نقد نشریه کار بر مواضع حزب موسوم به کمونیست کارگری در شماره ۸۱۴ ، ریشهیابی نظری سازمانی است که امروز در نقش یک حزب خردهبورژوائی لیبرال عمل میکند. این نقد، از آنجائی که دست برریشه گذاشت تا نشان دهد، مواضع حزب کمونیست کارگری به یکلحظه از آسمان نازل نشده، بلکه ادامه و بسط خط فکری منصور حکمت است، کسانی را که به این گرایش فکری تعلقخاطر دارند، شدیداً عصبانی و آزردهخاطر ساخته است. در نشریه کمونیست هفتگی شماره ۴۸۵ سیاوش دانشور از حزب کمونیست کارگری- حکمتیست در مقالهای تحت عنوان” جدال کمونیسم و مارکسیسم با سوسیالیسم خلقی پاسخ به سازمان فدائیان (اقلیت) ” به دفاع مستقیم از نظرات منصور حکمت و غیرمستقیم از حزب کمونیست کارگری برخاسته است. ما از این بحث استقبال میکنیم، چراکه در جریان این بحثهاست که در سطح جنبش کمونیستی قضاوت خواهد شد که چه جریانی مارکسیست هست یا نیست، سوسیالیست خلقی هست یا نیست، لیبرال هست یا نیست. نقد نشریه کار در سطح جنبش کارگری و کمونیستی مورد استقبال قرار گرفت، چراکه نتیجهگیریهای خود را مستند به نقلقولهای حتی طولانی از نوشتههای منصور حکمت قرارداد، تا شائبه تحریف و اتهامات بیاساس پیش نیاید. نوشته دانشور اما دفاعی چنان سطحی، نازل و پیشپاافتاده است که هرکس آن را بخواند میفهمد، پاسخی به نقد نشریه کار نداد و از فرط یاس و خشم به هر دری میزند تا از بحث فرار کند. به نقلقول زیر از آغاز نوشته وی توجه کنید:
” در انقلاب ۵٧ جامعه از جنبش فدائی اینها را می شنود: “انقلاب خلقی”، “تضاد خلق و امپریالیسم”، “انقلاب دمکراتیک خلق برای ایجاد حکومت خلق”، “تضاد خلق و ضد خلق”، “سرمایه داری مستقل”، “بورژوازی ملی و بورژوازی کمپرادور”، “مبارزه ضد امپریالیستی”، “تعریف و تبیین اقشار و طبقات مختلف خرده بورژوا و بورژوا در جدول خلق”، “آزادی برای خلق”، “آمریکا توخالی است، ویتنام گواهی است” و “اطلاعیه آرزوی سلامتی برای امام خمینی” صادر میکند. این سازمانی است که در شماره ٢ “کار” نامه سرگشاده به نخست وزیر محبوب ارتجاع و امپریالیسم مینویسد و دولت بازرگان را برای “تفاوت بنیادی اش” با دولتهای هویدا و شریف امامی ستایش میکند و از قاطبه اهالی (بخصوص کمیته های امام) میخواهد که چوب لای چرخ دولت نگذارند و در کار شماره ٢۴ بدون هیچ بحث تئوریک و قابل ثبت، بورژوازی ملی و مترقی را “افسانه ای” و در خدمت امپریالیسم ارزیابی میکند. این تصویر یک جریان غیر مارکسیستی، یک جریان عمیقا پوپولیستی خرده بورژوائی، یک جریان ضد غرب و ضد آمریکا و پرو اسلام است که طولی نمیکشد که فدائی اکثریت از آن بیرون میزند و بخش مهمی از سازمان فدائی را با خود پشت حکومت اسلامی میبرد.”
دو صفحه از نوشته دانشور بر همین منوال گویا علیه سازمان ما سیاه میشود، اما عجالتاً پاسخی به نقد نیست. فرض کنید که این ادعاها همه درست باشد که البته نیست. اما سؤال این است که این حرفها چه ربطی به سازمان فدائیان(اقلیت) و مواضع آن دارد؟ اگر نگوییم ایشان دچار فقر نظری هستند و نمیدانند که چطور بحث شان را آغاز کنند، تنها پاسخی که میتوان برای آن یافت این است که آدم بیاطلاعی است، احتمالاً در جریان مسائل سیاسی آن دوران و مبارزات درونی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران قرار نداشته، چیزهایی شنیده است و حالا از فرط عصبانیت آنها را تکرار میکند.
اما این را هرکس که اندکی در جریان مسائل جنبش در آن دوران باشد، میداند که اولین مخالفتها علیه راسترویهای گرایشی که سپس به جریان لیبرال- رفرمیست اکثریت تکامل یافت، از درون خود سازمان برخاست. آقای دانشور از همه این مسائل بیخبر است. خوب بود که ایشان قبل از اینکه علیه سازمان فدائیان(اقلیت) یاوهسرائی کنند، کمی به خود زحمت میداد و حتی کافی بود در سایتهای اینترنتی جستجو میکرد و میدید که در سال ۵۸ پیش از آنکه انشعابی رخ بدهد چگونه گرایش فدائیان اقلیت، راسترویهای جریان موسوم به اکثریت را به نقد کشیده است. ایشان میتوانست به کتاب “دیکتاتوری و تبلیغ مسلحانه” در سایت سازمان ما که در سال ۵۸ نوشتهشده مراجعه کند تا ببینند درزمانی که نه هنوز حرفی از حکمت، حکمتیسم، حزب کمونیسم کارگری بود، چگونه یک جریان کمونیست بیرحمانه عدول از مارکسیسم را حتی در درون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، بهنقد میکشد. چون ایشان احتمالاً فقط بر اساس شنیدهها یک سری حرفهای بیربط را علیه فدائیان اقلیت ردیف کرده است فقط برای آگاهی ایشان چندجملهای را از مقدمه همین این اثر میآوریم تا ایشان لااقل کمی آگاهیاش را بالا ببرد:
