قیام آبان ماه یک نقطه عطف و تحولی کیفی در روند تحول اوضاع سیاسی جامعه ایران و بحران سیاسی در طول نزدیک به دوسالی است که برطبق ادبیات سیاسی سازمان ما، دوران انقلابی نام گرفته است. دورههائی که به زندگی سیاسی هرملتی شکل میدهند، تابع قانونمندیهائی است که به دفعات در نشریات سازمان ما توضیح داده شده است. دورانی که طبقات اصلی جامعه در نوعی از همزیستی و به اصطلاح مسالمت به سر میبرند و جامعه در آرامش و سکون نسبی قرار دارد و هنگامی که تضادها به نقطه ستیز میرسند، بحران های ژرف اقتصادی و سیاسی شکل می گیرند، مبارزه طبقاتی اشکال عالی به خود میگیرد، تلاطمات سیاسی جامعه را فرا میگیرد و عصر انقلاب اجتماعی آغاز میگردد. یا به عبارت دیگر دورههای آرام، با رشدی کمی و تدریجی در زندگی سیاسی هر ملتی وجود دارد که به قول مارکس، بیست سال آن به اندازه یک روز است که با یک جهش و تحول کیفی به دوران دیگری گذار میکند که تحولات هر روز آن به اندازه بیست سال است. در این دوران است که انقلاب اجتماعی رخ میدهد که پیش درآمد آن یک بحران اقتصادی ژرف است. از همین روست که مارکس از بحرانهای اقتصادی به عنوان مادر هر انقلابات بزرگ نام میبرد.
اما چرا قیام آبان ماه یک نقطه عطف در روند اوضاع سیاسی جامعه ایران و بحران سیاسی است؟ چرا با این تحول میتوان گفت هم اکنون یک موقعیت انقلابی شکل گرفته است؟ این واقعیت بر کسی پوشیده نیست که سرمایهداری ایران درگیر یک بحران اقتصادی بینهایت ژرف است و تمام تلاشهای طبقه حاکم برای حل این بحران به شکست انجامیده است. این بحران با این مختصات بارزترین دلیل بر ستیز میان نیروهای مولد و مناسبات تولید در جامعه ایران است. این ستیز بیان و تجلی سیاسی خود را از دوسال پیش به صورت یک بحران سیاسی انقلابی در برابر همگان آشکار ساخت که به عنوان یک نقطه عطف، گذر از دوران رکود سیاسی به یک دوران انقلابی را با تظاهرات تودهای دی ماه ۹۶ اعلام نمود. رژیم این اعتراضات را قهرا سرکوب کرد، اما از آنجائی که بحران سیاسی، یک بحران انقلابی بود، نه تنها فروکشی در مبارزات رخ نداد، بلکه مدام دامنه این مبارزات وسیعتر شد. در همین دوران است که انبوهی از اعتصابات اقتصادی و سیاسی، تظاهرات تودهای حتی در شکل قهرآمیز و تجمعهای مختلف سیاسی با شعارهای مستقیم انقلابی علیه رژیم و سران آن برپا گردید. این بدان معنا بود که توده های وسیع مردم دیگر نمی خواهند به روال گذشته زندگی کنند. در همین دوران، ستم اقتصادی و سیاسی باز هم تشدید گردید. هیچگاه در تمام دوران موجودیت جمهوری اسلامی فقر، گرسنگی و وخامت شرایط اقتصادی و مادی زندگی کارگران و زحمتکشان همچون دوسال اخیر نبوده است. شرایطی که با گذشت هر روز وخیمتر شد. در همین حال، اختناق، استبداد، سرکوب و زندان نیز در ابعادی که پس از دهه شصت نمونهآن وجود نداشت، تشدید گردید. هزاران تن به دلایل سیاسی به بند کشیده شدند. فعالان کارگری، زنان، معلمان، دانشجویان به محاکمه کشیده شده و به حبسهای طولانی محکوم شدند. مجموعه این شرایط ، ستمهای بی انتهای اقتصادی و سیاسی، تضادها را مدام تشدید و بحران سیاسی را عمیقتر کرد. اما این همه، هنوز به آن معنا نبود که مردم به نا ممکن بودن ادامه زندگی به روال گذشته رسیده باشند و در ابعادی تودهای آماده فدا کردن جان خود باشند یعنی همان نکاتی که لنین در قانون اساسی انقلاب به آنها اشاره دارد.
