احمد: مسئله‌ی ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش از دیدگاه لنین

مسئله‌ی “حق تعیین سرنوشت ملل” بحث امروز کمونیست‌ها نبوده و نخواهد بود. این بحث بیش از صد سال پیش آغاز گردیده و بدون شک در آینده نیز در مقاطع مختلف روی نمودهای معین، هر بار آشکار شده وگریبان کمونیست‌ها را خواهد گرفت. آن چه که امروز در ارتباط با بحث مورد نظر در درون سازمان فدائیان (اقلیت) در جریان دارد تنها بحث پرداختن به “حق تعیین سرنوشت ملل” نیست بلکه مهم‌تر از آن، نحوه­ی بررسی و پرداختن به این موضوع نیز می­باشد.

سازمان فدائیان (اقلیت) “تضمین حق تعیین سرنوشت  تا سرحد جدایی و تشکیل دولت‌های مستقل برای کلیه ملل ساکن” را به عنوان بندی از برنامه­ی عمل خود پذیرفته و تصویب  نموده است. اینک رفقایی از جمله رفیق توکل با ارائه نظراتی تازه خواهان حذف این بند از برنامه­ی سازمان فداییان (اقلیت) شده­اند. با توجه به اهمیت بحث فوق در جامعه چند ملیتی ایران در این نوشتار کوشش خواهم کرد دیدگاه و نقطه نظرات خود را در برخورد به مسئله ملی و حق تعیین سرنوشت ملل ارائه دهم .

لنین در اثر معروف خود، “ترازنامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش”، موضوع فوق را از دو جنبه مورد توجه قرار داده است. نخست به شرایط موجود مقطع زمانی ۱۹۱۶ و پیش از آن می­پردازد، که بورژوازی با قدم گذاشتن به مرحله­ی امپریالیستی در صدد گسترش حاکمیت بلامنازع خود فارغ از مرزها بوده. دوم در مرحله­ی انقلاب سوسالیستی و حاکمیت یافتن پرولتاریا در یک کشور معین با داشتن ملل مختلف. و آن گاه با باز کردن دیدگاه مخالفین “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” و ارائه­ی نقطه نظرات خود در دفاع از مقوله­ی فوق به طور مجزا در هر کدام از دو مرحله­ی ذکر شده می­پردازد.

مخالفین نظریه­ی “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” در شرایط مرحله­ی نخست یعنی حاکمیت سرمایه­داری امپریالیستی استدلال می­کردند: “…سرمایه هرگز اجازه نخواهد داد که مردم در باره­ی مسئله­ی مربوط به مرزهای دولتی خود تصمیم نهایی را بگیرد”. یا استدلال می­کردند پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش این ایده را تغذیه می‌کند که “سوسیال دموکراسی، این به اصطلاح وظیفه را دارد که از هر گونه مبارزه به خاطر  استقلال حمایت نماید”(تراز نامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش). لنین با رد استدلال­های فوق و با توجه به موقعیت کلی جنبش‌ها و جنگ‌های ملی در مقابله با کشورهای امپریالیستی و حکومت‌های ارتجاعی سلطنتی به فرموله کردن مقوله­ی الحاق پرداخته و ضمن بیان این نکته که “سوسیال دموکراسی با هر گونه الحاق مخالف است “به دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می­پردازد. متدلوژی لنین در تبیین نظریه­ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در مرحله­ی حاکمیت سرمایه­داری امپریالیستی برگرفته از درکی انقلابی بوده که بدون مطلق‌گرایی در تحلیل و بررسی نهایی خود، ماهیت هر یک از این جنبش‌ها را در ارتباط با منافع جهانی پرولتاریا در ضربه زدن به منافع بورژوازی قدرت “بزرگ” ارزیابی کرده و آن گاه بیان می­کند: “تمام مطالبات گوناگون دموکراسی و از جمله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یک امر مطلق نیست بلکه جزئی است از مجموعه­ی دموکراتیک (امروزه سوسیالیستی) جهانی. ممکن است در برخی موارد مشخص جزء با کل در تضاد قرار بگیرد. در این صورت باید از آن صرفنظر کرد. ممکن است وضعی پیش بیاید که جنبش جمهوری­خواهانه­ی یک کشور به ابزاری در خدمت دسیسه­چینی روحانیت، محافل مالی یا سلطنت­طلب کشورهای دیگری قرار بگیرد. در این صورت وظیفه داریم از این جنبش مشخص و معین حمایت نکنیم. اما مسخره خواهد بود چنان چه به این بهانه، شعار جمهوری را بخواهیم از برنامه­ی سوسیال دموکراسی بین­المللی حذف کنیم” (تراز نامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش). بنابراین بر خلاف نظر رفقایی که معتقد هستند پذیرش اصل “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” ما کمونیست‌ها را موظف می­کند تا از هر گونه جنبش جدایی‌خواهانه حتا با ماهیت ارتجاعی حمایت کنیم و به تبلیغ و ترویج آن بپردازیم، استدلالی منطقی نبوده تا بتوانیم با استناد به آن و با ­عزیمت از این استدلال برای این که به دام حمایت از جنبش‌های جدایی­طلبانه­ی ارتجاعی گرفتار نشویم خواهان حذف بند فوق از برنامه­ی عمل سازمان شویم. در واقع به جای این که بتوانیم با استفاده از متدلوژی لنین و با برخورد خلاق به هریک از این جنبش‌ها و تحلیل طبقاتی آن‌ها، و این که در راستای منافع عمومی پرولتاریا قرار دارند یا نه، سپس بر له یا علیه آن موضع بگیریم به یکباره خود را راحت کرده و خواهان حذف صورت مسئله می­شویم.

