اخیرا وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی جلد دوم کتاب “چریکهای فدائی خلق“ را انتشار داده است. نشریه کار در مورد این کتاب مصاحبه ای با رفیق توکل انجام داده است که قسمت دوم آن از نظر شما می گذرد.
نشریه کار– سؤال بعدی ما در مورد مبارزات مردم ایران بعد از سرنگونی رژیم سلطنتیست. نویسنده در این کتاب میخواهد چنین وانمود کند که پس از به قدرت رسیدن خمینی به غیر از کردستان و گنبد، در شهرها و مناطق دیگر، مبارزهای در کار نبود و اوضاع آرام بود. فدائیان هم نفوذشان به گنبد و کردستان محدود میشد.ادعا شده است که در این مناطق هم تودهی مردم درگیر مبارزه با رژیم نبودند، بلکه سازمانهای سیاسی و هوادارانشان بودند که سیاستهای جنگطلبانه را دنبال میکردند و با حمله به مراکز نظامی و کشتن پاسداران باعث درگیری مسلحانه و جنگ شدند. بالعکس خمینی و دولت موقت، خواهان صلح، آرامش و پرهیز از خشونت بودند و برای خاتمه دادن به درگیریها تلاش میکردند. خلاصه این که در گنبد و ترکمن صحرا، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و در کردستان حزب دمکرات، کومهله و سازمان چریکهای فدایی خلق، باعث و مقصر درگیریهای مسلحانه بودند.
در دو بخش این کتاب که به جنگ گنبد و کردستان اختصاص یافته، تحریف رویدادها و دفاع نویسنده از جمهوری اسلامی به حدیست که نمیتوان حتا یک مورد از جنایات رژیم را که در آن سالها رخ داد و در مطبوعات هم به چاپ رسید و یا در مورد ربودن و کشتن رهبران خلق ترکمن، رفقا توماج، واحدی، مختوم، جرجانی که به مناظره تلویزیونی هم کشید، یا اعدامهای دستهجمعی خلخالی در کردستان، کشتار قارنا، بمباران شهرها و روستاها و غیره، پیدا کرد. توضیح دهید که حقیقت چه بود؟
رفیق توکل- معلوم است، وقتی که وزارت اطلاعات، عوامل و همکاراناش را مأمور نوشتن دو جلد کتاب در مورد سازمان ما کرده است، باید همه چیز را در خدمت دفاع از جمهوری اسلامی تحریف کند تا به خیال خودش بر وحشیگریهای رژیم و جنایات بی انتهای آن سرپوش بگذارد. اما مگر میشود در برابر مردمی که روزمره شاهد زندهی تمام جنایات و سرکوبگریهای این رژیم بوده و هستند، واقعیتها را به همین سادگی با نوشتن کتابی لاپوشانی کرد.
تاریخ متجاوز از سه دههی استقرار جمهوری اسلامی در ایران، تماماً کیفرخواست تودههای مردم ایران علیه رژیمیست که موجودیتاش را بر سرکوب و کشتار بنا نهاد.
اصلاً بحث بر سر این مسئله نیست که چه کسی مقصر است و چه کسی نیست. این یک افسانهسازیست که میتواند یک آدم عامی و ناآگاه را خواب و گمراه کند. آنچه که پس از سرنگونی رژیم شاه در ایران رخ داد، حماسه بزرگ مقاومت و ایستادگی بر حق مردم ایران در برابر ارتجاع هار و بیرحم و در مقابل آن، جنایت بزرگ طبقه حاکم علیه تودههای مردم ایران بوده است. جنایتی که تا همین لحظه نیز ادامه دارد.
تمام ماجرا از این قرار است که تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران، پس از یک دوران طولانی رخوت سیاسی و فرمانبرداری از دیکتاتوری که مردم را بندگان خود میدانست، در نیمه دوم دههی پنجاه بیدار میشوند و تصمیم میگیرند یوغ اسارت و بندگی را به دور اندازند و تبدیل به مردمی آزاد شوند. آنها به پا میخیزند که خود را از قید ستم و استبداد رها سازند. این مردمی که سابق بر این آدمهای مطیع و فرمانبرداری بودند، اکنون آنقدر جسارت و جرأت پیدا کرده بودند که به قیام مسلحانه روی آورند. تمام وظیفه و رسالت جمهوری اسلامی این بود که این تودهی طغیانگر و نافرمان را سر جای خود بنشاند و دوباره طوق اسارت و بندگی را به گردن آنها بیاندازد. ببینیم چگونه؟
وقتی که تودههای مردم ایران به انقلاب روی آوردند، رژیم شاه و اربابان امپریالیستاش تمام تاکتیکهای ممکن را از جا به جایی مهرهها گرفته تا وعده اصلاحات و حکومت نظامی به کار گرفتند تا مردم را به خانههایشان بازگردانند. اما بیداری مردم و قدرت انقلاب، همهی تلاش آنها را نقش بر آب کرد. جنبش به این مرحله که رسید، تمام ارتجاع داخلی و بینالمللی به این نتیجه رسیدند که تنها راه سرکوب انقلاب، توسل به خمینی و دستگاه روحانیت است که در میان بخشهای عقبمانده و مذهبی مردم نفوذ دارند، تا حدودی سازمان یافتهاند و در همان حال سرسختترین دشمنان انقلاب، آزادی مردم و مطالبات انقلابی و مترقی آنها هستند. خمینی برای بورژوازی داخلی و بینالمللی، کاملاً شناخته شده بود. آنها به خوبی میدانستند که افکار و عقاید قرون وسطائی و ارتجاعی او چنان عمیق است که حتا رفرمهای نیمبند اقتصادی – اجتماعی رژیم شاه را برنتافت و مخالفتاش با شاه از همین جا شروع شد. بنابراین قدرتهای بزرگ جهان در کنفرانس گوادولوپ، تصمیم گرفتند که برای سرکوب انقلاب مردم ایران، قدرت را مسالمتآمیز به دار و دسته خمینی و متحدین او واگذار کنند. لابد فکرشان هم این بود که حیواناتی درندهخوتر از دوران شاه را به جان مردم ایران میاندازیم و پس از آن که اینها مردم را سر جایشان نشاندند و انقلاب را خفه کردند، چون وظیفه و رسالتی برای حکومت کردن ندارند، جای آنها را سیاستمداران و کادرهای تربیت شده و مناسب نظم موجود خواهد گرفت اوضاع آرام خواهد شد. به زودی تمام امکانات تبلیغی – سیاسی و مالی بورژوازی داخلی و بینالمللی به کار افتاد تا خمینی را به رهبر جنبش و آلترناتیو رژیم شاه تبدیل کنند. خمینی هم که تاکنون سمبل ارتجاع و عقبماندگی بود، حالا در نقش کسی ظاهر شده بود که وعده آزادی، رفاه و امکانات اجتماعی مجانی را به مردم ایران میداد. رژیم شاه با سالهای طولانی سرکوب و اختناق، مردم ایران را در ناآگاهی نگه داشته بود. از همین رو، لااقل بخش بزرگی از آنها نتوانستند تشخیص دهند که خمینی یک گرگ بیرحم، وحشی و آدمخوار است که در لباس گوسفند ظاهر شده و تمام وعدههایش دروغ و فریب است. به او اعتماد کردند و خمینی شد رهبر جنبش.
