با عمیقتر شدن روزافزون بحران سیاسی که چشمانداز سرنگونی جمهوری اسلامی را نزدیکتر ساخته است، بورژوازی اپوزیسیون، تحرکات سیاسی خود را افزایش داده و همراه با آلترناتیو سازیهای رنگارنگ، هیاهوی تبلیغاتی گستردهای را از طریق وسائل ارتباط جمعی و شبکههای اجتماعی، به راه انداخته است.
پس از فروکش جار و جنجال سال گذشته بر سر تشکیل “شورای مدیریت دوران گذار”، اکنون نوبت به هیاهوی تبلیغاتی جدید رضا پهلوی با صحنهگردانی فرستندههای تلویزیونی وابسته به قدرتهای جهانی، به ویژه ، بی بی سی، من و تو، ایران اینترنشنال، برای آلترناتیو سازی جدید رسیده است.
بورژوازی سلطنت طلب که قراری نیست به رغم تلاشهای شکستخورده گذشتهاش، چیزی از تاریخ بیاموزد، در این پندار خام بسر میبرد که گویا میتواند یک رویداد تاریخی را که به دورانی سپری شده تعلق دارد، بار دیگر تکرار کند و آب رفته را به جوی باز گرداند.
در جهت اجرای سناریوی جدید، هفته گذشته، رضا پهلوی در یک فایل صوتی – تصویری، بیانیه مانندی را تحت عنوان “پیمان نوین” انتشار داد و در پی آن بلندگوهای تبلیغاتی بورژوازی بینالمللی با پخش این ویدیو و برپائی چندین میزگرد، هیاهو به راه انداختند که گویا اتفاق جدیدی رخ داده و مردم ایران باید در انتظار نتایج فوری آن باشند.
این هیاهوی تبلیغاتی برای بدیل سازی ، البته اتفاق جدیدی نیست، بلکه ادامه تلاشهائی است که مکرر رخ داده و بی سر و صدا محو شدهاند.
این بار اما تفاوت در این است که سناریوی جدید رضا پهلوی، دقیقاً یک کپیبرداری از روشهای به قدرت رسیدن خمیبی، با هدف بازگرداندن تاریخ به دورانی است که زمان آن سپری شده است. در سناریوی اخیر، یک ناجی جدید، ظهور میکند، اما با همان ادعاها، تاکتیکها و وعده های دروغین و پوشالی خمینی.
ماجرای این ناجی جدید، آنگونه که “پیمان نوین” توضیح میدهد، از جائی آغاز میشود که گویا مردمی که جانشان زیر ستم های جمهوری اسلامی به لب رسیده است، در جستجوی یک ناجی جدید برآمده و از رضا پهلوی درخواست کردهاند، که وظیفه نجات آنها را از شر فجایع جمهوری اسلامی برعهده گیرد. پسر دیکتاتور پیشین ایران نیز عنایت فرموده و در پاسخ ” به پیامهای بیشمارهممیهنان” این دعوت را اجابت نموده و این وظیفه سنگین را برعهده گرفته است. اما از آنجائی که ناجی جدید، آدم پرت و بی اطلاعی است و تصور میکند که مردم ایران همان مردم ۴۲ سال پبشاند، تلاش کرده است با کپی برداری از تاکتیکهای عوامفریبانه خمینی برای کسب قدرت، وظیفه خطیر! خود را آغاز نماید.
بنابراین، همانگونه که خمینی پیش از به قدرت رسین با یک مشت کلی گوئی به مردم وعده میداد “ما به خواست خدای تعالی در اولین زمان ممکن و لازم برنامههای خود را اعلام خواهیم نمود، ولی این بدان معنی نیست که من زمام امور کشور را به دست بگیرم و هر روز نظیر دوران دیکتاتوری شاه، اصلی بسازم و علیرغم خواست ملت به آنها تحمیل کنم. به عهده دولت و نمایندگان ملت است که در این امور تصمیم بگیرند” و “علما خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریان امور میباشند. این حکومت در همهمراتب خود متکی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.”
