأی خلاصه میشود– شاید بازهم یکبار دیگر از طریق همان “بازی جفتکچارکش” معروف؛ و اگر طبقهٔ سرمایهدار دریابد که در اقلیت است، با کشیدن آهی و بهمثابه نماینده منضبط مجلس خواهد گفت: کاری نمیتوان کرد! ما شاهدیم که در رأیگیری شکست خوردیم، چنین باد! ما میپذیریم و همه املاک، کارخانهها، معدنهایمان، همه گاوصندوقهای نسوزمان و سودهای مطلوبمان را واگذار میکنیم…
درواقع، تیرهٔ لامارتین، گارنیه-پاژِسها، لُدرو رولنها، شعبدهبازان و خردهبورژواهای ورّاج سال ۱۸۴۸، این تیرهٔ مردم، خاموش و ضعیف نشدهاند؛ این تیره در نسخههای آلمانی، به صورتی آزاردهنده، فضلفروشانه و حکیمانه– البته فاقد درخشش، بدون استعداد و جذابیت تازگی – در شخصیتهایی چون کائوتسکی، هیلفردینگ و هاس دوباره جان میگیرند.
این مارکسیست هایژرف اندیش الفبای سوسیالیسم را فراموش کردهاند. آنها فراموش کردهاند که بورژوازی یک حزب پارلمانی نیست، بلکه طبقهٔ رهبری است که همه ابزار تسلط اقتصادی و اجتماعی را در دست دارد.
این آقایان یونکر [یونکرها، اشرافیت زمیندار پروس شرقی بودند. م] و سرمایهداران تا وقتی آرام هستند که حکومت انقلابی به کمی آرایش و بزک رژیم مزدگیری قناعت میکند؛ آنها تا زمانی مهربان هستند که انقلاب نیز مهربان باشد، یعنی زمانی که عصب حیاتی، شریان سلطه طبقاتی بورژوازی: یعنی مالکیت خصوصی سرمایهدار، مزدبگیری، سود، دستنخورده باقی میماند. اگر گلوی سود گرفته شود، اگر مالکیت خصوصی تقدیم چاقوی قربانی شود، آنگاه، خوبی و بیآلایشی آنان نیز به سر میرسد.
عشق بیآلایش کنونی که گرگ و بره، ببر و گوسفند بهآرامی در کنار هم مانند کشتی نوح، به چرا مشغول باشند، دقیقاً تا زمانی دوام میآورد که بهطورجدی بهحساب سوسیالیسم رسیدگی شود.
بهمجرداینکه ” مجلس ملی ” کذائی بهطور واقعی تصمیم بگیرد که سوسیالیسم را در همه ابعاد آن به اجرا گذارد، قاطعانه سلطه سرمایه را ریشهکن کند، بلافاصله نبردها نیز شروع خواهد شد. هنگامیکه قلب بورژوازی هدف قرار گیرد – و قلبش در گاوصندوقش است- تا جان دارد تا دم مرگ برای سلطهاش خواهد جنگید، بورژوازی هزار مانع، چه آشکارا و چه در خفا، علیه تصمیمات سوسیالیستی خواهد تراشید.
همه این قضایا اجتنابناپذیر است. باید هم این نبردها را تا آخر بهپیش برد- خواه با مجلس ملی، خواه بدون آن. “جنگ داخلی” را که میخواهند از ترس انقلاب طرد کنند، قابل طرد کردن نیست؛ زیرا جنگ داخلی نام دیگر مبارزه طبقاتی است؛ و این ایده که میتوان بدون مبارزه طبقاتی و از طریق رأی اکثریت مجلس، سوسیالیسم ایجاد کرد، توهم مضحک خردهبورژوازی است.
با ترفند بزدلانه مجلس ملی چه به دست میآوریم؟ موضع بورژوازی را مستحکم میکنیم، پرولتاریا را ضعیفتر میکنیم و آن را در سردرگمی ناشی از توهم تُهی از محتوا فروبرده و با روند “گپ و گفت ” بین گرگ و گوسفند، زمان و نیرو را به هدر میدهیم. در یک کلمه، در دام بازی همه عناصری میافتیم که هدفشان خسته و مأیوس کردن انقلاب پرولتری نسبت به اهداف سوسیالیستی و با ختنه کردن آن، تبدیلش به یک انقلاب بورژوا دموکراتیک است.