کارها همانگونه که دشمنان مردم وانقلاب میخواستند و نقشه آن را کشیده بودند، در حال اجرا بود. نمایندگان امپریالیسم آمریکا، هویزر و سفیر آمریکا در ایران، سران ارتش و دستگاه امنیتی رژیم شاه را متقاعد کرده بودند که از این پس باید تابع قدرت حاکمه جدید باشند. خمینی، بازرگان را مأمور تشکیل کابینه کرده بود و نقل و انتقال مسالمتآمیز قدرت و دست نخورده ماندن ارگانهای سرکوب به خوبی پیش میرفت. خمینی برای پیشگیری از روی آوردن مردم به قیام، پی در پی اطلاعیه صادر میکرد که ارتش برادر ماست و آنها که میخواهند به ارتش و مراکز نظامی حمله کنند، طرفداران شاه هستند.
این اراجیف نمیتوانست مردمی را که برای دگرگونی تمام نظم موجود به انقلاب روی آورده بودند، از اقدام به قیام برای در هم کوبیدن مراکز سرکوب و ستم بازدارد. از نظر دار و دسته وابسته به خمینی، با رفتن شاه از ایران و نقل و انتقال آرام قدرت، رژیم سلطنتی و انقلاب پایان یافته بود. اما برای مردمی که تجربه کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب و اختناق دوران پس از این کودتا را فراموش نکرده بودند، انقلاب هنوز در پیش بود و قیام مسلحانه ضرورت فوری آن. کافی بود که با حملهی گارد سلطنتی به همافران، جرقهای زده شود تا تودههای کارگر و زحمتکش به قیام مسلحانه متوسل گردند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نقشی بسیار مهم و برجسته در برافروختن این قیام ایفا نمود. دهها هزار مبارزی که در ۲۱ بهمن در گردهمایی بزرگداشت سالروز نبرد حماسی فداییان در سیاهکل گرد آمده بودند و با شنیدن خبر حمله گاردیها، به یاری همافران شتافتند و سراسر منطقه را سنگربندی کردند، گردان پیشتاز قیام شدند. خمینی به مخمصه افتاده بود. آخرین تلاش خود را برای متوقف ساختن قیام به کار گرفت. مینیبوسهایی را که بر روی آنها بلندگو نصب شده بود به خیابانها فرستاد تا به مردم بگویند: “امام هنوز فرمان جهاد نداده است.” اما کسی وقعی به فرمان و دستور “امام” نگذاشت. بالعکس بودند کسانی که در همان جا پاسخ میدادند: “امام” غلط کرده است.
خمینی سیلی محکمی از تودههای انقلابی مردم دریافت کرده بود. قیام آغاز شده بود و در حال پیشروی بود. روز ۲۲ بهمن، میلیونها تن از مردم تهران به تمام مراکز سرکوب نظامی، پلیسی و امنیتی یورش بردند و مسلح شدند. در طول یکصد سال گذشته، تهران همواره مرکزیت سیاسی خود را در مبارزات مردم ایران و تحولات سیاسی حفظ کرده است. لذا الگوی قیام از تهران به شهرستانها و مناطق دیگر بسط یافت و مردم در تعداد دیگری از شهرها به مراکز نظامی و سرکوب یورش بردند و مسلح شدند. همه چیز در هم ریخته بود و نقشهی انتقال آرام قدرت به دار و دسته مرتجع جدید بر هم خورده بود.
