به یاد رفیق فدائی سعید سلطانپور

به پاس بزرگداشت نام و یاد رفیق فدائی،  سعید سلطانپور، متن گفتگوی رفیق توکل با رادیو دمکراسی شورائی، که در تاریخ ۳۱ خرداد ماه سال ۹۰ به مناسبت سالروز اعدام رفیق سعید سلطانپور توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، پخش شد، در این شماره  نشریه کار، انتشار می‌یابد. یادش گرامی باد.

امروز سی و یکم خرداد برابر است با سالروز اعدام رفیق فدایی سعید سلطان پور. در سی و یکم خرداد ۶٠ در چنین روزی رفیق سعید سلطان پور از اعضای سازمان فدائیان اقلیت، شاعر، نمایشنامه نویس و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران پس از تحمل شکنجه های وحشیانه رژیم مذهب و سرمایه به همراه محسن فاضل از اعضای سازمان پیکار و تعدادی دیگر از کمونیست ها و انقلابیون به جوخه‌های اعدام جمهوری اسلامی سپرده شدند. رفیق سعید را روز بیست و هفتم فروردین در شب عروسیش دستگیر  و در شامگاه سی و یکم خرداد ۶٠ به همراه دیگر کمونیست ها و انقلابیون اعدام می کنند. ضمن گرامیداشت یاد رفیق فدائی سعید سلطان پور و همه رفقای به خون تپیده از کشتار دهه ۶٠ بدین مناسبت به همراه رفیق توکل از سازمان فدائیان اقلیت مروری خواهیم داشت بر بخش هایی از زندگی سیاسی و تشکیلاتی رفیق سعید سلطان پور. ما را در شنیدن این برنامه همراهی کنید.

رفیق توکل درودی گرم دارم خدمت شما و ممنونم که در این بخش از برنامه رادیو دمکراسی شورایی همراهی می کنید تا بتونیم در سالگرد اعدام سعید سلطانپور به همراه شما مروری داشته باشیم بر فعالیت‌های رفیق سعید و خاطراتی که شما در این زمینه دارید.

من هم خدمت شما و هم‌چنین شنوندگان رادیوی دمکراسی شورایی سلام عرض می‌کنم، در خدمت شما هستم.

خواهش می کنم رفیق توکل اگر موافق باشید در وهله اول می‌خواستم لطف بکنید و برای ما و شنوندگان رادیو دمکراسی شورایی توضیح بدید که آشنایی شما با رفیق سعید سلطانپور چه طور و از چه زمانی بود و اساسا از چه زمانی رفیق سعید در ارتباط مستقیم با سازمان قرار گرفت و به طور کلی در یک کلام سعید سلطانپور کی بود و چه ویژگی‌هایی داشت که هم‌چنان بعد از سه دهه از اعدامش همواره
از او به عنوان یک رفیق فدایی و کمونیست یاد می‌کنیم؟