“ما اکنون سعی میکنیم که با توجه به عمده بودن خطر اپورتونیسم راست، نمودهای آن را در درون سازمان نشان دهیم. نظری کوتاه به فعالیتهای سازمان پس از قیام بهوضوح نشان میدهد که چگونه سیاستهای اپورتونیستی در تاکتیکها، برنامه و تشکیلات تجلییافته است. اساساً در این مدت سازمان فاقد هرگونه استراتژی و هدف مشخص بوده است و درنتیجه فعالیتها و تاکتیکها غالباً بیمعنا و بیجهت ازکاردرآمده است. سیاستهای اعمالشده در این مدت کاملاً جنبهی پراگماتیستی داشتهاند. از آنجائی که هدف مشخص در برابر خود قرار ندادهایم، اصلاً نمیدانیم که چه میکنیم. برای چه حرکت میکنیم، در کجا باید بیشترین نیروهای خود را متمرکز کنیم، هدف ما از انجام فلان کار چیست؟ در همهجا هستیم، اما درواقع امر در هیچ کجا نیستیم. خردهکاری بیحدوحصری بر سازمان حاکم شده است و خلاصه کلام: جنبش همهچیز شده است و هدف هیچچیز. درزمینهی فعالیتهای کارگری اغلب سیاستهای اکونومیستی دنبال شده است و این سیاست از همان فردای قیام آغاز شد. در فردای قیام که هنوز تفنگ بر دوش کارگران بود، رفقای ما آنان را از عرضهی مبارزهی سیاسی به مبارزهی اقتصادی دعوت کردند و از آنها خواستند که به فعالیتهای سندیکائی بپردازند و در آن بحبوحه شعار “پیش بهسوی تشکیل سندیکا” را سردادند. گویا قصد رفقا این بود که با عمده کردن مبارزه اقتصادی، مبارزهی طبقه کارگر را تعمیق بخشند!! البته بگذریم از اینکه کارگران چندان توجهی به تمایلات اکونومیستی رفقای ما نکردند. درزمینهٔ تشکل، سازماندهی و ارتقا آگاهی طبقه کارگر نیز با برنامهی مشخصی حرکت نکردهایم و اکنون نیز بیبرنامگی در این زمینه حاکم است. آیا آنچه که درزمینهی فعالیتهای کارگری صورت گرفته تجلی اپورتونیستیترین سیاست کارگری محسوب نمیشود؟ و آیا این اکونومیسم در نابترین شکل آن نیست؟ درزمینهی سیاست عمومی سازمان نیز ما شاهد چه زیگزاگهایی که نبودهایم؟ از نامه به بازرگان که دولت او را یک دولت ملی قلمداد میکند و سیاستهای سازمان بر آن اساس تنظیم میشود، گرفته تا امروز که حاکمیت عمدتاً خردهبورژوائی شده است! سیاست دنبالهروی از این جناح یا آن جناح هیات حاکمه توصیهشده و به مرحلهی عمل در آمده است.
اعلامیهها، موضعگیریهای و تحلیلها در این مدت نه همراه با یک یا دو اشتباه، بلکه بهصورت اشتباهات سیستم شده در آمده است. (نامه به بازرگان، بیانیهی ۸ تیر، بیانیهی کردستان، اعلامیهی سفارت که جمعآوری شد و …) آیا بازهم میتوان بر آنها نام اشتباه گذاشت، یا اینکه باید مشخصاً آن را سیاست انحرافی اپورتونیستی قلمداد کرد؟ …..
بنابراین بیجهت نیست که حاکمیت در یک چرخش، عمدتاً خردهبورژوائی میشود، و فلان شخصیتی که تا دیروز لیبرال بود امروز که به ریاست جمهوری میرسد، خردهبورژوا میشود. دگمهای روحانیت به نفع خردهبورژوازی میشکند و غیره و غیره. این گرایش حتی در جهت تحمیق تودهها به بورژوازی کمک میکند. این گرایش مسئولیت سراسری سازمان را بهانه و توجیه بیعملی خود قرار میدهد و درنهایت به تودهها وطبقهی کارگر خیانت میکنند…”
آقای دانشور حالا متوجه شدی که آدم بیاطلاعی هستی و داستانسرائیات ربطی به سازمان فدائیان (اقلیت) ندارد. نقد اقلیت ، مربوط به سال ۵۸ است و نه ۹۸٫
اما در این نوشته فقط گرایش راستی که در درون سازمان شکلگرفته نقد نمیشود، بلکه حتی اشتباهات و انحرافات نظری رهبران برجسته سازمان امثال رفقا مسعود احمدزاده و جزنی به نقد کشیده میشود. آنهم شخصیتهایی که از برخی جهات تأثیرات مهم و تعیینکنندهای در جنبش کمونیستی از خود برجای گذاشتند. آقای دانشور اطلاعی ندارد که این رفیق احمدزاده یک جوان ۲۵ ساله بود که برای نخستین بار در سال ۱۳۴۹ زوال بورژوازی ملی را اعلام و فاتحه آن را در تحلیل ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه ایران خواند. دانشور چون آدم بیاطلاعی است و فقط چیزهایی از منصور حکمت خوانده و شنیده است، تعجب میکند از اینکه در نشریه کار آن دوران از افسانه بودن بورژوازی ملی صحبت شده است. او نمیداند درحالیکه همفکران دانشور در روستاهای ایران به دنبال جامعه نیمه فئودال- نیمه مستعمره میگشتند، احمدزاده بود که فاتحه این گرایش فکری را خواند و نشان داد جامعه ایران سرمایهداری است و نه نیمه فئودال – نیمه مستعمره.
ما در اینجا فقط آنچه که مربوط به نقد بود گفتیم. اما در مورد خدمات سازمان و تأثیرگذاری بزرگ آن قبل و بعد از قیام چیزی نمیگوییم. فقط اشارهکنیم وقتیکه شما خواب بودید، دهها هزار نیروی همین سازمان دسته پیشقراول قیام مسلحانه در انقلاب ایران بود. نمیدانید که در همین ترکمن صحرائی که امروز در معرض سیل ویرانگر قرارگرفته است، سازماندهی و رهبری شوراها در دست همین سازمان بود. نمیدانید که اعضا و سمپاتهای همین سازمان نقش اصلی را در سازماندهی شوراهای کارگری داشتند، آیا میدانید که شورای کارگران صنعت نفت و بسیاری از شوراهای کارخانه را چه کسانی سازماندهی کردند. آیا از تظاهرات چند صدهزارنفره در تهران علیه رژیم و سیاستهای آن چیزی شنیدهاند. اما جریان شما چی؟ اگر کومهله را کنار بگذاریم، پرونده مبارزاتی جریان حکمتیست، خالی خالی است. یک سازمان سیاسی جدی میتواند در جریان مبارزه اشتباه هم داشته باشد، حتی منحرف شود، اما حکمتیسم بدون مبارزه نظراتش سرتاپا اشتباه و انحراف بوده و هست.
