ترامپ، عربستان و جمهوری اسلامی

مهم‌ترین پیام سفر خاورمیانه‌ای ترامپ که اولین سفر خارجی وی نیز بود، تغییر سیاست دولت آمریکا در منطقه خاورمیانه است. باراک اوباما در دوران هشت ساله‌ی ریاست‌جمهوری، سیاستی تا حدودی متفاوت در قیاس با سیاست گذشته‌ی دولت آمریکا در منطقه خاورمیانه از جمله در دوران ریاست جمهوری جرج بوش و یا بیل کلینتون در منطقه خاورمیانه اتخاذ کرده بود. اما حالا ترامپ در اندیشه‌ی بازگشت به دوران گذشته است.
بعد از جنگ جهانی دوم و بدنبال نقشی که دولت آمریکا به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین دولت امپریالیستی بدست آورد، دولت آمریکا در منطقه خاورمیانه نیز نقشی ویژه یافت و در تحولات سیاسی کشورهای منطقه و حتا در تعیین سیاست‌های خارجی دولت‌های منطقه نفوذ فراوانی یافت. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و نقش دولت آمریکا در آن یک نمونه از نقش و دخالت‌های دولت آمریکا در تعیین رژیم سیاسی حاکم بر این کشورهاست. در آن سال‌ها تنها رقیب واقعی امپریالیسم آمریکا، “شوروی” بود که در محدوده‌ای از نفوذ در برخی از کشورها برخوردار بود.
در آن مقطع نقش و موقعیت دولت آمریکا در منطقه متناسب با وزن این کشور در عرصه‌ی جهانی بود. اما با تضعیف موقعیت اقتصادی آمریکا در جهان و ظهور رقبای اروپایی و ژاپن از دهه‌ی ۷۰ که با بروز بحران و رکود اقتصادی همراه شد، علامت سوالی در برابر موقعیت سیاسی و اقتصادی آمریکا نیز پدید آمد. لغو قابلیت تسعیر دلار به طلا که بعد از جنگ جهانی دوم و در پی قرارداد برتن وودز بوجود آمده بود در سال ۱۹۷۱ و صعود بی‌سابقه‌ی قیمت نفت در سال ۱۹۷۳ از جمله نتایج وضعیت اقتصاد جهانی بودند. اگرچه آمریکا هم‌چنان قدرت برتر اقتصادی و سیاسی بود اما واقعیت غیرقابل انکار آن بود که آمریکا آن اقتدار و موقعیت گذشته را نداشت. اما به‌رغم این تغییرات، این مساله نتوانست در آن مقطع و در عمل تغییری چندان محسوس در سیاست خاورمیانه‌ای آمریکا و نفوذ امپریالیسم آمریکا در منطقه ایجاد کند.
ظهور ریگانیسم و آغاز ریاست‌جمهوری ریگان در سال ۱۹۸۰، واکنشی به تضعیف موقعیت سیاسی و اقتصادی آمریکا و بحران ساختاری نظام سرمایه‌داری بود که در سرتاسر جهان، این مناسبات را با چالش روبرو ساخته بود. اما اقتصاد “نئولیبرالی” تنها سوغات ریگانیسم در آمریکا (و همزمان با آن تاچریسم در انگلیس) نبود، ریگانیسم در سیاست خارجی نیز سیاستی تهاجمی و جنگی در پیش گرفت که البته لازمه‌ی “نئولیبرالیسم” این عصر بود. در حالی که در تئوری اقتصادی “کینز”، دولت رفاه در مقابله با بحران اقتصادی و تنظیم بازار نقش و اهمیتی ویژه داشت، در “ریگانیسم” دولت به اصطلاح رفاه جای خود را به دولت‌هایی باسیاست ارتجاعی نئولیبرال داد. اقتصاد کینزی به اقتصاد “نئوکینزی” تبدیل شد و جنگ ابزاری مهم برای جلوگیری از سرریز شدن بحران اقتصادی.
