سال برای چه کسانی نو می‌شود؟

خورشید از کجا سر می‌زند که سهم کوچه ما کم است و روشنایی کامل را در آن نمی‌شود دید. هر صبح که از کوچه رد می‌شوم می‌لرزم. به خیابان‌هایی دیگر که می‌رسم هوا روشن‌تر و گرم تراست. از کنار جوی کوچه هم نمی‌توانی رد بشوی بوی تعفن زیر دماغت می‌زند. چه کسی این کوچه را برای ما انتخاب کرده است؟ با بچه‌ها قرار داریم امروز این جوی را تمیز کنیم. جوی باریک کوچه ما محل بازی و سرگرمی بچه‌هاست. کار ما ظهر شروع شد. تا توانستیم آت‌وآشغال از جوی درآوردیم و سطل آب ریختیم تا بوی بد را بشورد و ببرد. بهار از کوچه ما هم رد خواهد شد. لب جوی می‌نشینیم. کم‌کم همان یک‌ذره گرمای خورشید هم از کوچه ما می‌رود. زیگزاگ از میان جوی راه می‌رویم. توپمان را می‌آوریم و فوتبال جانانه‌ای بازی می‌کنیم. قرار فردا روز اول عید را برای مسابقه می‌گذاریم. کنار هم‌نشستیم و پاهایمان را در جوی آب کردیم. سکوت ما را صدای پای پدرم شکست. بلند شدم و باهم به خانه رفتیم. در صورتش خبری از سال نو نیست. نان را از بین انگشتان زخمی پدرم برداشتم. حرفی نزدیم نه از عید نه از خرید. تمام حرف‌های پدرم درهمان کف دستش نوشته‌شده بود حرفی باقی نمی‌ماند. به کوچه برگشتم. پای‌برهنه بچه‌ها در جوی آب بود. پرسیدم به نظر شما سال برای چه کسانی نو می‌شود؟ کسی جوابم را نداد همه ساکت و سربه‌زیر شده‌اند. یک نفر به کابل برق نگاه می‌کرد ویکی به شن ریزه‌های جوی آب. یک نفر از جمع جا مانده بود و کسی نمی‌دانست کجاست. یکی از بچه‌ها گفت سال برای صاحب‌خانه ما نو می‌شود ماشین جدیدی خریده لابد لباس نوه‌ام می‌خرد. یکی گفت سال برای صاحب‌کار من نومی شود بلیط گرفته با بچه‌هایش به مسافرت بروند. وقتی پول‌دارند که مسافرت بروند حتماً سال نو را هم می‌بینند. همه ما کسی را می‌شناختیم که سال نو را می‌دید من هم از صاحب کارخانه پدرم گفتم که بچه‌هایش را به خارج فرستاده است. آخر هم نفهمیدیم کدام‌یک پول دارتر هستند. چقدر حرف برای گفتن داشتیم و نمی‌دانستیم. حسن هم از راه رسید. حالا جمع ما کامل شد. گفت اضافه کارمانده تا پو ل بیشتری بگیرد نگاهش کردم بوی آهن می‌داد هم سن هم هستیم ولی دستانش به‌اندازه دستان پدرم زبراست. چرا اضافه کار ماندی؟ برای دکترونسخه مادرم، مریض است. می‌گفت صاحب کارگاهش بیشتر از همه‌سال نو را می‌بیند خیلی پول‌دار است. یک بار برای کمک به خانه‌اش رفته‌ام و چیزهایی دیدم که شما باور نمی‌کنید. خانه‌شان درست مثل قصر پادشاهان بود. حیاط خانه‌شان سه برابر کوچه ما بود و چند ماشین داشتند. داخل خانه مرا راه نداند ولی از دور دیدم پر از اثاثیه و پرده بود. پایم را از آب درمی‌آورم سردم شده است. فکر کردم دلیل این‌همه بی‌پولی ما و این‌همه پولداری صاحب‌کار حسن چیست؟ فرق ما با پولدارها در چیست؟ کم کار می‌کنیم یا کم‌پول می‌گیریم؟ این را میدانم که پدرم خیلی کار می‌کند دلم برایش سوخت. دلم برای خودم و دوستانم هم سوخت. چرا باید تمام‌روز کار کند که مادرش را دکتر ببرد؟ نکند روزی بیاید که تمام آرزوهای ما در دلمان بپوسد؟ نمی‌خواهم فکرکنم ما قادر نیستیم به ارزوهایمان برسیم. دلم نمی‌خواهد خودم را وادار به خوشبخت بودن بکنم. نه ما هیچ‌کدام نمی‌دانیم خوشبختی چیست. نکند دیر شود و آرزوهای ما تمام شود؟ چرا باید خودمان را گول بزنیم ما بی‌پول و فقیریم. چرا سال برای ما نو نمی‌شود؟ پاسخ خستگی‌های پدرم نداری نیست. چه باید کرد؟ از جایم برخاستم. دلم می‌خواست فکرکنم. مهتاب هم به کوچه ما که می‌رسد رنگش می‌پرد. یاد حرف‌های معلمم افتادم. صدایش در گوشم پیچید بچه‌ها دردمان را خودمان باید درمان کنیم. روزگارمان را خودمان باید نو کنیم. بچه‌ها باید شهامت داشته باشیم. ازسر کوچه یک تنگ کوچک ماهی خریدم. برای دوستانم دست تکان می‌دهم و می‌گویم من فردا به دیدن آقا معلم می‌روم هرکس می‌خواهد بیاید. کنار سفره می‌نشینیم با یک‌کاسه که چند سکه درونش هست و یک‌مشت سنجد و یک سبد سبزی‌خوردن. از دیدن دست‌های پدرم خشمی در دلم شکل می‌گیرد. این ظلم نیست که کسی که کارنمی کند پول دارد و پدرم که این‌همه سال کارکرده است و این‌همه شکسته و خسته است نمی‌تواند سال نو را ببیند؟ چیزی نمی‌توانم از چشم‌های پدرم بفهمم. دل‌افسرده تراز آن است که حرفی بزند. شاید پدرم هم به تغییرات فکر می‌کند. سال نومی شود. این ماهی کوچک داخل تنگ تنها نشانه سال نوی ما بود. دلم گرفته است به کوچه می‌روم ماهی را در حوض میدان می‌اندازم نمی‌توانم زندانی ببینمش. هوا هوای بهار است حتی برای ما. بهتراست کفش‌هایم را واکس بزنم همینطور کفش‌های پدرم را.

کنش‌یار- اسفند ۱۴۰۰

POST A COMMENT.