اکنون ارتجاع طبقاتی و مذهبی از خشم بر خود میلرزید. حالا که ارگانهای سرکوب، ضربه خورده و از هم گسیختهاند، چگونه میتوان توده مسلحی را که خواهان دگرگونی و زیر و رو کردن همه چیز است مهار کرد؟ شوراها قارچوار از همه جا سر برمیآورند. کارگران با برپایی شوراها در کارخانهها، مناسبات سرمایهداری را زیر ضرب قرار دادهاند. مدیران تحمیل شده از بالا توسط دولت را نمیپذیرند. کارفرمایان را دسگیر میکنند. خواهان ملی شدن کارخانهها و مؤسسات تولیدی و خدماتیاند. خواستار اجرای بی درنگ مطالبات فوری خود هستند. دهقانان که تازه پس از قیام به حرکت درآمده بودند، با تشکیل شوراها و اتحادیههای دهقانان، خواهان مصادره اراضی زمینداران بزرگ و حتا دستگیری و محاکمه آنها بودند. مردم ملیتهای تحت ستم، خواستار خودمختاری منطقهای شده بودند. در ارتش، شوراهای سربازان و پرسنل انقلابی تشکیل شده بود. مردم، وسیعترین آزادی را با قدرت خود برقرار کرده و برای سوق دادن انقلاب به پیش تلاش میکردند. تمام این اقدامات در تقابل آشکار با دار و دسته ارتجاعی و ضد انقلابی حاکم و در رأس آن خمینی بود که قدرت سیاسی را در دست گرفته بودند. به رغم اقدامات سرکوبگرانه و ایذایی ارتجاع، هیئت حاکمه لااقل تا مرداد ماه سال ۵۸ که خمینی فرمان جهاد علیه خلق کرد، یورش به آزادیها و سازمانهای سیاسی را صادر کرد، در حالت تدافعی قرار داشت و قدرت ایستادگی در برابر مردم و توقف پیشروی انقلاب را نداشت. اما در این فاصله در حال بازسازی ارتش، پلیس و دستگاه امنیتی رژیم شاه و ایجاد و تقویت ارگانهای سرکوب جدید بود. بازوی سرکوب رژیم در این چند ماه به استثنای برخی مناطق،عمدتاً کمیتهها، سپاه و گروههای شبه نظامی حزباللهی بودند.
یورش به آزادیهای سیاسی مردم بلافاصله پس از قیام در دستور کار ارتجاع حاکم قرار گرفت و سوای اقدامات مستقیم و رسمی دولت موقت و به اصطلاح شورای انقلاب اسلامی در محدود کردن آزادیها، این وظیفه بر عهده شبه نظامیان حزب اللهی و کمیتهچیها قرار داشت. گروههای حزب اللهی که پیش از قیام توسط طرفداران خمینی در مساجد سازماندهی شده بودند، اکنون تقویت شده و به جزئی از کمیتههای ضد انقلاب اسلامی تبدیل شده بودند. هنوز چند روزی از قیام نگذشته بود که حمله به کتابفروشیها و حتا به آتش کشیدن کتابها را سازمان دادند. در هر کجا که مردم تجمعی تشکیل میدادند، با چماق و چاقو به صفوف مرم یورش میبردند. آنها راهپیمایی و تجمعات زنان را در اسفند ماه در اعتراض به حجاب اجباری، با وحشیگری تمام مورد حمله قرار دادند. تجمعات کارگران بیکار، مورد یورش حزباللهیها و کمیتهچیها قرار گرفت. اعتراضات صیادان انزلی را قهراً سرکوب کردند. به ترور فعالین کارگری روی آرودند که دو نمونه آن در همان نخستین ماهها در اکباتان و اصفهان بود. مزدوران مسلح کمیتهها در دفاع از سرمایهداران، به دفعات به کارخانهها یورش بردند و تنها در یک مورد با به گلوله بستن کارگران متحصن پیمانکاری تأسیسات چاه بهار، ۷ کارگر مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. تصفیه و اخراج رهبران اعتصابات عمومی علیه رژیم شاه که عمدتاً کارگران آگاه و کمونیست بودند، به بهانههای مختلف به مرحلهی اجرا درآمد. در خوزستان تعدادی از رهبران اعتصاب کارگران نفت به بهانهی همکاری با سازمانهای دمکراتیک خلق عرب خوزستان دستگیر و اخراج شدند. در کرمان با یک توطئهی فاشیستی، رهبر ده هزار کارگر معادن زغال سنگ را وادار به استعفا کردند. برای نشان دادن این مسئله که جمهوری اسلامی در سرکوب مردم و اقدامات ارتجاعی و ضد نقلابی خود از هیچ اقدام ضد انسانی دریغ نمیکرد، همین مورد را کمی توضیح دهم. کشتکار، سازمانده و رهبر معدنچیان زغال سنگ کرمان در جریان اعتصابات عمومی کارگران علیه رژیم شاه بود. او توانست اقداماتی به نفع کارگران انجام دهد و از این رو در میان کارگران محبوبیت داشت. پس از سرنگونی رژیم شاه، جمهوری اسلامی از راههای مختلف تلاش نمود که او را برکنار کند. اما نتوانست. حتا فراخوان جلسه وسعیی از کارگران معادن را دادند و یک آخوند به نمایندگی از طرف دولت و خمینی برای کارگران سخنرانی کرد و اعلام نمود که این نماینده شما کمونیست است، او را برکنار کنید و نماینده دیگری را انتخاب نمایید. اما در همان جلسه، کارگران یکصدا از رهبر و نمایندهی واقعی خود دفاع کردند و در حمایت از او شعار سر دادند. جمهوری اسلامی به کثیفترین شیوه فاشیستی متوسل گردید. او را شبانه دستگیر کرد و فردای آن روز در اخبار رادیو و تلویزیون اعلام نمود، در تأسیسات ذوب آهن کرمان بمبگذاری شده است و عامل آن دستگیر و در زندان به سر میبرد. این خبر را در زندان برای وی پخش کردند و سپس گفتند، انتخاب کن یا کلاً استعفا میدهی و میروی یا اعدام میشوی. با این شیوه کثیف او را وادار به استعفا و اخراج کردند. جمهوری اسلامی به روشها و توطئههای متعددی برای اخراج کارگران فعال به ویژه آنهایی که در برپایی شوراها نقش داشتند متوسل گردید، تا بتواند شوراها را نابود کند. اما مبارزهی کارگران با حدت همچنان ادامه یافت، تا جایی که خمینی در یکی از سخنرانیهایش رسماً ممنوعیت اعتصابات و اعتراضات کارگری را اعلام نمود و در همان جا جملهی مسخرهاش را که “انقلاب برای نان و خربزه نبود و اقتصاد مال خر است” را به بر زبان آورد.