جنگ ایران و عراق، حمله عراق به کویت و در پی آن حمله آمریکا به عراق و نتایج بعدی آن، همه با درک این شرایط جدید قابل فهم می‌شوند. جنگ‌هایی که از دهه‌ی ۸۰ تاکنون، چهره‌ی خاورمیانه را تغییر داده‌اند. اما با این وجود، هیچ‌کدام از راه‌حل‌های “نئولیبرالی” نتوانست مانع سقوط بیشتر اقتصاد آمریکا و آشکار شدن هر چه بیشتر تضادهای نظام جهانی سرمایه‌داری شوند. برعکس سیاست‌های “نئولیبرالی” این تضادها را به مرحله‌ی انفجار رسانید، تا جایی که بحران اقتصادی ۲۰۰۷ به عنوان بزرگترین بحران بعد از بحران ۱۹۲۹ ظهور کرد. بحرانی که در صورت عدم مداخله فعال دولت‌های امپریالیستی می‌توانست ابعادی بسیار فاجعه‌بارتر از بحران ۱۹۲۹ به بار آورد. در واقع تنها دستاورد ریگانیسم افزایش شتاب فاصله‌ی طبقاتی بود که بویژه از این تاریخ به بعد به یکی از نشانه‌های برجسته‌ی پوسیدگی نظام سرمایه‌داری تبدیل گردید.
بحران اقتصادی ۲۰۰۷، و تشدید بحران و جنگ در خاورمیانه که به شکست سیاست‌های جنگی آمریکا در عراق و افغانستان منجر گردید، از جمله عوامل و بسترهایی بودند که کابینه‌ی جدید آمریکا به ریاست باراک اوباما را با سیاست‌هایی جدید به جلوی صحنه آورد. در واقع صحنه‌ی سیاسی جهان حتا قبل از بحران ۲۰۰۷ تغییر کرده و دیگر نام بردن از امپریالیسم آمریکا به عنوان یگانه ابرقدرت جهان بی‌معنا شده بود. اگرچه آمریکا هم‌چنان دست برتر خود را حفظ کرده بود، اما در کنار آن رقبای اروپایی در چهره‌ی اتحادیه اروپا، امپریالیسم روسیه و امپریالیسم چین خواهان سهم خود از بازارها و سیاست‌های جهانی شده بودند و باراک اوباما محصول چنین شرایطی بود. سیاست خارجی اوباما بر توسعه همکاری با کشورهای اروپایی استوار بود و در واقع توافق هسته‌ای یا “برجام” محصول این اصل در سیاست خارجی دولت آمریکا و خواست مشخص دولت‌های اروپایی بود. از دیگر نتایج این سیاست “لیبی امروز” است که دولت آمریکا، آن را به دول امپریالیستی اروپایی واگذار کرده بود. دولت اوباما از سویی در برابر سهم‌خواهی امپریالیسم چین و بویژه روسیه مقاومت می‌کرد اما از سوی دیگر سعی می‌کرد در اتحاد با کشورهای اروپایی موقعیت خود را به عنوان امپریالیسم برتر حفظ و بلوک قدرتمندی در برابر رقبای چینی و روسی ایجاد کند.
اما واقعیت این بود که این سیاست نه تنها نتوانست موقعیت امپریالیسم آمریکا را بهبود بخشد که حتا در مواردی از جمله در خاورمیانه و به طور ویژه در سوریه منجر به تضعیف نقش و جایگاه امپریالیسم آمریکا شد.
باراک اوباما با توجه به تجربه تلخ شکست در عراق، تلاش کرد تا آن‌جا که می‌تواند از دخالت مستقیم نظامی در خاورمیانه پرهیز کند. برای نمونه، وی که ابتدا دولت بشار اسد را در ارتباط با بکارگیری سلاح شیمیایی تهدید کرده و آن را خط قرمز آمریکا اعلام کرده بود، وقتی در عمل با استفاده دولت بشار اسد از سلاح شیمیایی روبرو گردید، هیچ اقدامی صورت نداد.
در حالی که حاصل ۸ سال ریاست‌جمهوری جرج بوش، حمله‌ی ارتش آمریکا به افغانستان و عراق بود، مهم‌ترین حاصل سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاورمیانه و در دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما، توافق هسته‌ای با ایران و یا همان “برجام” بود.
