از تابستان سال ۶٠ بهعنوان یکی از مهمترین برهههای تاریخ ایران نام برده میشود. اما برای درک تحولاتی که در آن زمان رخ داد و پاسخ به چرایی اهمیت آن، ناگزیر به بررسی شرایطی باید پرداخت که بر بستر آن، جنایات و سرکوب سال ۶٠ آغاز گردید.
واقعیت این است که حکومت اسلامی از همان ابتدا سرکوب دستاوردهای انقلابِ نیمه کارهی ۵٧ را در دستور کار خود قرار داده بود. اما این تنها از تابستان سال ۶٠ است که ضد انقلاب با تهاجم همهجانبهی خود در شرایطی خاص (جنگ ایران و عراق و خیانت اکثریت) انقلاب را درهم شکسته و ضدانقلاب تثبیت میشود.
هنگامی که تهاجم نیروهای گارد شاه به پادگان نیروی هوایی، جرقهی شعلهور شدن آتش قیام را در صبح روز ٢١ بهمن زد، تمام نقشههای سازش که امثال ژنرال هویزر با نمایندگان خمینی (بهشتی و بازرگان) برسر آن توافق کرده بودند، درهم ریخته و تودههای مسلح با سرنگونی شاه، در عمل آزادی را به چنگ آوردند. اما قیام مسلحانهی بهمن ۵٧ هرگز به یک انقلاب پیروزمند فرا نروئید. ضعف سازمانهای سیاسی کمونیست و طبقهی کارگر و کمبود آگاهی در میان تودهها که هر دو ریشه در سرکوب و خفقان حاکم در سلطنت پهلوی داشت، مانع از رویش یک آلترناتیو انقلابی گردیده و در خلاء آن، خمینی و دارودستهی او توانستند با تکیه بر نقش و نفوذ روحانیت که باز این نفوذ را میتوانست مرهون محمدرضا شاه باشد، خود را بر کرسی رهبری انقلاب نشاند و لیبرال – بورژواها نیز رهبری آن را پذیرفتند.
روز ٢١ بهمن و در حالی که تودهها در کنار چریکهای فدایی خلق و همافران در حال مسلح شدن بودند، آخوندهای طرفدار خمینی با بلندگو و سوار بر ماشینها به میان تودهها آمده و اعلام میکردند که خمینی هنوز حکم جهاد نداده است. اما هنگامی که خمینی و اطرافیاناش دریافتند که تودهها به خانه بازنخواهند گشت و انقلاب سنگر به سنگر در حال پیشرویست، در غروب آن روز خمینی اعلام کرد که مردم به حکومت نظامی اعتنا نکنند. اما درست از فردای قیام، حکومتی که جانشین نظام سلطنتی شده بود، اقدامات خود برای نابودی دستاوردهای انقلاب نیمه کاره را آغاز کرد. آنها میخواستند سیلی را که به راه افتاده بود، متوقف سازند.
اما دستاوردهای انقلاب ۵٧ برای کارگران و زحمتکشان چه بود؟
در جریان انقلاب ۵٧، کارگران نقش مهمی در شرایطی که به سرنگونی شاه منجر شد، داشتند. اعتصاب کارگران صنعت نفت بزرگترین ضربه را به رژیم شاه زد. حاصل این مبارزات تشکیل شوراهای مستقل کارگری و بالا رفتن آگاهی طبقاتی در میان کارگران بود. در کنار شوراهایی که در کارخانجات و صنعت نفت تشکیل شد، کارگران اصناف همچون خیاط، بافندهسوزنی، کفاش و غیره نیز سندیکاهای خاص خود را سازمان دادند. کارگران پیشرو در بسیاری از کارخانجات حضور متشکل داشته و نشریات متعدد کارگری از جمله نشریه پیشتاز متعلق به کارگران پیشرو منتشر گردید. در اول ماه مه سال ۵٨ بزرگترین تظاهرات کارگری در تاریخ ایران شکل گرفت و مراسم اول ماه مه بهشکل بینظیری برگزار شد. در اول ماه مه سال ۵٩ در تهران “ستاد سراسری برگزار کننده مراسم روز جهانی کارگر” به