سیمای سیاسی اروپای لیبرال آشکارا در حال تغییر است. نتایج اجتماعی و سیاسی بحران اقتصادی از هم اکنون خود را به وضوح نشان داده است. اوضاع سیاسی بالنسبه با ثبات کشورهای اروپایی، در نتیجه بحران و تشدید مبارزات طبقاتی به سوی بیثباتی سیاسی روزافزون چرخش کرده است. اعتصابات و تظاهرات به پدیدهای روزمره و همهگیر تبدیل شده است. موج گسترده اعتراضات کارگری، کشورهای اروپایی را یکی پس از دیگری فرامیگیرد. این موج هم اکنون به فرانسه رسیده است. اعتصابات عمومی و تظاهرات میلیونی چندین روز گذشته، مرحله جدیدی در اعتلای مبارزات کارگران اروپایی در طول چند ماه اخیر است.
اما مشخصه اوضاع کنونی اروپا تنها رشد و اعتلای جنبش کارگری و مبارزات آن نیست. بورژوازی دست به یک رشته تعرضات جدید در عرصههای مختلف، علیه طبقه کارگر و تودههای زحمتکش زده است. آنچه در این میان به ویژه تغییر در اوضاع سیاسی را بازتاب میدهد، شکلگیری و رشد روزافزون احزابیست که آشکارا تمایلات نژادپرستانه و فاشیستی دارند. گرچه این احزاب بنا به سنتها و ویژگیهای ملی کشورهایی که در آنها شکل گرفتهاند، تفاوتهای جزئی نیز از یکدیگر نشان میدهند، اما نقطهی اشتراک آنها شوونیسم و وطنپرستی افراطی، نژادپرستی، غیر اروپاستیزی، مهاجرستیزی، مسلمانستیزی، تمایل به احیا و تقویت به اصطلاح ارزشهای مسیحی – یهودی و تعرض گسترده به حقوق و دستآوردهای طبقه کارگراست. آنها خواهان توقف کامل پذیرش مهاجران و پناهندگان، اخراج غیر اروپاییان و یا ادامهی اقامت آنها تحت ضوابط ویژه، قطع کمک کشورهای اروپایی به کشورهای فقیر، تعطیل پارهای از نهادهای اروپایی از جمله پارلمان اروپایی، هستند. برخی از این احزاب، از نمونهی “حزب آزادی” هلند، خواستهای خود را صریحتر بیان کردهاند. این حزب خواهان تغییر در قانون اساسی این کشور برای حذف برابری در برابر قانون و اصلاحاتی در جهت تقویت مسیحیت و یهودیت، انحلال پارلمان اروپا، کاهش تعداد اعضای پارلمان داخلی، تعطیل برخی سطوح شوراهای محلی، محرومیت پناهندگان از حق رأی در انتخابات شهرداریها، ممنوعیت ایجاد مساجد و سخنرانی روحانیون، ممنوعیت فروش کتب اسلامی، تغییر در سیستم آموزشی با تأکید بر محوریت خانواده شده است. در کل، این احزاب، تشکلهای نئوفاشیستی اروپایی در مرحله جدید بحران سرمایهداریاند.
