سخن از دورانی است که تمام جهان در التهاب سیاسی به سر میبرد. در چهار گوشه جهان، انقلابها برپاست و مبارزه مسلحانه در جریان.
انقلابیون برای به زیر کشیدن قدرتهای سرمایهداری و استقرار نظمی سوسیالیستی، دنیایی بدون استثمار، فقر و نابرابری در تلاش و مبارزه اند.
در کوبا انقلاب شده است و این انقلاب را سوسیالیستی اعلام کردهاند.
مبارزه مردم ویتنام تحت رهبری حزب کمونیست به الگوی مقاومت در برابر قلدرمنشی و تجاوزات نظامی امپریالیسم آمریکا تبدیل شده است. فروپاشی نظام مستعمراتی امپریالیسم سرعت گرفته است.
کشورهای آفریقایی یکی پس از دیگری حلقههای زنجیر بردهسازی استعماری را در هم میشکنند.
مبارزات مسلحانه تمام کشورهای آسیای جنوب شرقی را فراگرفته است. در آمریکای لاتین تحت تاثیر انقلاب کوبا، جنبشهای چریکی در شهر و روستا گسترش یافتهاند.
این مبارزات به قلب جهان سرمایهداری، پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری نیز رسیده است.
در اروپا، سازمانهای مسلح چریکی در آلمان، ایتالیا، انگلیس، اسپانیا و یونان دست به عملیات نظامی میزنند. در ژاپن هم اوضاع بر همین منوال است. در خاورمیانه، در تعدادی از کشورهای عربی، نظامیانی که تحت تاثیر سازمانهای خردهبورژوایی چپ قرار دارند، رژیمهای دست نشانده را با کودتاهای نظامی سرنگون کردهاند.
جنبش مقاومت مردم فلسطین در اوج قدرت خود قرار دارد و سازمانهای مارکسیست و چپ نقش مهمی در عملیات مسلحانه برعهده دارند. در همسایگی ایران، در ظفار جنگ مسلحانه بر پا شده است. در ترکیه سازمانهای مارکسیست به تاکتیک تبلیغ مسلحانه روی آوردهاند.
احزاب کمونیست و اتحادیههای کارگری اروپا، نیرویی پر قدرت را تشکیل میدهند. جنبش جهانی زنان با مطالباتی نوین در عرصه مبارزه ظاهر شده است. جنبشهای دانشجویی به نبردی رادیکال در سراسر اروپا و آمریکا برخاستهاند. تظاهرات تودهای میلیونی در جانبداری از مبارزه مردم ویتنام و محکوم کردن تجاوزات نظامی آمریکا خیابانهای کشورهای اروپایی و آمریکا را فراگرفته است.
نزاع چین و شوروی بر سر رویزیونیسم خروشچفی، به محرک جدیدی برای رویآوری انقلابیون مارکسیست به عمل انقلابی و مباحثات پردامنه جهانی در جنبش کمونیستی تبدیل شده است.
فیدل کاسترو و چه گوارا محبوبترین انقلابیون جهاناند. چه گوارا شعار برپایی ویتنامهای دیگر را در سراسر جهان سر داده است. در اغلب این جنبشها، نقش کمونیستها و چپهای رادیکال برجسته است.
جنگ سرد و تشدید تضاد دو بلوک شرق و غرب، تاثیر غیرقابل انکاری بر اوضاع سیاسی جهان دارد. اتحاد جماهیر شوروی به رغم غلبه رویزیونیسم خروشچفی، منبع اصلی حمایت سیاسی و تبلیغاتی، مالی و تسلیحاتی لااقل بخشی از جنبشهای انقلابی است. در اردوی مقابل، دولت آمریکا که مدافع حفظ نظم موجود است، از رژیمهای سرکوبگر و فاشیستی و کودتاهای نظامی دست راستی برای کنترل اوضاع حمایت میکند.
در یک چنین دورانی از تلاطمات سیاسی و اوضاع جهانی است که حتی یک گروه مارکسیست رادیکال، وظیفه خود میدانست که برای تغییر جهان به عمل انقلابی روی آورد.
ایران هم از این اوضاع سیاسی جهان برکنار نبود. در ایران، رژیم کودتایی شاه با حمایت امپریالیسم آمریکا، رژیم دیکتاتوری و اختناق را برقرار کرده بود. تمام آزادیهای سیاسی از مردم سلب شده بود. فعالیت سازمانهای سیاسی، صنفی و دمکراتیک ممنوع و تمام راههای فعالیت قانونی مسدود گردیده بود. فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی سنتی با ورشکستگی پایان یافته بود. هر گونه تلاش گروهها و محافل مارکسیستی برای فعالیت سیاسی با شدیدترین سرکوبها روبه رو میشد.
