سرکوب خونین دراویش گنابادی، برشی از سرکوب کل جامعه است

طی هفته های اخیر تنش های نیروی انتظامی با دراویش گنابادی به شدت بالا گرفت. سرکوب دراویش گنابادی، بحث دیروز و امروز نیست و تنها طی هفته های اخیر شدت بیشتری یافته است. وضعیت موجود، از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی و با ایجاد محدویت و تنگناهای روزمره برای دراویش “نعمت اللهی گنابادی” که یکی از فرقه های مذهب شیعه در ایران هستند، شروع شد. تنش ها و درگیری هایی که به تدریج با یورش گاه به گاه نیروی انتظامی به منازل آنان و دستگیری تعدادی از دراویش گنابادی شکل عریان تری یافت. سرکوب و تنگناهایی که از سال ۸۴ به بعد، با فتوای تعدادی از مراجع شیعه قم از جمله نوری همدانی وارد فاز نوینی شد. فتواهایی که دست پلیس و نیروی های امنیتی را در سرکوب بیشتر و تخریب حسینیه های دراویش گنابادی در شهرهای مختلف ایران باز گذاشت. در واقع از سال ۸۴ به این طرف، عملا حذف دراویش “نعمت اللهی گنابادی” به عنوان فرقه ای از مذهب شیعه در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفت.

تخریب حسینیه “شریعت قم” و تکیه “درویش ناصرعلی” در سال ۸۴، تخریب “حسینیه بروجرد” در آبان ۸۶ و مهمتر از همه تخریب حسینیه و کتابخانه دراویش “تخت فولاد اصفهان” در بهمن ماه ۸۷ ازجمله مکان های “مقدس” دراویش گنابادی بوده اند که طی سال های گذشته با یورش وحشیانه نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات تخریب شده اند. تهاجم به دراویش گنابادی اما، هرگز با تخریب حسینیه های آنان متوقف نشد و پس از آن نیز تا به امروز به انحاء مختلف ادامه داشته است. آنچه در هفته های اخیر رخ داد، دقیقا ادامه همان سیاست سرکوب، محدودسازی و اقدام به حذف این فرقه از محدوده جغرافیایی ایران است.

دور جدید سرکوب دراویش گنابادی از زمانی آغاز شد که نیروی انتظامی شروع به ایجاد محدودیت در اطراف منزل “نورعلی تابنده” رهبر یا قطب دراویش گنابادی در منطقه پاسداران تهران کرد. با شروع محدودیت ها علیه “نورعلی تابنده” جمع وسیعی از دراویش گنابادی در اعتراض به محدودیت های ایجاد شده علیه رهبر و قطب خود، در اطراف منزل او اجتماع کردند.

با اجتماع دراویش در اطراف منزل “نورعلی تابنده”، پلیس و نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به روش همیشگی و متعارف خود یعنی سرکوب اجتماع کنندگان متوسل شدند. پس از چند روز صف آرایی، سرانجام روز یکشنبه ۲۹ بهمن یورش نیروی انتظامی به دراویش گنابادی شدت گرفت و در روز دوشنبه ۳۰ بهمن به اوج خود رسید. روز دوشنبه در حالی که دراویش گنابادی از هر سو تحت محاصره و هجوم وحشیانه نیروهای امنیتی بودند، ناگهان فردی از معترضین سوار بر یک اتوبوس سفید رنگ که متعلق به نیروهای امنیتی بود به سمت نیروهای پلیس به حرکت درآمد. راننده اتوبوس با ویراژ رفتن در صف نیروهای امنیتی باعث کشته شدن سه پلیس، دو بسیجی و زخمی شدن تعداد دیگری از آنان شد.

در حالی که تا پیش از حمله اتوبوس، دراویش گنابادی به شدت مورد سرکوب و ضرب و شتم نیروهای امنیتی قرار داشتند و تا آن زمان ده ها تن از آنان مضروب و با دست و پای شکسته دستگیر و راهی بیمارستان شده بودند، پلیس و نیروی های امنیتی جمهوری اسلامی پس از حمله اتوبوس فرصت را غنیمت شمرده و با تمام قوا و هر آنچه در توان داشتند بر سر دراویش گنابادی آوار شدند. روزهای دوشنبه و سه شنبه اوج سرکوبگری و اقدامات وحشیانه پلیس و نیروهای امنیتی علیه دراویش گنابادی در منطقه پاسداران تهران بود. اخبار منتشره در سایت های دراویش گنابادی حاکی از کشته شدن سه تن از دراویش زخمی و تیرخورده در بیمارستان است. علاوه بر کشته شدن این تعداد، ده ها نفر دیگر زخمی و با دست و پای شکسته به بیمارستان انتقال یافته اند و ۴۰۰ نفر از زنان و مردان دراویش گنابادی نیز طی روزهای یکشنبه تا سه شنبه دستگیر و به شدت مضروب و تحت شکنجه واقع شده اند.