شکلگیری اغلب این احزاب توأم است با تشدید بحرانهای نظام سرمایهداری از آغاز دهه اخیر. معهذا تا وقتی که هنوز بحران اقتصادی جهانی پدید نیامده بود، چندان بیاهمیت بودند که حتا به پارلمانها نیز راه نمییافتند. تنها در دو، سه سال اخیر است که با سرعتی حیرتآور رشد کردهاند و این رشد تا به آن حد است که هم اکنون یا به یک پای شریک در کابینههای احزاب دست راستی سنتی تبدیل شده و یا در آن کشورهایی که هنوز احزاب دست راستی سنتی جرأت ائتلاف علنی و مستقیم با آنها را ندارند، تبدیل به حامی و شریک پشت پرده آنها شده و از این طریق برخی سیاستهای خود را بدون حضور علنی در کابینهها پیش میبرند. حیرتآورترین رشد آنها در طول همین چند ماه اخیر در هلند، مجارستان و سوئد رخ داد. در هلند، “حزب آزادی” که تازه ۵ سالی از تشکیل آن میگذشت، تعداد کرسیهای خود را به ۲۴ افزایش داد و به سومین حزب این کشور تبدیل گردید. ظاهرا احزاب دست راستی سنتی حاضر به تشکیل کابینه ائتلافی با حضور این حزب نشدند، اما کابینه اقلیت لیبرال و دمکرات مسیحی فقط با حمایت این حزب توانست شکل بگیرد و برخی از سیاستهای آن را در دستور کار قرار داد. در مجارستان، حزب یوبیک که یکی از مواد برنامهای آن فرستادن کولیهای موسوم به روما به اردگاههای کار اجباریست و استثنائاً در میان احزاب نئوفاشیست، ضد یهود نیز هست، در ماه آوریل با ۴۷ نماینده وارد پارلمان این کشور شد. در سوئد “حزب دمکراتها” که در انتخابات سال ۲۰۰۲ کمی بیش از ۱ درصد آرا را به دست آورد و حتا نتوانست یک نماینده به پارلمان بفرستد، در انتخابات اخیر با ۲۰ نماینده وارد پارلمان این کشور گردید. سیاستهای این حزب، به “حزب مردم” دانمارک شبیه است که اکنون ۱۴ درصد آراء را در اختیار دارد و با حمایت از کابینه راست سنتی سیاستهای خود را پیش میبرد. این حزب هم اکنون به سومین حزب دانمارک تبدیل شده است. “حزب آزادی اتریش” در انتخابات ایالتی وین در اکتبر، بیش از یک چهارم آرا را به دست آورد و تبدیل به دومین حزب این کشور گردید. در بلژیک فلامانها، یک پای اصلی قدرتاند و بدون موافقت آنها مدتیست که کابینه نتوانسته تشکیل شود. در ایتالیا “لیگ شمال” که هم اکنون در قدرت است، بر طبق برآوردهای اخیر، در انتخابات آتی از رشد چشمگیری برخوردار خواهد بود. در بلغارستان “حزب حمله” ۴ / ۹ درصد آرا را به خود اختصاص داده است. حزب رومانی کبیر، حزب ملی اسلواک، حزب ملی انگلیس نیز از قماش همین احزاباند. پدیدهی نوظهور جنبش حزب چای در ایالات متحده آمریکا هم در همین چارچوبها در حال شکل گیریست. در فرانسه “جبهه ملی فرانسه” از سالهای پیش وجود داشته است، اما اکنون سرکوزی خود به پیشبرنده سیاستهای آن تبدیل شده است. در آلمان یک حزب نئوفاشیست، که به “حزب آزادی” هلند نزدیک است، شکل گرفته است که نظرسنجیها از رشد سریع آن در انتخابات آتی خبر میدهند. مدتی پیش در آلمان کتابی توسط یکی از مقامات سابق بانک فدرال انتشار یافت تحت عنوان “آلمان نابود میشود”. این کتاب که بیان نژادپرستی جدید آلمانیست، در مدتی کوتاه حدود یک میلیون نسخه آن به فروش رفت. نویسنده به آلمانها هشدار میدهد که رشد بالای زاد و ولد مهاجران مسلمان در این کشور، بافت جمعیتی را تغییر داده و اگر اقداماتی عاجل اتخاذ نشود، نژاد آلمانی نابود میشود.
