مدتی است که بخشی از کارگران پتروشیمی “پلیمر” کرمانشاه، کارگران “شرکت مهندسان مشاور سازه” در هراس و اضطراب بسر میبرند، در اولین تماسی که با هم میگیرند، حرف و ذکرشان در مورد خبر تسویهای است که این روزها بصورت شایعه و یا حقیقتی که در راه است، در کارگاه رواج پیدا کرده! هر چه به پایان ماه کاری و به زمان و موعد تسویه که کارگران تاریخش را بر حدس و گمان، آخر برج نهادهاند، نزدیکتر میشوند، نگرانیشان آشکارا شکل آزاردهنده و متاثرکنندهای به خود میگیرد، صحبتشان حول و حوش وضعیت زندگیشان است که چقدر وابسته به حقوق بخور نمیری هستند که بابت کار طولانی پایان هر ماه و یا یکی دو ماه یک بار دریافت میکنند، فکر میکنند: “اگر این کار را نداشته باشیم، چگونه باید روزگار را از سر بگذرانیم؟ و زندگیمان تا چه حد در معرض تهدید قرار میگیرد! در شرایط کنونی فکر بیکاری برای یک لحظه هم مشکل است، اصلا مخی که برای یک لحظه فقط بخواهد به بیکاری فکر کند، خام است و صاحب آن مخ عاقل نیست! امروز که کار میکنیم و دستمان به این حقوق ناچیز بند است، از تهدید لحظه به لحظهی، گرانی خورد و خوراک، پوشاک و بالا بودن هزینهی زندگی، کرایه خانه و نداشتن یک حداقل امنیت اقتصادی و معیشتی در رنج هستیم و تمام آرزوهای حداقل یک زندگی کوچک را به دل داریم، فردای بیکاری، بدون این حقوق ناچیز چطور میتوانیم دوام بیاوریم؟”
– “پنج تا عائله دارم، خودم هستم، نه زمین کشاورزی دارم و نه سرمایهای، خدائیش خودم هستم و خودم،! یعنی همین کاری که میکنم و مزدی که میگیرم تو حلق بچههام میریزم.” پنجاه و پنج سال سنم، سنم را سه حرفش به کسره و زیر تلفظ میکند و روی حرف نون یک تشدید خفیف میگذارد و حرف میم را هم کمی میکشد. کُرد است. اهل جوانرود، غزه کردستان! بیکاری در آنجا بیداد میکند. – “پیش مهندس میرم شاید برام کاری کرد، اصلا نمیدانم چکار کنم، کار کجا؟ توی این فصل و این موقع از سال، گرانی، بدبختی، دست خالی، زن و بچه چه گناهی دارد؟” ماهیچههای صورتش شل و آویزان شده، و خیلی زودتر از موعد وارفتهاند، باد در زیر پوست و ماهیچههای صورتش رفته پف کرده و بزرگ شدهاند، و خون در مویرگهای صورتش کمتر جریان دارد، و صورتش بی رنگ و حالت چشمهایش حکایت از نگرانی درونیش دارد. و لابد در این میان که حرف میزند، تصویر بچههایش، و زنش که از کم خونی رنج میبرد، و پسرش که بخاطر هزینههای سنگین از درس و تحصیل بازمانده و دختر بزرگش که بر سر دوراهی تحصیل و ترک تحصیل مانده در جلو چشمانش با او در گفتگو هستند!