سیاست خارجی باراک اوباما نه تنها موجب ناراحتی و خشم دولت‌های اسرائیل، عربستان سعودی و برخی دیگر از دولت‌های منطقه شده بود، بلکه در عمل حتا منجر به تقویت موقعیت روسیه در منطقه گردید تا جایی که حضور مستقیم نظامی روسیه در سوریه و در حالی که می‌رفت دولت بشار اسد با شکست کامل روبرو شود، موجب تغییر موازنه به نفع دولت بشار اسد گردید. در همین فضا بود که دولت جمهوری اسلامی نیز با بهره‌گیری از روابط خود با دولت عراق، بر دامنه‌ی حضور خود در سوریه و عراق افزود و نقش پُررنگی در تحولات منطقه‌ای از یمن و بحرین گرفته تا سوریه و عراق، با ارسال نیروهای نظامی و سلاح بدست آورد. موقعیتی که به شدت مورد اعتراض دولت‌های عربستان و اسرائیل بوده و هست.
در زمینه‌ی توافق هسته‌ای نیز اگرچه عربستان (به رغم نارضایتی قلبی) در ظاهری دیپلماتیک به صورت مشروط از توافق هسته‌ای حمایت کرد، اما اسرائیل همواره منتقد اصلی این توافق باقی ماند و حتا تهدید کرد که ممکن است خود مستقیما دست به اقدام نظامی بزند.
بنابر این محصول سیاست خارجی باراک اوباما که بر بستر واقعیت‌های اقتصادی و سیاسی جهان بود، در عمل تضعیف موقعیت آمریکا (از جمله در خاورمیانه)، سهم‌خواهی بیشتر رقبای امپریالیست و گسترش تضادها بین دول گوناگون امپریالیستی بود. در چنین شرایطی‌ست که ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا بر سر کار آمد و بازگشت به “گذشته‌ی پرعظمت” آمریکا را شعار خود اعلام کرد. و بازگشت به گذشته، چیزی نیست جز بازگشت به سیاست‌های گذشته و از جمله سیاست خارجی گذشته. اولین سفر خارجی ترامپ، چگونگی و نتایج آن نیز اثبات این مدعاست.
اما سیاست خارجی ترامپ تفاوتی نیز با گذشته دارد و آن این است که به دلیل بحران اقتصادی آمریکا و موقعیت اقتصادی آمریکا در عرصه‌ی جهانی، دولت آمریکا هزینه سیاست جنگی را بیش از گذشته بر دوش دولت‌های ثروتمند خاورمیانه گذاشته و انتظار امتیازات اقتصادی بی‌سابقه‌ای از این دولت‌ها به‌ویژه دولت عربستان سعودی دارد.
در جریان سفر ترامپ به عربستان نه تنها قراردادهای نظامی به ارزش بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار منعقد گردید، بلکه عربستان سعودی برای سرمایه‌گذاری وخرید کالاهای تسلیحاتی و غیرتسلیحاتی صدها میلیارد دلاری در آمریکا نیز چراغ سبز نشان داد. برای همین است که ترامپ در بازگشت از سفر، نتایج سفر خود را “موفقیتی تمام عیار” دانست.
اما تحمیل چنین قراردادهایی به دولت‌های ثروتمند منطقه و به ویژه عربستان سعودی، به دستاویزی نیز نیاز دارد و “دولت جمهوری اسلامی” همان دستاویز مورد دلخواه ترامپ است.