سازمان فدائیان اقلیت حتی پس از انشعابات نیز برخی مواضع خود را نقد و رد کرد. یک سازمان مارکسیست باید هم چنین کند. سازمان فدائیان-اقلیت ریشه شکلگیری گرایش راست را هم در درون سازمان پیگیری کرد و ابایی نداشت که در نقد سازمان خود بگوید این گرایش لیبرال- رفرمیست موسوم به اکثریت از آسمان در درون سازمان نازل نشد. بلکه تکاملیافته گرایش عموم خلقی درون سازمان بود. اما جریان حکمتیست نمیتواند چنین کند. مارکس، انگلس و لنین هم میتوانند اشتباهاتی داشته باشند، اما منصور حکمت، استغفره الله! او هرگز نمیتواند حتی یک اشتباه داشته باشد. محال است که در مواضع و نوشتههای پیروان منصور حکمت کسی بتواند کلمهای پیدا کند که وی حتی بهاندازه یک سرسوزن اشتباه داشته باشد. ممکن نیست رهبر، پیشوا و لیدر خطا ناپذیر اشتباه داشته باشد. میدانید چرا؟ اگر چنین شد، در آن صورت تمام بنا فرومیریزد. از همین زاویه است که آقای دانشور شدیداً نگران است . به حاشیه میرود، دو صفحه حرفهای بیربط سرهمبندی میکند که از بحث اصلی طفره رود.
بعدازآن است که یواشکی از کنار هم فرقهایاش رد میشود و ادعا میکند “موضوع این یادداشت نیز سیاستهای جدید حزب کمونیست کارگری نیستند. اینها سالها پیش توسط خود ما عمیقاً نقد و بیربطی آنها به کمونیسم کارگری و برنامه حزب و دیدگاههای منصور حکمت نشان داده شدند.”
این ادعا نیز حقیقت ندارد. حزب حکمتیست البته به برخی مواضع حزب کمونیست نقد داشته و دارد، اما هرگز نگفته است که حزب کمونیست کارگری آقای تقوایی ربطی به کمونیسم و مارکسیسم ندارد. هرگز نگفته است، یک حزب بورژوائی ضد مارکسیسم و ضد کمونیسم است. حزب حکمتیست هنوز هم آنها را یک حزب کمونیست گیریم با برخی انتقادات جزئی و حاشیهای میشناسد. هرچه باشد آنها هم خود را حکمتیست میدانند و از یک رسته هستند. آقای دانشور غیرازاین است؟ اگر چنین است، لطفاً صراحت به خرج دهید و یکبار هم که شده به تمام جنبش اعلام کنید که این حزب لیبرال را کمونیست و مارکسیست نمیدانید.
دانشور سپس بازهم بهجای پاسخدهی به نقدهای مطرحشده در کار شماره ۸۱۴ به خودش و حزبش مدال میدهد و میگوید:
“واقعیت اینست که این بحثها در روز خودش صورت گرفته و نتایج خود را حتی برای اقلیت و برنامه عمل کنونی اش ببار آورده است. این اسناد در نشریات “بسوی سوسیالیسم” موجودند. “بیانیه فدائیان خلق چه میگویند” در مطلبی با عنوان؛ “پوپولیسم در برنامه حداقل، نقدی بر فدائیان خلق چه میگویند” جواب گرفت و به تغییرات جدی در “برنامه عمل” سازمان اقلیت منجر شد.”
نخست اینکه اولین برنامه رسمی سازمان ما پس از کنگره اول در آذرماه سال ۶۰ انتشار یافت و تحریریه نشریه هم توضیحی در مورد ساختار اقتصادی- اجتماعی ایران بر آن نوشت. اینزمانی بود که شما هنوز موجودیتی نداشتید و نمیدانستید برنامه چیست. این برنامه عمل به آن معنا بود که سند رسمی برنامهای ما پس از کنگره است. بهتر بود آن را میخواندید و اظهارنظر میکردید. نه بیانیهای که معلوم نیست کی اقلیت انتشار داده است. از این گذشته در همین برنامه عمل مصوب کنگره هم مجلس مؤسسان آمده بود که امتیازی بود به گرایش ترتسکیست در کنگره که برآوردن آن در برنامه اصرار داشت. از همین روست که پس از رفتن آنها از سازمان، چند ماهی بعد، از بحثهای طرح برنامه سازمان ما در سال ۶۱حذف شد. حالا ببینید چقدر مسخره خواهد بود که کسی بخواهد با سازمان ما بر سر مجلس مؤسسان سال ۶۰ وارد بحثی شود که سالهاست آن را رد کرده و علیه آن دهها مقاله نوشته است. ثانیاً – بحث ما و گرایش شما بر سر برنامه به سال ۶۲ محدود نبود. بهمحض اینکه حزب شما برنامه دنیای بهتر را منتشر کرد، سازمان ما همین نظرات امروز خود را در نقد برنامه منصور حکمت در مقالهای تحت عنوان ” کمونیسم در حرف، رفرمیسم در عمل” در نشریه کار شماره ۲۷۸، خرداد ۷۴ انتشار داد. با این اوصاف خیلی خندهآور خواهد بود که کسی ادعا کند سازمانی که برنامه شمارا بهعنوان برنامهای رفرمیستی نقد کرده است از آن تأثیر گرفته باشد. لطفاً به خودتان مدال ندهید! به انحرافات نظریتان بپردازید.
دانشور پس از حاشیهروی چندصفحهای خود به توجیهگری بر سر انقلاب بورژوا-دمکراتیک منصور حکمت میپردازد و میگوید:
“چپ ایران عموما در باره انقلاب دیدگاهی مرحله ای داشت و بنا به خواستها و مسائل مطرح در جامعه برای انقلاب دمکراتیک خلق و انقلاب خلقی مبارزه میکرد. اتفاقا این مرحله دمکراتیک مستقل از شرایط موجود طرح میشد و پایدار هم بود. سوسیالیسم گفتن ما در آندوران در میان چپ برچسپ “تروتسکیست” میخورد چون عمده چپ از جمله اقلیت طرفدار جمهوری دمکراتیک خلق بودند و مرحله انقلاب را دمکراتیک ارزیابی میکردند. بحث در اتحاد مبارزان کمونیست و بعدتر حزب کمونیست ایران اینها نبود. ما هیچوقت به نگرش مرحله ای در باره انقلاب قائل نبودیم و از انقلاب بیوقفه مارکس سخن می گفتیم. بعد هم
منصور حکمت در هماندوره بدرست تاکید میکند که:
“……بنابر این مطالبى که در باره پایه اقتصادى انقلاب دمکراتیک بیان کردیم با این حکم که مناسبات اقتصادى در این دوره تغییر نمى کند تناقضى ندارند. تناقضى که هست در واقعیات است نه در بحث ما. خود جمهورى انقلابى- دمکراتیک یک واقعیت متناقض دارد زیرا مى خواهد آزادى و دمکراسى و حداقل رفاه براى توده ها را تامین کند، بدون این که سوسیالیستى باشد! چرا نمى تواند سوسیالیستى باشد؟ به دلیل این که همه نیروهاى محرکه آن سوسیالیست نیستند، حتى اکثریت طبقه کارگر هم ممکن است هنگامى که جمهورى انقلابى- دمکراتیک مستقر مى شود سوسیالیست نباشد. توده هاى وسیعى از طبقه ممکن است نسبت به نیروهاى خرده بورژوا توهم داشته باشند و پشت سر آن سینه بزنند. سوسیالیستى شدن انقلاب درجه معینى از قطب بندى طبقاتى را لازم دارد و مستلزم متشکل شدن و بسیج اجتماعى طبقه کارگر در پشت پرچم سوسیالیسم است. البته نه همه کارگران، بلکه قشر پیشرو طبقه کارگر مبارزه براى سوسیالیسم را در دستور کار خود قرار مى دهد و از هم اکنون واضح است که طبقه کارگر در این مرحله نمى تواند دست به انقلاب سوسیالیستى بزند. این درست است که سوسیالیسم را تبلیغ مى کنیم ولى عملا به صرف وجود یک اردوگاه سوسیالیسم در جنبش، پرولتاریاى انقلابى به اتکاى این نیروى اجتماعى نمى تواند انقلاب سوسیالیستى بکند. شکست چنین انقلابى حتمى است چون اکثریت را با خود ندارد. انقلابى که بار آن روى دوش چنین اکثریتى است الزاماً خواستها و مطالبات بخش هاى غیر پرولتر جامعه یعنى این توده وسیع اکثریت را با خود به همراه داشته وتحقق آن ها را از ما طلب مى کند. این همان تناقض جمهورى انقلابى- دمکراتیک ماست. دقیقا ما همین را فرموله کرده ایم و گفتیم تناقض در واقعیت، جمهورى انقلابى را ناچار پاره مى کند؛ یا بورژوازى یا پرولتاریا راه میانه اى براى دراز مدت وجود ندارد”.
