نگارنده: افسانه پویش
پاسخی به آقای ماشا اکبری
به اقدام عصیانگرایانهٔ آهو، دختر دانشجوی تحقیقات و علوم دانشگاه تهران، واکنشهای مختلفی صورت گرفت. یکی از این موارد، مطلب نسبتاً کوتاهی است که از سوی فردی به نام ماشا اکبری نوشته شده و در حد وسیعی دست به دست میچرخد. آقای اکبری نویسندهای توانا است که غالباً به بیان شیرین لُری داستانهای کوتاه مینویسد. نوشته زیر در پاسخ به مطلب ایشان در مورد ماجرای آهو دریایی نوشته شده است.
آقای ماشا اکبری در مطلب خود که در پایین آمده است، واکنش آهو را به شکل یک درام (Drama) طوری تصویرسازی کرده، که بیشتر شبیه سناریوی فیلمهای ایرانی است که در آنها زن عمدتاً به عنوان موجودی منفعل و قربانی ترسیم میشود و انتظار میرود، یک مرد شجاع و غیرتی مانند فردین بپرد وسط معرکه و در آخر این زن را از هتک حرمت و آبروریزی نجات دهد. این صحنهها را در تمام این فیلمها که نقش مردان را یا متجاوز نشان میدهند یا ناجی و نقش زنان را یا مطیع، شکننده، قربانی و یا اغواگر، شاهد هستیم. عمق نگاه آقای ماشا اکبری به مبارزات زنان چیزی جز این نیست. برهمین مبنا متن دلسوزانه! و پدرانهٔ! ایشان به شدت بر “ترسوهای تنها” که نسبت به “تن تنها” بیتفاوت بودند، میتازد. این دیدگاه تنها یک نظر فردی نیست، بلکه نگاهی است حاکی از درونی شدن نقشهای جنسیتی زن ستیز که در مناسبات پدر- مردسالارانه که با ابزار سنت، مذهب، قوانین و ساختارهای منطبق بر آن در ذهن افراد جامعه رسوب پیدا میکند و در رفتارهای اجتماعی و ابرازنظرها خود را نشان میدهد.
اما این نگاه چگونه در خدمت ساختارهای قدرت و زن ستیز قرار میگیرد و بر ایدئولوژی واپسگرای حکومتی انطباق مییابد.
- اطلاق بیمار روانی
آقای اکبری در بند اول مطلب خود، مهر تأئید بر سخنان پخش شده از بلندگوهای رژیم میزند که آهو “بیمار روانی!” است، چرا که از نظر ایشان “پیداست که در شرایط روحی و روانی طبیعی هیچ کس چنین شیوهای را نمیپذیرد. انتخاب این رفتار حکایت از بحرانی عمیق و هیجانی شدید دارد.”
شما که خود را در جایگاه یک جامعهشناس و روانشناس قرار میدهید، لطفاً به این امر بپردازید که آیا پوشیدن روسری و چادر رفتاری است که حکایت از شرایط روحی و روانی طبیعی دارد، و بر طبیعت انسان و نیازهای او تطابق دارد یا خیر، صرفنظر از شرایط تحمیلی فرهنگی، سنتی، مذهبی و قانونی. اگر رفتار آهو را غیرطبیعی میدانید، استدلال کنید که چرا جوامع دیگری هستند که دیگران طور دیگری فکر میکنند و میپسندند. به نظر میآید از نظر شما پوشیدن چادر و تن دادن به حجاب اجباری رفتاری طبیعی باشد. اولاً در واکنش اعتراضی آهو، به هیچ وجه انتخاب امری که مورد پسند و پذیرفتن دیگرانی مانند شما باشد، مورد نظر نبود. این عنصر اصلی هرگونه اعتراض، عصیان و اولین گام برای تغییر وضعیت موجود است، که شاخص اصلی عصیان آهو علیه معیارهای نظم پدرسالارانه، خرافات مذهبی، عادتهای پوسیدهٔ سنتی، قوانین جاری و دستگاه اجرایی موجود بود. در واقع اگر شما رفتارهای طبیعی را میپذیرید و رفتارهای ناهنجار را فقط به دلیل این که “هیچ کس نمیپذیرد” شماتت میکنید، چرا به جوامع دیگر نگاهی نمیاندازید؟ چرا در دوران قرون وسطی و صدر اسلام و پیدایش مذاهب و نظم طبقاتی درجا میزنید؟ فانتزی واپسگرایانهٔ خود را گسترش دهید و به دوران نئاندرتالها بازگردید و شیوهٔ لباس پوشیدن “طبیعی” آنان را ملاحظه کنید. در ضمن، اگر منظورتان از “هیچکس” شما و مردانی هستند که مانند شما و رژیم جمهوری اسلامی فکر میکنند، باید گفت که شما همه نیستید و اصولاً اثبات این که مردم واقعاً چه چیز را میپسندند و چه چیز را نمیپسندند، در جامعهای که آزادی و حق انتخاب در آن وجود ندارد، از صلاحیت شما خارج است. بنابراین برای اثبات حرفتان هم که شده، گامی در مسیر آزادی و برچیدن بساط رژیم یا به قول شما “دولت عیالوار”، بردارید. در واقعیت امر بحث بر سر پذیرفتن این شیوه یا نپذیرفتن آن نیست، بلکه نکتهٔ مهم این است که از چه زاویهای این موضعگیری صورت میگیرد. آیا ارتقاء به اشکال کارآمدتری برای اعتراض مدنظر است یا از موضع “غیرت و ناموسپرستی” و همگام با سیاستهای رژیم این عمل تقبیح میشود. مراجعه به بقیهٔ متن، موضع شما را روشنتر میکند.