نمایندگی از ٣١ سندیکا و شورا و تشکلهای منطقهای از میدان خراسان تظاهراتی را با شرکت دهها هزار کارگر برگزار کردند. علاوه بر آن سازمان چریکهای فدایی خلق نیز در بعدازظهر همان روز مراسمی را در میدان آزادی برگزار کرد. در سال ۶٠ اما شرایط بهگونهی دیگری رقم خورد، تشکلات مستقل کارگری نتوانستند مانند سالهای ۵٨ و ۵٩ تظاهراتی را سازمان دهند و حکومت نیز با تمرکز نیروهای خود مانع شکلگیری تظاهرات متمرکز نیروهای انقلابی گردید. اما در تمام این سالها – از فردای قیام تا خرداد ۶٠ – ما شاهد گسترش اعتراضات کارگری هستیم. اگرچه تشکلات کارگری- به ویژه بعد از آغاز جنگ – با معضلاتی روبرو میشوند و شرایط برای فعالیت کارگران پیشرو مشکلتر میگردد، اما اعتراضات کارگری به دلیل عدم پاسخگویی رژیم اسلامی ادامه مییابند. به نارضایتی کارگران همچنین باید اعتراضات حاشیه نشینان شهری، آوارهگان جنگی و نارضایتی خردهبورژوازی مدرن شهری از وضعیت را اضافه نمود.
سازمانهای سیاسی کمونیست و انقلابی نیز در پی سرنگونی شاه و در فضایی که امکان فعالیت علنی برای آنها فراهم شده بود، توانستند نیروهای بسیاری را جذب کرده و به طور مثال سازمان ما، از یک سازمان چریکی به سازمانی تودهای تبدیل گردید که حضور تشکیلاتیاش به تمامی شهرها، دانشگاهها و اغلب کارخانجات و مدارس کشیده شده بود. کتب مارکسیستی به راحتی قابل دسترسی بودند و روزنامهها و نشریات مستقل و یا رادیکال متعددی همچون آیندگان، کتاب جمعه و آهنگر منتشر شدند. نشریات سازمانها در بسیاری از نقاط به فروش میرسید و اطلاعیهها و شعارهای سازمان در سطح وسیعی پخش میگردید. در تظاهراتها و میتینگهای سازمان صدها هزار نفر شرکت میکردند. در کنار سازمان ما، سازمان مجاهدین نیز پایگاه تودهای وسیعی کسب نمود. دیگر سازمانهای چپ (به ویژه سازمان پیکار) نیز هر کدام توانستند با سازماندهی نیرویی که به سمت آنها آمده بود، تشکلات به نسبت وسیعی را سازمان دهند.
معلمان، زنان، دانشجویان و دانشآموزان نیز هر کدام به فرا خور خود دارای تشکلاتی شدند. کانون مستقل معلمان و اتحاد ملی زنان دو نمونه از این تشکلات بودند. تشکیلات دانشجویی و دانشآموزی پیشگام نیز به بزرگترین تشکل دانشجویی و دانشآموزی که وابسته به یک سازمان چپ بود در تاریخ ایران تبدیل شد. نه تنها در دانشگاهها که حتا در برخی از مدارس، دانشآموزان پیشگام از دفاتر خاص خود برخوردار بودند.
با سرنگونی رژیم سلطنتی، خواستهای متراکمشدهی خلقهای تحت ستم نیز سرباز کرد. در کردستان مردم خواستار دمکراتیزه شدن حکومت و خودمختاری برای کردستان شدند. در ترکمن صحرا، شوراهای سراسری ترکمن صحرا با مصادرهی زمینهای زمینداران بزرگ، به ادارهی شورایی این زمینها دست زد.
اما حکومت اسلامی نمیتوانست این دستاوردهای انقلابی را تحمل کند. تضاد انقلاب و ضد انقلاب از همان فردای قیام ٢٢ بهمن به شکل دیگری زاده شده بود و حکومت اسلامی وظیفه داشت تا تمام قد در نقش ضد انقلاب بر انقلاب بتازد و در نبرد سرنوشت، با شکست انقلاب، پایههای قدرت ضد انقلاب را تحکیم سازد.
