یادداشت سیاسی- بیکاری تحصیلکردگان دانشگاهی یکی از معضلات بزرگ رژیم است که مقامات حکومت اسلامی بارها به آن اعتراف کردهاند. در روزهای اخیر نیز وزیر کشور با بیان اینکه ۴۳ درصد از بیکاران، دارای تحصیلات دانشگاهی هستند که تعداد آنها بالغ بر یک میلیون و صدهزار نفر میگردد، از خطر افزایش میزان بیکاری آنها و رسیدن به مرز ۱۱ میلیون بیکار با تحصیلات دانشگاهی تا سال ۱۴۰۰ (یعنی ۷ سال دیگر) خبر داد.
پیش از وی علی ربیعی وزیر کار ۴۵ درصد از بیکاران کشور را تحصیلکردگان دانشگاهی دانسته و گفته بود که در سالهای آینده ۴ میلیون و پانصد هزار تحصیلکرده دانشگاهی به جمع بیکاران خواهند پیوست.
پیش از آنکه وارد اصل موضوع شویم، باید بر این نکته تاکید کرد که میزان و درصد بیکاران در آمارهای رسمی با واقعیت اختلاف فاحشی دارد و برای همین است که در سخنان مقامات حکومتی در مورد میزان بیکاری از جمله بیکارانی که تحصیلات دانشگاهی دارند، تفاوتهای زیادی وجود دارد. اما برای این که موضوع کمی روشنتر شود بهتر است ابتدا ببینیم میزان شاغلان و بیکاران بهصورت تقریبی چگونه است تا به تصویر روشنتری از مساله بیکاری و بهویژه بیکاری تحصیلکردگان دانشگاهی دست یابیم.
براساس آمار منتشره از سوی مرکز آمار ایران، نرخ مشارکت اقتصادی در زمستان سال ۹۲ برابر با ۶/ ۳۷ درصد بوده است که از این میزان ۵/ ۱۰ درصد بیکار بودهاند. به عبارتی دیگر در این آمار حدود ۲۴ میلیون نفر جزو جمعیت فعال کشور محسوب شدهاند که از این تعداد حدود ۲ میلیون و پانصد هزار نفر بیکار هستند.
اما این آمارها نقص بزرگی دارند و شاید بهتر باشد از زبان خبرگزاریهای دولتی این نقص را ببینیم. خبرگزاری مهر در تاریخ ۱۹ اردیبهشت با بیان اینکه: “۶ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر از جمعیت کشور در فاصله سالهای ۸۴ تا ۹۲ بر تعداد افراد غیرفعال کشور افزوده شد”، مینویسد: “بررسی آمارهای ارائه شده از سوی مرکز آمار ایران در سالهای گذشته نتایج عجیب و در عینحال تامل برانگیزی از وضعیت فعالیت اقتصادی و اشتغال در ایران ارائه میدهد به نحوی که تا پایان سال گذشته چیزی بیشتر از ۳۹ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر از جمعیت کشور اساسا در محاسبات و آمارهای تخصصی وارد نشدهاند و به عبارتی نه شاغل هستند و نه بیکار”. به زبان دیگر در این سالها حداقل ۶ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر باید بر تعداد بیکاران افزوده میشد که مرکز آمار ایران با روشی که احتمالا تنها جادوگران از آن خبر دارند این تعداد را از میزان بیکاران حذف کرده است.
همین داستان را میتوانیم به زبانی دیگر از وزیر کار دولت روحانی بشنویم. به گزارش خبرگزاری ایسنا در تاریخ ۲۵ مرداد، وزیر کار در نشست شورای اشتغال استان یزد میگوید: “محاسبه نرخ رشد منفی در سالهای گذشته نشان میدهد ما ۳۰ درصد رشد منفی را تجربه کردیم که هر یک درصد رشد با احتساب مشاغل جانبی بالغ بر ۴۰۰ هزار شغل میشد” (برای اینکه حساب و کتاب مشکل نشده، از دست ما در نرود و وزیر کار نیز زیر حرفاش نزند باید تاکید کنیم که با حساب وزیر کار، در طی این سالها ۱۲ میلیون شغل در اثر رشد منفی اقتصادی از دست رفته است!!). حال این را هم در نظر بگیرید که ایران ۴ میلیون دانشجو دارد و سالانه حدود هشتصد هزار تا یک میلیون از این دانشجویان مدرک تحصیلی خود را دریافت میکنند تا به بازار کار وارد شوند.
اکنون دیگر محاسبه میزان بیکاران – حداقل به صورت حدودی – نباید کار مشکلی باشد و اگر حرف وزیر کار را سند قرار دهیم، اقتصاد ایران برای حل معضل بیکاری، باید رشدی نجومی داشته و از نرخ رشد اقتصادی در کشورهایی مانند چین و ویتنام با سرعتی خارقالعاده جلو بزند، و البته کیست که از بحران رکود – تورمی که بیش از سه دهه تداوم یافته خبر نداشته باشد؟!! حال روحانی میخواهد با تداوم سیاستهای گذشته این بحران رکود – تورمی را حل کند که البته بیش از هر چیز به یک جوک بیمزه شباهت دارد.