- نادیده گرفتن علتها و پرداختن به معلولها
آقای اکبری، به علت این که چرا آهو لباسهای پاره پارهاش را درآورد، کاری ندارد: “این که عریان شدن آن زن به خاطر تذکر پوشش نامتعارف بوده است یا به خاطر جای پارک نامناسب… هرگز اهمیت ندارد.”
از نظر شما اِعمال خشونت و تعرض فیزیکی به جسم یک زن و پاره کردن لباسهایش، خشونت بیانی، اِعمال فشار روانی، تهدید مستقیم در محرومیت از تحصیل و … یک “تذکر پوشش نامتعارف” ساده است و آن را با “پارک نامناسب” مقایسه میکنید. هر فردی که در این اجتماع قدری به وضعیت سرکوب به ویژه زنان آگاهی داشته باشد، میداند که زنانی مانند آهو چگونه در تمام ابعاد زندگی اجتماعی و خصوصی خود و نیز دانشجویان دختر چگونه در محیط دانشگاه و از سوی حراست دائمَ مورد خشونت، اِعمال تحقیر و تعرض، تبعیض، محدودیت و محرومیت قرار میگیرند. چرا چشمهای خود را به این واقعیات میبندید و فقط به بدن “عریان” او چشم دوختهاید؟ آیا این نوع نگاه، نگاهی مذهبی، سنتی و در خدمت سیاستهای زن ستیزانهٔ جمهوری اسلامی نیست؟
- تماشاگری، دخالتگری بازدارنده، همبستگی
شکوائیهٔ شما از “تماشاگرانی ماهر” و “تنهای ترسو و ترسوهای تنها” و فریاد و فعانتان از “بیتفاوتی” برای عدم حمایت حاضران در صحنه از آهو و همبستگی با او در اعتراض او به نظم غیرانسانی و زن ستیز حاکم و علیه نیروهای حراست و انتظامی و امنیتی در محل نیست، بلکه “رفتار بهنجار آن بود که چند نفر از آدمهای آن صحنه بروند نزدیک آن زن، کنارش بمانند، دستش را بگیرند با او حرف بزنند همراهش شوند و با لباسهای خود و حتی اگر شده با تن و بدن خود حریمی امن برای یک آدم هراسیده بسازند و آرامش و اعتماد از دست رفته را به او بازگردانند.”
نوع دخالتگری مد نظر آقای اکبری، عین تبلیغ بیتفاوتی به عامل مهاجم و تهدیدگر در یک موقعیت ترامای فردی و جمعی است، که خود حس ناامنی بیشتری برای فرد به وجود میآورد. زنان نمونهٔ این دخالتگریهای قیم مآبانه را در زندگی روزمرهٔ خود در این اجتماع روزمره تجربه میکنند، که افراد خیر خواه! در کنارشان، دستشان را میگیرند و به آنها میگویند: آرام باش، زبونتو گاز بگیر، آبروریزی نکن! گناه داره! نجیب باش! در محیط اجتماعی و در خانواده: حالا پدرته، حالا برادرته، شوهرته، حق داره!
