تقى شهرستانى: خاطره اى از اوین و مقاومت علیرضا سپاسى

یک نامه: رفقا، با درودهاى فراوان،
چندى پیش مقاله اى را درباره رفیق شهید علیرضا سپاسى آشتیانى در سایت اندیشه و پیکار خواندم. در آن جا به زندگى مبارزاتى رفیق سپاسى و نقش وى در مقاطع مختلف سازمان، هر چند مختصر، پرداخته بودید، اما به دوره آخر زندگى وى، در زندان که به حق دوره مهمى از زندگى رفیق بوده، اشارهء کافى نشده بود. این مرا برآن داشت تا به چند خاطره از زندان در مورد این رفیق عزیز اشاره اى بکنم:
قبل از اینکه به اصل مطلب ادامه بپردازم لازم است اشاره اى هر چند کوتاه به یکى از قوانین انفرادى ها و ۲۰۹ اوین بکنم و آن سکوت است، سکوتى سنگین. کوچکترین صدایى به معناى نقض این قانون است و مستوجب ضرب و شتم شدید زندانى خاطى! هدف از سکوت این است که فرد احساس تنهائى شدید کند، به طورى که به مرور به فرد تلقین شود که در اینجا از مقاومت و مبارزه خبرى نیست. تنها سخن، سخن تسلیم است و اعتراف. موارد زیادى بوده که افرادى در چنین شرایطى دچار بیمارى روانى شده و هرگز بهبود نیافته اند.
اوایل تابستان سال ۶۳ بود که مرا مجددا از انفرادى هاى زندان گوهردشت به سلولى در بند ۲۰۹ اوین منتقل کردند. در آنجا با فردى همسلول شدم که پس از ایجاد جو اعتماد و اطمینان، رابطه رفیقانه اى بینمان شکل گرفت. نام این رفیق عزیز، محمد صبورى گرگرى بود. وى با اینکه بیش از ۲۵ سال نداشت، به خاطر توانایى هایش عضو مرکزیت سازمان وحدت انقلابى شده بود. رفیق در بازجویى ها زیر انواع شکنجه هاى شدید قرارگرفته و جاى شکنجه ها در کف پاهایش مانده بود. در مراحل بازجویى و در دادگاه اسلامى از مارکسیسم ـ لنینیسم دفاع کرده بود. بعدها این رفیق در فاجعهء کشتار زندانیان سیاسى در سال ۶۷ شهید شد.
رفیق محمد از زبان یکى از رفقاى شهید شمالى راه کارگر، اگر اشتباه نکنم بنام روزبه، چنین نقل میکرد: “علیرضا سپاسى آشتیانى در یکى از سلول هاى نزدیک سلول من بود. در اثر شکنجه هاى بسیار شدیدى که بر او اعمال شده بود، دست و پاى رفیق عملا از کار افتاده بود به طورى که نمى توانست آن ها را حرکت دهد. سینه خیز کنان به بازجویى میرفت و بر مى گشت ولى روحیه بسیار قوى و بالایى داشت. مرتب در سلولش با صداى بلند مشغول سرود خواندن و شعار دادن علیه جمهورى اسلامى بود. با اینکه هر بار نگهبانان چند نفرى به داخل سلول رفیق مى ریختند و او را مى زدند ولى باز رفیق به شعار دادن هایش ادامه مى داد و در سلول هاى دیگر روحیه مبارزه و مقاومت مى دمید.”
رفیق محمد صبورى  به نقل از روزبه مى گفت: “سپاسى آشتیانى همواره با نگهبانان از موضع بالا برخورد مى کرد. از آنجائى که سپاسى آشتیانى براى دستشویى رفتن قادر به باز کردن دکمه هاى شلوارش نبود، هر بار که لازم مى شد با صداى بسیار بلند فریاد میزد: نگهبان! وقتى که نگهبان مى آمد، سپاسى با لحن تحقیر آمیزى به او مى گفت: شلوارم را بکش پایین. بعد باز صدا میکرد و مى گفت: شلوارم را بکش بالا”. در مدتى که رفیق سپاسى آنجا بود ، جو ۲۰۹ را به هم ریخته بود و مدام شعار مى داد و سرود مى خواند. سپاسى آشتیانى سمبل مقاومت بود.
خاطره بعدى من از رفقاى شهید رضا قریشى و محمد على پرتوى ست. رفیق رضا تا سال ۵۹ عضو مرکزیت گروه رزمندگان در راه آزادى طبقه کارگر بود و رفیق محمدعلى پرتوى هم که از زندانیان زمان شاه بود و درآن زمان در رابطه با سازمان چریک هاى فدائى خلق دستگیر شده بود و هنگام دستگیرى اش گویا یک تیر هم به آشیل یکى از پاهایش خورده بود که پایش را ناقص کرده بود و مشکل راه میرفت. این بار رفیق را در ارتباط با حزب کمونیست ایران دستگیر کرده بودند ولى خودش میگفت دیگر فعال نبوده و با حزب هم مسئله داشته است. رفیق محمد بسیار رفیقى دوست داشتنى، صمیمى و بى آلایش بود. من با این رفقاى عزیز در سال ۶۳ در سالن ۳ آسایشگاه به مدت کوتاهى هم اتاق شدم. درآنجا مرتب سخن از رفقا، دستگیرى ها، دستگیرى هاى جدید ، زندان ، شکنجه و مقاومت میشد. نام رفقاى بسیارى برده میشد که زیر شکنجه مقاومت ها کردند و حماسه ها ساختند و شهید شدند. رفیق محمد پرتوى و رفیق رضا (که خود آثار شکنجه را همچنان بر بدن داشت) بار ها از سپاسى آشتیانى به عنوان سمبل مقاومت نام بردند. رفیق رضا میگفت که اگر قرار بشود از کسانى به عنوان سمبل مقاومت در زیر شکنجه هاى جمهورى اسلامى نام برد، باید از جمله نام سپاسى آشتیانى را برد. این رفقا هم در کشتار سال ۶۷ شهید شدند.
بى شک افرادى که در آن دوران کوتاه در ۲۰۹ بودند ، رفیق سپاسى آشتیانى را با حماسه هایى که در شکنجه گاه جمهورى اسلامى خلق کرد به یاد دارند. رفیق کمونیستى بود که زیبا زیست، عاشق ماند و آزاده رفت.
یاد رفیق علیرضا سپاسى آشتیانى و تمامى رفقایى که رنج زندان و شکنجه را تحمل کردند و سرِ موضع ماندند گرامى باد.
۱۵ آوریل ۲۰۱۲
منبع: سایت اندیشه و پیکار

POST A COMMENT.