رزا لوگزامبورگ: موقعیت سیاسی جهان (سخنرانی در ۲۷ ماه مه ۱۹۱۳ در لایپزیگ) ۱

مترجم: افسانه پویش

در دوران عجیبی زندگی می‌کنیم، دورانی که توجه طبقهٔ کارگر به طور فزاینده‌ای به حیطهٔ کاملاً ویژه‌ای از زندگی اجتماعی یعنی سیاست خارجی معطوف می‌گردد. سیاست خارجی از نظر یک فرد عامی محدودنگر، متعلق به روزنامه خوانی‌های صبحگاهی در کنار قهوهٔ صبحانه برای فراموش کردن نگرانی‌های روزمره یا نشنیده گرفتن غرولندهای همسرش است. اما برای طبقهٔ کارگرسیاست خارجی اهمیتی فراوان، ژرف و جدی دارد. وقتی زندگی معنوی کارگران را در دهه‌های اخیر مشاهده و نبض آن را حس می‌کنیم، درمی‌یابیم که وضع همیشه این گونه نبوده، بلکه سال به سال توجه کارگران نسبت به سیاست خارجی افزایش یافته است، اما این حد از توجه نیز هنوز کافی نیست. باید به جایی رسید که هر کارگر زن و هر کارگر مرد بیاموزد و درک کند که با همان انرژی، با همان توجه و اشتیاقی که به سیاست داخلی کشور می‌پردازد، سیاست خارجی را نیز دنبال کند. هر زن پرولتر و هر مرد پرولتر باید امروز به خود بگوید که هیچ چیز در سیاست خارجی نیست که به منافع پرولتاریا مربوط نباشد. وقتی ارتش آلمان در آفریقا سیاه‌پوستان را سرکوب می‌کند، (۲) وقتی که در منطقهٔ بالکان، صرب‌ها و بلغارها، سربازان و دهقانان ترک را قتل‌عام می‌کنند، زمانی که در انتخابات کانادا حزب محافظه کار ناگهان اکثریت آراء را کسب کرده و سلطهٔ لیبرال‌ها را در هم می‌شکند (۳)، زنان و مردان کارگر باید بگویند، پای منافع ما در میان است. این کارل مارکس بود که ده‌ها سال قبل، پیش از این تحولات، با بینشی روشن در بیانیهٔ افتتاحیهٔ انترناسیونال اول به این پدیده‌ها اشاره کرد و از جمله گفت: در مبارزهٔ عمومی برای رهایی پرولتاریا، مبارزه در عرصهٔ سیاست خارجی، بخشی از مبارزهٔ طبقاتی را تشکیل می‌دهد. (۴)

هنگامی که ما موقعیت سیاست جهانی را با زمان انتشار این بیانیه مقایسه کنیم، می‌توانیم میزان تحول زمانه را بسنجیم. در شصتمین سالگرد انترناسیونال اول، هنوز موقعیت سیاسی جهان متأثر از پس‌لرزه‌ها و عواقب تقسیم لهستان توسط پروس، اتریش و روسیه است. (۵) همان نیروهایی که در آن زمان در جدال بر سر تاراج نقش ایفا می‌کردند، اکنون نیز سکاندار امور سیاسی جهان هستند. وقتی امروز پرسیده می‌شود، کدام واقعه در مرکز توجه سیاست جهانی وجود دارد، حتا سیاستمداران جدی هم در پاسخ درمی‌مانند. امروز دریای شمال، عرصهٔ رقابت انگلستان و آلمان است. دریای مدیترانه مرکز تضادها و کشمکش‌های بسیاری قرار گرفته است. صلح در بالکان (۶) از سویی به معنای جداسازی بخش اروپایی ترکیه و همزمان از سویی دیگر متضمن جنگ بعدی بر سر بخش آسیایی ترکیه است. اما این تمام ماجرا نخواهد بود. هزینهٔ سنگین جنگ بین روسیه و انگلستان بر دوش ایرانی‌های بدبخت می‌افتد. (۷) حتی در اوج صلح، این مملکت [ایران] و این ملت چندپاره می‌شود. کمی آن طرف‌تربه سوی شرق نگاهی بیاندازیم. ارتش عظیم انقلاب در چین مستقر شده است. به نظر می‌آید، از آسیا مسیری به سوی دریای آرام و آفریقا گشوده می‌شود. دراین‌جا تجربهٔ چند دههٔ گذشته همواره غافلگیرکننده بوده است. از ۱۸۹۸ که ایالات متحده، اولین جنگ استعماری خود با اسپانیا را بر سر فیلیپین آغاز کرد، سرمایه‌داران آمریکایی به آسیا نظر داشتند که نتیجهٔ آن در حال حاضر تضادهای بین ژاپن، ایالات متحده و انگلیس است.