رضا پهلوی نیز همان حرفهای خمینی را به شکلی دیگر تکرار میکند و میگوید: ” انگیزه من برای ارائه این پیمان نوین، رسیدن به قدرت سیاسی نیست، بلکه تلاش برای برقراری سیستمی است که در آن، قدرت هرگز در انحصار یک فرد یا یک گروه نباشد.” در ادامه نیز چون ایشان دچار این توهم شده که گویا واقعاً رهبر بلامنازع و صاحب قدرت جنبش مردم ایران است، میافزاید: “تلاش من برای قرار دادن کشور در یک مسیر صحیح است” “من به شما میگویم: تنها آلترناتیو مقبول، حاکمیت مردم ایران است! نظامی که در آن، قانونِ برآمده از رای آزاد مردم، بالاترین مرجع حکومت است.” بله! این من، که همچون خمینی “انگیزهای برای رسیدن به قدرت” ندارد، در نقش یک ناجی جدید، فقط این وظیفه را برعهده گرفتهاست که کشور را در مسیر صحیح قرار دهد. دقیقاً یک کپیبرداری دیگری از ادعاهای عوام فریبانه خمینی. او هم ادعا میکرد که میخواهد کشور را در مسیر صحیح قرار دهد و مدعی بود: ” جامعه آینده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنین استثمار از میان خواهد رفت””باید اختیارات دست مردم باشد، این یک مسئله عقلی است. هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدرات هرکسی باید دست خودش باشد.”
نتیجه این وعدههای شیاد بزرگ، امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست. مضحک اما این است که چهار دهه بعد باز هم سرو کله یک ناجی پیدا میشود که میخواهد با همان تاکتیکها و وعدههای عوامفریبانه خمینی که ماهیت آنها دیگر بر کسی پوشیده نیست، حادثه چهار دهه پیش را اما این بار برای بازگرداندن نظام سلطنتی تکرار کند. گوئی که مردم ایران همان مردمی هستند که ۴۲ سال پیش بودند و از تاریخ و اشتباهات خود نیز چیزی نیاموختهاند.
این ناجی نادان گویا اصلاً نمیداند که چرا در سال ۵۷ مردم ایران به انقلاب رویآوردند؟ چه شد که خمینی در آن ایام توانست با وعدههای کذائیاش، توده مردم را به دنبال خود بکشد و نقش ارتجاعی خود را در شکست انقلاب ایفا کند؟ چرا امروز دیگر نقش خمینی تکرار شدنی نیست؟
بنابراین باید به ایشان یادآوری کرد که در نیمه دوم دهه پنجاه، تودههای مردم ایران که سالها در اسارت نظام سلطنتی استبدادی به بند کشیده شده بودند، به پا خاستند، تا بندهای اسارت و بندگی را بگسلند. به انقلاب روی آوردند تا با سرنگونی این رژیم ، نظم استبدادی و جامعهای را که بنیادش بر نابرابری قرار گرفته و فقر و ثروت را در دو قطب جامعه انباشت کرده بود، براندازند و نظمی را مستقر سازند که بر بنیاد آزادی سیاسی و برابری اجتماعی قرارداشته باشد. این انقلاب، ساخته و پرداخته کسی نبود. از اعماق جامعه برخاست و آنچه که تودههای میلیونی مردم را به برپائی انقلاب سوق داد، یک جبر تاریخی ناشی از انفجار تضادهای نظم حاکم بود. اما توده های کارگر و زحمتکشی که ضرورت انقلاب، آنها را به عرصه مبارزهای فعال برای دگرگونی نظم حاکم سوق داده بود، در نتیجه سالهای متمادی استبداد، اختناق و سرکوب خاندان پهلوی، فاقد تشکل ، آگاهی و تجربه سیاسی بودند. انقلاب، که مستقل از اراده و آگاهی طبقات و اقشار جامعه به وقوع میپیوندد، رخ داده بود، اما طبقه کارگر که رسالت رهبری و پیروزی این انقلاب را می بایستی بر عهده داشته باشد، آمادگی رهبری آن را نداشت. فاقد تشکل و آگاهی لازم بود. همین ضعف باعث گردید که بورژوازی داخلی و بینالمللی از آن به نفع خود بهره برداری نماید و با کنفرانس گوادلوپ یک رهبر برای از پای درآوردن انقلاب علم کند. در چنین شرایطی، تودههای مردمی هم که به انقلاب روی آورده بودند، از روی نا آگاهی ، زود باوری و اسارت در چنگال باورهای خرافی مذهبی، به شیادی به نام خمینی اعتماد کردند که وعده میداد، بهشت موهوم آسمانی را بر روی زمین بنا خواهد کرد. اشتباهی چنان بزرگ و فاجعهبار، که مردم ایران تا به امروز، ۴۲ سال تاوان این اشتباه بزرگ خود را میپردازند.