سازمان فدائیان (اقلیت) “تضمین آزادی فکر و عقیده” را پذیرفته و آن را در برنامه عمل خود آورده است. یکی از مصادیق و نمودهای بارز عقیده، مذهب و دین است. آیا پذیرش تضمین حق آزادی دین و مذهب بدان معنا است که ما موظف به تبلیغ و ترویج آن هستیم؟ بدون شک نه تنها کمونیست‌ها بلکه هیچ انسانی چنین باوری ندارد و نخواهد داشت. ما علی‌رغم پذیرفتن حق آزادی فکر وعقیده نه تنها موظف به تبلیغ و ترویج دین و مذهب نیستیم بلکه این حق برای ما  نیزمحفوظ است که با آن در چارچوب نظری مبارزه هم بکنیم. و هیچ تناقضی هم در این میان وجود ندارد. آزادی بیان و احزاب، آزادی فکر وعقیده که در واقع همان حق آزادی بیان، حق آزادی عقیده و حق آزادی احزاب است به معنای به رسمیت شناختن مقوله­ی آزادی بیان، آزادی عقیده و آزادی احزاب است و هرگز به معنای تأیید نمودهای بیان، عقیده وعملکرد احزاب و یا تبلیغ و ترویج آن‌ها نیست و نخواهد بود.