نخست اینکه دانشور بازهم در مورد سازمان ما بیمدرک حرف زد. سازمان ما در آن مقطع معتقد بود که با فرارسیدن عصر انقلابات پرولتری، دوران انقلابات بورژوائی به پایان رسیده است. بر این نظر بود که بورژوازی در ایران یک طبقه ضدانقلابی است و انقلاب ایران که تحت هژمونی طبقه کارگر در اتحاد با خردهبورژوازی متوسط و فقیر شکل خواهد گرفت، یک انقلاب دمکراتیک تودهای است و این انقلاب که به لحاظ ترکیب طبقاتی، وظائف و اهدافش کاملاً متمایز از انقلابات دمکراتیک بورژوائی است، از همان آغاز از محدودههای جامعه بورژوائی فراتر میرود. لذا این انقلاب در مقوله انقلابات اجتماعی قرار دارد. متوجه شدید!
اما بعد، باید آفرین گفت به دانشور که با اظهارنظر خود و آوردن نقلقولی از منصور حکمت، درستی همه آنچه را که بحث مقاله شماره ۸۱۴ نشریه کار پیرامون این مسئله بود، اثبات کرد و آن را حالا مستقیماً از زبان خودشان میشنویم. مقاله نشریه کار فقط ازآنرو به “کاریکاتوری از برنامه حزب کمونیست” اشاره داشت که بگوید منصور حکمت در آن برنامه چیزی جز یک انقلاب بورژوا-دمکراتیک و یک جمهوری پارلمانی نمیخواست و این درست همان چیزی است که حزب کمونیست کارگری آقای تقوایی همین امروز در پی عملی کردن آن است.
دانشور مینویسد که بحث ما انقلاب بیوقفه مارکس بود. انقلاب بیوقفه از چه به چه؟ روشن است که بحث مارکس از گذار بیوقفه از انقلاب بورژوا- دمکراتیک تحت رهبری دمکراتهای خردهبورژوا به انقلاب سوسیالیستی در آلمان بود. بحث ما هم در مقابل شما این بود که اساساً در ایران دوران انقلاب بورژوا دمکراتیک به پایان رسیده است. ما در ایران انقلاب بورژوا- دمکراتیک نداریم که بخواهد به سوسیالیسم گذر کند. منصور حکمت هم با صراحت میگوید چون طبقه کارگر نمیتواند قدرت را بگیرد، انقلاب، بورژوا-دمکراتیک است. بنابراین روشن است که تغییری هم در مناسبات اقتصادی رخ نخواهد داد.
دقیقاً هم از همین زاویه بود که در نوشته شماره قبل گفته شد، ریشه مواضع کنونی حزب کمونیست کارگری که چیزی جز یک جمهوری پارلمانی بورژوائی نمیخواند در همین دیدگاه منصور حکمت است.
درک انحرافی تمام جریانات پیرو نظرات حکمت در مورد شورا تا همین امروز نیز در همینجاست..آنها از شوراهایی حرف میزنند که بتوانند در چهارچوب نظامهای پارلمانی جای بگیرند، از نمونه شوراهای شهرداریها. یعنی همان شوراهای معروف مردم، نه شوراهای اعمال حاکمیت طبقاتی کارگران و زحمتکشان. اما بشنویم دانشور اکنون چه میگوید.
“شوراها و اصل حاکمیت مستقیم مردم، که ظاهراً اقلیت یا هنوز هم با دخالت شهروندان “غیر خلقی” در سیاست مخالف است و یا تفاوتی بین شوراها در دوره انقلابی و شوراها در نظام سوسیالیستی قائل نیست. در مورد دمکراسى شورایى باید این نکته را روشن ساخت که این شوراها، شوراهاى صرفا کارگرى و طبقاتى نبوده، بلکه شوراهایى دمکراتیک از قبیل شوراى محلی، شوراى دانشگاهیان، شوراى محلات و … نیز وجود دارند. در برنامه ا.م.ک و حکا وظایف در قبال مبارزه طبقاتی و انقلاب جاری، جمهوری انقلابی و حاکمیت شوراها برای طبقه کارگر تنها پایگاه های عملیاتی و سکوی های پرشی بسوی سوسیالیسم هستند. این دمکراسى شورائى که ابزاری برای بسط مبارزه طبقاتی است با دمکراسى شورائى (سویت ها) که مى توان سوسیالیسم را روى آن ها بنا نهاد، فرق مى کند.”
نخست بازهم یادآوری کنیم، دانشور بیمدرک در مورد سازمان ما حرف زد. آقای دانشور! اگر میخواهید در مورد نظر سازمان ما پیرامون شوراها حرف بزنید، مستند صحبت کنید. اگر نمیدانید سازمان فدائیان (اقلیت) در مورد شوراها چه میگوید، به دهها مقاله در مورد شوراها در سایت اینترنتی سازمان مراجعه کنید. زیبنده نیست که کسی بخواهد با مواضع یک سازمان سیاسی برخورد کند، اما هنوز نمیداند که این سازمان در مورد آن موضوع چه میگوید. فقط محض اطلاع شما به یکی از این مقالات در نشریه کار شماره ۴۳۲ سال ۸۳ اشاره میکنیم که در آنجا آمده است : سازمان ما شوراهای اعمال حاکمیت را شوراهای کارگری و شوراهای شهروندان میداند.”شوراهای کارگری که اساساً در کارخانهها و دیگر مراکز تولیدی و خدماتی شکل میگیرند، شوراهای خالص کارگری هستند . دیگری شوراهای شهروندان که در محلات و برمبنای محل زندگی افراد جامعه شکل میگیرند وهرفرد متعلق به هر طبقه و قشری میتواند با انتخاب شهروندان، به عضویت آنها درآید.”