همچنین هنگامی که به جنگ‌های ۱۵ – ۱۰ سال گذشته نظری بیافکنیم، مشاهده می‌کنیم که چگونه دامنهٔ افق سیاسی به تدریج وسعت می‌یابد. به طور کلی می‌توان گفت، آغاز این تحولات جنگ‌های بین ژاپن و چین در سال ۱۸۹۵ بود. این جنگ، به درخشش کشور چین منجر شد که برای اولین بار چشم به استقلال گشود. به دنبال آن در سال ۱۸۹۸ جنگ بین آمریکا و اسپانیا درگرفت که در آن آمریکایی‌ها برای اولین بار در خارج از مرزهای خود جنگیدند. جنگ بورها از سال ۱۸۹۹ (۸) به سرزمین‌گیری‌های بی سر و صدا و از پایین، از سوی انگلستان انجامید. بعد از آن، لشکرکشی هون‌ها (۹) به چین بود که ویلهلم دوم سربازان آلمانی را با چنین شعارهایی بدرقه کرد: هیچ بخششی نخواهد بود. هیچکس به اسارت گرفته نمی‌شود. سربازان ما بایستی به مانند هون‌ها چنان بتازند که پس از گذشت هزاران سال، هیچ چینی‌ای جرأت نکند، به یک آلمانی نگاهی کج بیاندازد. در سال ۱۹۰۴ جنگ بین روسیه و ژاپن درگرفت که منجر به انقلاب در روسیه و به دنبال آن انقلاب در ایران، ترکیه و بخش‌هایی از هند گردید. سپس ما در سال‌های اخیر شاهد موارد متعددی از رعد و برق و تندبادهای سیاسی در چین بودیم. نزاع بین فرانسه و آلمان بر سر مراکش به لشکرکشی و غارت لبنان انجامید و سپس جنگ بالکان آغاز شد. انگیزهٔ این جنگ‌ها، تقسیم مناطقی بود که سرمایه‌داری پیش‌تر به آن‌ها دست نیافته بود.

تا همین اندکی پیش، سوسیال دموکراسی ابزاری سهل برای موضع‌گیری در قبال جنگ قرار می‌داد. جنگ تهاجمی مورد مخالفت و لعنت قرار می‌گرفت. اکنون، بر خلاف این موضع صریح، سوسیال دموکرات‌ها خود را مجاب می‌دانند به نفع جنگ دفاعی موضع بگیرند. رفیق ببل که سخنان نغزی گفته است و گاهی هم مانند هر انسان دیگری، سخنان نه چندان نغز، در یکی از جلسات مجلس رایشستاگ بیان کرد که با وجود کهولت سن، حاضر است در یک جنگ دفاعی اسلحه بر دوش گیرد (۱۰). این رهنمود، از آن‌رو، قابل استفاده نیست که مرز بین یک جنگ تهاجمی و یک جنگ دفاعی بسیار باریک است، چون حبابی که به آسانی می‌ترکد.* در نبردهای انقلاب فرانسه، حکومت فرانسه در بیانیه‌های جنگی مدعی بود، که البته این جنگ‌ها دفاعی هستند، چرا که در حمایت از انقلاب در برابر ارتجاع انجام می‌شوند. جنگ بالکان نیز به لحاظ رسمی جنگی تهاجمی علیه ترکیه است، در حالی‌که صاحبان قدرت در کشورهای مهاجم، دلیل جنگ را دفاع از مقدس‌ترین حقوق ملی و مسیحیت، علیه ترک‌ها می‌نامند و البته ترک‌ها نیز، در برابر، ادعاهایی می‌کنند که به نظر می‌آید، آن‌ها نیز حق دارند. نتیجه آن که ما، پرولتاریا، بایستی مخالف هر جنگی باشیم، هم جنگ تهاجمی و هم جنگ دفاعی. ما در جنگ پیامدهای سلطهٔ امپریالیسم را درمی‌یابیم و با امپریالیسم، در کلیت آن و در جلوه‌های کوچکش، مبارزه می‌کنیم.