اقدامات سرکوبگرانهی رژیم علیه سازمانهای سیاسی، به ویژه سازمانهای کمونیست و چپ، سیاست رژیم از همان فردای قیام بود. حملات مسلحانه مزدوران حزباللهی و کمیتهچی و سپاهی به دفاتر و ستادهای سازمان ما از شهرستانها در اسفند ماه ۵۷ از جمله در تبریز آغاز شد. در اواخر فروردین، ستاد سازمان در آبادان مورد یورش مسلحانه مزدوران رژیم قرار گرفت که در جریان آن تعدادی مجروح و متجاوز از ۴۵ نفر دستگیر و به زندان فرستاده شدند. این حملات در شهرهای مختلف ادامه یافت، تا بالاخره به تهران هم رسید و در ۲۲ مرداد ۵۸ ستاد سازمان در تهران مورد یورش قرار گرفت و تعطیل شد.
مبارزات و درگیریهای مردم با مزدوران حکومت و دفاع از دستاوردهای انقلابی خود در سراسر ایران ادامه داشت. در خوزستان اقدامات سرکوبگرانه رژیم به درگیریهای گسترده در خرداد ماه سال ۵۸ انجامید. دستگیری تعدادی از اعضای سازمان سیاسی خلق عرب خوزستان به درگیری کارگران بندر با نیروهای سرکوب انجامید. وسعت اعتراض مردم به حدی بود که رژیم برای کنترل اوضاع، نیروهای نظامی خود را از شهرهای اطراف به خرمشهر گسیل نمود. سرکوبگریهای رژیم در ۹ خرداد که به چهارشنبه سیاه معروف شد به کشته و زخمی شدن دهها تن از مردم و حمله معترضین به مراکز دولتی منجر گردید. در آذربایجان نیز درگیریهای حتا مسلحانه نیز رخ داد.
اشاره من به گوشهای از اعتراضات مردم در طول ۴ تا ۵ ماه نخست به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و سرکوبگریهای این رژیم علیه مردم در سراسر ایران، ضروری بود تا بگویم برخلاف آنچه که وزارت اطلاعات میخواهد در این کتاب وانمود کند، درگیری میان تودههای مردم ایران برای حفظ دستآوردهای انقلابی خود و تلاش برای تداوم انقلاب، با ضد انقلابی که تجسم عینی آن، دار و دسته خمینی و جمهوری اسلامی بودند، محدود به کردستان و گنبد نبود، بلکه در سراسر ایران جریان داشت. در این میان، مبارزه و مقاومت قهرمانانهی مردم کردستان و ترکمن هم آنقدر برجسته و درخشاناند که دستگاه جاسوسی و کشتار جمهوری اسلامی، هرگز نخواهد توانست حتا با نوشتن دهها کتاب آن را تحریف کند.
تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران هرگز فراموش نخواهند کرد که مردم کردستان از همان آغاز، در مقیاسی تودهای به ماهیت ارتجاعی و ضد مردمی خمینی و جمهوری اسلامی پی بردند و با ایستادگی در مقابل ارتجاع خواستار تحقق مطالبات برحق خود شدند. این جمهوری اسلامی بود که با گسیل ارتش و بمباران شهرها و روستاها ، اعدام و کشتار، تلاش نمود مقاومت این مردم را در هم بشکند. با این همه اقدامات نظامی اواخر اسفند و اوایل فرودین در برابر ارادهی مردم کردستان کارساز نیافتاد و ناگزیر شد، هیئتهایی را برای گفتگو به کردستان بفرستد. اما نه واقعاً برای پذیرش مطالبهی خودمختاری مردم و آزادیهای سیاسی، بلکه برای کسب فرصت به منظور سازماندهی منسجمتر نیروهای مسلح و یورش گستردهتری که خمینی جلاد در ۲۸ مرداد ۵۸ فرمان آن را صادر کرد. به رغم این که این بار نیز یورش رژیم با مقاومت قهرمانانهی مردم و پیشمرگان کرد در هم شکست و پیام آبان ماه خمینی بازتاب همین شکست بود، اما در ماهیت رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی نبود که در برابر تلاش صلحطلبانه و مسالمتآمیز مردم کردستان تمکین کند و مطالبات آنها را که در “طرح خود مختاری” ارائه شد، بپذیرد. لذا جنگی را به مردم تحمیل کرد که تا نیمه دوم دهه ۶۰ به طول انجامید. جمهوری اسلامی مکرر شهرها و روستاها را بمباران کرد. در قارنا قتل عام به راه انداخت. خلخالی اعدامهای گروهی را در کردستان به مرحلهی اجرا درآورد و نیروهای مسلح رژیم هزاران تن از مردم شهرها و روستاهای کردستان و پیشمرگان کرد را به قتل رساند. بعد هم ترور رهبران حزب دمکرات را به مرحله اجرا درآورد. روشن است که در کتاب وزارت اطلاعات نمیباید چیزی از این جنایات جمهوری اسلامی یافت شود.