در همین آلمان، شریک سیاسی صدراعظم آلمان، رئیس حزب سوسیال مسیحی و نخست وزیر ایالت بایرن اخیراً مرگ چندفرهنگی را در آلمان اعلام نمود و خواستار دفاع از فرهنگ آلمان و ارزشهای متأثر از ریشه مسیحی و یهودی گردید. مرکل صدراعظم آلمان نیز چند روز پیش در کنگره جوانان حزب دمکرات مسیحی گفت: ایده جامعه چندفرهنگی به طور کامل با شکست روبرو شده است. در واقع احزاب راست سنتی بورژوایی که شاهد رشد احزاب نئوفاشیست و از دست دادن آرای خود هستند، میکوشند بخشی از شعارها و برنامههای آنها را از آن خود سازند و به پیشبرندهی سیاستهای نژادپرستانه تبدیل شوند. اما نه فقط با این اقدامات نتوانستهاند موقعیت سیاسی پیشین خود را حفظ کنند، بلکه در عمل موجب تقویت احزاب نئوفاشیست شدهاند. گرایش روزافزون به ارتجاع سیاسی البته خصلت ویژه سرمایهداری دوران انحصار و امپریالیسم است، اما فاشیسم محصول حادترین بحرانهای این دوران در مقاطعیست که سرمایهداری با خطر فروپاشی روبروست و راه حلهای کاملاً ویژهای را در دستور کار بورژوازی قرار میدهد. نباید پنداشت که فاشیسم همواره خود را در شکلی نشان میدهد که در ایتالیای موسولینی و آلمان هیتلری یا اسپانیای فرانکو پدید آمد. حتا در همان ایام نیز تفاوتهای شکلی میان رژیمهای فاشیست وجود داشت. روشن است که احزاب نئوفاشیست کنونی نمیتوانند با توجه به ضدیت مردم اروپا با نازیسم و فاشیسمی که در نیمه اول قرن بیستم در اروپا سربرآورد و جنایات بیشمار آنها هرگز از یاد مردم نخواهد رفت، خود را طرفدار هیتلر و موسولینی بنامند و عیناً حرف آنها را تکرار کنند. بالعکس احزاب نئوفاشیست کنونی حتا خود را مخالف فاشیسم مینامند. معهذا آنها اصلیترین مختصات همان فاشیسم را دارا هستند. برای مقابله با بحرانهای کنونی جهان سرمایهداری سیاستهای به غایت ارتجاعی، تعرضی و سرکوبگرانه ارائه میدهند. اکنون به جای برتری نژاد آریایی، تهدید خلوص سفیدپوستان چشم آبی و موبور اروپایی توسط زاد و ولد بالای کله سیاهها قرار گرفته است. عرب، ترک و آفریقایی به تهدیدکننده این نژاد تبدیل شدهاند. جای یهودیان را مسلمانان گرفتهاند که حالا باید پرستشگاههایشان را ممنوع کرد، کتابهایشان را سوزاند و به کشورهای مسلماننشین تبعیدشان کرد. تا وقتی که سرمایهداری برای مقابله با جنبش کارگری، احزاب چپ و کمونیست و در رقابت با اردوگاه شرق، به اسلام و تقویت اسلامگرایی نیاز داشت، امپریالیسم هر چه را که در توان داشت در خدمت آن قرار داد. جنبشهای اسلامگرا مورد حمایت همه جانبه قرار گرفتند. طالبانها و القاعدهها را سازماندهی و مسلح کردند. رژیمهای اسلامگرا را بر سر کار آوردند و دولتهای مذهبی اسلامی را تقویت کردند. به ویژه در کشورهای اروپایی امکانات متعددی را در اختیار گروههای مرتجع اسلامگرا قرار دادند. برای توجیه احکام ارتجاعی اسلامی تئوریهای نسبیت فرهنگی را علم کردند و از ایدهی جامعه چندفرهنگی دفاع نمودند. اکنون اما همان اسلام، همان مهاجرین مسلمان، همان گروههای اسلامگرا و همان دولتهای اسلامگرای مذهبی به دستاویزی برای پیشبرد یک سیاست فاشیستی و تقویت احزاب نئوفاشیست تبدیل شده است. فاکتهای قابل ملاحظهای هم برای فریب مردم اروپا از این بابت وجود دارد. آیا دین اسلام، ارتجاعیترین ادیان در دنیای کنونی نیست؟ بی تردید چنین است. آیا دولتهای مذهبی اسلامی، گروهها و جنبشهای اسلامگرا، وحشیانهترین شیوههای سرکوب و ارعاب را برای تحقق اصول و احکام اسلامی خود از نمونهی بریدن اعضای بدن انسان، جدا کردن سر از بدن با چاقو و شمشیر، سنگسار، اعدامهای فراوان، ترور، شلاق، شکنجه به کار نمیگیرند؟ قطعا چنین است. آیا حتا گروههایی از این مسلمانان در کشورهای پیشرفته سرمایهداری در پی قتل نویسندگان و هنرمندانی که در چارچوب آزادی بیان معمول، آثاری در مخالفت با احکام اسلامی میآفرینند برنمیآیند و حتا در مواردی آن را اجرا نکردهاند؟ آیا در مراکز و معابر عمومی برای قتل و کشتار مردم بمب منفجر نکردهاند؟ آیا همجنسگرایان را مورد حمله قرار نمیدهند؟ آیا زنان را کتک نمیزنند و آنها را مجبور به پوشش اسلامی نمیکنند و حتا در مواردی سیستم چندهمسری را دائر نمیکنند؟ آیا زنان مسلمان، رسم ارتجاعی حجاب را در این کشورها احیا نکردهاند؟ بیتردید چنین است. آیا آمار جرم و جنایت در کشورهای اروپایی افزایش نیافته است؟ و آیا بیشترین آنها مربوط به مهاجرین نیست؟ این نیز واقعیت دارد با دهها نمونه دیگر که گروههای نئوفاشیست میکوشند با استناد به آنها و دستاویز قرار دادن آنها، تودههای ناآگاهتر مردم کشورهای اروپایی را حول اهداف و مقاصد فاشیستی و نژادپرستانه خود بسیج کنند. آنها البته نمیگویند که این همان دین اسلام و مسلمانانی هستند که تا دیروز مورد حمایت همه جانبه آنها قرار داشت. آنها نمیگویند که گروههای تروریست اسلامگرا همانهایی هستند که دولتهای اروپایی و آمریکا در خاورمیانه، شبه قاره هند، آسیای مرکزی و بخشهایی از آفریقا سازماندهی کردند. آنها نمیگویند که این مهاجرین عموماً خودشان قربانیان نظام سرمایهداری و فجایع آن هستند، بلکه تمام این فاکتها را به دستاویز مناسبی برای راه حل فاشیستی بحران همه جانبهای تبدیل کردهاند که نظام سرمایهداری را فرا گرفته است. بحرانی که آشکارا نشان داده است نمیتواند به شیوههای معمول حل گردد. بحران اقتصادی جهانی که اکنون تمام کشورهای جهان را فرا گرفته است، وارد مرحله جدیدی شده است که راه حلهای بورژوایی ویژهای را میطلبد. هنگامی که نخستین نشانههای بحران کنونی پدیدار گردید، پوشیده نبود که جهان سرمایهداری بار دیگر با بحرانی روبرو شده است که حتا میتواند به لحاظ وسعت و عمق بر بحرانهای اقتصادی جهانی نیمه ی اول سدهی بیستم پیشی گیرد. چرا که برآمده از انباشت و حدت تضادهایی بسیار فراتر از آن دوران است. بورژوازی و نظریهپردازان آن در آغاز کوشیدند آن را یک بحران اعتباری و پولی زودگذر و کم اهمیت جلوه دهند. اما به زودی آشکار گردید که این بحران، یک بحران اقتصادی منفرد، محدود و معمولی ادواری نیست، بلکه همان بحرانیست که میبایستی در ابعادی وسیع در پی بحران ساختاری ربع آخر قرن بیستم رخ دهد. پیشدرآمد آن نیز بحرانهای اقتصادی پی در پی دههی نود سده گذشته بودند. بورژوازی پس از بحران اقتصادی ۷۵ – ۱۹۷۴، آنچه را که در چنته داشت به کار گرفت تا بر بحران لاینحلی که سرمایهداری با آن روبرو شده بود، غلبه کند. راهحلهای کوتاه مدت مصنوعی، نمیتوانست راه حلی بر تضادهای عمیق و همه جانبهی شیوه تولید، انباشت مازاد و کاهش نرخ سود باشد. بالعکس، نتیجه در نهایت، تشدید این