وی در ” بیماری کودکی” چپ روی” در کمونیسم” نوشت:
“قانون اساسی انقلاب که تمام انقلابها و از آن جمله هر سه انقلاب روسیه در طول قرن بیستم صحت آن را تأیید کردهاند، نکات زیرین را در بر دارد: برای انجام انقلاب کافی نیست که تودههای استثمار شونده و ستمزده به عدم امکان ادامه زندگی به شیوه کهنه پیبرده خواستار دگرگونی آن باشند. برای انجام انقلاب لازم است که استثمارگران نیز نتوانند به شیوه سابق زندگی و حکومت کنند. انقلاب فقط زمانی میتواند پیروز گردد که “پایینیها”ادامه زندگی به شیوه کهنه را نخواهند و “بالاییها” ادامه حکومت به شیوه کهنه را نتوانند. این حقیقت را به صورت دیگر میتوان چنین بیان داشت: انجام انقلاب بدون بروز بحران همهگیر در سراسر کشور (یعنی بحرانی که هم استثمارشوندگان و هم استثمارگران را دربر گیرد) امکان پذیر نیست. بنابراین برای انقلاب می ًباید: اولا اکثریت کارگران( یا به هرحال اکثریت کارگران آگاه، اندیشمند و از نظر سیاسی فعال)ضرورت انقلاب را به حد کمال دریافته آماده باشند، بهخاطر آن مرگ را پذیره شوند. ثانیا طبقات حاکمه در زمینه اداره امور دولت به چنان بحرانی دچار شده باشند که حتی واپسماندهترین تودهها را نیز به میدان سیاست بکشاند ( نشانه هر انقلاب اصیل عبارتست از افزایش سریع یعنی ده برابر و حتی صد برابر شدن تعداد عناصر مستعد مبارزه سیاسی در میان توده زحمتکش و ستمزدهای که پیش از آن بیعمل مانده بود) و دولت را ناتوان کند و سرنگونی سریع آنرا برای انقلابیون میسر سازد.”
لنین در این تعریف دو واژه ” ناممکن” و “نخواستن” را در مورد تودهها به کار گرفته است. این که لنین این دو ویژه را معادل یکدیگر به کار میگیرد یا نه، در زبان فارسی و ادبیات سیاسی سازمان ما نخواستن و نا ممکن بودن البته دو چیز متفاوت است. در همین دو سال گذشته می توان گفت لااقل اکثریت مردم نمی خواستند به شیوه گذشته زندگی کنند، در مقالات نشریه کار نیز این واژه به کار رفته است. اما این هنوز به معنای “نا ممکن بودن ادامه زندگی به شیوه گذشته” یا به عبارت دیگر نتوانستن به ادامه زندگی به شیوه گذشته نبود. این تحول می بایستی با تعمیق بیشتر بحران فرابرسد. همچنین در طول این دوسال پیوسته آشکارتر شد که رژیم حاکم به هیچ طریقی قادر نیست بحران را مهار و به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند. وقتی که دو سال پیش بحران سیاسی شکل گرفت، البته بدین معنا بود که رژیم دیگر نمیتواند به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند. چراکه تمام سیاستهای طبقه حاکم و جناحهای آن به شکست انجامیده بود و حتی در شعار تودهای “اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمامه ماجرا” نیز انعکاس یافت. این بدان معنا بود که دیگر امکان رفرم و اصلاح در سیستم دولتی موجود وجود ندارد و راهی برای نجات رژیم نیست.
آنچه که در این دوسال رخ داد، بحران در بالا را عمیقتر کرد. رکود، فساد و گندیدگی سرتا پای رژیم را فراگرفت، ناتوانی و ورشکستگی تمام عیار رژیم و طبقه حاکم عریانتر شد و تایید بیشتری بر این واقعیت بود که طبقه حاکم دیگر هیچ روزنهای برای اصلاحات ندارد، نمیتواند به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند و راهی جز تغییر اساسی نیست. این بحران در میان “بالائیها” را لنین در اثر دیگر خود، “نبرد اول ماه مه پرولتاری انقلابی” در ۱۹۱۳ چنین توضیح می دهد:” یک بحران سیاسی فراگیر در مقیاس ملی در روسیه هویداست، بحرانی که شالوده نظام دولتی و نه صرفا اجزائی از آن را تحت تاثیر قرار میدهد، بر شالوده بنا و نه بخش جانبی آن و نه صرفا یکی از طبقات آن تاثیر میگذارد.” در نتیجه، با تشدید تضادها، بحران سیاسی سراسری پیوسته عمیقتر شد و از دیگر سو، تودههای وسیعتری به مبارزه مستقیم روی آوردند و جنبش تودهای اعتلای فزونتری یافت تا اینکه سرانجام صدها هزار تن از تودههای زحمتکش مردم در اواخر آبانماه در سراسر ایران به قیام روی آوردند. این رویداد نشان داد که دیگر