تجربه و تاریخ مکرر نشان داده است که اصلاحطلبی در ایران، راه بنبست است و اصلاحطلب، هر نامی که بر خود بگذارد و هر قبایی که بر تن کند، سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت. دلیل آن هم صرفاً در این نیست که در ایران دولتی دینی وجود دارد که راه را بر هر گونه اصلاح و بهبود، در محدودهی نظم موجود سد میکند، بلکه در این است که اصلاح، راه حلی بر تضادهای جامعه کنونی نیست.
اما به فرض، اگر هم قراری بر اصلاح و بهبود در چارچوب همین مناسبات باشد، نیروی محرکهی دیگری باید وجود داشته باشد که همانا طبقهای انقلابیست و نه جناح و فراکسیونی از طبقهی حاکم ارتجاعی. یعنی طبقهای که چیزی فراتر از نظم موجود میخواهد و از رفرم، صرفاً به عنوان وسیلهای در خدمت انقلاب و رسیدن به هدف نهاییاش بهره میگیرد. به تمام تاریخ تحولات جامعه بشری که نگاه کنیم چیزی جز این نمییابیم. هر کس با تاریخ آشنایی داشته باشد، از این واقعیت آگاه است که در مرحلهای از این تاریخ، وقتی که بورژوازی به عنوان یک طبقهی مترقی و انقلابی بر پهنهی جهان ظاهر شد، نیروی محرکهی تمام تحولاتی بود که در شکل انقلابی و اصلاحی، میبایستی به پیشرفت تاریخی بشریت بیانجامد.
در جریان نبردهای طبقاتی این دوران، حتا اصلاحاتی که توسط طبقهی حاکم ارتجاعی و فئودالی صورت گرفت، نه خواست و تمایل این طبقه یا بخشی از آن، بلکه نتیجهی مبارزهی طبقاتی و توازن قوا میان دو طبقهی انقلابی و ارتجاعی بود. بورژوازی از این رفرمها در خدمت تحولات انقلابی و انقلابات بورژوایی بهره گرفت.
از وقتی هم که بورژوازی به طبقه حاکم تبدیل گردید و طبقهی انقلابی کارگر در برابر او سر بلند کرد، انجام رفرمها از همین قانونمندی مبارزهی طبقاتی تبعیت کرده است.
طبقهی سرمایهدار جهانی حتا در دورانی که هنوز بالنده بود و رسالت داشت، بنا به منافع و مصالح طبقاتیاش حاضر نبود به میل و اراده خودش حتا حقوق دمکراتیک و آزادیهای سیاسی را برای عموم مردم به رسمیت بشناسد. اکنون طبقه انقلابی و مترقی کارگر بود که منافع و مصالح طبقاتیاش وسعت دادن به این حقوق و آزادیها را در خدمت رسیدن به اهداف عالیترش میطلبید و این مبارزهی طبقاتی کارگران بود که بورژوازی تازه به قدرت رسیده را به اجرای یک رشته رفرمهای سیاسی واداشت. همین مبارزه طبقاتی پرولتاریاست که در مرحله دیگری از توازن قوای طبقاتی، بورژوازی را مجبور به پذیرش یک رشته رفرمهای اجتماعی کرد.
در ایران، اما، بورژوازی هنگامی با یک تأخیر تاریخی پا به عرصهی حیات میگذارد که بورژوازی در مقیاس جهانی به یک طبقهی زائد و به کلی ارتجاعی تبدیل شده و انقلابهای کارگری، هر لحظه تمام موجودیت نظم سرمایهداری را تهدید میکنند. لذا بورژوازی ناتوان ایران که از همان آغاز، محافظهکاری از سر و کلهاش میبارد، حیات و بقای خود را نخست در اتحاد با ارتجاع فئودالی مییابد و سپس افسار خود را به دست دیکتاتورهایی میسپارد که حتا آزادی و حق نفس کشیدن را از خود طبقهای که پاسدار منافع اقتصادیاش هست، میگیرد و گاه منافع اقتصادی بخشی از آنها را به مخاطره میاندازد.