– “بابا من پدرم در قید حیات نیست، خودم هستم”، با خنده میگوید. باور نمیکنی که جدی میگوید. خیلی جوان و خوشرو است. ریخت، و قیافهاش داد میزند،- ناکس این یکی میخواد نارو بزنه، خیلی شبیه دانشجویان است تا کارگران! نگاه کن ریشش را مدل اصلاح کرده! اون تکه ریشش در چانه و بالای زنخدان در زیر لب پائینش را ببین، به اندازه پشت یه ناخن کوچک است.! برق چشمها و روحیهی جوانش انرژی را میان کارگران هم طبقهای خود ایجاد میکند! چهرهاش شفاف و خنده از روی لبهایش نمیافتد، با مهربانی میگوید: یک خواهر و برادر دارم که هر دو به دانشگاه میروند، مادرم خونه است و یک برادر کوچک دارم، همه هزینههای زندگی روی گرده خودم است!، میدانی؟ اگر بیکار شوم چه میشود، خواهر و برادرم از دانشگاه باز میمانند، خرج خورد و خوراک خانه!؟، چه میدانم؟ وحشتناک است. من هم میگویم وحشتناک است. اما نه در تائید حرفهای کارگر جوان که دیپلم دارد، استعداد دارد، و در خطر تسویه است. شانههایش، برای به دوش کشیدن کیسههای سیمان پنجاه کیلوئی، خیلی ظریف است. واقعا وحشتناک است!!
– “مصیبت من یکی و دو تا نیست”. کارگر زحمتکشی است، سی و هشت سال سن دارد، از کارگرانی است که بیش از سه چهارم عمر خود را در کار و زحمت بوده و سختی کشیده، سواد درست و حسابی ندارد، مشت نمونه خروار است!، پرولتاریای آواره است! کارگر پروژه است، اصلا زحمتکش است، چه با تعریفی در دو سطر که من آوردم، چه با تعریف یک مارکسیست دانشگاهی با کمی میل به طبقه کارگر و یا یک مارکسیست متعهد حرفهای، مسئول و حزبی! میگوید: “فشاری که روی دوش من است مضاعف است، کرایه نشینم، وامدار و قرض بارم، خودم، زنم، بچهام و مادرم کم نبود، زن و دو تا بچه برادرم که مدرسه میروند. دخترش دبیرستانی و پسرش راهنمائی میخواند. آنها هم به خانواده ما سرجمع شدهاند.” میخندد، خیلی تلخ، اما معلوم است که بیشتر از این سختجان است، کار سخت همراه با فشارهای عصبی و روانی بی وقفه، مدام اضطراب درونش را شدت داده استخوانهای گونه و صورتش بیرون آمده و رنگ صورتش تیره شده، پوست لبها و صورتش بر اثر کم آبی و سوءتغذیه خشک گردیده، احتیاج شدید به ویتامین دارد.! وقتی میخواهد نشان دهد که درمانده است و باید تحمل کند، میگوید: دیروز که جمعه و تعطیل بود، زن برادرم با زنم تماس میگیرد و میگوید: نمیدانم چکارکنم؟ حتی نان خالی هم تو خونه نداریم، بچهها پاشدن، در یخچال را باز میکنم، فقط یک بطری که تا نیمه آب دارد در یخچال است هیچی نداریم!، من هم گوش میدادم، به زنم گفتم: خوب بهش بگو بیان خونه ما، زنم بش گفت- خوب بیاین خونه ما، فوری گفت باش ….ه، بعد مکثی کرد و گفت: آخه میدوو…نی. ما پول کرایه تاکسی نداریم که بیاییم اونجا، میخواست بیشتر توضیح بده، که تو همین فاصله دخترش گفت: مامان من دویست تومان پول دارم، زن بیچاره گفت: خیلی خوب میآئیم، دویست تومان سه تا بلیط اتوبوس گرفتن سوار اتوبوس تا ایستگاه اومدن، بقیه راه تا خونه ما هم پیاده اومدن، کارگر زحمتکش سی و هشت ساله در دنباله حرفهایش گفت: خودم نهار نخوردم!، مگه ما چقد غذا داشتیم، شب هم ماندن شام خوردن و تعریف کردند، دخترش بیچاره سال آخر دبیرستان میخونه تمریناتش را روی ورق باطله و روزنامه انجام میدهد،! در فاصله بین خطوط روزنامه مسئله ریاضی حل میکنه، پدر عوضی و نامردش رفته معتاد و دربدر شده، زن و بچههاش که تقصیر ندارن، بعد از شام زنم لوبیاها، دال عدسها، و ماکارونیها را تقسیم کرد، نصفش را زن برادر برد با یک مایع ظرفشوئی و نصفه دیگه موند برا خودمون بدون مایع ظرفشوئی! حالا دیدین مصیبت و گرفتاری من هم کم نیست، اصلا آدم نمیداند دردش را به کی بگوید، علیرغم سختجانی میشود در چشمانش نگرانی و غم را خواند و سنگینی بار زندگی را روی دوشش حس کرد.