زنان اولین گروهی بودند که به بهانهی بیحجابی مورد “تکفیر” خمینی قرار گرفتند و اوباشان حزبالله به مراسم روز جهانی زن که باشکوهترین آن نیز بود و در شرایطی برگزار گردید که هنوز یک ماه از سرنگونی شاه نمیگذشت، حمله کردند. در حالی که عقربههای ساعت، آغاز سال نو را نوید میداد، سالی که تودهها در انتظار تحقق خواستهایشان بودند، تهاجم نظامی حکومت اسلامی از زمین و هوا به کردستان آغاز شد. ششم فروردین ماه، حکومت اسلامی اولین جنگ را به زحمتکشان ترکمن صحرا تحمیل کرد. در ٩ خرداد، چهارشنبه سیاه، در خرمشهر دهها تن توسط نظامیان به فرماندهی تیمسار مدنی استاندار خوزستان به قتل رسیدند. تابستان ۵٨ رژیم تهاجم وحشیانه و سراسری خود به کردستان را در پی صدور فرمان خمینی در تاریخ ٢٧ مرداد آغاز کرد و در بهمن ماه دومین جنگ با آتشافروزی پاسداران و ترور چهار رفیق فدایی که از رهبران شوراهای سراسری ترکمن صحرا بودند (با حکم خلخالی حاکم شرع منصوب خمینی) در ترکمنصحرا آغاز گردید. جنایت بهحدی گسترش یافت که در ١١ شهریور ۵٨ پاسداران ۶٨ نفر از اهالی یک روستا به نام “قارنا” در هفت کیلومتری شهر “نقده” را قتلعام کردند.
تهاجم به کارگران نیز از همان ابتدا آغاز شد. در فروردین ماه تظاهرات کارگران بیکار در اصفهان به گلوله بسته شد که منجر به کشته شدن یک نفر گردید. در شهر صنعتی البرز در پی بازداشت و ضرب و شتم کارگران مبارز، یک کارگر به نام “قاسم طه” جان باخت. اعتراضات کارگری با خشونت نیروهای سرکوب روبرو شد و سه تن از نمایندگان کارگران صنعت نفت جنوب بازداشت شدند. در همان زمان امیر انتظام که سخنگوی دولت موقت بود کارگرانی را که با تشکیل شوراهای کارگری خواستار نظارت و کنترل در امور کارخانهها شده بودند، ضد انقلابی خواند. مهرماه ۵٨ در انزلی نیز تیراندازی به سمت صیادان منجر به کشته شدن تعدادی گردید.
از تابستان ۵٨ دفاتر سازمانهای سیاسی و خانه کارگر در تهران مورد تهاجم نیروهای چماقدار قرار گرفتند. پیش از آن در جریان حمله مسلحانه به دفتر سازمان ما در آبادان به تاریخ ٣١ فروردین، ٧ نفر زخمی و ٣٩ نفر بازداشت شده بودند. در شهرهای گوناگون، تلاش حکومت بر آن قرار گرفت تا از فعالیت علنی و تبلیغاتی سازمانهای چپ و رادیکال جلوگیری کند. این تلاشها که با مقاومت نیروهای این سازمانها روبرو شده بود، در برخی از شهرها به درگیریهای وسیعی منجر شد. در اسفند ۵٩ در لاهیجان ٢ نفر و چندی بعد در قائم شهر ٣ نفر جان باختند. در ٢٢ خرداد سال ۶٠ در شهر کوچک املش این درگیریها به کشته شدن ٢ دانشآموز انجامید. اخراج معلمان آگاه و انقلابی نیز از همان سال ۵٨ آغاز گردید و معلمان پیشگام با انتشار اطلاعیهای در شهریور ۵٨ به این اقدام حکومت اعتراض کردند.