اما مسئله مجلس ملی، مسئله “مناسبت”، یا مسئله “سهولت” بیشتر نیست؛ اینیک مسئله اصولی، مسئله شناسایی خصوصیت سوسیالیستی انقلاب است.
در دوران انقلاب بزرگ فرانسه، نخستین قدم تعیینکننده در ژوئیه ۱۷۸۹ برداشته شد، هنگامیکه سه قشر مجزا در یک مجلس ملی متحد شدند. این تصمیم مُهرش را بر کل روند رویدادهای آتی زد. این کار نماد پیروزی نظم جدید اجتماعی بر جامعهٔ قرونوسطایی فئودالِ اصناف شد.
به همان صورت، نماد نظم اجتماعی جدید، سوسیالیستی که انقلاب پرولتری کنونی آبستن آن است، نماد خصلت طبقاتی وظائف ویژهاش، خصلت طبقاتی ارگان سیاسیای است که باید این وظائف را به انجام برساند: یعنی مجلس کارگران، نمایندگی پرولتاریای شهرها و روستاها.
مجلس ملی میراث کهنهٔ انقلابهای بورژوائی است، غلافی خالی، تهماندهٔ دوران توهّمات خردهبورژوائی درباره “خلق متحد” و درباره “آزادی، برابری و برادری” وضعیت بورژوایی.
کسی که امروز به مجلس ملی متوسل میشود، میخواهد آگاهانه یا ناآگاهانه، انقلاب را تا حد تاریخی انقلابهای بورژوایی به عقب براند؛ چنین فردی، یا مأمور پنهان بورژوازی است یا نظریهپرداز ناآگاه خردهبورژوازی.
نبرد حول مجلس ملی با فریاد “دموکراسی یا دیکتاتوری!” انجام میگیرد و رهبران سوسیالیست فرمانبردار این شعار عوامفریبانه ضدانقلابی را بهحساب خود مینویسند، بدون اینکه ملاحظه کنند که این بدیل چیزی جز یک تحریف عوامفریبانه نیست.
امروزه، مسئله، انتخاب بین دموکراسی و دیکتاتوری نیست مسئلهای که تاریخ در دستور کار قرار داده، این است: دموکراسی بورژوایی یا دموکراسی سوسیالیستی؛ زیرا دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی به معنای سوسیالیستی واژه است. دیکتاتوری پرولتاریا به معنی بمب، کودتا، شورش، “آنارشی”، آنطور که مأموران سود سرمایهدارانه جرئت میکنند وانمود کنند، نیست بلکه استفاده از همه ابزارهای قدرت سیاسی برای استقرار سوسیالیسم، برای سلب مالکیت از طبقه سرمایهدار است – مطابق احساسات و خواست اکثریت انقلابی پرولتاریا، یعنی با روحیهٔ دموکراسی سوسیالیستی. بدون اراده آگاهانه و اقدام آگاهانه اکثریت پرولتاریا، سوسیالیسمی وجود نخواهد داشت. برای تیز کردن این آگاهی، برای آبدیده کردن این اراده، برای سازماندهی این عمل، باید یک ارگان طبقاتی داشت: یعنی پارلمانِ پرولترهای شهر و روستا.
فراخواندن چنین مجلسی از نمایندگان کارگران، بهجای مجلس ملی انقلابهای بورژوایی، بهخودیخود یک اقدام مبارزه طبقاتی است، گسستی با گذشته تاریخی جامعه بورژوایی ست، ابزار نیرومند بسیج تودههای پرولتری است، اعلام جنگی بیپرده به سرمایهداری است.
راه گریزی نیست، تردید جایز نیست – باید تاسها را ریخت. دیروز، حماقت پارلمانییک ضعف بود، امروز امری مشکوک است و فردا خیانت نسبت به سوسیالیسم محسوب خواهد شد.
نظرات شما