وزارت اطلاعات در مبحث جنگ گنبد نیز همانند کردستان، به شکلی کاملاً رسوا تلاش کرده است تصویری وارونه از واقعیت جنگ، نقش رژیم در برافروختن آن، مبارزات قهرمانانه مردم ترکمن و نقش سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ارائه دهد. خلق ترکمن نیز همانند مردم کردستان و مردم مناطق دیگر برای تحقق مطالبات خود به پا خاسته بودند. خلق ترکمن خواهان پایان دادن به ستمگریهای دوران رژیم شاه بود. این مردم خواهان باز پس گرفتن زمینهای غصب شده خود و سازماندهی کشت شورایی بودند. آنها میخواستند از طریق شوراهایی که سازماندهی کرده بودند، زندگی آزادانه و مرفهی داشته باشند. آنها هم مانند مردم کردستان خودمختاری میخواستند که بتوانند سرنوشتشان را در منطقه در دست خودشان داشته باشند. به زبان خودشان حرف بزنند، تحصیل کنند و زندگی عمومی خود را با زبان خودشان رتق و فتق کنند. جمهوری اسلامی، دشمن تمام این مطالبات بود. روز ۱۹ اسفند ۵۷، دهها هزار ترکمن با برپایی یک راهپیمایی خواستار تحقق مطالبات خود از جمله سپرده شدن امور مردم منطقه به دست شوراهای منتخب مردم، خودمختاری منطقهای، آزادیهای سیاسی، بازگرداندن زمینهای غصب شده، آموزش و بهداشت رایگان شدند. پاسخ رژیم گلولهباران مردم بود که در جریان آن سه نفر کشته و تعدادی مجروح شدند. اعتراضات مردم به این وحشیگری رژیم ادامه یافت و با فراخوان کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن، جمعیتی متجاوز از ۶۰ هزار تن در گنبد تظاهرات کردند و اقدامات سرکوبگرانه رژیم را محکوم نمودند. مبارزات مردم ترکمن مسالمتآمیز بود. اما کمیتهچیهای رژیم به سرکوب و کشتار خود ادامه دادند. روز ۵ فروردین بار دیگر اعتراض مردم به دستگیری یک جوان سیگارفروش به گلوله بسته میشود. آراز دردیپور کشته میشود. جسد را به مردم تحویل نمیدهند. مردم خشمگین روز بعد به شیر و خورشید حمله میکنند و جسد را تحویل میگیرند. مزدوران حکومت همچنان در حال اجرای سیاست سرکوب رژیم اند. میتینگ کانون شوراهای ترکمن صحرا در اعتراض به این کشتارها و رفراندوم قلابی رژیم، بار دیگر هدف تیراندازی نیروهای مسلح رژیم قرار میگیرد. ارتش و پاسداران به کتابخانه کانون و کانون مرکزی شوراها حمله میکنند و تعدادی از فعالین سازمان و مردم ترکمن را دستگیر میکنند. در اینجاست که خشم مردم منفجر میشود و مردم مسلحانه به مقابله با سرکوبگریهای رژیم برمیخیزند و با وجود این که گلههای کمیتهچی و حزباللهی برای تقویت نیروهای مسلح رژیم به گنبد اعزام میشوند، اما مردم ترکمن آنها را به عقبنشینی وامیدارند. گرچه در جریان این جنگ که تا ۱۳ فروردین به درازا میکشد، متجاوز از صد تن از مردم ترکمن جان خود را از دست میدهند و مجروح میشوند، اما مقاومت ارتجاع را در هم میشکنند. از آنجایی که در این جا نیز همانند کردستان، رژیم با شکست روبرو میشود، به ناگزیر آتشبس را میپذیرد، تا خود را برای حملات دیگری سازماندهی کند.
وزارت اطلاعات در این کتاب، تمام این واقعیتها را تحریف و انکار میکند و همانگونه که در مورد کردستان تلاش نمود جنگطلبی و سرکوبگری ذاتی ارتجاع حاکم را منکر شود و سازمانهای سیاسی مردم کردستان را جنگطلب و مسئول تشکیلات سازمان در سنندج را “آشوبطلب” معرفی نماید، در اینجا نیز ادعا میکند که نقش مسئول سازمان در گنبد “در برافروخته شدن جنگ بسیار مؤثر بود” و در گردهمایی پارک ملی گنبد هم این مزدوران مسلح رژیم نبودند که به سوی مردم شلیک کردند، بلکه “در حین انجام سخنرانی ناگهان از دو سو تیراندازی درگرفت” و در نتیجه تعدادی کشته و مجروح شدند. بله! به همین سادگی “ناگهان از دو سو تیراندازی در گرفت”. رژیم اما در جنگ اول گنبد، از آنرو که نتوانست اهداف ارتجاعی خود را عملی سازد، عقبنشینی کرد تا بار دیگر سازمان یافتهتر و با توپ و تانک ارتش در بهمن ماه ۵۸ به جنگ با مردم برخیزد. یک روز قبل از راهپیمایی ۱۹ بهمن، رهبران خلق ترکمن، رفقا توماج، جرجانی، مختوم، واحدی را پس از جلسه به اصطلاح مذاکرات دستگیر میکنند و چند روز بعد پیکر تیرباران شده آنها را در جاده بین بجنور و گنبد رها میکنند. از روز ۱۹ بهمن نیز با توپ و تانک به مردم ترکمن یورش میبرند، مردم را کشتار و حتا خانهها را ویران میکنند، تا به هدف ارتجاعیشان در سرکوب مردم ترکمن و برچیدن شوراهای ترکمن صحرا دست یابند.