اما جان کلام دیدگاه لنین در دفاع ازحق ملل در تعیین سرنوشت خویش آنگاه آشکارتر می­شود که لنین دردوران پس از به قدرت رسیدن طبقه­ی کارگر و استقرار سوسیالیسم در کشورهای چند ملیتی به تبیین نقطه نظرات خود می­پردازد. مخالفین نظریه “آزادی جدا شدن” مطرح می‌کردند به قدرت رسیدن پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم “باعث محو هر گونه ستم ملی می‌شود. زیرا تمام منافع طبقاتی را که به این ستم منجر شده از بین می­برد” و لذا بر بستر همین استدلال در موضع مخالفت با مسئله­ی “آزادی جدا شدن” برخاسته و خواهان حذف پاراگراف نهم برنامه­ی سوسیال دموکراسی یعنی “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” بودند. آن‌ها در استدلال خود تنها به شرایط اقتصادی ستم ملی توجه می­کردند. در حالی که جوهر نظریه­ی لنین بر سر یکی از اشکال “یوغ سیاسی” یعنی “نگهداری قهری یک ملت در مرزهای حکومتی یک ملت دیگر” استوار بود. لنین با توجه به مجموعه­ی عوامل تأثیرگذار بر ملل گوناگون از قبیل فرهنگ، زبان و مهم‌تر از همه “علائق” آن‌ها، ضمن بیان این نکته که “اجرا نکردن حق ملل در سرنوشت خویش در رژیم سوسیالیستی، خیانت به سوسیالیسم می­باشد” (تراز نامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشن خویش) تنها راه نزدیکی ملل مختلف و همبستگی انترناسیونالیستی میان آن‌ها را بر مبنای “آزادی جدا شدن” بر بستر انتخاب دموکراتیک مرزها تأکید کرده و می­گوید: “در واقع این مرزها از طریق دموکراتیک تعیین خواهند شد. یعنی در انطباق با اراده و “علائق” جمعیت. سرمایه­داری با این علائق با خشونت رفتار می­کند و در نتیجه مشکلات جدیدی برای نزدیکی بین ملل ایجاد می­کند. سوسیالیسم از طریق سازماندهی تولید که مبرا از ستم طبقاتی باشد، با فراهم نمودن رفاه برای کلیه­ی افراد کشور…. “فقط” و “فقط”! از طریق بر قراری کامل دموکراسی در کلیه زمینه‌ها، از جمله مرزبندی کشورها بر حسب”علائق” ساکنین آن و قبول آزادی کامل جدا شدن برای آنها عملی است”.“و در نتیجه به نحو شگفت‌انگیزی نزدیکی و ادغام ملل را تسهیل و تسریع می‌کند” (تراز نامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش). با توجه به موقیت جهانی کمونیست‌ها و احزاب سوسیال دموکراسی در دوره­ی مورد بحث لنین و وجود همبستگی احزاب کمونیست در بین­الملل دوم، پذیرش حق ملل در تعیین سرنوشت خویش که در پاراگراف نهم برنامه­ی سوسیال دموکراسی بدان تأکید شده بود؛ جزء برنامه­ی عمل کلیه­ی احزاب سوسیال دموکراسی آن دوره بود. اما در همان مقطع افراد یا برخی از احزاب از جمله سوسیال دموکرات‌های لهستان با دلایلی که در بالا بدان اشاره گردید با مسئله‌ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به مخالفت برخاسته و خواهان حذف آن از برنامه‌ی حزب‌شان بودند. پافشاری و تأکید لنین در جهت تبیین مقوله­ی فوق فقط مبارزه­ای برای قبول “آزادی جدا شدن” در چارچوب برنامه­ی سوسیال دموکراسی روسیه­ی تزاری نبود. بلکه مبارزه­ای با تمام مخالفین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در آن دوره بوده است. اما با نگاهی به واقعیت تلخ امروز، موقعیت احزاب و سازمان‌های کمونیستی جهان که اساساً نه تنها پیوندی با هم ندارند، بلکه از حداقل پایگاه توده­ای نیز برخوردار نیستند. لذا بر بستر همین واقعیت تلخ و فقدان بحث نظری میان احزاب و سازمان‌های کمونیستی جهان، قبول یا عدم قبول حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در برنامه­ی عمل سازمان ما، فقط و فقط می­تواند برای جامعه­ی ایران طرح و مورد بحث قرار گیرد.

در برنامه­ی سازمان فدائیان(اقلیت) قید شده که : “در قانون اساسی حکومت شورائی موارد زیر از جمله حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” باید تضمین گردد. بنابراین، برنامه­ی تدوین شده­ی سازمان، برنامه­ای رو به جلو و نگاه به آینده­ی ایران دارد. این برنامه درست بر اساس دیدگاه لنین برای فردای انقلاب و با تأکید بر “حکومت شورایی” که بدون شک با به قدرت رسیدن طبقه­ی کارگر و دیگر زحمتکشان ایران تحقق خواهد یافت نگاشته شده است. اگر چه با توجه به وضعیت مشخص ایران، به قدرت رسیدن کارگران و استقرار “حکومت شورایی” فی نفسه به معنای استقرار سوسیالیسم در بدو امر نیست اما دیوار چینی هم میان‌شان وجود ندارد. به عبارت دیگر برنامه­ی عمل سازمان با آلترناتیو “حکومت شورائی” استقرار سوسیالیسم را نیز در خود به همراه دارد. حال رفقای مدافع حذف “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” چگونه می­خواهند پاسخ‌گوی این تناقض باشند. چگونه می­توانند این بیان روشن لنین را پاسخ دهند که “اجرا نکردن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در رژیم سوسیالیستی، خیانت به سوسیالیسم می­باشد”. برای این که نشان دهیم جوهر نظریه­ی لنین در مورد “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” با تأکید بر به رسمیت شناختن این اصل در مرحله­ی پیروزی پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم استوار است، کافی است نگاهی به فراز دیگری از بحث لنین داشته باشیم. لنین ضمن یادآوری آموزش انترناسیونالیستی کارگران در کشورهای ستم‌گر، با تاکید روی حق “آزادی جدا شدن” می­گوید ” این خواسته را باید مطلقاً و بدون هیچ گونه ملاحظه­ای بیان کرد. حتا اگر احتمال جدا شدن قبل از رسیدن به سوسیالیسم فقط یک در هزار مطرح و “قابل تحقق” باشد“. (تأکید از من است)