ادامه زندگی به روال گذشته، برای مردم نا ممکن شده است، یا به عبارت دیگر اکنون مسئله صرفا این نیست که نخواهند به شیوه گذشته زندگی کنند، بلکه نمی توانند به شیوه گذشته زندگی کنند و دلیل آن را نیز در عمل نشان دادند و آشکار ساختند که حاضرند، جان خود را به خاطر برانداختن نظم موجود که امکان زندگی را از آنها سلب کرده، فدا کنند. این اتفاق که مردم آماده جان فشانی باشند، نه در تظاهرات تودهای دی ماه ۹۶ وجود داشت و نه در تظاهرات تیرماه ۹۷ و جنبشهای کارگری و تودهای پس از آن. وقتی که صدها هزار تن از مردم ایران با دست خالی به مقابله با نیروهای مسلح مزدور رژیم برخاستتند ، خشم به درجه انفجار رسیده بود و روحیه انقلابی به نهایت خود رسیده بود. تودههای زحمتکش، بی توجه به این که کشته میشوند یا زنده میمانند، به نبرد روی آوردند. این شرایط عینی غیر قابل تحمل زندگی بود که آنها را با دست خالی به عرصه نبرد با سگهای هار مسلح رژیم سوق داد. صدها تن کشته و تعداد نا معلومی نیز زخمی و معلول شدند. در این لحظه برای تودههای قیام کننده عملا مسئله این بود: مرگ یا پیروزی. بنابراین با این قیام و دریائی از خون که میان تودههای مردم و طبقه حاکم فاصله انداخته است، می توان گفت بحران سیاسی به آن درجه از ژرفا و بلوغ رسیده است که تمام شرایط عینی برای یک انقلاب یا دقیقتر موقعیت انقلابی را فراهم ساخته است.
وقتی که بحران سیاسی ژرف و سراسری در جامعهای شکل گرفته باشد، طبقه حاکم غرق در بحران، دیگر نتواند به شیوه گذشته بر مردم فرمانروائی و حکومت کند، نتواند با اصلاحات سیستم دولتی را نجات دهد، وقتی که میلیونها تن از مردم در یک دوران انقلابی در اشکال متعددی از مبارزه علنی و مستقیم به مبارزه علیه نظم حاکم برخاسته باشند و تودههای کارگر و زحمتکش و ستمدیده به نا ممکن بودن ادامه زندگی به شیوه گذشته رسیده باشند، هیچ دلیل دیگری روشنتر از این که صدها هزار تن از مردم آماده جانفشانی به قیام بر خاستهاند، آشکارتر از این نمیتواند اثبات کند که در این جامعه یک موقعیت انقلابی شکل گرفته است.
اما این موقعیت انقلابی کی و چگونه به انقلاب میانجامد؟ کسی نمی داند و نمی تواند به آن جواب دهد. فقط تجربه مبارزه انقلابی تودهای میتواند به آن پاسخ دهد. چون در این فاصله میتواند دهها اتفاق رخ دهد که روندها را کند یا سرعت بخشد و یا اصلاً موقعیت انقلابی از میان برود. در ۱۹۱۳ در روسیه یک موقعیت انقلابی پیش آمد، بدون این که پیآمد آن موج وسیعتری از جنبش طبقاتی کارگران باشد. این اعتلاء با آغاز جنگ جهانی موقتا فرو کش کرد تا این که دو باره در ۱۹۱۷ به موقعیت انقلابی جدید و پیروزی انقلاب انجامید. همین ماجرا به شکل دیگری در کشورهای پیشرفته اروپائی رخ داد. با آغاز جنگ جهانی اول، اعتلاء فرو نشست و تازه در ۱۹۱۸ است که پرولتاریای آلمان به انقلاب روی میآورد. علاوه براین، هر موقعیت انقلابی الزاماً به انقلاب منجر نمیشود. مبارزه طبقات پایان نیافته بلکه تازه در حادترین و پیچیده ترین شکل آن آغاز شده است. روشن است که حتی با وجود عمیقترین بحران سیاسی، هیچ طبقه و حکومتی خود به خود سرنگون نخواهد شد، بلکه باید آن را سرنگون کرد. اما در یک جامعه سرمایهداری چه نیروئی جز طبقه کارگر می تواند طبقهای را که دیگر نمی تواند به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند و تمام راههای حک و اصلاح بر روی آن بسته شده است، سرنگون سازد؟ هیچ طبقه ای جز طبقه کارگر وجود ندارد که بتواند از عهده این وظیفه برآید. بنابراین، اگر قرار است موقعیت انقلابی کنونی در ایران به انقلاب بیانجامد، طبقه کارگر باید ابتکار عمل را برای سرنگونی در دست گیرد. یا به قول لنین” طبقه انقلابی توانائی اقدام توده ای انقلابی چنان قدرتمندی را داشته باشد که حکومت کهنه را که هرگز حتی در دوره بحران اگر سرنگون نشود، “سقوط” نخواهد کرد، درهم بشکند( یا جا به جا کند).” ( سقوط انترناسیونال دوم- ۱۹۱۵ ) اینجاست گره اصلی مشکل انقلاب در لحظه کنونی.