رژیم که تا اواخر مرداد ماه، به رغم اقدامات ایذایی و سرکوبگرانه خود ناگزیر بود در برابر تعرضات انقلابی تودههای کارگر و زحمتکش عقبنشینی کند، با بازسازی نیروهای مسلح دوران رژیم شاه و سازماندهی نیروهای مسلح جدید، کمیتهها، سپاه و گروههای شبه نظامی، دامنه تعرضات ضد انقلابی خود را گسترش میدهد، اکنون دیگر گام به گام پیشروی میکند، بر دامنهی سرکوبها و وحشیگری خود میافزاید، حتا دانشجویان را کشتار میکند، دانشگاهها را تعطیل مینماید و برای تعرض همه جانبه و شکست قطعی انقلاب، آماده میشود که یورش سراسری سال ۶۰ و کشتار هزاران تن را سازمان دهد. وحشیگری و کشتارهای بعدی آنهم که نمونه آن قتل عام دستهجمعی زندانیان سیاسی، قتلهای زنجیرهای نویسندگان و فعالان سیاسی، ترور رهبران سازمانهای سیاسیست ادامه مییابد تا به وحشیگری و کشتار سالهای اخیر در جریان اعتراضات سال ۸۸ و پس از آن. از این روست که میگویم سراسر تاریخ سی و چند سالی که جمهوری اسلامی بر ایران حاکم شده است، تماماً کیفرخواستیست در مورد جنایات و وحشیگریهای بی انتهای جمهوری اسلامی، که تنها وظیفه و رسالتاش در ایران سرکوب انقلاب مردم و کشتار وحشیانه و بیرحمانه دهها هزار تن از مردم ایران بود.
در برابر این وحشیگری، تمام مقاومت و مبارزه مردم و سازمانهای سیاسی حتا در شکل مسلحانه آن حقانیت داشت.
در اینجا اگر بخواهم چند کلمهای هم در مورد نقش و جایگاه سازمان ما در نخستین ماههای پس از قیام بگویم، نظرم این است که به رغم وجود گرایش راستی که در مرکزیت سازمان شکل گرفته بود و مدام داشت خود را تقویت میکرد، اما سازمان چریکای فدایی خلق ایران، در این مقطع، نقش برجستهای در مبارزات تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران، سازماندهی و آگاهی آنها و مقابله با سیاستهای سرکوبگرانه و ارتجاعی جمهوری اسلامی ایفا نمود.
وزارت اطلاعات در جلد دوم کتاب تلاش کرده است که حیطه نفوذ و تأثیرگذاری سازمان را به مبارزات مردم در ترکمن صحرا و کردستان محدود جلوه دهد. در واقعیت اما به رغم نقشی که سازمان در این هر دو مورد داشت، پایگاه مهم و عمده آن نه در این مناطق، بلکه در میان کارگران سراسر ایران بود. تا همین مقطع یعنی تا اواسط سال ۵۸ کمتر کارخانه و حتا کارگاه کوچکی را میشد پیدا کرد که کارگران آگاه طرفدار سازمان در آن حضور نداشته باشند و رهبری مبارزات بر عهده آنها نباشد. در برخی مناطق و شهرها از نمونه تبریز و خوزستان، کارگران کارخانهها و مؤسسات تولیدی و خدماتی عمدتاً یا مستقیماً در صفوف سازمان قرار داشتند و یا خود را هوادار و جانبدار سازمان میدانستند. در رشتههایی نظیر نفت، ماشینسازیها، معادن مس و زغال سنگ کرمان، ذوب آهن، صنایع دفاع، و بسیاری از صنایع و مؤسساتی که نقشی استراتژیک در اقتصاد دارند، حوزههای سازمانی متعددی وجود داشتند. علاوه بر این که سازمان در تمام شهرها و حتا تعداد زیادی از روستاها تشکیلات یا حوزههای تشکیلاتی داشت. کانون قدرت و نفوذ سازمان نیز در تهران بود که با هر فراخوانی به راهپیمایی و گردهمایی، میتوانست صدها هزار نفر را به خیابانها بکشد. نقش اصلی را در دانشگاههای سراسر کشور نیز دانشجویان پیشگام وابسته به سازمان داشتند. این نفوذ و تأثیرگذاری در تشکلهای دمکراتیک معلمان، زنان، کارمندان، محصلین و غیره نیز گسترده بود.
تبدیل شدن سازمان به یک قدرت سیاسی مهم در جامعه ایران گرچه بخشاً به اعتبار مبارزات گذشته سازمان و نقش آن در جریان قیام مسلحانه مربوط میشد، اما مواضع رادیکال سازمان تا این مقطع، نقشی تعیینکنندهتر در آن داشت. به رغم این که سازمان فاقد برنامه و تاکتیکهای کاملاً روشن و مدون بود و حتا درک درستی از خودویژگی وضعیت سیاسی جامعه در پی قیام نداشت، اما بر این عقیده بود که جمهوری اسلامی یک رژیم ارتجاعیست و در هر کجا که تودههای کارگر و زحمتکش در مبارزه برای تحقق مطالبات انقلابی خود هستند، در هر شکل مبارزهای، همراه و همدوش آنها خواهیم بود. درست است که این نوعی دنبالهروی از جنبش و سیر خود به خودی حوادث بود، اما به حسب اتفاق، سازمان را در جهت درست مبارزه یاری میداد. یعنی، توده کارگر و زحمتکش که مسیر صحیحی را در مبارزه در پیش گرفته بودند و بهتر از هر سازمانی اوضاع سیاسی پس از قیام را دریافته بودند، سازمان را که رابطه زنده و نزدیکی با تودههای زحمتکش داشت، در جهت درست راهنمائی میکردند. من به دو مورد اشاره میکنم که روشن شود چگونه رابطهی زنده و فعال یک سازمان کمونیست با تودههای کارگر و زحمتکش میتواند حتا به تصحیح اشتباهات و جلوگیری از انحرافات کمک نماید.