همان طور که در سطور بالا اشاره شد لنین در برخورد با مخالفین “آزادی جدا شدن”، نظرات خود را در مورد حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، به طور شفاف در دو مرحله بیان کرده است. و به اعتقاد من دفاع لنین از مقوله­ی “آزادی جدا شدن” ملل در مرحله­ی دوم نظریه­اش، در جامعه­ی چند ملیتی، از شفافیت و قاطعیت بیش‌تری برخوردار است. و می­توان گفت بحث نظری لنین در دفاع از حق ملل در سرنوشت خویش در حاکمیت سرمایه­داری، مقدمه­ای است برای پی ریزی پایه­های بحث  و دفاع او از مسئله­ی فوق در مرحله­ی پیروزی پرولتاریا و استقرار سوسیالیسم. حال این سؤال مطرح می­شود که چرا رفیق توکل در سراسر بحث خود با عنوان “مسئله­ی ملی در پرتو تحولات جهان” که به ارائه­ی نقطه نظرات خود می­پردازد و خواهان حذف بند فوق از برنامه­ی سازمان می­شود، هیچ اشاره­ای حتا یک بار به این قسمت از بحث ارائه شده توسط لنین نمی­کند. گویا اساساً چنین بحثی از طرف لنین مطرح نگردیده است.  اینک تلاش خواهم کرد مروری هر چند کوتاه به مقاله­ی رفیق توکل با عنوان” مسئله­ی ملی در پرتو تحولات جهان” داشته باشم. موضوعاتی را که رفیق توکل در مقاله­ی خود بدان اشاره کرده  به طور خلاصه در سه محور می‌توان فرموله کرد:

۱) رفیق توکل عمده بحث خود را به تبیین متدلوژی برخورد لنین به مسئله­ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش ارائه داده است. تا با استفاده از این متدلوژی بدون این که اسیر مطلق‌گرایی شویم، بتوانیم  به بررسی جنبش­های مختلف بپردازیم. و با در نظر گرفتن منافع تاریخی – طبقاتی پرولتاریا و سوسیالیسم  موضع خود را بر له با علیه آن‌ها روشن نماییم. برخورد رفیق توکل کاملاً منطقی و برگرفته از متدلوژی لنینی است. روشی که لنین ضمن دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، با در نظر گرفتن منافع جهانی پرولتاریا به تأیید و حمایت  برخی از جنبش‌های ملی برخاسته و در همان زمان در موضع مخالفت با برخی دیگر از جنبش‌های ملی  موضع گرفته است. و حتی از همین منظر در مقابل آن‌هایی که قادر به درک این متدلوژی نبودند و از این رو مارکس و لنین را در مورد مسئله­ی ملی به تناقض‌گویی متهم می‌کردند به دفاع از خود و نظرات مارکس پرداخته و معتقد بود هیچ “تناقضی” در این میان وجود ندارد. لنین با عزیمت از این متدلوژی نه تنها به استنتاج حذف “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” از برنامه­ی حزبی نرسید، بلکه با تأکید و طرح نظرات خود بر”آزادی جدا شدن” ملل در مرحله­ی سوسیالسم، با پیگیری بیش‌تری به دفاع از آن برخاسته و خواهان ماندن پاراگراف نهم یعنی “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” در برنامه­ی حزبی سوسیال­دموکراسی بود. در حالی که رفیق توکل با عدم اشاره به بحث روشن لنین در دفاع از “آزادی جدا شدن” ملل در مرحله­ی سوسیالیسم، به استنتاج حذف “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” از برنامه­ی سازمان می­رسد.