با چنین حجمی از کشتار و سرکوب خونین دراویش گنابادی در منطقه پاسداران تهران، حسین رحیمی، رئیس پلیس تهران مدعی شده است که:”نیروی انتظامی اجازه نداد قطره ای خون از بینی شهروندی ریخته شود”. او پس از بیان این دروغ بزرگ، همانند یک افسر هیتلری اعلام کرد: “می توانستیم در برخورد با دراویش با آر پی جی واکنش نشان دهیم… پلیس می توانست با یک آر پی جی منزل مورد نظر را نابود کند اما، با اقتدار و درایت رفتار کرد”.

زدن آر پی چی به خانه های تحت تعقیب و محاصره نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی امری مسبوق به سابقه است. اقدامی که در سال های ۶۰ و ۶۱ به دفعات اتفاق افتاد. نیروهای امنیتی در آن سال ها، هر گاه از دستگیری ساکنین خانه ای ناتوان می شدند، با شلیک آر پی جی کل ساختمان را بر سر ساکنین آن آوار می کردند. حسین رحیمی و دیگر افسران فاشیست جمهوری اسلامی ظاهرا فراموش کرده اند که جمهوری اسلامی اکنون در موقعیتی بسیار متفاوت با آن سال ها قرار دارد. اکنون نه جمهوری اسلامی در وضعیت سال های دهه ۶۰ است و نه توده های میلیونی مردم ایران در توهم حاکمیت “اسلام ناب محمدی” قرار دارند. جوانان و توده های ستمدیده مردم ایران در دیماه گذشته فقط اندکی از توانایی و قدرت لایزال انقلاب را به جمهوری اسلامی نشان دادند. ده روزی که لرزه بر اندام هیئت حاکمه ایران و دستگاه دولتی انداخت. پوشیده نیست که این قدرت متحد و بهم پیوسته در زمانی دیگر، مسلما با زبان دیگری وارد میدان رزم نهایی با طبقه حاکم خواهد شد. آن روز باید دید که آیا حسین رحیمی ها باز هم با شعار شلیک آر پی جی در مقابل مردم صف آرایی می کنند یا گرفتار لکنت زبان می شوند؟

با این همه و به رغم همه شعارهایی که هیئت حاکمه ایران از جمله حسن روحانی پس از خیزش انقلابی توده های مردم ایران در دیماه گذشته هر روزه تکرار می کنند که صدای مردم را شنیده اند، آنان در عمل اما، همچنان همانند همه دیکتاتورها گوش های خود را به روی صدای اعتراض مردم بسته اند. چرا که دیکتاتورها هرگز گوشی برای شنیدن صدای اعتراض مردم ندارند. آنان، فقط زمانی قادر به شنیدن صدای مردم هستند که صدای آنان از اعتراض به انقلاب تبدیل شده است. آن زمان هم، دیگر برای شنیدن صدای مردم بسیار دیر است.

سرکوب خونین دراویش گنابادی فقط برش کوچکی از کشتار و سرکوب عمومی توده های مردم ایران طی ۴ دهه گذشته است. دراویش گنابادی از جمله اقلیت‌های مذهبی در ایران هستند که همانند دیگر فرقه های مذهبی و غیر مذهبی همواره مورد آزار و اذیت سیستماتیک جمهوری اسلامی بوده اند. اما روشن است که دراویش گنابادی همچون دیگرفرقه های مذهبی به سادگی از باورهای دینی شان عقب نشینی نمی کنند. بحرانی که جمهوری اسلامی اکنون با آن مواجه است و روز بروز هم عمیق تر می شود، همانند ده ها بحران خود ساخته ی دیگری است که هیئت حاکمه ایران با دستان خود و برای خود ایجاد کرده است. حاکمیتی که طی چهار دهه آنچنان وضعیتی از اختناق، سرکوب و بی حقوقی محض را بر گروه های اجتماعی تحمیل کرده است که دیگر حتا یک اقلیت مذهبی شیعه همانند دراویش گنابادی را هم تحمل نمی کند. فرقه ای که حتی به کرات، وفاداری خود به جمهوری اسلامی را اعلام کرده اند.