دموکراسی آلمانی بر فضای سیاسی سه قلمروی متحد، یعنی آلمان، اتریش و ایتالیا نفوذ دارد. با در نظر گرفتن این امر، عمیقاً جای تأسف است که همین چند هفته پیش که لایحهٔ ارتش جدید در رایشستاگ مورد بررسی قرار گرفت (۱۱)، تنها نمایندگان سوسیال دموکرات آلمان در رایشستاگ نبودند که موافقت خود را با آن اعلام کردند، بلکه هم‌زمان در پارلمان وین، نیز، رفیق رِنِر، به نمایندگی از سوی سوسیال دمکراسی اتریش، موضع مشابهی گرفت. به نظر می‌آید آن‌ها از این اتحاد سه‌گانهٔ کاپیتالیستی انتظار تآثیرگذاری بر صلح را دارند؛ این انتظار، خشت بر دریا زدن است. اولین نتیجه آن این بود که فرانسه به یک اتحاد حقارت‌بار با روسیه کشانده شد و اتحاد انگلستان، فرانسه و روسیه شکل گرفت. (۱۲) یکی دیگر از عواقب این اتحاد، تجهیز نظامی عظیم آلمان علیه فرانسه و روسیه و همچنین تجهیز نظامی اتریش بود.

این اتحاد کجا بود، آن زمان که باید صلح حفظ می‌شد؟ آن زمان که یکی از طرف‌های این اتحاد مورد حمله قرار گرفت یا هنگامی که اتریش، بوسنی و هرتزگوین را ضمیمهٔ خود کرد؟ بنا به یک ضرب‌المثل قدیمی، وقتی دو یا سه دولت سرمایه داری پچ‌پچ می‌کنند، حتماً درصدد توطئه علیه چهارمین کشور سرمایه‌داری هستند. انتظار برقراری صلحی پایدار از این اتحاد، چه اندازه ساده‌لوحانه است؟ تنها یک اتحاد، متضمن برقراری صلح است. تنها این اتحاد قابل اتکاست، و آن هم اتحاد پرولتاریای انقلابی جهان است!

یک توهم دیگر نیز وجود دارد که در رابطه با حفظ صلح به سردرگمی می‌انجامد، یعنی توهم امکان خلع سلاح. چند سال قبل، گِرِی، وزیر انگلیس در یک سخنرانی، توافق بر سر محدود کردن تسلیحات را توصیه کرد (۱۳). هنوز خبر این سخنرانی در سطحی وسیع پخش نشده بود، که برخی از رفقا در فراکسیون ما در مجلس به تحسین او زبان گشودند: آفرین به سخنوری این مرد!

آن‌ها گمان می‌کردند با این روش می‌توانیم خود را از جنگ کنار بکشیم و به سوی صلح گام برداریم. اما همان‌گاه که گِرِی این سخنان را به زبان می‌راند، لایحهٔ دیگری در جیب داشت که بر مبنای آن به جای کاهش، بودجهٔ تسلیحات نظامی، افزایشی عظیم می‌یافت. در آلمان نیز وضعیت مشابهی حاکم بود. در کمیسیون بودجه، وزیر جنگ هم از توافق با انگلستان حرف می‌زد.(۱۴)