۲) رفیق توکل با بررسی تفصیلی از اوضاع کنونی جهان و تحلیل از جنبش­های ملی و این که با سقوط نظام­های فئودالی، دوران انقلابات بورژوا – دموکراتیک در کلیت خود سپری شده است  می­نویسد: “آن چه که در یک مقطع از تاریخ بشریت وجود داشت، امروز دیگر اساساً وجود ندارد و بحث لنین و بلشویک­ها در مورد “استفاده از تمام جنبش­های ملی علیه امپریالیسم به منظور انقلاب سوسیالیستی” (تأکید از رفیق توکل است) که در دوران خود کاملاً درست بود حالا دیگر مدت­هاست که اصلا طرح آن موضوعیت خود را از دست داده است” (تأکید از من است). و آن گاه در فرازی دیگر ادامه می­دهد: “از این رو بدیهی­ست که کمونیست­ها دیگر نمی توانند با این مطالبه و شعار همان برخوردی را داشته باشند که یک قرن پیش داشتند” (تأکید از من است). ضمن تأیید کامل نظر رفیق توکل در مورد به سر رسیدن انقلابات ملی بورژوا – دموکراتیک، مجبورم بحثی را که  در نوشتار قبلی بدان اشاره کردم اینک از زاویه­ی دیگر بدان بپردازم . جان کلام این قسمت از بحث مفصل رفیق توکل را که به طور خلاصه در پاراگراف (۲) آورده­ام، نه تنها امروز، که بیست سال پیش نیز طرح و بیانش کاملا درست و اصولی بود. به عبارت دیگر در این بیست ساله­ی اخیر نبوده که نظام فئودالیته در کلیت خود در سطح جهانی محو شده باشد و ما به این استنتاج برسیم که دوران انقلابات بورژوا – دموکراتیک به پایان رسیده است. بلکه بیست سال بیش نیز دوران انقلابات بورژوا – دموکراتیک پایان یافته بود. چنانکه خود رفیق توکل در نوشته­ی خود با آوردن جمله‌ی “حالا دیگر مدت­هاست که اصلاً طرح آن موضوعیت خود را از دست داده است” (تاکید از من است) بدان تأکید دارد.  بنابراین کاملاً درست و منطقی بود اگر بیست سال پیش هم می­گفتیم: “از این رو بدیهی­ست که کمونیست­ها دیگر نمی توانند با این مطالبه و شعار همان برخوردی را داشته باشند که یک قرن پیش (بخوان هشتاد سال پیش) داشتند”. حال سؤالی را که در مقاله­ی پیشین طرح کردم دوباره مطرح می­کنم. چطور رفقای تدوین کننده­ی برنامه­ی سازمان، بیست سال پیش “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” را در برنامه­ی سازمان برگرفته از اصول مارکسیسم و موضعی لنینی به شمار می­آوردند. و امروز همان رفقا با استناد از همان آثار و متون مارکسیستی خواهان حذف بند فوق هستند. مگر این که رفقا بیست سال پیش درهنگام مکتوب کردن برنامه­ی سازمان و قبول بند “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” معتقد به دوران انقلابات رهایی بخش بورژوا – دموکراتیک بوده باشند (تا آن جا که حافظه­ی من یاری می­دهد سازمان فدائیان (اقلیت) و رفقای موافق حذف بند فوق چنین موضعی نداشته­اند). بنابراین تنها نکته­ای را که می­توان بر این رفتار متناقض رفیق توکل و دیگر رفقای موافق حذف بند “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” اظهار داشت این است که این رفقا بیست سال پیش به فراز دوم بحث لنین در مورد این موضوع که “اجرا نکردن حق ملل در سرنوشت خویش در رژیم سوسیالیستی، خیانت به سوسیالیسم می­باشد” توجه­ کافی داشته و از همین منظر در برنامه­ی سازمان حق فوق را در قانون اساسی “حکومت شورائی” پذیرفته­اند. ولی امروز فراز دوم بحث لنین را به فراموشی کامل سپرده و حتا اشاره­ای هم بدان نمی­کنند.

۳) محور سوم و پایانی بحث تفصیلی رفیق توکل که از آن نیز به عنوان ادله­ای برای حذف بند “حق ملل در تعییت سرنوشت خویش” استفاده کرده، بیان تغییر و تحولات جهان در بیست ساله­ی اخیر می­باشد. فروپاشی اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق و تأثیر این فروپاشی بر تحولات منطقه­ای و جهانی. در یک کلام  باید گفت، تهاجم سرمایه بر تمام دست­آوردهای بشری و مبارزاتی تاکنونی طبقه­ی کارگر. و نیز رشد جریانات مذهبی با گرایشات ارتجاعی  قرون وسطایی. آن چه را که رفیق توکل در این بخش در ارتباط با مواضع ناسیونالیستی و ارتجاعی جریان­های موجود در منطقه و به ویژه در افغانستان و عراق  بیان می­کند و بدان تأکید می­ورزد، غیر قابل انکار است. اما همه­ی واقعیات موجود نیستند تا با استناد بدان به استنتاج حذف بند “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” برسیم. با نگاهی به جنبش­های دموکراسی خواهی این دو دهه و کلیه­ی جنبش­های اتحادیه­های کارگری کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق که بیش‌ترین گستردگی را در دو دهه­ی اخیر در جهان داشته­اند، از موضعی ارتجاعی حرکت کرده و مستقیم و غیرمستقیم در جهت منافع امپریالیسم و سرمایه­ی جهانی حرکت کرده­اند. به اعتقاد من در همین قسمت مورد بحث مقاله­ی رفیق توکل در هر کجا که نام عراق و افغانستان و احزاب ارتجاعی ملی، شوونیسم واسلامی به کار برده شده است، اگر نام لهستان، گرجستان، چکسلواکی و…و نام اتحادیه­ی کارگری لهستان و دیگر احزاب و سندیکاهای کارگری این کشورها را در بیست ساله­ی اخیر بگذاریم و آن گاه قضاوت کنیم؛ آیا مقاله­ای تلخ­کام‌تر و رنج­آورتر از آن چه امروز بر افغانستان، عراق و منطقه­ی خاورمیاته می­گذرد که در نوشته­ی رفیق توکل به درستی بدان اشاره شده، بیرون نخواهد آمد. آیا اثرات زیانبار این دسته از جنبش­های اتحادیه­های کارگری در عرصه­ جهانی به مراتب هولناک‌تر از واقعیاتی نبوده­اند که رفیق توکل بدان­ها اشاره کرده است. آیا با بیان این واقعیت‌های تلخ و دردناک جنبش­های دموکراسی­خواهی و کارگری در دو دهه­ی اخیر و با استناد به آن‌ها می­توانیم به حذف بندهای مربوط به حق اعتصاب و تشکل‌های کارگری و آزادی بیان در برنامه­ی سازمان فدائیان (اقلیت) اقدام نمائیم.