از همین روست که در طول یکصد سال گذشته، همواره بخشی از بوژوازی ایران در نقش اپوزیسیون ظاهر شده که گویا طالب اصلاحات سیاسیست، اما همواره نیز با شکست روبرو شده است، چرا که نه رسالت آن را داشته و نه نیروی محرکه آن بوده است. در دوران دیکتاتوری رضا خانی و محمدرضا شاهی چنین بود و در دوران دیکتاتوری رژیم جمهوری اسلامی نیز وضع بر همین منوال است. اصل قضیه در این است که در ایران، موجودیت نظم موجود و نفع طبقه حاکم بر این قرار گرفته است که همواره باید چنان اختناق و دیکتاتوری حاکم باشد که طبقه کارگر نتواند کمر راست کند. تا وقتی هم که این طبقه در موقعیتی قرار نگرفته که هر لحظه عامل تعیینکننده در توازن قوای سیاسی باشد، حتا رفرم سیاسی در چارچوب همین نظم موجود ممکن نیست. چرا که رفرم حاصل توازن قوا میان طبقات در مرحلهای معین از مبارزهی طبقاتی است. پس بیدلیل نیست که در دوران جمهوری اسلامی حتا وقتی که جناح مدعی اصلاحات سیاسی در قدرت نیز قرار داشت، شکست اصلاحات پیشاپیش آشکار بود. در دوران خاتمی چنین بود و سرنوشت اصلاحطلبان موسوم به سبز هم چیزی جز این شکست نمیتوانست باشد.
هنگامی که پروژهی موسوم به اصلاحات خاتمی با شکست روبرو گردید، در پی توجیه آن برآمدند. گروهی، تندروی و گروهی کندروی را توجیه شکست قرار دادند. دستهای تحت رهبری خاتمی، به تندروها تاختند که گویا با بالا بردن سطح مطالبات، اصلاحات را با شکست روبرو کردند و دستهای دیگر، جبن، محافظهکاری و بزدلی خاتمی را توجیه شکست دانستند. علت شکست، اما نه در تندروی و کندروی، بلکه در این بود که هیچ بخش و فراکسیونی از طبقه حاکم، رسالتی برای اصلاحات نداشته و نخواهد داشت. از همان لحظهی نخست نیز روشن بود که اصلاحات ادعایی سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت. هر شکستی البته خواهی نخواهی عواقبی دارد و عواقب این شکست برای گروه موسوم به اصلاحطلبان دولتی، بروز یک شکاف درونی بود.
در سال ۸۸ در شرایطی که نارضایتی مردم از نظم موجود به شدت حاد شده بود، گروهی از اصلاحطلبان که شکست پیشینشان را نتیجهی محافظهکاری خاتمی میدانستند، کوشیدند از این نارضایتی به عنوان وسیلهای برای کسب مجدد قدرت استفاده کنند. آنها اکنون ادعا میکردند که این بار میخواهند با تکیه بر قدرت فشار تودهای اصلاحات ادعایی را عملی کنند و دیگر دوران خاتمی تکرار نخواهد شد. نتیجه اما به نزاع بر سر تقلبهای انتخاباتی و درگیریهایی انجامید که همه از آن باخبریم. این بار، جناح رقیب حتا اجازه نداد که به قدرت بازگردند، تا دیگر دوران خاتمی از بیخ و بن تکرار نشود.