اما بعد، حکمتیست میگوید که شوراها بر دو دستهاند یکی “شوراها در دوره انقلابی” که دمکراتیکاند و دیگری” شوراها در نظام سوسیالیستی” که طبقاتیاند. ما میدانیم که پس از سرکوبهای سال ۶۰ و حاکم شدن دوران رکود سیاسی، پیروان تفکر منصور حکمت همواره شعار دادهاند شوراها را ایجاد کنید که البته منظورشان همان شوراهای مردم بود. اما شورایی همشکل نگرفت. هرچه سازمان ما و دیگر سازمانهای تلاش کردند به آنها حالی کنند که شوراها ارگانهای اعمال حاکمیت طبقاتی کارگراناند و نمیتوانند در دوران رکود شکل بگیرند، حالیشان نشد. منصور حکمت گفته بود باید شکل بگیرند، اما زور شرایط عینی بیش از آن بود که فرمانبردار اراده کسی شود. اکنون آیا منظور آقای دانشور از دوره انقلابی همین سالهای پس از سال ۶۰ است یا هنوز باید فرابرسد؟ معلوم نیست. مسخرهتر این ادعاست که گویا در دوره انقلابی شوراهای دمکراتیک شکل میگیرند و در دوره سوسیالیسم یک نوع دیگری از شورا که طبقاتی است. اینها هجویات بیسروته است. شوراها ارگانهای اعمال حاکمیت سیاسی طبقه کارگرند و تنها در جریان انقلاب پدید میآیند. حتی شوراهای کنترل کارگری که در دوره بحرانهای انقلابی شکل میگیرند، درواقع نوعی از قدرت دوگانه در سطح کارخانهاند. بهجز این، چیزی بهعنوان شورا وجود نداشته و نخواهد داشت. این حرفهای آقای دانشور فقط این حقیقت را نشان میدهد که حکمتیست ها اصلاً درک درستی از شورا ندارند و تمام درکشان از شورا همان نهادهای بورژوائی موسوم به شوراهای شهرداریها در نظامهای پارلمانتاریستی است.
دانشور در بحث سناریوی سیاهوسفید هم دنبال رفعورجوع کردن و توجیهگری است و نه پاسخ به سؤال
ایشان مینویسند:
“نتیجه گرفتن همکاری حزب کمونیست کارگری با سلطنت طلبان از بحث سناریوی سیاه و سفید و چسپاندش به منصور حکمت در نوع خود شاهکار است. اقلیت معتقد است که منتقدین حزب کمونیست کارگری امروز به حواشی چسپیده اند و اصل را، یعنی خود منصور حکمت و نظراتش را فراموش کردند. خوب، از این دوستان متخصص مبارزه طبقاتی می پرسیم که شما هنوز با دیدن عراق و افغانستان و یوگسلاوی و لیبی و ده جای دیگر، که سناریوی سیاه چه فجایعی را برایشان رقم زده است، و با دیدن صحنه سیاست ایران و نیروهائی که دمیدن در نفرت قومی و مذهبی و جانبداری شان از تکرار همین سناریوها، هنوز فکر میکنید اینها خیال بافی و سناریوسازی است؟ چرا اشاره مسئولانه به یک احتمال خطرناک که میتواند مبارزه طبقاتی را برای دوره طولانی به قهقرا ببرد، خیال بافی است؟ واقعا اقلیت فکر میکند در کشور یوگسلاوی و عراق و سوریه و لیبی طبقات وجود نداشتند، یا نقشی نداشتند و به مرخصی رفته بودند؟ با فرض وجود طبقات و نیروهای طبقاتی چرا در این کشورها این اتفاق روی داد؟ آنجاها هم شاید کسی با “پندار بافی” این جوامع و طبقاتش را بی حس کرده و اینطور شده است! کسی چه میداند؟ اظهارات امروز اقلیت در باره بحث سناریوی سیاه هم تکراری است، صرفا طرح شده که نتیجه بگیرد این تئوری هدفش “همکاری با سلطنت طلبان” است.”
دانشور گویا فراموش کرده است که مبنای بحث منصور حکمت در سناریوی سیاهوسفید بر اتفاقات کشورهای بالکان قرار داشت. کسی که بهطور عینی میخواست این پدیده را موردبررسی قرار دهد، قطعاً میبایست این واقعیت را میدانست که تمام این اتفاقات نهفقط در بالکان و برخی جمهوریهای شوروی بلکه دقیقاً در مورد سه کشور عراق، لیبی و سوریه که نزدیکترین رابطه را با بلوک شرق داشتند، به نحو لاینفکی باسیاست قدرتهای امپریالیست غربی برای خرد کردن شوروی و و تنبیه متحدان بلوک شرق بود. اینکه چرا چنین اتفاقی نمیتوانست در تونس، مراکش، الجزایر، مصر، اردن، عربستان، اسرائیل، ایران و غیره رخ دهد و رخ نداد، واقعیت را روشن کرده است. حتی وقتیکه قدرتهای غربی به عراق حمله کردند، گرچه آنها در آن مقطع قدرت آن را داشتند که هم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند و هم وضعیتی کمابیش نظیر بالکان ایجاد کنند، اما چنین نکردند و بالعکس نیروهای نظامی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی را به خدمت گرفتند، دلیل داشت. روشن بود که قراری نیست ایران تبدیل به یوگسلاوی شود. از این گذشته، منصور حکمت میدانست که سناریوی او در حکم یک استراتژی در مورد یک “احتمال واقعی” است و نه به قول شما ” اشاره مسئولانه به یک احتمال خطرناک” وقتیکه کسی از یک “احتمال واقعی” در مورد وقوع پدیدهای خبر میدهد، قطعاً بیکار نمینشیند و اگر این اتفاق در مورد یک کشور است، قطعاً دست به اقداماتی خواهد زد. منصور حکمت هم همین کار را کرد و دستآخر از نیروهای سفیدی که میتوانست روی آنها حساب باز کند سلطنتطلبان بود و کرد.