آنچه اکنون زیر پوست جامعه به شکل انفجار گونه ای جاری است، خشم فروخفته توده های زخم خورده است. توده های مردمی که طی این سال ها هرکدام به نوعی با داغ و درفش جمهوری اسلامی مواجه بوده و زخم شلاقِ سرکوب و بی حقوقی طبقه حاکم به شدید ترین وجه ممکن بر گرده آن ها حک شده است. انفجاری خشم آگین که هر روز یکی پس از دیگری در در زیر پوست جامعه شعله ور می شوند.

حمله با اتوبوس به نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، مستثنا از اینکه راننده اتوبوس یکی از دراویش گنابادی بوده باشد یا فردی دیگر از معترضین حاضر در منطقه پاسداران که به چنین اقدامی دست زد(۱)، و نیز مواردی از این دست که در روزهای خیزش انقلابی توده های سرکوب شده مردم ایران رخ داد، تنها مواردی از همان خشم فرو خفته و پنهان شده در زیر پوست جامعه است. خشمی انفجار گونه که هیچ نیرویی را یارای جلوگیری از آن نیست. این خشم در حالِ فوران، با هیچ فرمان سرکوبگرانه ی فاشیستی از نوع رئیس پلیس تهران و یا دستورالعمل حسن روحانی مبنی بر اینکه “برخوردهای خشونت آمیز و اهانت به پلیس را تحت هیچ شرایطی تحمل نمی کنیم” جمع نمی شود. هیچ دستورالعل سیاسی و اخلاقی نیز مانع از فوران این آتشفشان نهفته در درون توده های زخم خورده نخواهد بود. این خشم، حاصل ۴۰ سال باد زهرآگینی است که جمهوری اسلامی با دست خود در جای جای کشور کاشته است. بادی که اکنون در هیبت توفانی سهمگین به حرکت درآمده است. خیزش انقلابی دیماه گذشته نمایی از این توفان برخاسته از دل توده ها بود.

ندیدن چهار دهه سرکوب سیستماتیک جمهوری اسلامی در جامعه، چشم بستن به خشم تلنبار شده توده های سرکوب شده و آنگاه از پس این غفلت و جهالت، باد به غبغب انداختن و بدون ریشه یابی و چرایی انجام اینگونه اقدامات فردی، صرفا روی حمله راننده اتوبوس به صف نیروهای امنیتی فوکوس کردن فقط و فقط شیپور را از دهانه گشادش دمیدن است. تردیدی نیست که نواختن شیپور از دهانه گشادش از طرف هرکس و هر نیرویی که باشد، هیچ کمکی به بازدارندگی وضعیت موجود نمی کند. تنها راه برون رفت از وضعیت موجود پاسخ گویی به مطالبات دمکراتیک و خواست های تلنبار شده توده های زخم خورده مردم ایران است. جمهوری اسلامی اما، طی این چهار دهه نشان داده است که کمترین ظرفیتی برای به رسمیت شناختن ابتدایی ترین حق و حقوق دمکراتیک مردم و گروه های اجتماعی ندارد. هیئت حاکمه ایران در تمامی این سال ها نشان داده است که بجز سرکوب عریان و خونین توده های ستمدیده، هیچ راه حلی برای پاسخگویی به مطالبات برحق آنان ندارد. از این رو، برای جمیع توده های سرکوب شده  و زخم خورده ایران جهت برون رفت از وضعیت موجود راهی بجز اعتراض و سازماندهی یک انقلاب اجتماعی رادیکال باقی نمانده است. انقلابی که نطفه های آن در خیزش دیماه گذشته بسته شد و دیر نیست که با خیزشی همگانی تر و در پرتو اعتصابات عمومی و قیام مسلحانه تود ه ای، جمهوری اسلامی را که ۴۰ سال پیش از زباله دانی قرون کهنه سر بر آورد، مجددا به اعماق همان زباله دانی تاریخ بفرستند.

(۱): پس از حمله اتوبوس به صف نیروهای امنیتی، سیمای جمهوری اسلامی فردی را با صورت زخمی، سر شکسته و باندپیچی شده به عنوان راننده اتوبوس در تلویزیون به نمایش گذاشت. فیلمی که بعدا به صورت یک کلیپ در شبکه های اجتماعی پخش شد. فرد مورد نظر، که به سختی تکلم می کرد، با کلمات منقطع و بریده بریده گفت: از ضربات زیاد عصبانی شدم… چون راننده اتوبوس بودم، نشستم توی اتوبوس و رفتم جلو. اتوبوس مال من نبود. اصلا آن لحظه من حالیم نشد. اختیار دست خودم نبود. تسلیت می گم، کاری که شده…حالا ما اعدامیم. حالا چکار کنم، حالا شده دیگه.

متن کامل نشریه کار شماره ۷۶۳ در فرمت پی دی اف

 

POST A COMMENT.