اما به رغم تمام این تهاجمات، رژیم تا بهار ۵٩ هنوز نتوانسته بود به نتایج چندانی دست یابد. در بهار ۵٩ دو اتفاق مهم وزنه را تا حدودی به نفع رژیم تغییر داد. اولین موضوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها بود. به رغم تعطیلی دفاتر سازمانها، در دانشگاهها دانشجویان انقلابی از جمله پیشگام هنوز به فعالیت خود ادامه داده و دارای دفاتر خاص خود بودند. دانشگاهها به مرکز مهمی برای پیشبرد فعالیتها و مبارزات علیه رژیم اسلامی تبدیل شده بودند. با تهاجم رژیم به دانشگاهها در اردیبهشت ۵٩ که منجر به جان باختن تعدادی از دانشجویان بهویژه در اهواز، رشت، زاهدان و تهران شد، دانشگاهها تعطیل گردید. در اهواز رژیم اسلامی بیشترین جنایات را مرتکب شد و جنتی که آن زمان امام جمعه اهواز بود بیشترین نقش را در رهبری این جنایات برعهده داشت. در این جنایات تعدادی از دانشجویان در دانشگاه و تعدادی نیز در بازداشتگاه جان خود را از دست دادند. چند نفر دیگر از جمله رفیق اسماعیل نریمیسا که مجروحین را مداوا کرده بود، اعدام شدند. دومین ضربه به صف انقلاب، انشعاب بزرگ در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود که در آن زمان مهمترین تشکل سیاسی در برابر حکومت اسلامی بود. در پی این انشعاب، اکثریت کمیتهمرکزی به همراه بخش بزرگی از تشکیلات به دامن حکومت غلطید و بدین ترتیب ضربهی بزرگی بر صف انقلاب وارد آمد. سازمان اکثریت با قرار گرفتن در کنار حزب توده و حکومت اسلامی، به تقویت صفوف ضد انقلاب پرداخت و منجر به ایجاد شکاف در صف انقلاب شد.
بهدنبال این وقایع جنگ ایران و عراق نیز آغاز گردید. در سایهی جنگ، حکومت اسلامی از سویی به تقویت نیروهای مسلح خود بهویژه سپاه و بسیج پرداخت، و از سوی دیگر فضای سیاسی کشور را بستهتر و هرگونه خواست تودهها برای زندگی بهتر را به بهانهی جنگ سرکوب نمود. برخی از احزاب همچون حزب توده و اکثریت نیز با دامن زدن به جو شووینیستی خواستار حضور مردو و نیروهای خود در بسیج و پیوستن به “جنگ میهنی” گردیدند.
با آغاز جنگ، رژیم بر شدت سرکوب احزاب انقلابی و رادیکال و تشکلهای تودهای افزود. در طول تنها سه ماه اول جنگ، صدها نفر به جرم فعالیت سیاسی دستگیر و روانه زندان شدند. تعطیلی دانشگاهها، آغاز جنگ و حمایت اکثریت و حزب توده از حاکمیت و جنگ، شرایط را برای تدارک سرکوب وسیع و سازمانیافته انقلابیون و تودهها مهیا ساخته بود. در تاریخ ٩ و ١١ بهمن ماه دو جلسه محرمانه بین برخی از مقامات دولتی برای تصمیمگیری در مورد نحوهی سرکوب گروههای سیاسی تشکیل میشود که ریاست این جلسات برعهدهی بهزاد نبوی وزیر مشاور وقت بود. در این جلسات افرادی همچون مهدوی کنی، موسوی اردبیلی، لاجوردی، محسن رضایی، قدوسی، زنگنه، کچوئی، خسرو تهرانی و محسن سازگارا حضور داشتند. در این جلسات قرار میشود تا ابتدا دادستانی اطلاعیهای منتشر کند و بعد از آن فعالیت تبلیغی برای آماده سازی ذهنی جامعه برای سرکوب گروهها آغاز گردد. قرار میشود که بخشهای اطلاعاتی سپاه، بسیج و دادستانی تحت ریاست خسرو تهرانی نمایندهی نخستوزیری، کارِ شناسایی اعضا و کادرهای سازمانها را برعهده گرفته و بعد از مهلت داده شده در اطلاعیهی دادستانی، سرکوب آغاز گردد و حتا کسانی که در حد فعالیت تبلیغی هستند دستگیر شوند. همچنین قرار میشود تا وزارت کشور با صدور اطلاعیه اعلام نماید که به علت شرایط جامعه – مساله جنگ – هیچ حزب و گروهی اجازه تظاهرات و میتینگ ندارد. در این جلسه گروهها به ٣ دسته تقسیم میشوند که گروههای اول و دوم شامل جریاناتی است که باید در مراحل اول سرکوب شوند. سازمان ما و احزاب و سازمانهایی چون پیکار، کومله، دموکرات کردستان، چریکهای فدایی خلق، راه کارگر، مجاهدین، رزمندگان و آرمان مستضعفین جزو دسته اول و دوم بودند و حزب توده، اکثریت، دمکرات (غنی بلوریان)، جبهه ملی و رنجبران نیز در گروه سوم قرار داشتند.