همین امروز در مورد جامعه ایران هرکسی میتواند به دهها احتمال اشاره کند که ممکن است تبدیل به واقعیت بشوند یا نشوند، اما وقتیکه امروز یک سازمان سیاسی از “احتمال واقعی” وقوع یک انقلاب در ایران صحبت میکند قطعاً در پی آن خواهد بود که طبقه کارگر را تقویت کند، صف متحدان این طبقه را تقویت کند، مخالفان انقلاب کارگری را تضعیف کند، گروهی را بیطرف کند. همکاری یا حتی اتحادهای موقت و بلندمدت با دیگر سازمانها برای تقویت جبهه انقلاب داشته باشد. اگر هم به هر علتی انقلابی رخ نداد، باید پاسخ دهد که چرا این “احتمال واقعی” فعلیت پیدا نکرد. نمیشود مسئله را با “اشاره مسئولانه” خاتمه داد و گفت به خاطر احساس مسئولیت بوده است. آقای دانشور! این پاسخ نقد نیست. خیالبافی بهجای خود. پاسخ این سؤال نیست که نقش طبقات در سناریوی منصور حکمت چه بود و چرا در این سناریو دیگر نامی هم از آنها در میان نیست و اساساً محو شدند ؟
پاسخ دانشور به رابطه حزب و قدرت سیاسی هم توجیه گرایانه تر از پاسخ به سناریو است. حرف منصور حکمت صریح و روشن است: طبقه کارگر یک طبقه حاشیهای، بیخیال و غیرسیاسی است، حزب باید با یک گروه اقلیت هم که شده برود قدرت را بگیرد. این حرفهای منصور حکمت را با هراز من سریش هم نمیتوان درز گرفت و از کنارش گذشت.
دانشور مینویسد: “اقلیت در یادداشت اخیرش بعد از آسمانوریسمان به هم دوختن به این نتیجه میرسد که “حالا زمان آن فرارسیده بود که نقش و رسالت طبقه کارگر برای دگرگونی نظم موجود یکسره انکار شود و حزب بی طبقه، خودش در نقش جایگزینی برای طبقه کارگر ظاهر شود”. بزعم اقلیت و همفکرانش مانند رضا مقدم و شفیق و دیگران، منصور حکمت در بحث “حزب و قدرت سیاسی” طبقه کارگر را کنار گذاشته است و “حزب به نیابت از کارگران این وظیفه را بر عهده میگیرد”!
وی ادامه میدهد: “اولاً، این حکم حقیقت ندارد و دروغ محض است. ثانیاً، اقلیت در برابر این استدلال و سوال واقعی منصور حکمت که؛ “مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمانیابى طبقه و رابطه حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل میشود که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ۴۰ و ۵۰ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ۷۰و ۸۰ ایران به قدرت برسیم؟ مگر میشود طى ۵۰ سال یک حزب کمونیستى در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد”؟ یک نتیجه گیری اخلاقی و بیربط به موضوع بحث مبنی بر؛ “شتابزدگی خردهبورژوائی غوغا به پا میکند و تا تحقیر و خوار کردن کارگران پیش میرود” میگیرد! اقلیت مدعی است که “اشکال اما در کارگران نبود. در تفکری است که از قانونمندیهای مبارزه طبقاتی چیزی نمیداند. تصور نویسنده این بود که کارگران در همه حال باید آماده انقلاب باشند و چون چنین چیزی نیست، از کارگران مأیوس میشود”. البته اقلیت لااقل به دو سه قلم از این “قانونمندی های مبارزه طبقاتی” که ظاهرا بسیار آشنا به آنهاست برای خواننده اش نمیگوید تا تناقضی را نشان دهد، فقط به لفاظی سیاسی میپردازد و همانها را که نقد میکند بنوعی دیگر خودش حق بجانب تکرار میکند که بله آمدن و رفتن کارگران طبیعی است اما شما با بحث حزب و قدرت سیاسی “تجدید نظر اساسی در مارکسیسم” کرده اید! و تاکید دارد که حزب کمونیستی نباید دست بقدرت ببرد: “بله دقیقاً همینطور است قراری نبوده و نیست حتی یک حزب کمونیست واقعی و نه حزب کمونیست کارگری، قدرت سیاسی را بگیرد. یک حزب ناسیونالیست ۵ نفره هم میتواند قدرت را بگیرد و حزبی که به ادعای این حزب حتی بتواند ۳ میلیون را هم بسیج کند نمیتواند قدرت بگیرد و نمیتواند حکومت کند. چراکه حزب، طبقه نیست. حزب کمونیست، بخش پیشرو و آگاه است. پرقدرتمندترین حزب کمونیست، فقط اقلیتی از کارگران را در صفوف خود متشکل میکند. قدرت سیاسی متعلق به کل طبقه است”.
هیچکس نمیتواند نام خود را مارکسیست بگذارد و این ادعاهای منصور حکمت را بشنوند و صریح و آشکار آنها را رد نکند. ببینید در مقاله شماره ۸۱۴ به نقلقولی از حکمت استناد شده بود که منصور حکمت میگوید:
“اولین نکتهاى که من میخواهم بگویم و شاید کفرآلود به نظر برسد این است که این حزب به قدرت سیاسى نظر دارد و میخواهد قدرت سیاسى را به دست بگیرد و این نه فقط هیچ تناقضى با به قدرت رسیدن طبقه کارگر ندارد، بلکه در اساس تنها راه تصرف قدرت سیاسى توسط طبقه کارگر همین است که از طریق حزب خود به قدرت دست یابد. البته اینکه قدرتگیرى حزب میتواند به قدرتگیرى طبقه منجر نشود، بستگى به این دارد که آن حزب چگونه حزبى است. من از یک حزب کمونیستى کارگرى حرف میزنم.” خوب چرا؟ چون کارگر همان کارگری است که آوردیم دیوارمان را تیغه بکشد. کارگر حاشیه نشین است.سیاسی نیست.
” ماشروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران و مثلا کارگرانى که الان ٢۰ و ۲۲ ساله هستند را سازماندهى کنیم. در این صورت بعد از ۱۰ تا ۱۵سال یک عده از آنها بچه دار میشوند، تعدادى مریض میشوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار میکشند. درآخر میبینیم که بعد از این سالها ما ظاهرا از یک طرف آدمها را کمونیست میکنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته میشوند و ازکار سیاسى کناره گیرى میکنند.”