طبقه کارگر ایران در طول سالهائی که همه در خواب بودند، مبارزات بیشماری داشت و تعداد اعتصابات این طبقه در تمام کشورهای جهان نظیر نداشت. در فاصله دو سال اخیر که دوران انقلابی فرارسیده است، اما مهمترین ابتکار عمل را تنها کارگران نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو و آذرآب از خود نشان دادهاند و از این محدوده فراتر نرفته است. پوشیده نیست در حالی که صدهاهزارتن از تودهای کارگر، فقیر، زحمتکش و بیکار به قیام روی آوردهاند، ابتکار عمل هنوز در دست طبقه کارگر قرار ندارد. در جریان این قیام، هرگروهی حتی از میان طرفداران مرتجعین، شعارهای خود را سر دادند و تلاش کردند این جنبش را در جهتی که میخواهند سوق میدهند. اگر اوضاع بر همین منوال پیش برود و طبقه کارگر برای هدایت و رهبری این جنبشها تاخیر داشته باشد، هر مرتجعی می تواند خود را در رهبری آنها ولو این که جنبش عمدتا متشکل از توده های کارگر، زحمتکش، فقیر و ستمدیده باشد، تحمیل کند. اما ماجرا به همین جا ختم نخواهد شد. اگر طبقه کارگر با اشکال مبارزاتی مختص خود وارد صحنه نشود و تمام مخالفین نظم موجود را زیر پرچم خود بسیج نکند، خطر بزرگتری در کمین است. تغییر در شکل مبارزات تودهای، منجربه حاشیه رانده شدن طبقه کارگر و شکست قطعی انقلاب خواهد شد. قضیه چندان پوشیده نیست. برای این که طبقه کارگر بتواند طبقه حاکم را سرنگون کند، مهم ترین اشکال مبارزهای که در اختیار دارد اعتصابات عمومی اقتصادی و به ویژه سیاسی و قیام مسلحانه تودهای است. این اشکال مبارزه از آنجائی که ابتکار عمل را در رهبری جنبش و انقلاب در دست طبقه کارگر قرار میدهند، میتوانند تضمینی بر رهبری طبقه کارگر در جنبش و پیروزی انقلاب باشند. حال اگر طبقه کارگر نتواند با توسل به این اشکال مبارزه، ابتکار عمل را در دست بگیرد، یا تاخیری طولانی داشته باشد، احتمال آن هست که اشکال دیگری از مبارزه شکل بگیرند که دیگر ربطی به طبقه کارگر و پیروزی آن نخواهند داشت. چگونه؟
این واقعیت باید برای همگان روشن باشد که با وجود این که طبقه حاکم دیگر نمیتواند به شیوه گذشته بر مردم حکومت کند، اما جمهوری اسلامی تا وقتی که سرنگون نشود به سرکوب و کشتار و مقابله مسلحانه با تودههای مردم ایران و مبارزات آنها ادامه خواهد داد. جمهوری اسلامی در زمره رژیم های استثنائی است که برای حفظ موجودیت خود در همین قیام اخیر از تانک، مسلسل و هلیکوپتر برای کشتار مردم کشور خود استفاد کرد. این را نیز میدانیم که مردم ایران در شرایطی قرار گرفتهاند که دیگر نمیتوانند وضع موجود را تحمل کنند و به مرحلهای رسیدهاند که آمادهاند برای نجات از فجایع نظم موجود از جان خود بگذرند. در چنین شرایطی هیچ چیز حتی کشتارهای وحشیانه رژیم نمیتواند این مردم را از ادامه مبارزه باز دارد. اما مقابله مسلحانه رژیم به ناگزیر این مردم را به سوی آن اشکالی از مبارزه سوق خواهد داد که با تاکتیکها و سرکوبهای قهرآمیز و مسلحانه رژیم قدرت مقابله داشته باشند. این اشکال مبارزه قطعاً دیگر مسالمت آمیز نیست، بلکه مسلحانه خواهد بود. در چنین شرایطی، تودههای کارگر به جای این که به صورت یک نیروی متشکل با شکلهای مبارزه تعیین کننده مختص خود وارد مبارزه شوند، به صورت عناصرمنفرد به جنبشی می پیوندند که نه تنها جنبش خود آنها نیست و مهر طبقه کارگر بر آن نخورده، بلکه می تواند به