لباس بر تن آهو کردن، به عنوان کمک و همبستگی، تنها به فکر مردان غیرتی! میرسد، که زنان را ناموس خود میشمارند و مداخلهگریشان از جنس همان مردان غیرتیِ صحنههای دراماتیک تجاوز به زنان در فیلمهای فارسی است. این صحنهها عرصهٔ سیاستهای جنسیتی جمهوری اسلامی را نیز با طرحهایی مانند “طرح صیانت از بانوان” تسخیر کرده است. امنیت و صیانتی که خود عامل تهدید است و نگاهش به زن، موجودی “مصیبت” زده و قربانی، درهم شکسته و با “اعتمادی از دست رفته” میبیند. چه بسا علت عدم دخالت حاضران در آن موقعیت این بود، که رفتار آهو نشانی از درهم شکستگی و تنهایی و ترس نداشت، بلکه رفتاری غرورآمیز و چالش طلب بود. افراد پیرامونی شاید به خود این حق را ندادند که انتخاب آهو را زیر سؤال ببرند و تن او را بپوشانند. آنان دریافتند که این حرکت نوعی به چالش کشیدن سیستم و ساختارهای موجود است. حتی عوامل دستگاه سرکوب نیز به خود جرأت نزدیک شدن به آهو را ندادند و مجبور شدند دست آخر او را از بین ماشینها و به دور از چشم جمعیت بدزدند. آقای ماشا اکبری اگر به خود اجازه میدادید این نگاه را هم درنظر بگیرید، شاید میفهمیدید و به این پی میبردید که همان ترامایی که آهو دچار آن بود، یعنی تهدید و تعرض، همزمان یک ترامای جمعی در آن صحنه بود. چارهٔ این تراما ترسیم دراما به قلم توانای نویسندگانی مانند شما نیست، بلکه تقویت همبستگی در رفع این خطر و تهدید اجتماعی برای آهو، دیگر زنان این جامعه و همگانی است که با هرچه که دارند و ندارند، در مقابل این رژیم مقاومت و مبارزه میکنند. انگیزه بخشیدن برای بروز عملی یک همبستگی مترقی، دفاع از زنان قربانی نیست، چرا که زنان آگاه این جامعه چهل و اندی سال است که از نقش قربانی به درآمدهاند و برای حقوق خود به اشکال مختلف مبارزه میکنند. این همبستگی نه با برجسته کردن جداییها، ترسها، یأس و بیاعتمادی، بلکه با امیدبخشی. نه با عمده کردن ضعفها، بلکه با تقویت تواناییها به دست میآید. بهترین شکل همبستگی به ویژه در بین زنان و مردان در جنبش زن، زندگی، آزادی در این شعار منعکس شد؛ از سوی زنان: زن آزاده منم، از سوی مردان خطاب به رژیم: هیز تویی، هرزه تویی. این شعار حاکی از درک و شعور مردانی بود که همگام مبارزات زنان شده بودند. آنان به درستی دریافتند که پوشش اجباری برای زنان، در عین حال تحقیر مردها و درنظر گرفتن آنان به عنوان موجوی شهوانی است که هیچ کنترلی روی غرایز خود ندارد. از همین روی، از زاویهٔ دفاع از حرمت انسانی خود به صحنه آمدند.
اما جالب است، شما که از تن تنهای در ماجرای آهو، جگرسوزانه دست به قلم میبرید، اما از تنهایی آرزو و آیناز که از فرط احساس تنهایی خودکشی کردند، سخنی نمیگویید. تنها سه یا چهار روز قبل از قتل مهسا و آغاز جنبش باشکوه زن، زندگی، آزادی مطلبی را انتشار میدهید که داستان کوتاهیاست از خاطراتتان. در این داستان تعریف میکنید که در یک مجلس عروسی کفشهایتان را میدزدند و شما به جای این که دنبال دزد بگردید و به دیگران نیز هشدار دهید، به توصیهٔ پیرمردی گوش میکنید که به شما میگوید، تو هم کفش یکی دیگر را بدزد و شما هم همینکار را میکنید.
نتیجهٔ اخلاقی این داستان به قلم شما در پایان آن آمده است: “پیرمرد راست میگفت آدم ضعفها و زدگیهایش را نباید جار بزند. گالَه زدن مشکلات نه تنها کمکی به حل آنها نمیکند که جای زخمها و زدگیهای آدمی را میگذارد جلوی چشم همه. جار زدن دستت را برای اقدام و عمل میبندد. گفتن گرفتاری دارد. مردم هرچه کمتر بدانند، کمتر چون و چنین و چرا میکنند. ضعفها و زدگیها را باید در تاریک روشن زندگی پنهان کرد. رازی که رو شود و عیبی که عیان گردد آبی است که ریخته شده است، سخت است که بتوان بیگیر و گرفت رفع و رجوعش کرد. یادمان باشد که مردم از هراس ما برای خودشان هوس میسازند. به قول سعدی خسارت را نباید با کسی در میان نهاد تا مصیبت دو نشود یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه.
پیرمرد بروجردی زیبا گفت، خموش باش و خوش باش.”
افسانه پویش: خوش باشید، آقای ماشا اکبری!!!
اصل متن آقای ماشا اکبری:
ترســـــــــــــــــوهای تنـهـــــــــــــــا
🔘آدمها در مواجه با شرایط تنش زا مکانیسمهای جبرانی متفاوتی بروز میدهند. عصبانیت، پرخاشگری، آسیب زدن به خود و دیگران معمولیترین مکانیسمهای مواجه با آزردگیهای روحی و روانی هستند.