پیش ازانتشار نخستین شمارهی نشریه کار در۱۹ اسفند ماه، ما شعار ایجاد سندیکاها را مطرح کردیم. یک هفته نگذشت که موج انتقادات و نامههای انتقادی کارگران رسید که خواستار طرح شعار ایجاد شوراها شده بودند که خودشان آنها را ایجاد کرده یا در حال ایجاد آنها بودند. ما شعار را نخست به این شکل اصلاح کردیم که سندیکاها را ایجاد کنیم اما خود را به ایجاد سندیکا محدود نکنیم. بعد هم شعار شوراها به شعار اصلی سازمان تبدیل گردید. چرا که اوضاع سیاسی این شعار را میطلبید. در واقع خود تودههای کارگر بودند که اشتباه ما را تصحیح کردند. مورد دیگر، موضعگیری پیرامون ماهیت هیئت حاکمه جدید بود. در سرمقاله اولین شماره نشریه کار که خود من آن را نوشتم، بر سه نکته تأکید شد. اولاً، گفته شد، به رغم این که رژیم شاه سرنگونی شده، اما سیستم دست نخورده باقی مانده است و باید برای برچیدن آن تلاش کرد. ثانیاً، کارگران نتوانستند قدرت را قبضه کنند و برای رفع این اشکال باید تمام نیرو را به سازماندهی کارگران اختصاص داد. ثالثاً، نشریه کار وظیفه افشاگریهای گستردهی سیاسی را در دستور کار خود قرار خواهد داد، تا عموم کارگران از تمام واقعیتهای جامعه، عملکرد حاکمیت و آنچه که در هر گوشهای از ایران میگذرد، آگاه شوند.
این سرمقاله بازتاب نظر عمومی سازمان و تودههای هوادار سازمان بود. در شماره بعد، نامه سرگشاده به بازرگان در نشریه کار درج شد که نویسنده آن فرخ نگهدار بود. موج اعتراض به ویژه از خارج از سازمان چنان گسترده بود که این گرایش راست، عجالتاً ناگزیر به عقبنشینی شد. در همان حال این امکان را به ما در نشریه کار داد که مشی رادیکالی را در مبارزه علیه هیئت حاکمه جدید و تقویت مبارزات تودههای کارگر و زحمتکش پیش ببریم. رابطهی نزدیک و زندهای که نشریه کار با تودههای مردم برقرار کرده بود، باعث گردید که سازمان نقش مهمی در جهتدهی مبارازت رادیکال بر عهده بگیرد و ادامه پیدا کند تا شماره ۳۵. اما ضعف اصلی که همانا فقدان یک برنامه و تاکتیکهای مدون و منسجم بود به قوت خود باقی ماند و باعث گردید که جریان راست از همین ضعف بهرهبرداری کند، موقعیت خود را در ارگانهای تشکیلاتی تقویت نماید و سازمان را به مسیری سوق دهد که اکثریت آن به حزب تودهی دوم طرفدار جمهوری اسلامی تبدیل گردد.
نشریه کار- خوب است در همین جا که صحبت از جنایات رژیم به میان آمد صحبتی هم در مورد جنگ دولتهای ایران و عراق شود. نویسند،ه چندین صفحه از این کتاب را به موضع فدائیان اقلیت در قبال جنگ اختصاص داده، وارد پلمیک شده، شرکت در این جنگ را شرافتمندانه دانسته، اما در مورد عواقب این جنگ و خسارات آن چیزی نمیگوید. چرا نویسنده در اینجا به کلی لال میشود و حتا کمترین اشارهای به نابودی صدها هزار انسان نمیکند؟
رفیق توکل- جمهوری اسلامی در مورد جنگ دولتهای ایران و عراق هم یک افسانهسازی دیگر کرده و آن را تحویل مردم ایران داده است، تا خودش و جنایاتاش را تبرئه کند.
ماجرای جنگ آنگونه که جمهوری اسلامی داستان آن را سر هم بندی کرده است، از این قرار است که روزی از روزهای سال ۵٩، یعنی در ۳۱ شهریور، رژیم صدام بی مقدمه و غافلگیرانه جنگ را آغاز کرد. ارتش عراق مناطقی از خوزستان را به تصرف خود درآورد و جمهوری اسلامی هم ۸ سال جنگ را به خاطر دفاع از میهن ادامه داد.
واقعیت اما این است که هیچ جنگی بی مقدمه آغاز نمیشود. مقدمات جنگها را دولتهای ارتجاعی از قبل تدارک میبینند. وارد درگیریهای سیاسی با یکدیگر میشوند. حتا اقدامات ایذایی و نظامی محدود علیه یکدیگر انجام میدهند و پس از این مقدمات است که وارد جنگ رسمی و علنی با یکدیگر میشوند.
ماجرای جنگ ایران و عراق هم از این قرار است که با سرنگونی رژیم شاه، صدام مترصد فرصتی بود که بتواند امتیازاتی را که در توافقنامه الجزایر بر سر مناطق مرزی به شاه ایران داده بود، آنها را باز پس بگیرد و علاوه بر این، رژیم عراق را به جای رژیم شاه در جایگاه ژاندارم منطقه قرار دهد.
خمینی هم که پس از اخراج از عراق، رابطهاش با صدام تیره شده بود، شروع کرد به سازماندهی اسلامگرایان عراقی مخالف صدام، مسلح کردن آنها و آغاز درگیری در مناطق مرزی. از طرف دیگر با مسلح کردن گروه کردهای قیاده موقت که از دوران رژیم شاه در ایران اسکان داده شده بودند، جبهه دیگری علیه عراق در منطقهی کردستان گشود. صدام هم که دنبال بهانه میگشت، از فرصت استفاده نمود و توپباران مناطق مرزی کرمانشاه را آغاز کرد. حملات لفظی و درگیریهای نظامی روز به روز شدیدتر شد و تشدید تضادها به نقطهای رسید که صدام قرارداد الجزایر را پاره کرد و دست به یک حمله سراسری زد و جنگ رسماً آغاز شد.
بنابراین تا این جا روشن است که جنگ را دو دولت ارتجاعی حاکم بر ایران و عراق به خاطر مقاصد توسعهطلبانه و جاهطلبانه خود برافروختند.