دیکتاتورها البته میتوانند فعالیت قانونی را ممنوع کنند، اما نمیتوانند مبارزه را تعطیل نمایند. آنچه که رخ میدهد، تغییر شکل مبارزه و فعالیت، با توجه به شرایط مشخص است.
بنابراین، به رغم سرکوبگریهای رژیم دیکتاتوری و اختناق، مبارزه ادامه داشت. به ویژه از اواسط دهه ۴۰ محافل متعددی از کارگران و روشنفکران انقلابی شکل میگیرد که تحت تأثیر موج انقلابات و عملیات مسلحانه در سراسر جهان قرار دارند. این محافل و گروهها میکوشند تجربیات انقلابها و جنبشهای مسلحانه در کشورهای دیگر را در ایران به کار گیرند.
در این مقطع، افکار و اندیشههای مائوتسه دون، به ویژه مواضع ضد رویزیونیستی او در برابر رویزیونیسم خروشچفی شوروی، در میان این محافل از نفوذ و محبوبیت فراوانی برخوردار بود.
حزب توده که پس از کودتای ۲۸ مرداد در داخل فرو پاشیده بود، و در پی اختلافات چین و شوروی در خارج از کشور نیز با انشعابات و از هم گسیختگی روبه رو شده بود، کم ترین نفوذ و اعتباری در ایران نداشت.
اما سازمانهای منشعب از حزب توده که مواضع و نظرات مائوتسه دون را پذیرفته بودند، نظیر سازمان انقلابی حزب توده و طوفان در داخل فعال بودند. این جریانات در تلاش برای برپایی انقلاب در ایران بر طبق الگوی چین بودند.
در کردستان، گروه شریفزاده تحت تأثیر اندیشههای مائو به مبارزه مسلحانه روی آورد. بهمن قشقایی نیز با چنین نگرشی دست به مبارزه مسلحانه در شیراز زده بود. گروههای دیگری از نمونه گروه نهاوندیها و دامغانی نیز در همین مسیر گام برداشته بودند. اما تمام اقدامات این گروهها به شکست انجامید.
علت این شکستها نیز چیزی جز این نبود که میخواستند بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی – اجتماعی ایران و تغییراتی که رفرمهای نیمه اول دهه چهل پدید آورده بودند، به شکلی مکانیکی، الگوی انقلاب چین را در ایران پیاده کنند.
جامعه ایران اکنون از نظر ساختار اقتصادی – اجتماعی متفاوت از چین در دوران انقلاب بود و دیگر جامعهای نیمه فئودال – نیمه مستعمره محسوب نمیشد. به ویژه رفرمهای ارضی رژیم شاه به مسلط شدن شیوه تولید سرمایهداری انجامیده بود. در واقع، یکی از اهداف مهم اجرایی شدن مانیفست والت روستو، تئوریسین کاخ سفید در کشورهایی نظیر ایران، مقابله با تکرار تجربه چین در کشورهای دیگر بود.
اکنون با انجام این رفرمها، هم آن هدف تحقق یافته بود و هم بازار سرمایه جهانی بسط پیدا کرده بود. مناسبات سرمایهداری تا اعماق روستاها کشیده شد. بخش بزرگی از دهقانان فقیر و خلع ید شده سرازیر شهرها شدند و به صفوف کارگران شاغل و بیکاران پیوستند. دهقانانی که در نتیجه اصلاحات ارضی، زمین به آنها تعلق گرفته بود، طرفدار شاه بودند. بخش بزرگی از خرده بورژوازی سنتی هم ورشکست شده و به صفوف کارگران پیوسته بودند. در چنین جامعهای، امکان تکرار تجربه چین نبود.
گروه جزنی، اولین گروهی بود که ماهیت تغییرات را دریافت و مسیر دیگری برای آغاز مبارزه مسلحانه در پیش گرفت. این گروه بیشتر تحت تأثیر انقلاب کوبا قرار داشت.
گروه در تدارک ایجاد یک کانون چریکی در کوه و همزمان فعالیتهای شهری بود که ضربه خورد و اعضای اصلی آن دستگیر شدند. گروهها و محافل دیگری از نمونه گروه فلسطین نیز در مرحله تدارک روی آوردن به عمل مسلحانه بودند.