اما ما هدفی کاملاً متفاوت را دنبال می‌کنیم، هدفی که روشن و صریح وظیفهٔ تاریخی‌مان را به ما گوشزد می‌کند. این هدف، همان‌گونه که در برنامهٔ ما آمده است، نظم میلیشیایی و تسلیح مردمی است. وظیفهٔ ماست که به توده‌ها بگوییم، نباید اطاعت کنند، باید منافع خود را دریابند. با وجود این، خواست تشکیل نیروی مسلح مردمی امری کاملاً متفاوت با خلع سلاح مطروحهٔ طبقهٔ مسلح حاکم است. این نیروی مسلح تنها می‌تواند توسط نیروی پرولتاریا ایجاد شود. ما خودفریب نیستیم. ما باور نداریم که می‌توانیم از امروز به فردا میلیشیا تشکیل دهیم. سازماندهی یک ارتش مردمی، چه جنگی باشد و چه نباشد، هیچ تطابقی با سلطهٔ کارتل‌های تسلیحات نظامی ندارد. برای تشکیل این ارتش مردمی باید طبقهٔ مسلط را به زیر کشید، یعنی انقلاب، امری قهرآمیز و تاریخی. اما آیا باید به این بهانه، خواست خود را چون گوهری گران‌بها در صندوقچه‌ای پنهان کنیم و تنها هنگام ضیافت آن را رخ‌نمایی کنیم؟

نه! ما همین امروز باید این خواست را در برنامه‌های عملی روزانه بگنجانیم. مردم باید بدانند که سرنگونی نظامی‌گری، شرط اولیه است. در فرانسه شاهدیم که در حال حاضر اعتراضی پرشور علیه خدمت وظیفهٔ سه ساله انجام می‌شود و مخالفت با فرمانبرداری نظامی آغاز شده است. آیا کارگر آلمانی باید احمق‌تر، بدتر و ترسوتر باشد؟ به باور من، میلیون‌ها رأی سوسیال دموکرات‌ها بی‌جهت نیست، تداوم ۵۰ سالهٔ سوسیال دموکراسی بی‌دلیل نیست. زمانی هم فراخواهد رسید که کارگران آلمانی از اطاعت سرباز زنند؛ زمانی که آنان شجاعانه برخاسته و بگویند: نمی‌خواهم! اطاعت نمی‌کنم!

پیامد این تدارکات جنگی، سقوط حقیرانهٔ پارلمان خواهد بود. حتا در آلمان تمام نیروهای مخالف اپوزیسیون‌های بورژوازی نیز از مجلس ناپدید می‌شوند، چرا که هیچ یک از لوایح مربوط به تسلیحات نظامی نیست که به تصویب طرفداران وفادار حکومت نرسیده باشد. کافی‌ست حکومت یک سوت بزند و پارلمان از هم بپاشد. و اما در مورد نمایندگان سوسیال دموکراسی، ما به هنگام انتخابات مجلس تمام تلاش خود را می‌کنیم تا نمایندگان‌مان به مجلس بروند، و تا جای ممکن نظرات ما را نمایندگی کنند. اما، مایهٔ تأسف است، اگر کارگری فکر کند انداختن رأی در صندوق کافی‌ست. هر چه تعداد بیش‌تری از نمایندگان به مجلس راه یابند، به همان میزان، چنین مجلسی برگ استتاری خواهد شد برای پوشاندن استبداد مطلقه. زمانی که ارتش آلمان برای حرکت به سوی چین تسلیح شد (۱۵)، این نمایندگان احساس امنیت کامل از پست و مقام خود کردند، چرا که بعد از تصویب بودجهٔ لازم توسط نمایندگان بورژوازی، امتیاز مصونیت پارلمانی نصیب آنان شد. در انگلستان جایی که به طور سنتی، اعتقاد به تقدس پارلمان ریشه دوانده، نیز همین‌گونه بود؛ یک روزنامهٔ انگلیسی نوشت، نمایندگان این سه مجلس، به سوی بستن در این دکان‌ها گام برمی‌دارند. در اتریش هم مانند آلمان و انگلستان و در دیگر کشورها هم به همین طریق پارلمانتاریسم دائماً عمیق‌تر سقوط می‌کند. پس سوسیال دموکرات‌ها، هنگامی که تنها به پارلمانتاریسم امید می‌بندند، دیگرچه ارزشی دارند؟ نقطه ثقل سیاست سوسیال دموکراسی باید توده‌ها باشند. پارلمان هرچند مهم، اما تنها یک تریبون اظهار نظر است از آن باید برای روشنگری سوسیالیستی و نهیب به توده‌ها، بهره‌جویی شود. دلایل کافی وجود دارد، که در زمان مناسب، توده‌ها قادر به عمل هستند. با یک صندوق در دست و لیست اعضا در دست دیگر به ما گفته می‌شود که ما عضو و پول کافی نداریم تا اعتراض‌های بزرگ سازمان دهیم. عجبا به این حسابگران حقیر! من ارزش سازمان‌دهی را دست کم نمی‌گیرم اما زیادی هم دست بالا نمی‌گیرم، چرا که این فرض غلط است که اول باید تمام زنان و مردان کارگر، عضو حزب شوند، تا بتوان علیه سرمایه‌داری مبارزه کرد. در بلژیک در ابتدا ۴۰۰ هزار نفر به مدت ده روز به‌رغم تمام محدودیت‌ها، برای کسب حقوق سیاسی خود مبارزه کردند. گرچه به نظر من زمان مناسبی برای این مبارزه نبود. (۱۶)