تضادها بود. محدودههایی که سرمایهداری در درون آن میتوانست حرکت کند، چنان تنگ و محدود گردید که مقادیر بسیار کلانی از سرمایههای راکد و مازاد که دیگر امکان به جریان افتادن در تولید را نداشتند، درگیر فعالیتهای بورسبازی و رونق هر چه بیشتر سرمایه مجازی شدند. ایجاد رونقهای مصنوعی از نمونهی سرمایهگذاریها در بخش مسکن، فقط به مشوقی برای رونق هر چه بیشتر بورسبازی و قمار بر سر سرمایههای موهوم تبدیل گردید. سرانجام این حباب ترکید و تمام ورشکستگی نظام سرمایهداری را در بحرانی به وسعت سراسر جهان آشکار کرد. نشان داده شد که مناسبات تولید سرمایهداری، بیش از آن به مانعی تبدیل شده است که بتوان آن را به سادگی نجات داد. در نتیجه این بحران، تنها در طول ۲ سال گذشته، میلیونها کارگر فقط در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری بیکار شدهاند. هیچ چشماندازی نیز برای کاهش بیکاران نیست. بالعکس تمام شواهد از بیکار شدن روزافزون کارگران خبر میدهد. هم اکنون نرخ رشد بیکاری در اغلب کشورهای پیشرفتهتر سرمایهداری از ده درصد نیز متجاوز است. در برخی کشورها نظیر اسپانیا نرخ رشد بیکاری به حدود ۲۰ درصد رسیده است . فقر در تمام این کشورها وسیعاً در حال گسترش است. روشن است که بورژوازی نمیتواند بگوید گسترس فقر و بیکاری از عواقب و نتایج نظام سرمایهداریاند. لذا باید آدرس غلط داده شود به سوی مهاجرینی اشاره شود که زمانی نیروی کار ارزان آنها مورد نیاز بود، اما اکنون دیگر نه تنها سرمایهداری نیازی به آنها ندارد و نخستین قربانیان بحراناند، بلکه مقصر اصلی بروز بیکاری گسترده نیز معرفی میشوند. احزاب سنتی دست راستی بورژوازی در محدودهای میتوانند از عهدهی پیشبرد این سیاست برآیند. اما نیاز به احزاب جدیدی برای اجرای این وظیفه است که بتوانند با انحراف افکار عمومی و بسیج تودهای آن را عملی سازند. دولتهای سرمایهداری در طول دو، سه سال گذشته صدها میلیارد دلار و یورو از خزانه به جیب سرمایهداران صنعتی و بانکها سرازیر کردهاند. بحران درآمدهای مالیاتی آنها را نیز کاهش داده است. اکنون باید خزانه تهی خود را با فشار به کارگران و زحمتکشان، زدن و محدود کردن حقوق و امکانات رفاهی و اجتماعی آنها پر کنند. احزاب راست سنتی در محدودهای این وظیفه را پیش میبرند و اجرای کامل آن نیازمند احزاب جدیدیست که صریح و بیپرده تعرض همه جانبه را به سطح معیشت، حقوق و دستاوردهای طبقه کارگر در برنامه خود دارند. انحراف توجه تودههای زحمتکش از تضادها و بحرانهای واقعی به سوی تضادها و بحرانهای مصنوعی، نیازمند عَلَم کردن دشمنانی موهوم در داخل و خارج است. این وظیفه نیز به خوبی از عهده احزاب جدیدی ساخته است که این دشمنسازی موهوم به جزئی از برنامه آنها تبدیل شده است. آمادهسازی افکار عمومی برای جنگ که جزئی لایتجزا از سیاست تباهسازی و نابودی نیروهای مولد برای فرونشاندن طغیان آنهاست، بخش دیگری از وظایف احزاب نئوفاشیست است. تمام این اقدامات مستلزم هر چه محدودتر کردن آزادیهای سیاسی و حقوق دمکراتیک مردم است که در نهایت خود باید به استقرار دیکتاتوریهای عریان بیانجامد. احزاب سنتی دست راستی حاکم آخرین رسالتشان هموار کردن را ه برای کسب قدرت توسط احزاب نئوفاشیست و استقرار دیکتاتوریهای فاشیستیست.