از دو ده­ی پیش که آغاز فروپاشی کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق و در رأس آن‌ها اتحاد جماهیر شوروی عملاً شکل گرفت و در سال ۱۳۶۹ منجر به فروپاشی پایه­های سوسیالیسم موجود (هر چند نیم­بند) این کشورها گردید؛ شکست وارده از این وقایع، تنها در دایره این کشورها باقی نماند و تمام جهان را در نوردید. همبستگی احزاب به ظاهر”کمونیست برادر” که وابسته به سیاست­های اتحاد شوروی بودند با درغلتیدن عملی و کامل این احزاب به دفاع از دموکراسی بورژوایی انحلال خود را به نمایش گذاشتند. بسیاری از احزاب و سازمان­های کمونیست انقلابی و رادیکال در زیر فشار سهمگین این شکست جهانی در دو دهه­ی اخیر تاب تحمل نیاوردند، و خود را از روند مبارزه­ی طبقاتی کنار کشیدند. بسیاری از تشکل­های دموکراتیک (اگر نگوییم همه­ی آن‌ها) که در کلیت خود از حامیان سوسیالیسم و مدافعان جنبش آزادی­خواهی و رهایی­بخش طبقه­ی کارگر بودند، امروز به مدافعان سینه­چاک اهداف و سیاست­های  دموکراسی بورژوایی تبدیل شده­اند. و مهم‌تر از همه، به اعتماد عمومی کارگران، توده­های زحمتکش، روشنفکران و دیگر اقشار جوامع بشری نسبت به سوسیالیسم و کمونیزم به طور عام و به احزاب و سازمان‌های کمونیستی به طور اخص ضربه­های جبران ناپذیری وارد شده است. به طوری که امروزه پیداکردن یک حزب یا سازمان انقلابی کمونیستی در سراسر جهان با پاپگاه حداقل توده­ای اگر نگوییم محال، بسیار دشوار است. (به سرنوشت جنبش فلسطین و گرایش سازمان کمونیستی آن تحت رهبری جرج حبش توجه کنید که در انتخابات اخیر فلسطین در مقابل حماس با گرفتن بیش از پنجاه کرسی فقط توانسته سه کرسی نمایندگی را به دست آورد). حال در چنین اوضاعی از شرایط جهانی، که جنبش جهانی طبقه­ی کارگر مجدداً در حال باز یافت دوباره­ی خود می­باشد. و در تلاشی بی­وقفه حرکت برون‌رفت خود از شک وارده از این شکست تلخ جهانی را آغاز کرده است، بیش از هر دوره­ی تاریخی دیگر به ایجاد فضای اعتمادسازی بر مبنای “پرورش انترناسیونالیستی توده­ها” نیاز دارد. این مهم برآورده نخواهد شد مگر از طریق پیشروان طبقه­ی کارگر، احزاب و سازمان‌های کمونیستی مدافع ارزش‌های والای انسانی و رهایی از ستم طبقاتی  انسان از انسان. در شرایط کنونی، در فضای بی­اعتمادی توده­ها به احزاب و سازمان­های کمونیستی، برای پیشرفت در روند مبارزه‌ی طبقاتی به ویژه در کشورهایی مانند ایران که دارای ملل مختلف هستند به رسمیت شناختن “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” یکی از راه‌های مؤثر پرورش انترناسیونالیستی توده­ها در جلب اعتماد پرولتاریا و توده­های ملل تحت ستم در اتحاد و همبستگی سراسری با طبقه­ی کارگر و توده­های زحمتکش ایران در پیشبرد امر مبارزه­ی طبقاتی به شمار می­آید. به قول لنین “اگر می‌خواهیم به سوسیالیسم وفادار باشیم می­باید از هم اکنون به پرورش انترناسیونالیستی توده­ها بپردازیم و این امر، در میان ملل ستم‌گر، بدون تأکید ورزیدن بر آزادی جداشدن برای ملل ستم‌دیده غیر ممکن است” (ترازنامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل در سرنوشت خویش). این نظر و دیدگاه لنین در سال ۱۹۱۶ است. زمانی که پرولتاریای جهانی در اوج تهاجم خود به سنگرهای بورژوازی بود. دورانی که احزاب قدرتمند کمونیست جهان در کنار هم در وحدت انترناسیونالیستی در مقابل سرمایه­ی جهانی پیکار می­کردند. دوران شکوفایی مارکسیسم و اوج اعتماد کارگران، دهقانان و توده­های زحمتکش به سوسیالیسم و به تبع آن احزاب کمونیست بود. ندیدن این واقعیات و بی­توجه بودن به بحران جهانی و