آنچه که این وضعیت تلخ را سبب شده، در اساس مناسبات سرمایه داریست که جمهوری اسلامی از آن پاسداری میکند، حال چگونه میتوان با دفاع از این مناسبات (از جمله ساختار سیاسی حاکم)، به جنگ بیکاری رفت؟!!
بیکاری بخشی از ملزومات جامعهی سرمایهداریست. در تمامی کشورهای سرمایهداری بخشی از جمعیت کشور همواره باید بدنبال کار باشند. علت آن نیز واضح است. سرمایهداری به تعدادی بیکار نیاز دارد تا بتواند از سویی نیازهای پیشبینی نشدهی خود را در شرایطی مانند دوران رونق اقتصادی تامین کند و از سوی دیگر و در واقع مهمتر از هر چیز با استفاده از بیکاران که به آن ارتش ذخیره کار میگویند، در برابر مبارزهی کارگران برای دستمزد بیشتر و دیگر خواستهایشان همچون کاهش ساعات کار مقابله کرده و حتا دستمزدهایی بهمراتب پایینتر به آنها تحمیل کند. برای نمونه یکی از نتایج بحران اخیر در جهان سرمایهداری که حاصل آن افزایش تعداد بیکاران بوده است، بدتر شدن وضعیت معیشتی کارگران حتا در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری میباشد. تاجائیکه در برخی از کارخانجات، کارگران (مانند کارخانه ماشینسازی ولوو در سوئد) مجبور شدند به دستمزد کمتر رضایت دهند تا از اخراج بخشی از کارگران کارخانه و گاه حتا تعطیلی و بیکار شدن تمامی آنها جلوگیری شود.
در ایران البته وضعیت بسیار اسفناکتر از دیگر کشورهای سرمایهداریست و طبیعتا دلیل آن نیز عمق بحرانیست که منجر به بیکاری حداقل ۸ میلیون نفر شده است. بیکاری ۸ میلیون نفر، آنهم در شرایطی که دستمزدها کفاف زندگی را نمیدهند باعث شده است که سرمایهداران نیروی کار را با حداقل دستمزد و حتا یک سوم میزان حداقل “قانونی” دستمزد به کار گمارند (که البته در میان اینها کم نیستند کسانی که دارای تحصیلات دانشگاهی هستند، بویژه در میان زنان).
حال دولت روحانی با کدام سیاست میخواهد معضل بیکاری را حل و یا حتا کاهش دهد؟! دولتی که پس از یک سال حتا یک سیاست روشن برای مقابله با بیکاری نداشته است. بدتر آن که با تداوم سیاستهای گذشته، عملا بر بیکاری افزوده و به اقتصاد انگلی دامن زده است.
اما جدا از تداوم وضعیت رکودی در اقتصاد کشور، سیاست دولت در رابطه با استخدام در سیستم دولتی نیز یک نمونهی مشخص است که چشمانداز وخیمتری از بیکاری بهویژه بیکاری تحصیلکردگان دانشگاهی را به تصویر میکشد. تاکنون وزاری آموزشوپرورش، نفت و نیرو از وجود نیروی مازاد در این وزارتخانهها خبر دادهاند که این بهمعنای تلاش دولت برای کاهش مستخدمین دولتی و اخراج در دستگاههای وابسته به دولت است. پیش از آنها نیز وزیر کشور اعلام کرده بود که تا ۸ سال آینده استخدام دولتی وجود ندارد. این را هم در نظر داشته باشیم که عمدهی کسانی که به استخدام ادارات دولتی درمیآیند، دارای تحصیلات دانشگاهی هستند. از سوی دیگر سایر بخشهای اقتصادی بویژه بخش صنعت که میتواند نیروی کار را جذب کند، حال و روز خوشی ندارند، پس این نیروی عظیمی که خواستار ورود به بازار کار هستند به کجا میتوانند بروند؟ این نیروی عظیمی که هر سال هزینههای زیادی برای کسب مدرک دانشگاهی میپردازند، باید چه کنند، وقتی که دولت درب ورود به ادارات دولتی را کاملا بسته و اقتصاد در بخشهای گوناگون با بحران روبروست؟ باید این میلیونها انسان چگونه زندگی را سر کنند؟
خانوادههایبسیاری از این گروه از بیکاران، با قرض گرفتن و فروش اموال خود سعی کردند فرزندان خود را راهی دانشگاه کنند. از هزینههای سرسامآور کلاسهای تقویتی و کنکور گرفته تا دانشگاههای پولی مانند آزاد و پیام نور. اما چه حاصل میشود؟! بیکاری جوانی که با هزار شوق درس خوانده و حالا واقعیت همچون سنگی سخت به صورتاش میخورد و او را با هزار مشکل روحی روبرو میسازد. دربهای زندگی را بهروی خود بسته میبیند و در آخر او میماند با پدر و مادری که دلشان خون است. از بیکاری، از بیعدالتی و از رنجی که تحمل میکنند.
نظرات شما