این واقعه در حالی روی داد که کارگران بلژیکی از نظر سازماندهی در سطحی بسیار پایین‌تر از کارگران آلمانی قرار داشتند. همچنین انقلاب روسیه ثابت کرد که توده‌ها از چه قدرتی برخوردار هستند. در سال ۱۹۰۶ پرولتاریای روسیه نه اتحادیه داشت و نه یک سازمان سیاسی، اما چند سال بعد آتش انقلاب سازمان‌های پرولتری را صیقل داد.

ضروریست که ما نیروی خود را که نیروی اصلی توده‌های وسیع است، دست کم نگیریم، همانطور که نباید نیروی خود را زیادی دست بالا بگیریم. ما نباید فقط به این افتخار کنیم که اکنون پس از یک فرآیند ۵۰ ساله، میلیون‌ها نفر را در صفوف خود گرد آورده‌ایم، بلکه باید به وظایف عملی خود متعهد باشیم. هر چه تعداد ما بیشتر شود، به همان نسبت وظیفهٔ ما در بسیج توده‌های مردم مبرم‌تر می‌گردد. باید در این مورد روشنگری کنیم که سرمایه‌داران، جهان را تقسیم می‌کنند و پیامد آن گردن ما را خواهد شکست. باید اراده تزلزل‌ناپذیر خود در پیگیری وظایف‌مان را به نمایش بگذاریم، همان عزم و اراده‌ای که انقلابیون در انقلاب فرانسه به خرج دادند و دانتون آن را چنین خلاصه کرد: در شرایط خاصی تنها یک شعار با سه واژه لازم است: جسارت، جسارت، جسارت!

 

 