پیرو جلسات فوق، روز ١٩ فروردین ۶٠ اطلاعیهی ده مادهای قدوسی دادستان انقلاب اسلامی منتشر شد که سر تا پا تهدید گروههای سیاسی مخالف حکومت بود. در بند ٨ این اطلاعیه آمده بود که هیچ حزب و گروهی مجاز به تشویق به اعتصاب، کمکاری و تحصن در کارخانهها و دیگر مراکز کشور نبوده و در صورت مشاهده مجازات خواهند شد. با انتشار این اطلاعیه بار دیگر اکثریت و حزب توده با حمایت از حاکمیت، اطلاعیهی سراسر ارتجاعی دادستانی را منشور آزادی نامیدند!! به موازات دستگاههای سرکوب، در مجلس اسلامی نیز لایحهی مربوط به فعالیت گروهها و سازمانهای سیاسی با همان محتوا و هدف مطرح گردید.
٣٠ خرداد ۶٠
در حالی که جناح غالب حاکمیت خود را برای سرکوب گستردهی نیروهای سیاسی آماده میکرد، تضاد درونی حاکمیت نیز روزبهروز تعمیق مییافت. تضادی که از سویی ریشه در رشد بحران اقتصادی، گسترش فقر در میان تودهها، و خواستهای بیپاسخمانده و نارضایتی روزافزون آنها داشت و از سوی دیگر جنگ قدرت، جنگی که میان دو جناح از بورژوازی برای قبضهی قدرت درگرفته بود.
در جریان این تضادها، حزب جمهوری اسلامی با تکیه بر اهرمهای قدرت و نقش خمینی در آن، دست بالا و در واقع قدرت اصلی را داشت. اما بنیصدر که به ریاست جمهوری رسیده بود، با استفاده از نارضایتی تودهها تلاش داشت تا با جذب آنها و کشاندنشان به سمت شعارهای خود، ضمن آنکه حزب جمهوری اسلامی را مسبب شرایط کنونی قلمداد سازد، موقعیت جناح رقیب را نیز تضعیف نماید. از اسفند ۵٩ رشد تضادهای درونی حاکمیت بهجایی رسید که برکناری بنیصدر حتمی به نظر میآمد و نشریه کار ارگان سازمان ما همان زمان بر این موضوع انگشت گذاشت. در این شرایط، سازمان مجاهدین حرکت خود برای نزدیک شدن به بنیصدر و وارد شدن به بازی قدرت را آغاز کرد.
از آغاز شکلگیری حکومت اسلامی، به رغم جنایات متعددی که رژیم در سراسر ایران به ویژه در کردستان تا آن زمان مرتکب شده بود، سازمان مجاهدین هرگز مشارکتی در مقاومت و اعتراضات تودهها نداشت. آنها تا آن زمان بیشتر نظارهگر وقایع بودند. اما در پی اوجگیری تضادهای حاکمیت، مجاهدین با این تحلیل که بهترین شرایط برای خزیدن به قدرت است، به بنیصدر نزدیک شده و در عمل یک طرف دعوا در حاکمیت را برگزیدند. وارد شدن مجاهدین به درگیریهای درونی حاکمیت، بر شدت بحران و سرعت حوادث افزود. در سرمقالهی نشریه کار شماره ١١٢ به تاریخ ١٣ خرداد با نام “پیش از طوفان” بر سرعت وقایع پیشِرو و لزوم آمادگی برای آن تاکید گردید. پیش از آن نیز، به ویژه با آغاز سال ۶٠ نشریه کار بارها بر این موضوع انگشت گذاشته بود. مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند که شرایط برای سرنگونی حاکمیت مهیا میباشد و حتا در مذاکره با سازمان ما این موضوع را مطرح و خواستار همراهی سازمان شده بودند، اما ما با طرح این موضوع که تودهها هنوز آمادگی سرنگونی رژیم را ندارند، خواستار تلاش در راستای تدارک قیام بودیم. ما ضمن تاکید بر شرایط بحرانی و نارضایتی تودهها معتقد بودیم که باید در راستای سازماندهی کارگران و دیگر زحمتکشان و به تعویق انداختن تهاجم ارتجاع حاکم به نیروهای سیاسی حرکت نماییم. اما وقایع خرداد ماه با سرعتی چشمگیر یکی پس از دیگری به وقوع میپیوستند.