سازمان ما، سازمان فدائیان اقلیت، میبایستی مستثنا از جنجالهای تبلیغاتی رژیمهای ایران و عراق که هر یک در پی تحریک و تهییج احساسات ناسیونالیستی برای کشاندن مردم به جنگی بودند که هیچ نقش و نفعی در برافزوختن آن نداشتند، موضعی کمونیستی و انترناسیونالیستی در قبال این جنگ اتخاذ کند. ما خطاب به کارگران ایران و عراق گفتیم که این جنگی ارتجاعی از جانب هر دو دولت بورژوایی ایران و عراق است. فریب شعارهای ناسیونالیستی و میهن پرستانهی آنها را نخورید. این میهنی که سرمایهداران و رژیمهای پاسدار منافع آنها از آن سخن میگویند، میهن شما کارگران و زحمتکشان نیست. میهن کسانیست که سالها بر شما حکومت کرده و جز ظلم، ستم ، استثمار و جنایت، کاری نکردهاند. میهن ستمکارانیست که هزاران کودک، پیر و جوان را در زندانهای خود سلاخی کردهاند. فریب این شیادان را نخورید. در جنگ شرکت نکنید و به گوشت دم توپ تبدیل نشوید. آنها فردا صلح میکنند و این شما مردم هستید که زندگیتان تباه میشود. این جنگی غیر عادلانه، ارتجاعی و تجاوزکارانه از هر دو سوست. جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنید، انقلاب کنید و دولتهای ایران و عراق را سرنگون سازید.
آنچه که سازمان ما گفت، حقیقت بود. ۸ سال جنگیدند. ۵ / ۱ میلیون انسان به قتل رسیدند. میلیونها تن معلول شدند. میلیونها تن آواره شدند و خانه و کاشانه خود را از دست دادند. میلیاردها دلار ثروت این دو کشور بر باد رفت و شهرها به ویرانه تبدیل گردید. دست آخر هم گفتند آتشبس. بازی تمام شد و برد و باختی نداشت.
چرا حالا این جنگ ۸ سال ادامه یافت. یک سال و چند ماه پس از آغاز جنگ، وقتی که نیروهای عراقی به مرزهای قبل از جنگ عقب نشستند و دولتهای منطقه، واسطهی پایان دادن به جنگ شدند، تازه خمینی دست خود را برای همه رو کرد و شعار فتح کربلا و برقراری حکومت اسلامی را در عراق داد. صدها هزار تن در طول ۷ سال بعدی جنگ به خاطر جاهطلبیهای خمینی کشته شدند، صدها هزار تن دیگر به جمع معلولان افزوده گردید. کودکان کم سن و سال را به عنوان مینروب به کار گرفتند تا کربلا را فتح کنند. جنایتی بزرگتر از این ممکن نیست که این همه خسارت برای یک ملت به بار آورند. خمینی جلاد و دیگر سران جنگطلب رژیم فقط هنگامی ناگزیر به پذیرش آتشبس شدند که نارضایتی و رشد اعتراضات مردم ایران به تهدیدی جدی برای رژیم تبدیل گردید. مردمی که آگاه شده بودند، به نام میهن کلاه سرشان گذاشتهاند، دیگر حاضر به رفتن به سوی جبههها نبودند. در جبهههای جنگ هم جز شکستهای پی در پی چیزی عاید رژیم نمیشد. در اینجاست که خمینی از سر ناگزیری جام زهر را مینوشد و آتشبس را میپذیرد. با این اوصاف وزارت اطلاعات چه میتواند بگوید؟ هرچه بخواهد بگوید، تاییدیست بر جنایکارانه بودن این جنگ و درستی موضع سازمان ما علیه این جنگ. بنابرای روشن است که باید لال شود، تا چه رسد به بیان خسارات این جنگ به مردم ایران.
خمینی پس از نوش جان کردن جام زهر مرد. اما تودههای مردم ایران از این جنایت بزرگ جمهوری اسلامی و سران آن هرگز نمیگذرند. بالاخره روزی هم فرا خواهد رسید که تمام سران و دست اندرکاران جمهوری اسلامی که در برافروختن و ادامه جنگی که به کشتار ۵ / ۱ میلیون انسان انجامید و خسارات سنگینی به مردم ایران وارد آورد، به جرم این جنایت بزرگ به پای میز محاکمه کشیده شوند.
شرکت در این جنگ ارتجاعی نه افتخاری داشت و نه آن گونه که وزارت اطلاعات ادعا میکند، “شرافتمندانه” بود. تودههای مردمی که از روی ناآگاهی یا اجبار به جبهههای جنگ رفتند، مقصر نیستند. جنایتکار کسانی هستند که آگاهانه مردم را به جبهههای جنگ فرستادند و فجیعترین جنایت را به بار آوردند. وزارت اطلاعات تصور میکند که مردم ایران هنوز در دوران ناآگاهی از ماهیت و خصلت جنگ دولتهای ارتجاعی ایران و عراق به سر میبرند و با واژه میهنی که به قتلگاه تودههای کارگر و زحمتکش تبدیل شده است، میتواند مردم را فریب دهد و به زعم خودش در مورد موضع سازمان ما در قبال جنگ افشاگری کند.
سازمان فدائیان اقلیت، اما افتخار میکند که در قبال این جنگ ارتجاعی موضعی کمونیستی و انترناسیونالیستی اتخاذ نمود. حقیقت را به مردم ایران گفت و این حقیقت اکنون بر همگان آشکار شده است.
لذا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی باید بداند که جنایت بزرگ کشتار فجیع مردم ایران در جریان این جنگ، بخش دیگری از کیفرخواست تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران در محکومیت رژیم و سران آن بوده، هست و خواهد بود.
ادامه دارد
نظرات شما