در کنفرانسی که سران و مقامات بلندپایه‌ی دولت‌های عربی و “اسلامی” از جمله رئیس جمهور افغانستان و نخست‌وزیر پاکستان به عنوان رهبران دولت‌های دو همسایه‌ی مهم ایران حضور داشتند، ضمن آن‌که به “اسرائیل” مشروعیت بخشیده شد و چراغ سبز برای صلح با اسرائیل داده شد، نوک تیز حمله به سوی دولت جمهوری اسلامی قرار گرفت. هم ملک سلمان در سخنان افتتاحیه‌ی کنفرانس و هم ترامپ در سخنرانی خود که بعد از سخنان ملک سلمان ایراد گردید، نوک تیز حمله را بر دولت جمهوری اسلامی قرار داده و آن را عامل اصلی اختلافات فرقه‌ای، رشد خشونت و تروریسم معرفی کردند. ملک سلمان با بیان این که تا پیش از به قدرت رسیدن خمینی در ایران، منطقه با فرقه‌گرایی روبرو نبوده، دولت جمهوری اسلامی را مسئول این فرقه گرایی و خشونت‌ها از یمن تا سوریه و عراق معرفی کرد. ترامپ نیز با عنوان این که ایران بزرگترین دولت حامی تروریست است و با نام بردن از حزب الله لبنان به عنوان یک گروه تروریستی گفت: “ایران مسئول بی‌ثباتی درمنطقه است. ایران به تروریست‌ها آموزش می‌دهد. دهه‌ها هست که ایران آتش جنگ‌های فرقه‌ای را شعله‌ور کرده است، این کشور خواستار نابودی اسرائیل است. ایران خاورمیانه را بی‌ثبات کرده است. در سوریه شاهد آن هستیم. همه باید کمک کنند تا ایران منزوی شود”. در جریان سفر ترامپ به اسرائیل نیز همین داستان تکرار شد و نوک تیز حمله و عامل بی‌ثباتی در منطقه “ایران” معرفی گردید.
در یک کلام سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی، دستاویز اصلی ترامپ برای فروش سلاح و جذب سرمایه‌های کشورهای عربی برای بهبود وضعیت اقتصادی آمریکا است و از این نظر دولت جمهوری اسلامی بهترین خدمت را به امپریالیسم آمریکا می‌کند. توضیح دقیق این‌که قراردادهای اقتصادی و نظامی آمریکا با عربستان و دیگر کشورهای ثروتمند منطقه تا چه حد می‌تواند به اقتصاد سرمایه‌داری آمریکا و رونق بخش‌هایی از اقتصاد این کشور از جمله بخش‌های نظامی و هواپیماسازی کمک کند، خود مساله مجزایی‌ست که مقاله دیگری را می‌طلبد که ما در این‌جا از آن گذر می‌کنیم.
اما نتیجه‌ی بی‌واسطه‌ی این تغییر سیاست و مورد دستاویز قرار گرفتن سیاست‌های دولت جمهوری اسلامی، این است که آمریکا دیگر مانند دوران ریاست جمهوری باراک اوباما در قبال ایران کوتاه نخواهد آمد و سیاست‌ متفاوتی در قبال ایران اتخاذ خواهد کرد. اما این سیاست چه خواهد بود؟
در این شکی نیست که دولت آمریکا خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی بهترین بهانه برای پیشبرد سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکاست. اما آمریکا خواهان افزایش نقش ایران در منطقه نیست، بلکه برعکس خواستار کاهش این نقش است و می‌خواهد ضمن تضعیف دولت جمهوری اسلامی، او را از کشورهایی که آمریکا در آن‌ها منافع دارد به‌ویژه از عراق بیرون براند. بنابر این، سیاست دولت آمریکا در قبال جمهوری اسلامی از سویی تداوم رژیم حاکم (و بویژه به شکل تعدیل شده‌ی آن توسط افرادی چون روحانی) و از سوی دیگر مهار و کنترل آن است. و این سیاستی بوده که دولت آمریکا کم و بیش همواره در قبال جمهوری اسلامی داشته است و حتا در دوران ریاست جمهوری خاتمی که برخی از آن به عنوان بهترین زمان برای بهبود روابط دولت‌های ایران و آمریکا نام می‌برند، باز همین سیاست وجود داشت.
تنها در دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما و با شکست سیاست‌های جنگی آمریکا در منطقه است که شرایط برای افزایش حضور و قدرت جمهوری اسلامی در منطقه فراهم می‌گردد و اوباما برای جلوگیری از این مساله هرگز اقدامی جدی صورت نداد. اما با آمدن ترامپ طبیعی‌ست که آن دوران به پایان رسیده و فشار بر ایران بار دیگر افزایش خواهد یافت.