جهان سرمایهداری فقط با بحران اقتصادی روبرو نیست. تنها با یک بحران اقتصادی جهانی همهگیر و عمیق روبرو نیست، بلکه با بحرانی همه جانبه در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک روبروست. همین رشد جنبشهای اسلامگرا و تمایلات ارتجاعی اسلامی در بخشی از جهان نیز بازتاب بحرانهای جهان سرمایهداریست. بر زمینه مجموعه این بحرانهای همه جانبه سرمایهداریست که احزاب نئوفاشیست اروپایی رشد میکنند و رشد آنها خطری جدی برای تمام بشریت است. چرا که آنها وظیفهای جز این ندارند که از طریق نژادپرستی، جنگ، یورش به حقوق و دستاوردهای اقتصادی – اجتماعی و سیاسی طبقه کارگر و مردم زحمتکش به ارتجاعیترین شیوه برای لااقل تخفیف تضادها و بحرانهای جهان سرمایهداری اقدام کنند. خیال خامیست اگر تصور شود، فجایع فاشیسم و جنگهای جهانی نیمه اول قرن بیستم تکرار نخواهد شد. بورژوازی برای نجات خود، از هیچ اقدام ضد انسانی فروگذار نخواهد بود. مادام که نظم نکبتبار سرمایهداری از طریق یک انقلاب اجتماعی برنیافتاده باشد، همواره بشریت با فجیعترین جنایات سرمایهداری روبرو خواهد بود.
بحرانهای کنونی نظام سرمایهداری یک بار دیگر ضرورت یک انقلاب اجتماعی را برای حل تضادها و بحرانهای موجود و نجات بشریت، با وضوح هر چه تمامتر نشان میدهد. انقلابی که برپایی آن وظیفه پرولتاریای جهانیست. تشدید بحرانهای نظام سرمایهداری یک بار دیگر طبقه کارگر جهانی را برای سرنگونی نظم موجود فراخوانده است. مبارزات قهرمانانهی کارگران اروپایی در برابر تعرضات جدید بورژوازی، نخستین گامها در راستای تحقق وظیفه و رسالتی است که تاریخ بر عهده طبقه کارگر جهان قرار داده است. تردیدی نیست که این مبارزات هنوز به آن درجه از رشد و اعتلا نرسیدهاند که سرنگونی بورژوازی را به وظیفه مبرم روز خود تبدیل کرده باشند. به رغم این مبارزات، متأسفانه هنوز طبقه کارگر فاقد احزابیست که با استراتژی و تاکتیکهای مشخص، مبارزات کارگران را برای برپایی انقلاب اجتماعی رهبری کنند. هنوز توهمات قانونگرایی پارلمانتاریستی و سندیکالیستی در میان بخشهایی از کارگران وجود دارد. اما بی تردید مبارزاتی که هم اکنون در ابعادی گسترده شاهد آن هستیم، همه روزه تجربیات نوینی به همراه خواهد داشت. نقاط ضعف جنبش کارگری در جریان عمل برطرف خواهد شد و مرحله کاملاً جدیدی در رشد و اعتلای جنبش کارگری که هدف فوری و آگاهانه خود را برپایی انقلاب اجتماعی، برانداختن سرمایهداری و استقرار سوسیالیسم قرار داده باشد، فرا خواهد رسید. بشریت بار دیگر بر سر یک دوراهی قرار گرفته است. یا انقلاب اجتماعی کارگری و سوسیالیسم، یا توحش و بربریت تام و تمام سرمایهداری فاشیستی.
نظرات شما