  1. این سخنرانی در ابتدا در مجلهٔ لایپزیگر فولکس به شمارهٔ ۱۲۱ در تاریخ ۲۹ ماه مه ۱۹۱۳ منتشر شد.
  2. در سال ۱۹۰۴ در آفریقای جنوبی، مردم هرروس (Hereros) و هوتنتوتن (Hottentotten) علیه استعمار امپریالیسم آلمان به پا خاستند، شورش‌هایی که مشخصات جنگی آزادیخواهانه را داشت. این شورش‌ها پس از سه سال واِعمال قساوت و بیرحمی بی‌حد و مرز توسط نیروهای استعماری آلمان، شکستی بس زیان‌آور را متحمل شدند.
  3. با پیروزی حزب محافظه‌کار در انتخابات مجلس در کانادا در سپتامبر ۱۹۱۱ به سلطهٔ پانزده سالهٔ اکثریت لیبرال پایان داده شد.
  4. کارل مارکس: بیانیهٔ تآسیس انترناسیونال اول کارگری
  5. در نتیجهٔ تقسیم لهستان در سال‌های ۱۷۷۲، ۱۷۹۳ و ۱۷۹۵، بخش غربی پروس، گالیزن از سوی اتریش و مناطق شرق روسیه اشغال شدند. در سال ۱۸۱۵ پادشاهی لهستان (کنگرهٔ لهستان) توسط کنگرهٔ وین تآسیس شد و به روسیه ملحق شد.
  6. در قرارداد صلح از سوی لندن که در ۳۰ ماه مه بین کشورهای بالکان و ترکیه منعقد شد، بایستی ترکیه تقریبآ تمام مناطقی را که در شبه‌جزیرهٔ بالکان بودند به این کشورها تحویل می‌داد.
  7. تحت تأثیر انقلاب در روسیه از ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ در ایران جنبشی توده‌ای و بورژوا- دموکراتیک شکل گرفت که به محدودیت سلطنت مطلقه و آغاز اصلاحات حکومت مشروطه انجامید. با حمایت فعال بریتانیای کبیر و تزار روسیه که در جنوب یا شمال ایران نیروهای انقلابی را با زور اسلحه سرکوب کردند، نیروهای ارتجاعی در ایران در پایان سال ۱۹۱۱ انقلاب را شکست دادند.
  8. جنگ‌های بورها یا جنگ‌های دهقانی، جنگ‌هایی هستند که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بین از سویی سفیدپوستان مهاجری که عمدتآ هلندی، فرانسوی و آلمانی بودند و از مستعمره‌های هلند در آفریقا در آفریقای جنوبی ساکن شده بودند و از سویی دیگر بریتانیای کبیر در گرفت. بورها در آفریقای جنوبی کشورهایی به شکل جمهوری‌های خودمختار تشکیل داده بودند و تقریباً حدود ۲۰ سال قوام داشتند که البته اقتصاد آنان بر پایه بردگی اهالی بومی آفریقای جنوبی استوار بود. (پاورقی از مترجم)
  9. در ۲۷ ژوئیه ۱۹۰۰ ویلهم دوم در برن‌هاون تشکیل لشکرهای گروه تجسسی چین را با یک سخنرانی شوینیستی تحریک‌آمیز معروف به سخنرانی هون‌ها، تصویب کرد و با شقاوتی بی حد و حصر آزادیخواهان چینی را به مبارزه طلبید.
  10. آگوست ببل در ۷ مارس ۱۹۰۴ در مجلس رایشستاگ در رابطه با موضع سوسیال دموکراسی، در صورت حملهٔ قدرت‌های خارجی سخنرانی کرد. او بر مبنای موضع‌گیری‌های مارکس و انگلس در قرن نوزدهم در مورد این که جنگ دفاعی علیه تزاریسم و متحدانش می‌تواند به نفع جنبش کارگری باشد، دائماً تاکید می‌کرد. اما ببل این واقعیت را ندیده بود که این برداشت به دلیل تغییرات ملی و بین‌المللی مناسبات نیروها در عصر امپریالیسم، به گذشته تعلق دارد.
  11. پایان سال ۱۹۱۳ در رایشستاگ طرحی برای ارتش و پشتیبانی مطرح شد که بزرگترین تقویت نظامی از آغاز موجودیت قلمرو آلمان محسوب می‌شود. بخشی از تأمین اضافی مالی بایستی از طریق اخذ سهمی برای ارتش و مالیات‌بندی تمام دارایی‌های بیش از ۱۰ هزار مارک صورت می‌گرفت که البته بر دوش کارکنان نهاده می‌شد. با این که فراکسیون سوسیال دموکراسی این طرح را رد کرد، اما به اخذ پول تحت عنوان سهم ارتش و مالیات بر ثروت افزوده شود، برای تأمین مالی این طرح، رأی مثبت داد. رآی مثبت داد