سرانجام موعد شومی که این کارگران حاضر نبودند یک لحظه به آن فکر کنند، فرا میرسد. کارگر پنجاه و پنج ساله اولی، کارگر جوان دومی، کارگر زحمتکش سی و هشت ساله و تعدادی دیگر از کارگرانی که کمابیش همین وضعیت را دارند. تسویه و از کار اخراج میگردند، در شرایطی که اوضاع جامعه هر روز بحرانیتر میشود، کارهای پروژهای بعلت سوء مدیریت و نگاه سودجویانه و دست طولانی که پیمانکاران در حیف و میل و به جیب زدن سرمایههای ملی دارند بدون کمترین احساس مسئولیتی بخصوص نسبت به کارگران، در برابر مشکلات خیلی زودتر از مراکز صنعتی با رکود و تعطیلی روبرو میشوند، نمونههائی از کار این پیمانکاران را میتوان در پروژه پلیمر کرمانشاه مشاهده نمود، چندین پیمانکار تاکنون اقدام به بستن قرارداد و اجراء و ساختن بخشهای جانبی این پروژه کردهاند، هنوز درصد کمی از کار را انجام ندادهاند که به علل مختلف از ادامه کار بازمیمانند، و جای خود را به پیمانکار جدید دیگری میدهند. در وهله اول کارگران هستند که آسیب میبینند، و قربانی کشمکش میان کارفرما و پیمانکار میشوند، از کار بیکار میشوند، تا مجددا کارفرما با پیمانکار دیگری قرارداد ببندد. آیا در این فاصله دوام میآورند تا مجددا مشغول کار شود یا نه، مشکلات زندگی آنان را از پا درمیآورد؟ امروز اکثریت وسیعی از نیروی کار به علت تعطیلی کارهای پروژه و صنایع یا بیکار شدهاند و یا با بیکاری احتمالی روبروهستند، این در حالیست که کارگران پروژهای فاقد سندیکا و تشکل خود هستند که به پشتوانه یک اتحاد جمعی با مبارزه متحدانه به رویاروئی با مشکلات برخیزند و با به هم زدن توازن مبارزه میان کار و سرمایه به نفع خود خواستهای خود را به کارفرمایان تحمیل نمایند، تا علاوه بر ادامه کاری، در فواصل بیکاری میان کار در دو پروژه به پشتوانه تشکل خود بتواند در مقابل سختیهای زندگی دوام بیاورند.
سالهای نیمه دوم دهه پنجاه، یکی و دو سال پیش ازانقلاب یکی از دورههای رونق کارهای پروژهای بود، که در بعد از سالهای بهمن پنجاه و هفت هم تداوم داشته، و یک تجربه جمعبندی شده آن سندی است مربوط سندیکای کارگران پروژهای آبادان، که در اختیار ماست.
در این سالها کارهای پروژهای بخصوص در جنوب و بنادر جنوبی فراوان بود، و عمدتا پروژههای واگذاری نفت، گاز، و پتروشیمی بودند، کارگرانی که امروز سن آنان بین پنجاه و پنجاه و پنج سال است، بهتر با دورهای که از آن یاد میشود آشنا هستند، بعضی از این افراد صحبت میکنند، که در یک روز سه پروژه و شرکت را برای کار دلخواه و با مزیت بهتر بعد از ثبت نام عوض میکردند، تا محل مناسب و مورد نظر مشغول کار شوند.