اما چهار دهه بعد، دیگر شرایط چهار دهه قبل وجود ندارد که کسی بخواهد پا جای پای خمینی بگذارد. مردم ایران از اشتباه بزرگ خود درس گرفتند و در این سالهای فاجعهبار، پیوسته تجربه اندوختند. آموختند که دیگر اشتباهات گذشته خود را تکرار نکنند. زودباوری را کنار بگذارند، به وعده و وعیدههای شیادانی که ادعای رهبری و نجات مردم را دارند، اعتنا نکنند و به نیرو، آگاهی و قدرت متشکل خود اعتماد کنند. بنابراین، بی دلیل نیست که در طول چندین سال گذشته، کمترین توجهی به ادعاهای افراد و گروههائی که هر روز به شکلی و بهانهای ادعای رهبری و نجات مردم را داشتهاند، نکردند. البته این واقعیت مانع از آن نشده است که هرگاه جنبش تودههای کارگر و زحمتکش برای برانداختن نظم موجود اعتلای نوینی یافته، بار دیگر، سرو کله شیادان جدید، همراه با وعدهها و ادعاهای گذشته در شکلی جدید ظاهر شود. تازهترین نمونه آن نیز تلاش جدید رضا پهلوی است.
بنابراین، بر خلاف ادعای بلندگوهای تبلیغاتی قدرتهای مرتجع جهان که در این چند روز تلاش کردند، در جهت آلترناتیو سازیهای خارج از کشورشان، ” پیمان نوین” رضا پهلوی را اتفاق جدیدی معرفی کنند، حادثه جدیدی نبود. یک جنجال تبلیغاتی است که نمونه آن را تا کنون مکرر شاهد بودهایم و پس از مدتی کوتاه ناپدید شدهاند. تلاش جدید پسر دیکتاتور سرنگون شده پیشین ایران نیز همین سرنوشت را خواهد داشت.
رضا پهلوی بیهوده برای چندمین بار، برای فریب مردم ایران تلاش میکند. مردم از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشوند، یک ملت دو بار فریب نخواهد خورد. آن دوران نیز سپری شده است که قدرتهای امپریالیست جهان بتوانند به سادگی برای مردم ایران رهبر تعیین کنند. بنابراین نه امکان تکرار رویداد به قدرت رسیدن خمینی وجود خواهد داشت و نه بازگشت به عقب. مردم ایران یک بار از روی نا آگاهی، بازگشت به گذشته و حاکمیت اسلام ناب محمدی را تجربه کردند. آموختند که بازگشت به عقب، چیزی جز فاجعه نبود و دیگر هوس بازگشت به گذشته را نخواهند داشت. اگر انقلاب سال ۵۷ با تمام شکست فاجعه بارش یک دستآورد داشته باشد، این است که نظام ستمگرانه سلطنتی ۲۵۰۰ ساله را به گور سپرد. مردم ایران نظام سلطنتی را به عنوان یک نهاد استبدادی قرون وسطائی به زبالهدانی تاریخ فرستادند و دیگر باز نخواهد گشت. آنچه اکنون در برابر مردم قرار دارد، حرکت به پیش است و نه به پس.
تودههای کارگر و زحمتکش مردم ایران، ستمگریهای رژیم استبدادی سلطنتی و دیکتاتوری عریان پدر و پدر بزرگ جنایتکار رضا پهلوی را فراموش نخواهند کرد. کشتار هزاران تن از مردم ایران توسط رژیم سلطنتی محمد رضا شاه فراموش شدنی نیست. دستگاه شکنجه و آدم کشی ساواک رژیم شاه فراموش شدنی نیست. به بند کشیدن هزاران تن از جوانان کشور به اتهام مخالفت با دیکتاتوری از یاد رفتنی نیست. دزدی ها و چیاول کشور توسط دربار و دارو دسته های وابسته رژیم سلطنتی از یاد نخواهد رفت. کودتای ۲۸ مرداد، هرگز فراموش نخواهد شد. جنایات بی انتهای جمهوری اسلامی هرگز نمی تواند بر توحش و جنایات رژیم شاه سرپوش بگذارد. کسی باید کودن باشد که تصور کند، توده های مردم ایران این جنایات را فراموش می کنند. البته هستند کسانی که به خاطر منافع طبقاتی شان در رویای بازگشت به دوران استبداد سلطنتی هستند، یا اندک افراد نادانی که تا دیروز طرفدار جمهوری اسلامی بودند و حالا طرفدار سلطنت اند. اما اینان در قیاس با میلیون ها تن از مردم مخالف سلطنت و سلطنتطلبان، عددی به حساب نمی آیند. علاوه بر این، یک چیز از هم اکنون باید برای امثال رضا پهلوی ، تمام اپوزیسیون های بورژوائی خارج از کشور و بلندگوهای تبلیغاتی آنها روشن باشد. دوران آن سپری شده است که از خارج کشور برای جنبش داخل، آلترناتیو سازی شود. شرایط امروزجامعه ایران به گونهای است که هرگونه تحول سیاسی که بخواهد در ایران رخ دهد، انقلابی یا ارتجاعی، آلترناتیو آن در داخل کشور است. در هر دو حالت نیز جائی برای سلطنت و سلطنت طلب وجود نخواهد داشت. اما، تا جائی که پای تحولات انقلابی به عنوان محتملترین حالت در میان باشد،، ناگفته روشن است که جامعه ایران دیگر قابل قیاس با چهار دهه پیش نیست.