🔘 یک زن به هر دلیلی لباسهایش را از تن درآورده و با بدن عریان، عصبانیت و شرایط بحرانی خود را نشان داده است. پیداست که در شرایط روحی و روانی طبیعی هیچ کس چنین شکل و شیوهای را نمیپسندد. انتخاب این رفتار حکایت از بحرانی عمیق و هیجانی شدید دارد.
🔘این که عریان شدن آن زن به خاطر تذکر پوشش نامتعارف بوده است یا به خاطر جای پارک نامناسب، تعادل روانی نداشته است یا با قصد و هدف این کار را کرده هرگز اهمیت ندارد. آنچه که من دیدم و برای من اهمیت دارد تنهایی آن آدم و ترس آدمهای حاضر در آن صحنه بود. من در آن صحنه آدمهایی را دیدم که بدیهیترین رفتارهای اجتماعی را بلد نبودند. نمیدانستند با یک آدم آشوب و آشفته چگونه باید مواجه شوند. شاید هم میدانستند اما نمیتوانستند؟ کسانی که در آن صحنه حضور داشتند گرخیده و گریخته به نظر میآمدند. دست و پای خودشان را گم کرده بودند. هوش و حواسشان سر جای خود نبود و تشخیص نمیدادند چه کاری درست و چه رفتاری نادرست است.
🔘صحنه عریان شدن آن زن و رفتار آدمهای اطرافش نشان داد که ما تماشاگران ماهری هستیم. کار ما این است که سوژهای پیدا کنیم و به تماشا بنشینیم. آدمهای آن صحنه ثابت کردند ما مردم مداخله و مسئولیت نیستیم و برای مواجهه با بحرانهای اینچنینی نه آموزش دیدهایم و نه آمادگی داریم.
🔘 رفتار بهنجار آن بود که چند نفر از آدمهای آن صحنه بروند نزدیک آن زن. کنارش بمانند. ـدستش را بگیرند. با او حرف بزنند. همراهش شوند و با لباسهای خود و حتا اگر شده با تن و بدن خود حریمی امن برای یک آدم هراسیده بسازند و آرامش و اعتماد از دست رفته را به او بازگردانند.
🔘آن صحنه تابلوی گویای ترس و تنهایی جامعه ما بود. همه آن آدمها تنها بودند و ترسیده. بی هیچ تفاوتی. زن ها ترسیده بودند و مردها تنها. مامورها سر درگم نشان میدادند. دانشجوها خام و خفتیده. بی تفاوتی همجنس ها تباه کننده بود. هیچ نشانی از یک جامعه آگاه و سرزنده و مسئولیت پذیر وجود نداشت. جامعهای شقه شقه و آشفته را به نمایش گذاشتیم. هیچ کس در آن صحنه کار خودش را بلد نبود. هیچ چیز درست سر جای خود ننشسته بود.
🔘 بی تفاوتی آدمهای اطراف آن زن نشانهای از تنهایی همگانی جامعه است. بی تعلقی. تعلیق ترس و تنهایی. آدمهایی که چون تنها هستند میترسند و چون میترسند در بزنگاهها تنها میمانند. آن صحنه نشان داد ما شهروندان بی پیوستگی و پشتوانهای هستیم.
🔘 هیچ تأویل و تفسیری نمیتوانم برای این واقعه بنویسم. حق هیچ قضاوتی ندارم. تنها میتوانم بگویم زنی دیدم که مصیبت تنهایی خود را با بدن عریان برای تنهایی که ترسیده بودند فریاد میزد اما، نمیدانست که آدمهای ترسو پیش از آن که ترسو شوند کور و کر میشوند!
🔘 نمیدانم و اگر هم بدانم هیچ اهمیتی ندارد که آن زن انقلابی بود یا ضد انقلاب، پرستو بود یا پروژه بگیر، روانی بود یا سالم، هنجار بود یا هنجار شکن، حق داشت یا نداشت، رفتارش درست بود یا نبود، مادر بود یا فرزند، هر چه که بود من زنی تنها دیدم که میان تنهای ترسو، تنهایی و ترسویی همه ما را فریاد میزد!
🔘او که عریان شده بود از تنهایی خود میگریخت و آن آدمها فقط تن او را دیدند و چشمها و دستهایشان بر تنهایی او بستند. هیچ کس حتا نزدیک او نرفت. او زنی تنها بود که تنها ماند!
🔘آنچه من دیدم لخت شدن یک زن نبود عریانی یک اجتماع تنهای ترسیده بی تفاوت بود. نمایش تنهای تنها و ترسوهای تنها.
#ماشااکبری
@Rfrens
نظرات شما