کنونی جنبش کمونیستی، و تنها با برجسته کردن بخشی از این بحران و این که امروزه اکثر جنبش­های ملل تحت ستم از مسیر ترقی خواهانه­ی خود خارج شده و در خدمت امپریالیسم قرار گرفته­اند (که به اعتقاد من  خود معلول شرایط کنونی و شکست و افول موقت کمونیسم در دو دهه­ی اخیر می­باشد) و آن گاه با استنتاج از این مقدمه و واقعیت موجود، حکم بر حذف “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” صادر کردن نه تنها کمکی به اعتلای جنبش طبقه­ی کارگر ایران نمی­کند بلکه بر میزان بی­اعتمادی توده­ها به کمونیست‌ها و بطور اخص به سازمان فدائیان (اقلیت) افزوده خواهد شد. به رسمیت شناختن “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” درست در برهه­ی کنونی از هر زمان دیگری بیش‌تر به امر وحدت آگاهانه‌ی جنبش سراسری طبقه­ی کارگر و توده­های زحمتکش ایران کمک خواهد کرد. مضافاً بر این که در مسیر پرورش انترنسیونالیستی توده­ها این وظیفه نیز بر دوش طبقه­ی کارگر و کمونیست‌های ملل تحت ستم قرار دارد که ضمن پذیرفتن حق تعیین سرنوشت برای خود بر اصل “آزادی وحدت” با ملل دیگر پای بفشارند و به تبلیغ و ترویج آن اقدام نمایند. این مؤثرترین راه پرورش انترناسیونالیستی توده­ها می­باشد و هیچ تناقضی نیز در این میان وجود ندارد. به قول لنین: “از نظر کسانی که مسئله را عمیقاً نشکافته­اند، اصرار سوسیال دموکرات‌های ملت‌های ستم‌گر بر اصل “آزادی جدا شدن” و اصرار سوسیال دموکرات‌های ملت‌های تحت ستم بر اصل “آزادی وحدت”، “متضاد” تلقی می­شود. اما اندکی تعمق نشان می­دهد که برای رسیدن به انترناسیونالیسم و ادغام ملت‌ها، با توجه به اوضاع کنونی، راه دیگری موجود نبوده و نمی‌تواند وجود داشته باشد” (ترازنامه­ی مباحثه­ای پیرامون حق ملل درتعیین سرنوشت خویش). با توجه به این دیدگاه لنین در امر پرورش توده­ها و نگاهی به “قطعنامه­ی کنگره­ی دهم کومله درباره­ی استراتژی، سیاست و تاکتیک‌های ما در قبال مسئله­ی ملی کردستان ایران” آشکارا می­توان توجه آن‌ها،  به این آموزه­ی لنین را در برنامه‌ی سازمان‌شان باز یافت. سازمان کومله به روشنی بر امر “آزادی وحدت” تاکید کرده و آن را در برنامه­ی سازمانی خود این گونه بیان می­کند: “چشم داشتن به یک افق سراسری، همراه با کارگران و همه­ی مبارزین انقلابی و سوسیالیست در ایران سهل­ترین و کم دردسرترین راه برای رفع ستم ملی و تحقق اهداف و مطالبات حق­طلبانه­ی مردم کردستان است….با توجه به اوضاع جهانی و مجموعه­ی عوامل محلی و منطقه­ای و شرایط بخش­های دیگر کردستان، ما باقی ماندن در چهارچوب ایران  و مشارکت مردم کردستان در یک حکومت مستقیم کارگران و زحمتکشان را توصیه می­کنیم” حال با این موضع لنینی کومله، وظیفه­ی کمونیست‌های سراسر ایران و منجمله سازمان فدائیان (اقلیت) است که با به رسمیت شناختن “حق ملل در تعیین سرنوست خویش” ضمن کمک به اعتمادسازی به پرورش انترناسیونالیستی توده­ها  همت گماشته و گام­های بزرگ‌تری را در امر وحدت ملت­ها برای پیشبرد مبارزه­ی طبقاتی و پیوستگی سراسری  طبقه­ی کارگر و توده­های زحمتکش ایران برداریم. در این میان اگر چه می­توانیم راه­های رسیدن به سعادت و خوشبختی را به ملت­های دیگر نشان دهیم و آن را توصیه کنیم. اما موظف نیستیم آن چه را که خود سعادت و خوشبختی می­پنداریم به دیگران تحمیل نمائیم. به قول انگلس “تنها یک چیز مسلم است و آن این که: پرولتاریای پیروزمند نمی‌تواند هیچ سعادتی را به هیچ خلق خارجی تحمیل کند، مگر آن که از این راه پیروزی خود را به خطر بیاندازد” (نامه­ی انگلس به کائوتسکی ۲ سپتامبر ۱۸۸۲).