“- نکته دیگر، ضعف دیگر، جنبش نسبتاً توسعه نیافته کارگرى است. این ضعف خیلى بزرگى است. کمونیسم
میخواهد در کشورى به قدرت برسد که جنبىش کارگرى اش اشکال حتى مقدماتى از تشىکل واعتراض اجتماعى را به دست نداده است… در ایران کارگر همان تصویر ” کارگر آوردیم دیوارمان را تیغه بکشد“ ، است. کارگرى که آوردند یک کار به او میدهند و اوهم انجام میدهد و مزد میگیرد. کارگر هنوز نتوانسته در جامعه ایران به عنوان یکى از پاهاى بحث اقتصادى، پاى بحث سیاسى، پاى بحث دمکراسى و حقوق مدنى، با نمایندگانش و شخصیتهایش و سازمانهایش حضور بهم برساند… در ایران کارگر منفرد و اتمیزه است. ساختارهاى مبارزه صنفى نداشته و مبارزه دفاعی را نتوانسته سازمان بدهد. در نتیجه یک حفره بزرگ پشت سر کمونیستها بجا میگذارد. میروى جلو براى اینکه یک حرکت اساسى بکنى، می بینى طبقه اى که حرکت دارد به نامش و یا لااقل از طرفش صورت میگیرد، خودش معلوم نیست با چه استحکامى در صحنه است. براى دوره کوتاهى میآیند در صحنه. معلمین، دانشجویان، زنان به طور کلى ممکن است یک جنبش طولانى مدت اعتراضى سیاسى داشته باشند و یا روشنفکران و ادبا بخصوص. ولى کارگر این بخت و آزادى عمل را ندارد که دو سال، سه سال در قلمرو سیاسى پرسه بزند. بالاخره باید سر و ته این پروسه در سه ماه هم بیاید. بیرون این سه ماه ما کارگران را به صورت نیروى زنده فعال حامى این خط نداریم. آن سه ماه داریم، آن سه ماه قیام و شورش و شوراهاى خودبخودى و اتحادیه و مجامع عمومى اى که کارگران دارند مشت گره میکنند و سخنرانى میکنند را همه ما دیده ایم و آن هست، ولى تا آن سه ماه مانده به کسب قدرت، و در غیاب یک جنبش اعتراض کارگرى شکل یافته که آگاهانه از این چپها دفاع کند، این خط چکار میتواند بکند؟ … اولین خاصیتى که جنبش کارگرى از چپ حاشیه نشین تحت تاثیر اختناق گرفته این است که خود را غیرسیاسى وانمود کند. در نتیجه حتى اگر به صحنه هم بیاید به آن سرعت به نیروى ذخیره و به اصطلاح به یکى از ارکان این جنبش که میخواهد قدرت را بگیرد تبدیل نمیشود.”
عریانتر از این کسی نمیتواند نقش و رسالت طبقه کارگر را در انهدام نظم سرمایهداری انکار کند. دانشور اما از آنجائی که حکمتیست است جرئت و جسارت آن را ندارد که بگوید این حرفها ربطی به مارکسیسم و سوسیالیسم ندارند. او خود را به نادانی میزند و مینویسد: “اقلیت در یادداشت اخیرش بعد از آسمان و ریسمان به هم دوختن به این نتیجه میرسد که “حالا زمان آن فرارسیده بود که نقش و رسالت طبقه کارگر برای دگرگونی نظم موجود یکسره انکار شود و حزب بی طبقه، خودش در نقش جایگزینی برای طبقه کارگر ظاهر شود”.
البته به دلایلی که در بالا به آنها اشاره شد، انتظاری نیست که دانشور حرفهای بیربط منصور حکمت را در نفی نقش و رسالت طبقاتی کارگران برای دگرگونی نظم موجود بیاعتبار اعلام کند. بلکه فقط باید توجیهگر آنها باشد. اما برای این توجیهگری بازهم باید به یکی از ابداعات بیاساس منصور حکمت متوسل شود و مدعی شود “درواقع اینها بدوا مخالف لنین هستند و گرفتن دولت را توسط نیروی انقلابی و حزب کارگری”.
این یک تحریف آشکار است که گویا لنین بر این عقیده بود که حزب باید قدرت را بگیرد و نه طبقه، آنهم با افزوده یک “اقلیت مؤثر و برّا” ی منصور حکمت.
جیرهخواران بورژوازی جهانی از همان فردای انقلاب اکتبر برای بیاعتبار کردن انقلاب سوسیالیستی روسیه همواره در تبلیغاتشان ادعا کردهاند که حزب بلشویک با کودتا قدرت را در روسیه به دست گرفت و انقلابی توسط کارگران رخ نداد. منصور حکمت این ادعا را به این شکل بیان کرد که حزب بلشویک قیام کرد و قدرت را گرفت. منتها با این تفاوت که یک حزب انقلابی بود. تحریفی بزرگتر از این نیست که گفته شود این حزب بلشویک بود که در روسیه قیام کرد و قدرت را به دست گرفت. احتمالاً منصور حکمت این نتیجهگیری را هم باید پیش خودش از آن کرده باشد که چون در جریان انقلاب روسیه از جمعیت ۱۲۵ میلیونی روسیه تعداد اعضای حزب در سراسر روسیه تنها کمی بیش از ۳۰۰ هزار بود، پس میشود با چند هزار نفر هم قدرت را گرفت.
برخلاف این تحریفات حزب بلشویک نبود که قیام کرد و قدرت را گرفت، بلکه پرولتاریای روسیه بود که تحت رهبری حزب بلشویک نخست در پتروگراد و مسکو و سپس در دیگر شهرها قیام کرد و قدرت را به دست گرفت. آمادگی بخشهایی از پرولتاریای روسیه و سربازان ناراضی از ادامه جنگ حتی مدتی کوتاه پس از انقلاب فوریه بهویژه در پتروگراد برای رویآوری به قیام و برپائی انقلابی دیگر به درجهای رشد یافته بود که هرلحظه امکان وقوع آن میرفت. حزب بلشویک اما در آن مقطع مخالف برپائی قیام بود. چراکه میگفت هنوز اکثریت کارگران در مناطق مختلف این آمادگی را ندارند. پس از کودتای کورنیلف که فعالیت شوراها و روحیه انقلابی در میان پرولتاریا بار دیگر احیاء گردید و عموم کارگران مخالف منشویکها و اس ارها شدند . حزب بلشویک برنامه قیام سازمانیافته را در دستور کار قرارداد. تعداد هر چه بیشتری از کارگران را مسلح کرد، بهسرعت بر تعداد گاردهای سرخ کارگری که عموماً کارگران کمیتههای کارخانه بودند، افزوده شد. اما حزب بلشویک منتظر ماند تا وقتیکه در انتخابات میاندورهای شوراهای نمایندگان، کارگران نمایندگان طرفدار خطمشی بلشویکی و انتقال تمام قدرت به شوراها را به نمایندگی برگزینند. وقتیکه اکثریت شوراها بهویژه در شهرهای بزرگ جانبدار حزب بلشویک شدند و کمیتههای کارخانه، شورای پتروگراد و اتحادیههای کارگری قطعنامه حزب بلشویک را برای قیام مسلحانه تصویب کردند، تازه در اینجا بود قیامی که تدارک آن با ابتکار حزب بلشویک دیدهشده بود به مرحله اجرا درآمد و کارگران و سربازان به شکلی سازمانیافته به قیام مسلحانه روی آوردند. فردای آن روز هم دومین کنگره سرا سری شوراها، انتقال تمام قدرت به شوراها را اعلام کرد. امثال آقای دانشور اما قیام مسلحانه سازمانیافته کارگری را قیام حزب بلشویک و کسب قدرت توسط کارگران را کسب قدرت توسط حزب جا میزنند تا تئوری قدرت حزب بهجای طبقه را توجیه کنند.