در سالهای جلوتر از این تاریخ، پیمانکاران و مجریان طرحهای پروژهای، نمایندگان و افرادی را همراه با پول به مناطقی که نیروی کار بیکارشده و ارزان داشت گسیل میکردند. تا با بستن قرارداد با این نیروهای کار به هزینه پیمانکاران آنان را روانه مراکز کار بکنند.
بعد از پنجاه و هفت کارهای پروژه در جریان بود، تا سایه شوم جنگ رفته رفته گسترده شد و بر همه چیز غلبه کرد، بعد از جنگ کارهای پروژهای شدت بیشتر گرفت، منتهی با تفاوت زیاد از یکی دو سال و سه پیش و پس از بهمن پنجاه و هفت، در آن سالها نه رژیم سلطنت میتوانست از جامعهای که میرفت تا دچار تغییر و تحول بشود، جلوگیری کند، و نه رژیم اسلامی بعدا که میخواست همه چیز را به کنترل و در مهار خود دربیاورد، از عهده این کار برمیآمد، در کشاکش همین شرایط آزاد نسبی، تلاش و فعالیت کارگران پروژهای باسواد و آگاه در جنوب در ماهشهر و در آبادان در راستای ایجاد تشکلهای کارگری بود که به بار مینشیند، و سندیکای کارگران پروژهای آبادان نتیجه این تلاش و کوششها بود، در شرایط استیلای قدر قدرتی رژیم اسلامی، در تمام سالهای بعد از جنگ و با تحمیل فشار سیاسی هیچگاه به کارگران پروژهای فرصت داده نشد تا تشکلهای خود را بوجود بیاورند.
رایجترین کلامی که در میان کارگران پروژهای، هنگام تسویه به بهانه نیروی مازاد کار، و اخراج به بهانه پایان کار پروژه، رد و بدل و شنیده میشود، در پاسخ سئوال همدیگر میگویند: “کار پروژه است. یه روزمیآی، یه روز هم میری!” این کلام که به صورت فشرده و شعار درآمده، کارکردی دوگانه دارد، در دوره رونق کارهای پروژهای، این جمله از روی میل و رضایت نسبی تکرار میشد، کارگر با اعتماد به نفس این جمله را میگفت، و ساکش را به کول می کشید و دنبال کار دیگری میرفت، و کار هم قابل دسترسی بود.
اما در دوره جمهوری اسلامی و بخصوص هر چه به سالهای اخیر نزدیکتر میشویم، کار پروژه بیشتر به رکود کشیده میشود، و جمله شعارگونه کارگران -“کار پروژه است، یه روزمیآئی و یه روز هم میروی!” کارکردش شبیه کارکرد تعریفی است که مارکس در یک مورد در تعریف از مذهب دارد، این که “مذهب آه مردم دردمنداست” کارگر پروژهای هم در شرایط کنونی که میبیند، دستش دارد از کار کوتاه میشود، و هیچگونه حامی و پشتیببانی ندارد، برای این که تحمل خودش را بالا ببرد و خود را تسکین بدهد در حالتی انفعالی به این جمله پناه میبرد. “کار پروژه است، یه روز میآیی، و یک روز هم میروی.” با این که میداند احتمال برگشت کمتری در کار است. در صورتی که این کلام کارگران پروژهای با سنت سندیکای کارگران پروژهای آبادان تفاوت بسیار دارد. آنان میگفتند:- سندیکا اصلا خط عیسی مسیح را ندارد که با مظلوم نمائی حقانیت خود را ثابت کند.