پایان سخن

با توجه به نکات مطرح شده در بالا، بحث امروز سازمان فدائیان (اقلیت) فقط  بند “حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی…” را شامل نمی‌شود. بلکه بحث‌ها و استدلال‌هایی را که رفقا برای حذف بند مورد نظر ارائه می­دهند می­تواند در مورد آزادی بیان، آزادی فکر وعقیده، آزادی احزاب و سازمان‌های سیاسی، آزادی تظاهرات و اعتصابات نیز به کار گرفته شود. چرا که در دو دهه­ی اخیر و شرایط کنونی، بوژوازی و امپریالیست‌ها از مقولات فوق­الذکر نهایت سوء‌استفاده و بهره‌برداری را برای پیشبرد اهداف ضد انسانی خود در مقابله با جنبش‌های ترقی‌خواهانه و سوسیالیستی ­برده­اند. آیا می­توانیم بر بستر واقعیت‌های موجود دو دهه­ی اخیر که بخش وسیعی از جنبش‌ها و اعتصابات کارگری ماهیتی ارتجاعی داشته و در خدمت اهداف بورژوازی جهانی در تقابل با سوسیالسم و کمونیسم بوده­اند؛ به استنتاج حذف بندهای فوق از برنامه سازمان باشیم؟ فکر نمی­کنم کسی از رفقا چنین نظری داشته باشد.

اگرچه رفقای ارائه‌دهنده قطعنامه جدید برای کنفرانس دهم سازمان  در بند الف قطعنامه آن گاه که می­نویسند: “ما خواهان اتحاد داوطلبانه و آزادانه تمام ملیت­های ساکن ایران هستیم و هر گونه الحاق و انضمام اجباری را مردود می­دانیم” به نوعی حق تعیین سرنوشت ملیت­های مختلف را پذیرفته­اند. اما بیان این موضوع به طور شفاف و روشن که  در برنامه سازمان قید شده می­تواند نمودی از باورهای کمونیستی ما باشد.

به باور من علی‌رغم همه­ی مسائل و چالش‌هایی که بورژوازی جهانی و امپریالیست‌ها از بستر به خدمت گرفتن جنبش‌های ملل تحت ستم در مقابله با جنبش‌های برابری طلبانه و نیز جنبش طبقه­ی کارگر ایجاد می­کنند؛ به رسمیت شناختن “حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی و تشکیل دولت‌های مستقل برای کلیه ملل ساکن” تأثیر بیشتری بر اعتبار سازمان فدائیان (اقلیت) در میان جامعه­ی کثیرالمله­ی ایران خواهد داشت تا حذف بند فوق. سازمان فدائیان (اقلیت) می‌تواند ضمن به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت ملل، روی خواسته­ مطلوب خود یعنی “خودمختاری وسیع منطقه­ای برای کلیه مللی که آزادانه و داوطلبانه کشور را تشکیل می‌دهند”  به عنوان سیاست عملی خود پای بفشارد و آن را تبلیغ و ترویج نماید.

۹ / ۲ / ۲۰۰۶

احمد

متن کامل در فرمت پی دی اف…

POST A COMMENT.