در بهار پیشارو، گسستن زنجیرها را توطئه کنیم

سالی نو و بهاری دیگر در پیش است. نزدیکی بهار، نوید تازگی و طراوت، سرسبزی و شکوفه‌ها را به همراه دارد؛ نوید آسمانی آبی، گاهی با لکه‌های پراکنده ابرهای سفید بر این پهنه لاجوردین؛ نوید باران‌های بهاری و درخشش خورشید در پسِ این باران‌ها؛ نوید جوشش زندگی در طبیعت، رودهای خروشان، درختانی که تن از رخوت زمستانی می‌زدایند و جوانه‌ها را بر تارک خود می‌نشانند. پرندگانی که سرود باززایش طبیعت را سر می‌دهند.

ما نیز هم‌گام با طبیعت، به پیشواز بهار می‌رویم تا شاید در پسِ زمستانی سرد و تیره، روزهای روشن و امیدبخش را در پیش داشته باشیم. خانه را از آلودگی و پلیدی و پلشتی می‌زداییم؛ سور و سات عید را مهیا می‌کنیم؛ سبزه می‌کاریم؛ سین‌های سفره عید را می‌جوییم، همه به این امید که روز نو و سال نو، رویدادی نو به ارمغان آورد.

“بهاری دیگر آمده است

آری

اما برای آن زمستان‌ها که گذشت

نامی نیست

نامی نیست” (۱)

آن “زمستان‌ها” که گذشتند و این زمستانی که گذشت، چندان پلید و پلشت بودند و بود که بر آن‌ها “نامی نیست”. کارگرانی فروهشته در گرداب فقر و چشم‌به‌راه اندک‌ دستمزدشان؛ زنانی در تلاش برای برابری؛ سالخوردگانی بی‌بهره از آسایش و تنگ‌زیست؛ بیکارانی بی‌نصیب از رزق و معاش؛ معلمانی تهیدست و در غمِ دانش‌آموزان حسرت به‌دل‌شان؛ دانش‌آموزانی محروم از درس و مدرسه؛  کودکانی خمیده‌قامت زیر بار کار؛ کولبران و سوخت‌برانی در جستجوی لقمه‌ای نان پای در کوه و کمر و بیابان؛ جوانانی بی‌امیدِ فردا و ناشاد؛ سیل‌زدگان و زلزله‌زدگانی بی‌دورنمای امید؛ باشندگانی آلونک‌نشین؛ دربندیانی به جرم حق‌طلبی و میلیون‌ها تن در بیم از بیماری و مرگ.

زمستانی که گذشت، نیز هم‌چون سالیان پیش، زمستانی بود خالی‌انبان و آکنده از حسرت نان و آب و هوایی پاک و آزادی، نم‌سار از اشک مادران و پدران و بستگان در غم عزیزان.

طبیعت هم در این زمستان‌ “بی‌نام” ناخوش بود: تالاب‌هایی در حسرت آب؛ پرندگانی بی‌آشیان به هنگام زندگی، بی‌گور به هنگام مرگ؛ رودهایی لب‌تشنه، جنگل‌هایی بی‌درخت؛ حیواناتی منقرض و روبه انقراض، چاه‌هایی خشکیده؛ مزارعی لم‌یزرع؛ روستاهایی ویران.

آری زمستانی که گذشت سال “به بن بست رسیدن و پنجه به دیوار کشیدن، سالی پر از درد و رنج و مصیبت برای مردم، سال بی‌تدبیری و تزویر، سال دروغ دروغ دروغ… اما ما محکوم به امیدوار زیستن هستیم، امید داشته باشیم که از این رنج‌ها عبور خواهیم کرد…” (۲)

چرا که:

“نه
نومیدْمردم را

معادی مقدّر نیست.

چاووشیِ‌ امیدانگیزِ توست

بی‌گمان

که این قافله را به وطن می‌رساند.” (۳)

و از همین‌روست که مردمان ستم‌کشیده، امید را واننهاده‌اند و حق‌طلبی و آزادی‌خواهی را نیز. با همین امید است که این مردمان خشمگینِ مقهورناگشتنی، در هر فرصتی، خروشان در آوردگاه‌ها با اهریمنان پلید و تبهکار بستهیدند.

ستیزه‌ای از آن‌گونه که ویروسی جهان‌گیر را به هیچ گرفت، چه رسد به داغ و درفش و نیرنگ و دروغ حکومت و حکومتیان را. ستیزه‌ای به رغم مکافات‌هایی چون گورستان‌های گسترده، زندان‌های انباشته، دارهای افراشته، باتوم‌های افراخته، نفیر گلوله‌ها و عربده‌ی فرومایگان پست‌سیرت.

این مردمان آزاده و دلیر هم‌آوا ترنم می‌کنند:

“من همدستِ توده‌ام

تا آن دَم که توطئه می‌کند گسستنِ زنجیر را

تا آن دَم که زیرِ لب می‌خندد

دلش غنج می‌زند

و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب می‌کند.

اما برادری ندارم

هیچگاه برادری از آن دست نداشته‌ام که بگوید «آری»:

ناکسی که به طاعون آری بگوید و

نانِ آلوده‌اش را بپذیرد.” (“من هم‌دست توده‌ام”)(۴)

و آن‌گاه که “توطئه گسستن زنجیر” به بار نشست،  و “کار، نان، آزادی، حکومت شورایی” هستی یافت، در هر فصلی که بود، شادمانه بانگ برمی‌کشیم: “زمستان سپری شد”، بهاران خجسته باد.

زیرنویس:

۱ – (احمد شاملو، ترانه‌های کوچک غربت)

۲ – (از پیام اسماعیل بخشی به مناسبت فرارسیدن سال ۹۹)

۳ – (خطابه‌ی آسان، در امید، احمد شاملو)

۴-( “مدایح بی‌صله”، احمد شاملو)

متن کامل نشریه کار شماره ۹۱۲ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.