اکنون، محافل متعددی شکل گرفته بودند که اساساً متشکل از دانشجویان دانشگاهها بودند. از درون این محافل است که گروه احمدزاده – پویان شکل میگیرد که ارتباطات آن از تهران تا خراسان، تبریز و شمال گسترده است. این گروه، پویاترین جریان فکری درون محافل مارکسیستی بود. احمدزاده، پویان، صمد بهرنگی، شاخصترین چهرههای نظری این محافلاند.
بحثهای پردامنهای پیرامون شرایط اقتصادی – اجتماعی حاکم بر ایران، شیوه تولید، موقعیت و جایگاه طبقات، نقش دیکتاتوری عریان، مسئله حزب و طبقه کارگر، شکل و شیوههای مبارزه در جریان بود. از درون این مباحث و تجارب عملی همزمان با آن است که اثر مسعود احمدزاده، “مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک” و نوشته امیر پرویز پویان “ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” پدیدار میگردد.
برجستهترین ویژگی نوشته مسعود احمدزاده، تحلیل درخشان او از ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران بود که به تمام سردرگمی ها و ابهامات پیرامون این مسئله پایان داد و بحث جامعه نیمه فئودال – نیمه مستعمره خاتمه یافت.
این گروه نیز همانند گروه بیژن جزنی، تحت تأثیر تجربیات انقلاب کوبا قرار داشت، با این تفاوت که از تجربیات گروههای چریک شهری در آمریکای لاتین و نظرات کارلوس ماریگلا، مارکسیست برزیلی برای تبلیغ مسلحانه، بهره میگرفت.
با وجود اشکالات نظری و البته ما به ازاء عملی آن در پراتیک مبارزاتی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (سچفخا)، این نوشته از چنان انسجامی برخوردار بود که انتشار آن تأثیر وسیعی در گرایش گروهها و محافل مارکسیستی به سازمان ایفا نمود و تا مدتها تعیینکننده خط مشی و مواضع سچفخا بود.
در حالی که این گروه به مرحله آمادگی برای عمل مسلحانه رسیده بود، باقیمانده گروه جزنی به رهبری علی اکبر صفایی فراهانی، نیز مرحله تدارک برای آغاز عملیات مسلحانه را در جنگلهای شمال به پایان رسانده بود. وحدت این دو گروه به مسئلهای مبرم تبدیل گردید. به رغم اختلافاتی که بر سر تقدم عمل مسلحانه در شهر یا کوه میان دو گروه وجود داشت، این وحدت انجام گرفت و در پی ضربه خوردن بخش عمده تشکیلات شهر گروه جنگل، عملیات مسلحانه با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ آغاز گردید.
رژیم شاه به سرعت تمام منطقه را به محاصره درآورد و مبارزین گروه جنگل، قهرمانانه جنگیدند و در یک نبرد به کلی نابرابر از پای درآمدند.
در مورد تأثیر این رویداد همین کافی است که اشاره شود، به محض اینکه خبر آغاز مبارزه مسلحانه به دانشجویان دانشگاهها رسید، گروههایی از دانشجویان آماده پیوستن به چریکهای جنگل بودند؛ اما کانون چریکی به سرعت سرکوب شده بود.
علت آن هم برخلاف تحلیلهای سازمان در آن مقطع، اشتباهات تاکتیکی نبود، بلکه ناشی از این واقعیت بود که اصولاً پس از رفرمهای نیمه اول دهه چهل، مبارزه مسلحانه در ایران دیگر نمیتوانست در کوه و روستا شکل بگیرد و تودهای شود. اگر در پی این شکست، عملیات تبلیغ مسلحانه واحدهای شهری چریکهای فدایی وجود نمیداشت، در آن صورت، نبرد سیاهکل دیگر نمیتوانست همان نقش و تأثیری را داشته باشد که در واقعیت پیدا کرد.
اگرچه در مواضع نظری سازمان خواه در نوشته های احمدزاده یا جزنی، مسئله مبارزه مسلحانه در کوه و روستا، همچنان باقی ماند، اما در عمل کنار گذاشته شد و سچفخا دیگر هیچ گاه سراغ آن نرفت، چرا که تجربه در هر گام میآموخت که مرکز مبارزه در ایران شهر است و فعالیت در میان کارگران و زحمتکشان شهری.
نبردی که در سیاهکل آغاز گردید، در شهرها ادامه یافت. از فروردین سال ۵۰ عملیات تبلیغ مسلحانه در شهر گسترش یافت. این شکل از تبلیغ در جامعهای که سالها در سکون و سکوت فرو رفته بود و اختناق و ترس از پلیس و ساواک مانع از انتشار هر خبر و مبارزهای میشد، انعکاسی وسیع در مقیاس سراسر ایران پیدا کرد.