دانشور که تاکنون چیزی جز توجیه گری برای حرفهای منصور ارائه نکرد از دری دیگر وارد میشود و به داستانسرائی برای ضرورت کسب قدرت سیاسی توسط حزب بهجای طبقه کارگر در دوره انقلابی متوسل میشود.
“یک نکته دیگر اینست که مخالفین این بحث، قدرتگیری حزب کارگری کمونیستی را در دوره انقلابی با حکومت حزبی و دولت حزبی یکی تصور میکنند. برنامه ما میگوید حکومت کارگری دولت و حکومت حزبی نیست، حکومت مبتنی بر احزاب نیست، حکومت شورائی است. اما حکومت شورائی در اولین روز سرنگونی حکومت اسلامی تنها وقتی میتواند محتمل باشد که شوراهای کارگری دستجمعی و راسا در سراسر کشور و بشمول “کل طبقه” قیام کرده باشند و فورا حکومت شورائی و غیر حزبی را برقرار کرده باشند. در این دیدگاه آنارشیستی، با هر درجه ای کم و زیاد، کانسپت دوره انقلابی و خصوصیاتش ابدا فرض گرفته نمیشود، دولت موقت انقلابی کارگری که در مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، بعنوان دولت ناظر بر دوره گذار، دقیقا و بروشنی در تئوریشان معلوم نیست و یا مخالف آنند. بالاخره شما با یک خیز انقلابی طبقه کارگر و حزبش – گیریم اقلیتی- برای کسب قدرت موافقید یا مخالف؟ حالا اگر این اتفاق بیافتد و پیروزی حاصل شود، شما علیه این انقلاب می ایستید و یا مثل یک مارکسیست و پراتیسین انقلابی میگوئید این دولت انقلابی یک طبقه انقلابی است که با تسخیر دولت، بعنوان یک ابزار سیاسی، در موقعیت مناسبی برای پیشروی امر سوسیالیسم قرار گرفته است، این حکومت کارگری در دوره انقلابی است. من نقد شما به بحث حزب و قدرت سیاسی را از هیچ زاویه ای درک نمیکنم. عنوان آوانتوریسم، بلانکیسم، قیم مابی، حذف طبقه کارگر و غیره از جانب چپ به این بحث اطلاق شده است اما همه از یک موضع منشویکی و ضد لنینی و به این اعتبار علیه منافع طبقه کارگر.”
پس اولاً همه شنیدند که به ادعای ایشان نباید “قدرت گیری حزب کارگری کمونیستی در دوره انقلابی را با حکومت حزبی و دولت حزبی یکی تصور” کرد. اما کسی متوجه نشد که اگر قدرت گیری حزب، حکومت حزبی و دولت حزبی نیست پس چیست؟
ثانیاً- این را هم فهمیدیم که حکومت شورایی با سرنگونی جمهوری اسلامی بهفوریت محتمل نیست و باید نخست قیم طبقه که همانا حزب موردنظر حکمتیست است، قدرت را به دست بگیرد. کسی هم که جز این فکر کند آنارشیست است. اما
جناب دانشور به زبانی ساده به شما توضیح دهیم که اگر یک انقلاب کارگری پیروز شده باشد به این معناست که هماکنون قدرت در دست طبقه کارگر است و ارگانهای قدرت هم حی و حاضر موجودند و طبقه از طریق آنها اعمال حاکمیت میکند. در انقلاب کارگری روسیه نیز که هماکنون موردبحث قرار گرفت، دیدیم بهمحض اینکه قیام پرولتاریای روسیه پیروز شد، کنگره سرا سری شوراهایی که از قبل شکلگرفته بودند، تشکیل جلسه داد، قدرت را به دست گرفت و استقرار نظم نوین شورایی را اعلام کرد. قراری هم نبود که کنگره سرا سری خود را حکومت موقت یا دولت موقت اعلام کند. در کمون پاریس هم وضع بر همین منوال بود. بلافاصله پس از قیام پرولتاریای پاریس، بخشهای مختلف پاریس نمایندگان خود را انتخاب و به کمون پاریس فرستادند و کمون بهعنوان دولت پرولتری صاحب تام و تمام قدرت، زمام امور را در دست گرفت. نگران نباشید، در ایران هم وضع بر همین منوال خواهد بود. به تجربه انقلاب گذشته نگاه کنید. همراه با اعتصابات سیاسی سرتاسری کمیتههای اعتصاب شکل میگیرند. کمیتههای هماهنگی پدید میآیند. ارگان های انقلابی باهم در ارتباط قرار میگیرند. شوراها در محلات و مراکز کار پدید میآیند تا چائی که حتی پیش از سرنگونی طبقه حاکم، همانگونه که در انقلاب پیشین دیدیم آنها تبدیل به اتوریته و تصمیمگیرنده واقعی میشوند. قیام که پیروز شد، ارگانهای اقتدار و حاکمیت کارگران و زحمتکشان حی و حاضر موجودند. نمایندگان خود را بهفوریت به کنگره سرا سری میفرستند و بهعنوان قدرت حاکم تصمیم میگیرند. قانون اساسی جدیدی مینویسند و غیره. حالا ممکن است چند روز اول هم هنوز برخی نمایندگان شوراها دیر برسند یا بینظمیهای وجود داشته باشد. اما این هم ظرف چند روز برطرف میشود. بدین طریق دولت جدید شورایی شکلگرفته و حاکم میگردد. دولتی هم که با انقلاب شکل میگیرد و از همان لحظه شکلگیریاش متمایز از یک دولتی بورژوائی است خود را حکومت یا دولت موقت انقلاب اعلام نمیکند. این دولتی است که وجودش برای یک دوران تام و تمام که جامعه سرمایهداری را از جامعه کمونیستی جدا میسازد، ضروری است. کسی هم نمیتواند بگوید چند سال به درازا خواهد کشید، بلکه فقط میتوان گفت، به درجهای که کارکردهای سیاسی خود را از دست میدهد زوال مییابد و تدریجاً محو میشود. اگر قرار باشد به همه توجیهگری آقای دانشور پاسخ داده شود، باید کتاب نوشت. اما تا همینجا برای نشان دادن اینکه ایشان جز توجیهگری چیزی در چنته نداشت و به نقدهای نشریه کار به حزب کمونیست کارگری و نظرات منصور حکمت، در نشریه کار شماره ۸۱۴ پاسخی نداد، کافی است.
نظرات شما