امروز در شرایطی کارگران پروژهای با بیکاری و تسویههای اجباری روبرومیشوند که بخشهای زیادی از صنایع بزرگ تولیدی با حجم زیادی از نیروی کار یکی بعد از دیگری با بحران روبروشده و به تعطیلی کشیده میشوند، پراکندگی و بی سرسامانی طبقه کارگر به دنبال سرکوب و پیگرد و تعقیب یک ساله و نیمه اخیر ابعاد گستردهتری به خود گرفته، بیشتر از هر زمانی در این یک دهه طبقه کارگر با بحران ازهم گسیختگی، بی برنامهای و یاس و ناامیدی روبرو بوده.! تلاشی که میکند تلاشی تدافعی، و تقلائی در میانه شرایط مرگ و زندگی است که در آن بسر میبرند. متاسفانه حامیان و پشتیبانان طبقه کارگر، در مقابل این وضعیت که تبدیل به یک بن بست و مشکل حاد عمومی برای کارگران و زحمتکشان گردیده، دخالتگریهای کمتری از خود نشان میدهند، و در آنجائی هم که دخالت میکنند، کمترین تغییری در روشهای خود که مناسب با شرایط کاملا متفاوتی که طبقه کارگر با آن روبروست نمیدهند، حتی در قالب شرح و گزارش و تعریف از شرایط موجود، بدون هیچ نرمش و روشن بینی تاکتیکی درستی که منطبق با شرایط اجتماعی باشد که در آن قرارداریم، حرفهای همیشگی خودشان را تکرار میکنند، بدون در نظر گرفتن افت و خیزهای اجتماعی و کش و قوسهائی که جامعه با آن روبروست. یک نتیجهای که از این برخورد میتوان گرفت این است که این حامیان فاصله زیادی با طبقه کارگر و شرایطی که در آن قرار گرفتهاند دارند. و حداقل سعی نمیکنند که ارتباط و تماس حسی و زندهای با کارگران داشته باشند، تا بتوانند به یک ارتباط اصولی، و پیوستگی پایدار تشکیلاتی برسند. فعالین کارگری بعنوان افراد مسئول و علاقهمند به سرنوشت کارگران و زحمتکشان باید برای ایجاد ارتباط و پیوند میان کارگران آواره و بیکار شده در شرایط کنونی که زیر فشارهای سنگین معیشتی در حال از پا درآمدن هستند چارهاندیشی کنند، دورههای انسداد و دیکتاتوری در تاریخ مبارزات اجتماعی مردم و کارگران کم نبوده اما پیوسته فعالین انقلابی بودند که در چنین وضعیتهائی بار خطیر مبارزه را به دوش کشیده و با ابتکار و تلاش پیگیر راهگشای مبارزات تودهها بودهاند، امروز فعالین کارگری و مبارزین اجتماعی کولهبار گرانبهائی از تجربه مبارزه در شرایط پیچیده، پلیسی و اختناق در جمهوری اسلامی دارند، و به عینه مشاهده میکنیم پیگرد و تعقیبی که در جریان است، بیشتر از این نمیتواند شدت بگیرد، و ما همچنان دل در گرو مبارزه داریم و نمیتوانیم بیش از این پراکنده کاری کنیم، علت اصلی این پراکندگی در وهله اول اختناق است، ما فعالین کارگری و کمونیست میتوانیم به پشتوانه تجربه فشرده سالهای طولانی مبارزه در جمهوری اسلامی و به پشتوانه یکصد سال و بیشتر تجربه مبارزه کمونیستها و فعالین کارگری دیگر کشورها با کاربستهای امنیتی و مخفیکاری بر این شرایط فائق آئیم، هر روز که میگذرد کارگران تازه بیکارشده به جمعیت عظیم بیکاران افزودهتر میشود، و هر روز که میگذرد سایه شوم گرانی، بیچیزی و فقر و بحران عمومی گستردهتر میشود، تنها در پرتو ارتباط و تلاش هماهنگ استوار بر راهکارهای انقلابی و تشکیلاتیست که میتوانیم از عهده وظایف خود در راه رهائی کارگران برآئیم. سوز و سرمای آزاردهنده و نه چندان دلپذیر کنونی خبر از طوفانی میدهد که در راه است.!
به یاد و خاطره کارگر کمونیست فدائی ایرج سپهری. یکم آذرماه هشتاد و نه- ح. م
نظرات شما