در چنین شرایطی تودههایی که به صحنهی مبارزهی علنی و مستقیم روی آوردند، خود به یک معضل برای اصلاحطلبان تبدیل شدند. اینان حضور تودههای مردم را در صحنه، تا جایی میخواستند که آنها را به قدرت بازگردانند و تا جایی حضور و ابتکار داشته باشند که اهرمی برای فشار از پایین برای سازش در بالا باشند. اما وقتی که تودهی مردم به صحنه میآیند، میکوشند مطالبات خود را به شیوهای رادیکال و انقلابی عملی سازند. لذا آن چه رخ داد چیزی نبود که ” اصلاح طلبان” میخواستند. وحشت، آنها را فرا گرفت. حالا نه فقط به قدرت دست نیافته، بلکه با جنبشی شورشی روبرو شده بودند که اصل نظام و تمام موجودیت آن را هدف قرار داده بود. “اصلاحطلب”، راهی جز این نداشت که در مقابل جنبش قرار گیرد. میرحسین موسوی فرمان عقبگرد را صادر کرد: جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر. این بار اصلاحات هنوز متولد نشده، مرد و شکست اصلاحطلبی و اصلاحطلبان بار دیگر خود را نشان داد. از آنجایی که در ایران اختناق و دیکتاتوری حاکم، تمام قدرت خود را برای جلوگیری از شکلگیری یک رهبری انقلابی و متشکل شدن تودههای کارگر و زحمتکش به کار گرفته است، مردم بی سازمان و بدون رهبری نیز، به رغم تمام ایستادگی و فداکاریشان قادر نبودند نظام را از پای درآورند و مطالبات خود را با انقلاب عملی سازند. لذا صحنه درگیریها تدریجاً آرام گرفت و موج مبارزات فرو نشست.
آنچه که پس از تمام این رویدادها در اردوگاه جریان موسوم به اصلاحطلب رخ داد، بنبست، سردرگمی و شکافهای عمیقتر و روزافزونتر بود. در دوره خاتمی، اختلافات و شکاف برخاسته از شکست، به دایرهی یک جناح از جمهوری اسلامی محدود بود. شکست جدید، اما ابعاد دیگری داشت. چرا که اکنون، تمام جریانات بورژوایی قانونی، نیمه قانونی، غیر قانونی، همه زیر پرچم سبز متحد شده و به پیروزی موسوی دخیل بسته بودند. لذا عواقب شکست سنگینتر بود. اختلاف و شکاف بالا گرفت، تا جائی که اکنون به گروههای متعددی تقسیم شده که هر یک ساز خود را میزند. سبز سکولار و غیر سکولار، قانونی و غیر قانونی، مذهبی و غیر مذهبی، چپ و راست، طرفدار مذاکره و مصالحه، مخالف مذاکره و مصالحه، و نقطه مشترک تمام آنها هم بنبست است و گیر کردن در یافتن راه و چارهای دیگر.
بنبست آنها این بار جدیتر از همیشه است. اصلاحطلبی از درون قدرت، نتیجه نداد. از بیرون قدرت هم بینتیجه ماند. انقلاب نیز که کار اصلاحطلب نیست، پس چه باید کرد؟ اینهاست، بنبست و مشغلهی فکری دستجات رنگارنگی که بر خود نام “اصلاحطلب” نهادهاند.
کافی بود که خاتمی راه حل خودش را برای خروج از بن بست و حفظ منافع دستهای از این به اصطلاح اصلاحطلبان ارائه دهد، تا تضادهای نهفته در درون اردوی اصلاحطلبان را برملا کند و ولولهای در میان آنها برپا گردد.
خاتمی که فراکسیونی از طبقهی سرمایهدار ایران را نمایندگی میکند، تا جایی “اصلاحطلب” است که نظم موجود حفظ گردد و منافع اقتصادی و سیاسی، این جناح تأمین گردد. اگر ادعایی در مورد اصلاحطلبی داشت، میخواست منافع اقتصادی و سیاسی این جناح را تقویت کند، نه این که به نام اصلاحات، به این منافع لطمه بزند. اوضاع اما به نحوی که او میخواست، پیش نرفت و او تا آنجائی ناگزیر به عقب نشینی شد که حتا در طول دو سال گذشته در اردوی اصلاح طلبان هم، ابتکار عمل از دست او و گروههای سیاسی طرفدارش خارج شد. خاتمی اکنون در تلاش است با توجه به تمام شکستهای اصلاحطلبان، بار دیگر ابتکار عمل را لااقل برای بهبود منافع بخشی از طبقهای که نمایندگیاش را بر عهده دارد، در دست بگیرد. در عین حال نگران است که با سیاستهای جناح رقیب و نارضایتی روزافزون مردم، انفجاری رخ دهد و جمهوری اسلامی یکسره از دست برود.