یکی از نتایج افزایش فشار بر رژیم ایران آن‌هم در شرایطی که جمهوری اسلامی با بحران‌های متعدد و عمیقی روبروست، افزایش تضادهای درونی حاکمیت خواهد بود. اما مهم‌ترین مساله برای رژیم، بحران اقتصادی و نارضایتی شدید توده‌هاست که به بزرگ‌ترین وحشت و آشفتگی جمهوری اسلامی تبدیل شده است. در واقع ادامه‌ی سیاست‌های خارجی تجاوزکارانه و حضور نظامی در سوریه و عراق نیز ریشه در همین مساله دارد. به عبارتی دیگر از سویی سیاست خارجی کنونی بر دامنه‌ی معضلات رژیم می‌افزاید و از طرف دیگر بقای رژیم نیز وابسته به تداوم همین سیاست است.
واقعیت این است که رژیم جمهوری اسلامی در شرایطی بحرانی بسر می‌برد اما قادر به برون رفت از این بحران نیست و مدام بر دامنه‌ی آن نیز افزوده می‌شود. به هر جا که نگاه کنیم این مساله را می‌بینیم. در تشدید بحران اقتصادی، در افزایش نارضایتی و اعتراضات توده‌ای و بویژه کارگری، افزایش نابسامانی‌های اجتماعی همه گواه این مدعا هستند. در این میان تنها راه رژیم بهره‌گیری از قدرت سرکوب و ایجاد جو امنیتی است. رژیم می‌خواهد اقتدار نظامی و قدرت سرکوب خود را به رُخ توده‌ها بکشاند، رژیم باید نشان دهد که قدرت و نفوذ او از مرزهای ایران گذشته و به مرز اسرائیل رسیده است تا این‌گونه مخالفان خود و قدرت توده‌ها را تحقیر کند. اما شکست در جنگ سوریه و عراق این اقتدار را به یکباره فرو خواهد ریخت و رژیم را به شدت تضعیف خواهد ساخت.
از سوی دیگر این نیز واقعیتی‌ست که جمهوری اسلامی به تنهایی قادر به پیشبرد سیاست خود در منطقه نیست و برای فرار از شکست در عراق و سوریه کاملا به روسیه وابسته است، اما امپریالیسم روسیه اگرچه در برخی زمینه‌ها منافع مشترکی با جمهوری اسلامی دارد، اما تفاوت‌های مهمی نیز دارد، و این یکی از بزرگترین دل نگرانی‌های جمهوری اسلامی است. از همین روست که بخشی از حاکمیت از جمله روحانی خواستار وارد شدن به مذاکره و دادن امتیازاتی در محدوده‌ای هستند که بتوان آن را در داخل توجیه کرد و از آن بوی شکست به مشام نرسد. اما از سوی دیگر حلقه‌ی اصلی رژیم یعنی ولی فقیه و سپاه و دیگر ارگان‌های همراه آن‌ها که در ضمن این سیاست را موجب تقویت جناح رقیب در درون حاکمیت می‌دانند، به دنبال ادامه‌ی سیاست کنونی هستند، به این امید که تضاد بین قدرت‌های امپریالیستی آمریکا، اروپا و روسیه افزایش یافته و آن‌ها بتوانند از گذر رشد این تضاد منافع خود را تامین و سیاست خود را پیش ببرند. اما شکی نیست که با گذشت زمان شکست این سیاست هر چه بیشتر عیان خواهد شد، همان‌طور که هم اکنون نیز نشانه‌های آن هویدا شده‌اند. جمهوری اسلامی هرگز نخواهد توانست از جنگ سوریه و عراق پیروز بیرون بیاید. اما جناح اصلی حاکم در ایران به رهبری “ولی فقیه” همواره نشان داده است که تا زمانی که شکست به چشم انداز نزدیک تبدیل نشده باشد از خود مقاومت نشان می‌دهد، همان طور که در جنگ ایران و عراق عمل کرد و همان‌گونه که در توافق هسته‌ای نشان داد. حال باید دید که خامنه‌ای “جام زهر” سوم را چه زمانی و چگونه خواهد نوشید؟! و این “جام زهر” چه عواقبی برای رژیم جمهوری اسلامی به بار خواهد آورد؟!

متن کامل نشریه کار شماره ۷۴۲ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.