از ١٧ خرداد، درگیریها در تهران و در پی تعطیلی ۶ روزنامه و نشریه از جمله روزنامه “انقلاب اسلامی” به حکم لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی شکل حادتری بهخود میگیرد.
در روز سهشنبه ١٩ خرداد، در جریان تظاهراتهای موضعی سه نفر توسط پاسداران کشته میشوند. از ١٧ خرداد به بعد روز به روز بر شدت درگیریها افزوده شده و به شهرهای دیگر نیز کشیده میشود. با سخنرانی خمینی علیه بنیصدر و عزل وی از فرماندهی کل قوا در تاریخ ٢٠ خرداد، عملا خمینی دستور تهاجم را صادر کرد. روز شنبه ٢٣ خرداد درگیری خشنتر شده و در حالی که دستهجات سرکوب سازمان یافتهتر شده بودند، مردم و بهویژه هواداران مجاهدین تا حدودی مقابله به مثل میکنند. در این روز ۴ موتور نیروهای سرکوب به آتش کشیده میشود. براساس خبر منتشره در نشریه کار شماره ١١۴، تا روز ٢۴ خرداد ٢٣ جسد به سردخانهها تحویل شده بود که در درگیریها کشته شده بودند. روز ٢۵ خرداد نیز تظاهرات علیه قصاص در میدان فردوسی که توسط جبهه ملی اعلام شده بود با تهاجم وحشیانهی نیروهای سرکوب روبرو میگردد. روز ٢٧ خرداد، راهپیمایی کارگران شهر صنعتی البرز که شعار میدادند “کارگران اتحاد، اتحاد” و “مرگ بر بهشتی” توسط پاسداران به خون کشیده شده و بیش از ١٠ کارگر جان میبازند. اما شلیک نهایی به این وضعیت در روز ٣٠ خرداد است. در این روز راهپیمایی اعلام شده از سوی مجاهدین با تهاجم نیروهای سرکوب به خشونت کشیده میشود. تعدادی کشته و تعدادی نیز صبح روز بعد در زندان اوین اعدام میشوند. روز بعد نیز رفیق سعید سلطانپور به همراه تعدادی دیگر اعدام میشوند. ظرف دو روز ٢٣ نفر در زندان اوین اعدام شده بودند. روز ٣١ خرداد نیز مجلس، طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور را تصویب کرد.
از این تاریخ است که تهاجم وسیع و همه جانبه به دستاوردهای انقلاب آغاز گردید. دهها هزار نفر دستگیر و هزاران نفر اعدام شدند. ضربات یکی پس از دیگری به تشکلات سازمانهای سیاسی که در فضای علنی و نیمه علنی بعد از قیام ۵٧ رشد کرده بودند وارد میشد، بهگونهای که در همان سال ۶٠ بخش اصلی ارتباطات تشکیلاتی یا قطع شده و یا ضربه خورده بودند. بسیاری از نیروها در محل زندگی و کار خود افراد شناخته شدهای بودند و بدین ترتیب توسط بسیج مستقر در مساجد، ادارات و یا دیگر محلهای کارشناسایی و دستگیر شدند. در مدارس پس از بازگشایی آنها، افراد انجمن اسلامی به شکار دانشآموزان انقلابی نشستند. در کارخانهها نیز شوراهای واقعی منحل و انجمنهای اسلامی قدرت بیسابقهای یافتند. بسیاری از کارگران پیشرو اخراج، دستگیر و حتا اعدام شدند. حسن خوش قامت از کارگران ذوبآهن در تابستان ۶٠ اعدام شد. در روز ٨ تیر مزدوران انجمن اسلامی به همراه پاسداران در پالایشگاه تهران با ایجاد جو رعب و وحشت تعدادی از کارگران را مضروب ساخته و چند نفر را دستگیر کردند.