بنابراین در تلاش است که به هر شکل ممکن حتا با استغاثه و خواری از جناح رقیب و شخص خامنهای بخواهد که به جناح او امکان دهد نقشی ولو حقیر در ارگانهای سیاسی جمهوری اسلامی داشته باشد. خاتمی چند ماه پیش، این خواست خود را به بهانهی انتخابات مجلس ارتجاع مطرح نمود، اما از آنجایی که پاسخی نشنید، یک بار دیگر به بهانهی فرارسیدن سالروز ۲ خرداد، این خواست را با تأیید ضمنی تمام اراجیف و جنایات خامنهای و دار و دستهاش تکرار کرد. او خطاب به خامنهای از او خواست که از ظلمی که بر او و نظام رفته چشمپوشی کند و ملت هم اگر ظلمی بر او رفته است میگذرد.
خاتمی گفت: “اگر ظلمی شده است که شده است، همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است، به نفع آینده از آن چشمپوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است میگذرد.” این در واقع همان چیزیست که خامنهای و دار و دستهاش خواسته بودند یعنی محکوم کردن حرکت اعتراضی مردم، با این عبارت که آنها به “نظام و رهبری ظلم” کردهاند. اما از آنجایی که کشتار و سرکوب مردم ایران را نمیشود انکار کرد، خاتمی از کیسه خلیفه، بخششی هم کرده و همچون همه طرفداران جمهوری اسلامی که خود را قیم مردم میدانند، به امر ایشان ملت هم “از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است، میگذرد.”
خاتمی با این اظهار نظر، رسوایی اصلاحطلبی را به درجهای ارتقا داد، که تحمل آن حتا برای گروههایی از درون خود اصلاحطلبان موسوم به سبز، نیز دشوار بود. حملات از دو جهت بر خاتمی متمرکز شد. گروهی از این که وی با این صراحت، رسوایی اصلاحطلبان و اصلاحطلبی را جار زده است، بر او تاختند و گفتند اصلا تو چه کاره هستی که به نام ملت بذل و بخشش میکنی. گروه دیگر نیز از این که در موقعیتی نامناسب یعنی شکست اصلاحطلبان، پرچم مصالحه و تسلیم را بلند کرده است، سرزنشاش کردند. مجادلهی آنها که بالا گرفت روشن شد آنها اکنون به سه دسته تقسیم شدهاند.
گروهی که در رأس آنها خاتمی، جبهه مشارکت ایران اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار دارند، همان مسیری را دنبال میکنند که خاتمی مطرح کرده است. اینان در اتحاد با رفسنجانی و طرفداران وی در تلاش برای رسیدن به مصالحه با بخشی از جناح موسوم به اصولگرا هستند. سخنگوی شاخه خارج از کشور سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در تأیید مشی خاتمی گفت: “گروهی از اصولگرایان سنتی هستند که به یکسری ارزشها پایبندند و سابقه و پایگاه دارند. به نظر میرسد که با آنها بهتر میشود مصالحه را شکل داد.” شکوری راد عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت نیز که گویا میداند اگر مصالحهای بتواند شکل بگیرد، در سطوحی بالاتر است، هاشمی رفسنجانی را حلال مشکلات دانست و گفت: باید “برود با رهبری گفتگویی را برقرار کند و بتواند رهبری را مجاب کند به خواستهای حداقلی مطرح شده، چراغ سبز نشان دهد و جامه عمل بپوشاند.”