رژیم شاه هم که به یکباره با پدیدهای روبه رو شده بود که انتظار آن را در جزیره ثبات و آرامش خود نداشت، با انتشار عکس و نام تعدادی از چریک ها و تعیین جایزه برای لو دادن آنها، ناخواسته به انعکاس مبارزهای که آغاز شده بود، کمک کرد.
حمایت بالفعل از سچفخا، در میان دانشجویان و بخش بزرگی از روشنفکران وجود داشت که از اختناق و بیحقوقی در رژیم شاه به تنگ آمده بودند. دانشجویان علناً با برپایی تظاهرات، جانبداری خود را از سازمان و مبارزه آن اعلام میکردند. گروههای کوچک و متحرک دانشجویان با برپایی تظاهرات موضعی، عکسهای چریکها را که رژیم شاه به در و دیوار شهر تهران چسبانده بود، جمع میکردند.
با این همه، نفوذ سازمان در این مقطع به جز تعداد بسیار اندکی از کارگران آگاه، در میان تودههای وسیع کارگر بسیار محدود و ناچیز بود؛ چرا که هنوز نمیدانستند این مبارزینی که رژیم شاه بر آنها نام “خرابکار” گذاشته است، چه میگویند و چه میخواهند.
با تدام مبارزه است که سچفخا تدریجاً میتواند در میان کارگران و زحمتکشان شهری نفوذ معنوی کسب کند. به رغم اینکه در سال ۵۰ تقریباً تمام اصلیترین پایهگذاران سازمان در نبرد با دستگاه پلیسی و امنیتی رژیم شاه جان باختند و یا دسته دسته به جوخه اعدام سپرده شدند، اما نفوذ روزافزون سچفخا در جامعه منجر به روی آوردن گروه گروه انقلابیون مارکسیست به سازمان گردید.
به این ترتیب، بقا و ادامهکاری سچفخا تضمین گردید. نفوذ روزافزون تودهای و رشد محبوبیت سازمان، در این واقعیت نیز بازتاب مییافت که زندانهای رژیم شاه انباشته از زندانیان سیاسی شده بود که در جانبداری از سچفخا و ادامه مبارزات آن دستگیر میشدند.
تا اوایل سال ۵۳ که سازمان مرحله تثبیت را پشت سر نهاد، دیگر نام و نشانی از هیچ گروه و سازمانی در ایران به نام مارکسیسم، به جز سازمان چریکهای فدایی خلق ایران باقی نماند. تمام تبلیغات گروههای مخالف خط مشی سچفخا که نتوانسته بودند نقش و اهمیت تاکتیک تبلیغ مسلحانه را در آن مقطع معین درک کنند، بی اثری خود را نشان داده بود.
گرچه سچفخا، اکنون به تنها سازمان کمونیست ایران تبدیل شده بود که در شرایط دیکتاتوری تروریستی رژیم شاه، ادامهکاریاش تضمین شده بود و یگانه کانون تشکل کمونیستها بود، اما این به معنای آن نبود که در عرصههای نظری و عملی اشکالات و انحرافاتی وجود ندارد.
ارزیابی نادرست از شرایط عینی و عمده دانستن تاکتیک تبلیغ مسلحانه در طول سراسر دوران مبارزه، منجر به تقلیل نقش مبارزه سیاسی و کار تودهای شده بود که نه فقط دامنه گسترش نفوذ سچفخا را در میان تودههای کارگر و زحمتکش محدود میکرد، بلکه به افزایش ضربات پلیس به تشکیلات نیز انجامیده بود.
اکنون میبایستی این اشکالات تدریجاً برطرف گردد. جهتگیری به سوی فعالیت سیاسی – تودهای از سال ۵٣ تشدید شد و تا سال ۵۴ که کادرهای سازمان به فعالیت در کارخانهها و در میان کارگران و زحمتکشان گسیل شدند به اوج خود رسید.
نوشتههای بیژن جزنی و برخی از مواضع وی نقش مهمی در رفع پارهای از اشکالات و جهتگیریهای سازمان ایفا نمود، اما برخی دیگر از مواضع وی از جمله بر سر نقش محوری مبارزه مسلحانه، تودهای شدن آن در کوه و روستا، پای سیاسی و پای نظامی ، به ویژه پس از مرحله تثبیت و روند پیشرفت مبارزه، در عمل کمکی به سازمان نمیکرد.
مسئله ، تا جایی که به آثار اولیه بنیانگذاران سازمان از جمله در نوشته امیر پرویز پویان برمیگشت، این بود که چگونه باید یک سازمان متشکل و ادامهکار شکل بگیرد، تا بتواند با طبقه کارگر رابطهای ارگانیک برقرار نماید و ادامهکاریاش تضمین باشد.