در کار شماره ١٢٠ منتشره در ٧ مرداد با عنوان “کارگران چه میگویند”، میخوانیم: “از هفته اول تیر موج اخراج در کارخانهها شروع میشود. انجمنهای اسلامی فرصت پیدا میکنند با استفاده از جوی که حزب (جمهوری اسلامی) بوجود آورده کارگرانی را که از مدتها قبل شناسایی کردهاند برای دستگیری به سپاه پاسداران بدهند. در این مدت تعداد زیادی از کارگران اخراج و دستگیر میشوند. در یک روز حدود ١۵٠ – ٢٠٠ نفر را پاسداران دستگیر میکنند. افراد انجمن اسلامی به قسمتها آمده و هر کسی را که چشمشان بگیرد با خود میبرند و به سپاه تحویل میدهند. تحت تاثیر جو عمومی و ترس از بیکاری، اعتراضات یکپارچه و مقابله با این اقدامات رژیم به ندرت صورت میگیرد” در ادامه این مطلب نیز به دستگیری ١۵٠ کارگر پارس الکتریک در پی اعتراض کارگران، اخراج و دستگیری کارگران در کارخانهها از جمله در بنزخاور، تراکتورسازی تبریز، صنایع الکترونیک شیرازو کارخانجات قزوین اشاره میگردد.
در پی تحولات بعد از ٣٠ خرداد، از حجم اعتراضات کارگری به شدت کاسته شد. تشکلات دمکراتیک نیز در عمل فعالیتهایشان به پایان رسید. همزمان در کردستان، رژیم به جو ارعاب و وحشت دامن زد و توانست در همان سالهای اول دههی ۶٠ نیروهای مخالف مستقر در کردستان را مجبور به عقبنشینی تا داخل خاک کردستان عراق نماید. در آبان سال ۶۴ آخرین ضربه به سازمان ما وارد آمد که در آن بخش کارگری تهران به همراه نیروهایی از شاخههای شمال و آذربایجان دستگیر شدند.
با نگاهی به روند تحولات پس از قیام، میتوان بهخوبی مشاهده کرد که چگونه حکومت اسلامی گام به گام حرکتهای خود را برای سرکوب سازمانهای سیاسی، کارگران و زحمتکشان و نابودی دستاوردهای قیام شکل و گسترش داد، به گونهای که درنهایت تابستان خونین ۶٠ شکل گرفت. تابستان سال ۶٠ نتیجهی نهایی کشاکش انقلاب و ضد انقلاب بود. کشاکشی که نمیتوانست ادامه یابد و ضد انقلاب با تکیه بر ابزارهای فراوان خود، تهاجم قطعی را آغاز کرد. گسترش و تعمیق مبارزات کارگران و زحمتکشان، تودهای شدن سازمانهای سیاسی کمونیست و انقلابی به حدت تضادها و رویارویی انقلاب و ضد انقلاب افزوده بود. با سرنگونی نظام سلطنتی، ضد انقلابی که در هیبت حکومت اسلامی بر سرکار آمد وظیفه داشت تا برای پاسداری از نظام سرمایهداری، تهاجم انقلاب به منافع سرمایهداران را خنثا، آنها را سرکوب و تشکلاتشان را درهم شکند. تمام وقایع بعد از قیام تا تابستان ۶٠ این را ثابت میکند.
این گونه بود که حکومت اسلامی با کشتاری که در تاریخ ایران کم نظیر بود، پایههای قدرت خود را تثبیت و انقلاب را به طور کامل شکست داد. ضد انقلاب پیروز شده بود و بعد از آن نیز با تقویت نیروهای سرکوب و ادامه جو خفقان به حکومت خود ادامه داد.
نظرات شما