ضد طبقه کارگر تبدیل شود. تجربه همین قیام آبانماه به خوبی نشان داد، که بسیاری از شرکت کنندگان در این قیام ، کارگران و فرزندان آنها بودند، در حالی که طبقه کارگر هیچ نقشی سیاسی در آن نداشت. بنابراین، چنانچه این اشکال مبارزه متداول گردند، خواهی نخواهی جنبش در دست آنهائی خواهد افتاد که امکان حمایت مالی ، تسلیحاتی و تبلیغاتی از آن را دارند. چنانچه این موج در غیاب ابتکار عمل طبقه کارگر شکل بگیرد، بی هیچ تردیدی همه را با خود خواهد برد و سرهمه را به سنگ خواهد کوبید. ماجرا به هر نتیجهای که برسد، طبقه کارگر در آن نقشی نخواهد داشت. در هر حال، اگر طبقه انقلابی برای سرنگونی طبقه حاکم در موقعیت انقلابی کنونی به موقع اقدام نکند، زوال و پسرفت جامعه نتیجه قطعی چنین وضعی خواهد بود. لنین در همان اثر “نبرد اول ماه مه ” مینویسد:” نه ستم طبقات پائینی نه بحران در میان طبقات بالائی نمی تواند موجب انقلاب گردد، آنها فقط میتوانند موجب زوال یک کشور گردند، مگر اینکه آن کشور برخوردار از یک طبقه انقلابی باشد که بتواند حالت منفعل ستم را به حالت فعال انقلاب و قیام تبدیل کند. ”
با این همه باید گفت، طبقه کارگر ایران که تجریه شکست انقلاب سال ۵۷ را دارد و در این چهار دهه در جریان مبارزات بی امان خود ،آگاه شده و بسیار آموخته است، بی تردید به وظیفه انقلابی خود برای تحقق انقلاب عمل خواهد کرد و نخواهد گذاشت که جامعه از مسیر انقلابی خارج شود.
بنابراین، از هم اکنون وظیفهای فوری و جدی برای پیروزی انقلاب و پیشرفت جامعه ایران بر دوش طبقه کارگر به ویژه بخش پیشرو این طبقه است که برای در دست گرفتن ابتکار عمل در رهبری جنبش اقدام کنند و این ابتکار عمل از طریق دیگری جز مداخله فعال و عملی در مبارزات تودهای، به شکلی سازمانیافته از طریق بر پائی اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی ممکن نیست. چرا که تنها اعتصابات عمومی که مکمل آن نیز تظاهرات تودهای خیابانی خواهد بود، میتواند با بسیج میلیون ها کارگر و زحمتکش حتی نیروی مسلح سرکوب رژیم را فلج کند و از کار بیندازد و شرایط را برای قیام مسلحانه، سرنگونی رژیم و پیروزی انقلاب فراهم سازد. اقدام عملی مستقل کارگری ضرورتی جدی در اوضاع سیاسی حساس کنونی است. صدور اطلاعیهها و بیانیههای کنونی سازمانهای کمونیست، فعالان و حتی تشکلهای کارگری در حمایت از این یا آن جنبش و اعتراض، گرچه ضروری است، اما چیزی را تغییر نخواهد داد. به اقدام عملی مستقل کارگری نیاز است. روزی که هزاران و ده ها هزار تن از کارگران، زحمتکشان و روشنفکران ایران به حمایت از کارگران نیشکر هفت تپه برخاستند و شعارهای اسماعیل بخشی را تکرار کردند و به سراسر کشور رساندند، نتیجهی چیز دیگری جز ابتکار عمل و اقدام عملی مستقل کارگران نیشکر هفت تپه نبود.
مبارزات طبقه کارگر ایران در طول چند سال گذشته نشان داده است که طبقه کارگر ایران از این توانائی برخوردار است که از هم اکنون ابتکار عمل را از طریق برپائی اعتصابات عمومی اقتصادی و سیاسی و برپائی یک اعتصاب سرتاسری سیاسی در دست بگیرد و انقلاب قریب الوقوع را به پیروزی برساند.
پوسیدگی جمهوری اسلامی به درجهای رسیده که در هر حال رفتنی است. مسئله مهم اما تلاش برای قطعیت بخشیدن به برپائی انقلاب کارگری، پیروزی این انقلاب و استقرار حکومت شورایی و نظم نوین سوسیالیستی، است.
نظرات شما