اکنون که چنین سازمانی شکل گرفته بود، نفوذ معنوی هم در میان کارگران پیدا کرده و میبایستی تبدیل به رابطهای مادی و ارگانیک گردد، و در عین حال رشد تضادها به پیدایش روزافزون جنبشهای خودانگیخته کارگری انجامیده بود، نه عمده بودن مبارزه مسلحانه کمکی به انجام وظیفه اصلی سازمان میکرد و نه محوری دانستن آن.
در عین حال تودهای شدن مبارزه مسلحانه به شکلی که مسعود احمدزاده و بیژن جزنی مطرح میکردند، اصلاً موضوعیت خود را از دست داده بود. معهذا سازمان تا اینجا مسیر درستی را در جهتگیری به کار تودهای در میان کارگران اتخاذ کرده بود.
اوضاع بر این منوال بود که ساواک رژیم شاه، یک رشته ضربات پی در پی به سازمان وارد آورد که نقطه اوج آن در ۸ تیر ماه ۱۳۵۵ بود . در جریان این ضربه، تمام کادر رهبری سازمان، از جمله حمید اشرف که نقش منحصر به فردی در طول این سالها در سچفخا و مبارزه آن ایفا کرده بود، به همراه مسئولین شاخههای تشکیلاتی، در جریان برگزاری یک اجلاس سازمانی مورد یورش نیروهای مسلح و ساواک رژیم شاه قرار گرفتند و پس از ساعتها درگیری مسلحانه، همه جان باختند.
تشکیلات سچفخا دچار نوعی از هم پاشیدگی گردید و باقیمانده اعضای سازمان با دشواری توانستند بار دیگر تجدید سازماندهی کنند و فعالیت خود را ادامه دهند.
اما دقیقاً در بطن این شرایط دشوار است که جنبش تودهای مبارزه علیه رژیم شاه به سرعت اعتلا مییابد. دشواری کار سچفخا دو چندان میشود. از یک طرف، در نتیجه ضربات سال ۵۵ به شدت تضعیف شده است و از طرف دیگر اوضاع سیاسی جدید، وظایف، تحلیلها و تاکتیکهای نوینی را میطلبد؛ چرا که مشی و تاکتیکهای گذشته سازمان با شرایط جدید دیگر هیچ همخوانی نداشت. سچفخا اما نتوانست از پس این وظیفه برآید و نقشی را که شایسته آن برای رهبری و تأثیرگذاری بر جنبش بود، در جریان اعتلای مبارزات قبل از قیام انجام دهد.
با وجود این، در نتیجه همان مبارزات دوران پیش از قیام بود که در روزها و ماههای پس از قیام و سرنگونی رژیم شاه توانست به بزرگترین سازمان کمونیست، نه فقط در ایران، بلکه در کل خاورمیانه تبدیل شود.
اما مشکلی که پیش از این به آن اشاره شد، نداشتن برنامه و تاکتیکهای منسجم، منطبق بر شرایط نوین، سچفخا را فلج کرد، به بروز اختلافات جدی در سازمان انجامید و سرانجام بر سر مهمترین این اختلافات، انشعابی بزرگ در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، در وهله نخست بر سر ماهیت طبقاتی رژیم جمهوری اسلامی و موضعگیری در قبال آن، و البته همچنین در ارزیابی مبارزات گذشته سازمان رخ داد.
جناج موسوم به فدائیان اکثریت، به حمایت از جمهوری اسلامی برخاست و جناح فدائیان اقلیت به مبارزه علیه آن. این انشعاب در خرداد ماه سال ۵۹ رسمیت یافت.
درباره نویسنده
توکل فعالیت سیاسی اش را از دورانی که دانشجوی علوم سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود، آغاز کرد. در مبارزات سیاسی و دانشجویی نیمه دوم دهه چهل فعال بود و به مبارزه مسلحانه گرایش یافت. به جرم فعالیتهای کمونیستی از حقوق اجتماعی محروم و به عنوان سرباز به همدان تبعید شد.
در سال ۵٢ دستگیر و به اتهام فعالیت مسلحانه به ١۵ سال حبس محکوم شد. در جریان انقلاب به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد. بعد از قیام عضو تحریریه نشریه کار و مشاور کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق بود. پس از انشعاب خرداد سال ۵٩ عضو کمیته مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق ایران (اقلیت) و مسئول نشریه کار بود. اکنون نیز عضو سازمان فدائیان (اقلیت) است.
(برگرفته از سایت بی بی سی فارسی)
نظرات شما