  12. پیش از آن که فرانسه، روسیه و بریتانیای کبیر متحد شوند، بریتانیای کبیر و روسیه در ماه آگوست ۱۹۰۷ در مورد تقسیم حوزهٔ منافع خود به توافق رسیده بودند. پیوستن فرانسه به اتحاد سه گانه (Triple-Entente) و تشکیل بلوک قدرت امپریالیستی بر این پایه شکل گرفت.
  13. وزیر امور خارجهٔ انگلیس، سِر ادوارد گری، در ۱۳ مارس ۱۹۱۱ در مجلس بریتانیا در رابطه با بودجهٔ نیروی دریایی سخنرانی‌ای داشت مبنی بر امکان محدودیت تسلیحات نظامی. او به طور مشخص قراردادی را عنوان کرد، که دربارهٔ آن با آلمان مذاکره شده و مربوط به کاهش هزینه‌های تسلیحات نظامی در دوران صلح است. طرح بودجه در مجلس مورد قبول واقع شد و بودجهٔ ارتش به میزان چهارمیلیون پوند استرلینگ افزایش پیدا کرد.
  14. این وزیر جنگ نبود که توافق با بریتانیایی کبیر را فرخنده خواند و مذاکرات را در صورتی که بریتانیای کبیر آن را شروع کند، امکانپذیر عنوان کرد، بلکه دبیر دولت در نیروی دریایی ارتش، آلفرد فٌن تیرپیتز بود که در تاریخ ۶ فوریه ۱۹۱۳ در کمیسیون بودجهٔ مجلس این سخنان را گفت. سخنرانی او با تشویق زیادی روبرو شد. در حالی که، صحنه‌ای که در آن یک وزیر جنگ آلمانی مانند کبوتری شاخهٔ زیتون صلح را به منقار گرفته بود، در واقع پیش پردهٔ تصویب بودجهٔ عظیم نظامی بود. حتی با چشمان بسته، می‌شد دید که این تسلیحات پیامد ضروری و طبیعی مجموع تغییرات و تحولات اقتصادی است. تا زمانی که سرمایه سلطهٔ خود را اِعمال می‌کند، تسلیحات نظامی و جنگ وجود خواهند داشت. تمامی دولت‌های کوچک و بزرگ سرمایه‌داری اکنون به یک مسابقهٔ تسلیحاتی کشیده شده‌اند. این همیشه حق مسلم سوسیال دموکراسی بوده است که در مبارزاتش، نه بر فراز آشیانهٔ فاخته، بلکه با پاهایی استوار بر روی زمین واقعی قرار گیرد. ما همیشه در مورد تمامی وقایع سیاسی این سؤال را می‌پرسیم که این وقایع چگونه با تحولات سرمایه‌داری انطباق دارند. البته که ما سیاستمداران بورژوازی صلح، این آدم خوب‌ها و اما موسیقیدانان بد را به سخره می‌گیریم. این یک اتوپی ناامیدانه است که انتظار داشت، ما توسط پروپاگاندا برای خلع سلاح بتوانیم کشورهای سرمایه‌داری را در امر تدارکات نظامی متوفق کنیم. تسلیحات نتیجهٔ جبری تحول سرمایه‌داری است، و این راه به سقوط می‌انجامد.
  15. در سال ۱۹۰۰ امپریالیسم آلمانی قتل فرستادگان آلمانی در پکن به هنگام شورش ایهوتان را بهانه کرد تا به چین ارتش خود را گسیل کند و به این ترتیب نفوذش در شرق آسیا را تثبیت کند. ارتش‌های دیگر کشورهای امپریالیستی به همراه ارتش مهاجم آلمان جنبش رهایی بخش چینی را بیرحمانه سرکوب کردند.
  16. در تاریخ ۱۴ آوریل ۱۹۱۳ در بلژیک اعتصابی عمومی برای کسب حق رأی صورت گرفت که از ماه ژوئن ۱۹۱۲ توسط یک کمیتهٔ ویژه سازماندهی شده بود. به لحاظ مالی و بالا بردن سطح آگاهی در سراسر کشور تدارکات دقیقی انجام شده بود. در این اعتصاب تقریباً ۴۵۰ هزار کارگر شرکت کردند. در ۲۴ آوریل ۱۹۱۳ پس از این که پارلمان بلژیک در یک کمیسیون قول انجام اصلاحات در حق رأی را داد، حزب خاتمهٔ اعتصاب را اعلام کرد.

 

منبع: مجموعه آثار رزا لوگزامبورگ به زبان آلمانی، جلد سوم، صفحه ۲۱۹ – ۲۱۲.

*تآکیدات با حروف سیاه از مترجم

POST A COMMENT.