دیگر از آن جنبش عموم خلقی و توده بی شکل و فاقد هویت طبقاتی که می توانست زیر شعار همه با هم، به دنبال یک شارلاتان عوامفریب راه بیافتد، نشانی نیست. صفبندیهای طبقاتی جامعه ایران اکنون روشن و شفاف شده است. امروز، اکثریت بسیار بزرگ جمعیت کشور را طبقه کارگر ایران تشکیل میدهد. طبقهای که پیشروترین نمایندگانش از هم اکنون صریح و آشکار، آلترناتیو طبقاتی خود را برای دگرگونی نظم ارتجاعی حاکم، در برابر تمام جناحهای بورژوازی به میان کشیدهاند و خواستار استقرار یک حکومت کارگری شورائی در ایران هستند. مطالبه این طبقه، دیگر فقط در آزادی سیاسی و دمکراسی خلاصه نمیشود. این طبقه رهائی اجتماعی خود را طلب میکند. فقط خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی نیست، بلکه خواهان سرنگونی تمام نظم اقتصادی- اجتماعی موجود، سرنگونی کلیت نظام سرمایه داری است. این طبقه، که از هم اکنون پیشگام مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی است، در این مبارزه، از حمایت تودههای وسیع زحمتکش و تهیدست جامعه نیز برخوردار است. معلمان، پرستاران و عموم زحمتکشان و ستمدیدگان، اتحاد خود را با این طبقه، در نبردهای طبقاتی چند سال اخیر آشکارا نشان دادهاند. طبقه کارگر سالهاست که با اعتصابات، تظاهرات، راهپیمائیها و تجمعات اعتراضی گام به گام در حال آماده شدن برای روی آوری به اعتصابات عمومی و سراسری به عنوان پیش شرط و تدارک سیاسی برای رویآوری به یک قیام مسلحانه است. قیام مسلحانهای که تمام نمایندگان سیاسی بورژوازی حاکم و اپوزیسیون از آن وحشت دارند و بر خود میلرزند. سرنوشت جمهوری اسلامی را همانگونه که در جریان سرنگونی نظام سلطنتی دیدیم ، این قیام مسلحانه تعیین خواهد کرد . قیام آبان ماه سال گذشته نیز نشان داد که کارگران و زحمتکشان، راه سرنگونی قهرآمیز رژیم را نیز به خوبی میشناسند و به اراجیف کسانی که مبارزه مسالمتآمیز با یک رژیم سرتا پا مسلح و فاشیست را توصیه میکنند، وقعی نمی گذارند. این جنبش انقلابی، دیگر به هیچ رهبری فردی نیاز ندارد. رهبر و پیشوای عموم توده های زحمتکش و ستمدیده مردم ایران، طبقه کارگر است که آلترناتیو شورائی و سوسیالیستی خود را آشکارا در برابر تمام بدیلهای ارتجاعی قرار داده است.
مقاله خوبی بود اما یک نقد دارم:
این جمله که «اگر انقلاب سال ۵۷ با تمام شکست فاجعه بارش یک دستآورد داشته باشد، این است که نظام ستمگرانه سلطنتی ۲۵۰۰ ساله را به گور سپرد.» صحیح نیست. «جمهوری اسلامی» فقط نوع دیگری از سلطنت است که در آن نقش شاه با رهبر مذهبی ترکیب شده است. ما اکنون با یک سلطنت مذهبی مواجه هستیم که خصلت مذهبی آن نه تنها دیگر کارآیی لازم را برای حفظ وضع موجود ندارد بلکه از یک سو موجب نارضایتی مردم و از سوی دیگر برای طبقه حاکم دردسرساز است. سلطنت طلبان می خواهند با حذف این خصلت مذهبی بار دیگر دیکتاتوری سلطنتی مثل دوران ۵۷-۱۳۳۲ برقرار کنند.