گروه دیگری از اصلاحطلبان سبز، گرچه مصالحه را با دار و دسته خامنهای نفی نمیکنند، اما شرایط کنونی را لحظهی مناسبی برای آن نمیدانند.
و بالاخره گروه سومی هم هستند که به این نتیجه رسیدهاند، تا وقتی که جمهوری اسلامی به ویژه خامنهای و دار و دستهاش حاکماند، امیدی به اصلاحات نیست. اینان که بیشترشان جوانانی هستند که در جریان جنبش به طرفداری از موسوی برخاستند، هنوز درگیر یک تناقضاند. چشماندازی برای انجام اصلاحات مورد نظرشان با وجود جمهوری اسلامی نمیبینند، گاه حتا از سرنگونی جمهوری اسلامی سخن میگویند، اما در همان حال مثل هر اصلاحطلبی مخالف انقلاباند. تناقض در اینجاست که اگر قرار باشد جمهوری اسلامی برافتد، از طریق انقلاب خواهد بود و مادام که انقلاب رخ ندهد، جمهوری اسلامی باقی میماند. این گروه، شکنندهترین بخش اصلاحطلبان سبزند که بالاخره ناگزیر میشوند بین انقلاب و اصلاحطلبی که نمایندگاناش از قماش خاتمی و رفسنجانیاند، یکی را انتخاب کنند.
به هر رو آنچه که تا این لحظه روشن است، با شکست جریان سبز، شکاف درونی “اصلاحطلبان” عمیقتر شده است و خود را لااقل به سه گروه مجزا شکل دادهاند. این تفکیک و تشدید تضادهای درونی، جنبه مثبتی که در پی خواهد داشت، تقویت جبهه انقلاب خواهد بود. لااقل از این جهت که بالاخره به ویژه گروهی از جوانان و مردمی که از روی ناآگاهی و بیتجربگی سیاسی به جبههی اصلاحطلبی پیوسته بودند، از آن فاصله میگیرند. آنهایی هم که به حسب منافع طبقاتیشان اصلاحطلباند، راه و چارهای برای آنها باقی نمیماند جز این که همان مسیری را در پیش بگیرند که خاتمی در پیش گرفته است.
اما برخورد و واکنش رژیم به شکستخوردگان جبههی موسوم به اصلاحات و تقاضای مصالحهی آنها چه خواهد بود؟ واقعیت این است که رژیم هم گرفتار تناقضات جدیست. از یک طرف با وضعیتی شدیداً بحرانی روبروست و تنها راه بقای خود را در تمرکز هر چه بیشتر قدرت، خفه کردن هر گونه مخالفت و مهار زدن بر اختلافات و کشمکشهای درونی میداند، از این رو نه نیازی به عروسکی به نام اصلاحطلبی دارد و نه آن را مفید برای پیشبرد سیاستهایش میداند. اما از طرف دیگر نفعاش در این است که گروهی هوراکش بیآزار به نام اصلاحطلب داشته باشد که به خیمهشببازیهای انتخاباتیاش رونق دهند و در گوشهای از مجلس ارتجاع، چند تایی صندلی هم داشته باشند. تا همین حد. فراتر از این را لااقل در اوضاع کنونی ایران نخواهد پذیرفت. بنابراین چنانچه “اصلاحطلبان” در این حد قانع و تسلیم باشند که قاعدتاً هستند، به قول یکی از طرفداران خامنهای، گوشهای در مجلس هم به آنها داده خواهد شد. در حقیقت حق و حقوق اصلاحطلبی در ایران، آن هم از نوع اسلامی مشمئزکننده آن، چیزی بیش از این هم نیست. پروندهی اصلاحطلبی سالهاست که در ایران بسته شده است. این انقلاب است که میتواند به شیوهای رادیکال اصلاحات کند. نیروی محرکه اصلی این انقلاب و اصلاحات رادیکال نیز طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی کارگران است. همهی نگاهها باید به سوی این طبقه معطوف شود و نه در بالا در میان طبقهی حاکم.
نظرات شما