سعید سلطانپور مثل خیلی‌های دیگه، مثل خود ماها در اون دوره، محصول شرایط خاصی از جامعه ایران بود. در واقع یک نسل معینی از جامعه ایران که در نیمه دوم دهه چهل شکل گرفتند و اینها یک نسل به اصطلاح مبارز شورشی علیه نظم موجود بودند. شناخت من از سعید و آشنایی دورادور از طریق نظرات و مواضع‌اش از همون نیمه دوم دهه چهل هست، به ویژه وقتی که سعید سلطانپور کتاب خودش رو به نام نوعی از هنر نوعی از اندیشه انتشار داد. خُب سعید قبل از اون هم شناخته شده بود، اما با این نوشته، سعید در یک سطح دیگه‌ای از جامعه ایران و در محیط‌‌های روشنفکری و مبارز و دانشجویی اون زمان ظاهر شد. نوشته سعید در اون زمان یکی از نوشته‌های برجسته‌ای بود که انتشار پیدا کرد و زود هم جمعش کردند. ولی خیلی سریع یک سری خریده شد و دست به دست می گشت. در این اثر رفیق سعید، علیه هنر حاکم بر جامعه طبقاتی بخصوص جامعه ایران طغیان می‌کنه و البته طغیان کرده بود، منتها در اینجا به شکل کاملا عریان و صریح و روشن علیه کسانی که دستاوردها و خلاقیت‌های خودشون رو به پول می‌فروشند، علیه اونهایی که در خدمت طبقات ارتجاعی هستند، علیه اونهایی که هنر رو برای هنر تبلیغ می‌کنند. این اثر در واقع یک اثر جدی انتقادی علیه این گرایش و این تفکر بود. در این نوشته سعید سلطان پور خیلی صریح و مشخص از هنری که بتونه تاثیرگذار باشه و جامعه را به حرکت دربیاره، توده‌های زحمتکش رو به حرکت دربیاره، در خدمت طبقات ستم دیده جامعه باشه، در خدمت اون جهت پیش برنده‌ی تاریخی باشه، از این هنر دفاع می‌کنه و مخالفین این گرایش رو به نقد می‌کشه و واقعا اثری بود که تاثیرات خیلی زیادی توی جامعه گذاشت. شما می‌بینید که صمد بهرنگی در آن زمان تاثیرات معینی از طریق اون داستان‌های خودش میزاره، سعید هم از طریق نمایشنامه‌هاش به‌عنوان یک بازیگر به عنوان یک کارگردان و به عنوان یک انسانی که آگاه هست به این که هنر چی هست و در خدمت چه طبقاتی باید باشه، در خدمت کدوم جهت تحول تاریخ قرار داره، سعید این تاثیرات رو از خودش برجا می گذاره. خب سعید شاعر هم بود قبل از اون هم شعر گفته بود و اشعار خودش رو هم منتشر کرده بود. اما دیدگاه معین خودش رو توی این نوشته کاملا بیان می‌کنه و به همین علت هم هست که این اثر رو زود جمع می‌کنند و بعد تحت تعقیب‌اش قرار می‌دهند و فشارهای متعددی به سعید می آرن. منتها اون آدمی نبود که کوتاه بیاد، همونجور که واقعا بعضا خودش در اشعارش میگه. چه اون‌جایی که توی صحنه تئاتر هست به عنوان بازیگر یا به عنوان کارگردان و یا به عنوان نویسنده یک نمایشنامه، و یا در اشعارش، در همه جا اگر که بخواهیم کاراکتر سعید رو، ویژگی این انسان برجسته رو توضیح بدیم به‌عنوان یک کمونیست، صدایی سرخ و تند و طوفانی هست. این رو خودش در اون شعرش بیان می‌کنه، علیه اون رخوتی که وجود داشت قبل از اون، اون رو به نقد می‌کشه و می‌گه هنرمند، نویسنده، شاعر باید صداش سرخ و طوفانی و طوفنده باشه. این‌ها خصوصیات رفیق سعید رو بیان می‌کنند که او کی بود و چه ویژگی‌هایی داشت. خُب ما این رو در آثار بعدی و در فعالیت بعدی‌اش هم می‌بینیم. رفیق سعید مدتی در زندان بود همانطور که اشاره کردم. اون در بند دیگه‌ای بود و من در یک بند دیگه‌ی زندان. رابطه‌ی مستقیمی بین این بندها نبود.

بعدا در جریان قیام، سعید مستقیما با سازمان توی رابطه‌ی معینی کار می‌کرد که البته این رو توضیح بدم که سعید قبلش هم در رابطه با سازمان کار می‌کرد. اون چه که سعید می‌نوشت، شعری که سعید می‌گفت، اون نمایشنامه‌ای رو که سعید به صحنه می‌برد به عنوان یک کارگردان، اون در واقع به عنوان یک فدایی این کار رو می کرد. چون از وقتی که سیاهکل شکل گرفت از وقتی که سازمان شکل گرفت، نیروهایی که بودند تمام کسانی که خواهان تحول و دگرگونی جامعه بودند، مستقل از این که حالا ارتباط مستقیمی با یک رفیق تشکیلاتی داشتند یا نداشتند، این که اسلحه داشتند یا نداشتند، اینها همه نیروهای سازمان بودند و نوشته‌های سعید را در اون دوره، بعد از رستاخیز سیاهکل اگه نگاه بکنیم می‌بینیم که تمام اون نوشته‌ها در خدمت انقلاب هست در خدمت سازمان هست در خدمت پیش‌برد مشی سازمان هست. یعنی این رو می‌خوام بگم که مسئله رفیق سعید این نیست که از یک مرحله معینی با سازمان مستقیما کار می کنه. نه! تا اون وقت تمام نیروهایی که وجود داشتند بر خلاف اون چیزهایی که حالا مطرح می‌شه که مثلا در اون دوره سازمان تبلیغی نداشت و از نظر سیاسی مثلا کاری نمی کرد، البته خب اون جنبه‌ای که مربوط به خود سازمان بود یک مسئله هست، ولی در واقع این نیروها بودند که به شکل علنی شعر می‌گفتن، فعالیت می‌کردند، سخنرانی می‌کردند، توی کارهای هنری‌شون اون چیزی رو که سازمان پیش می‌برد به شکل دیگه‌ای بازگو می‌کردند. اسلحه رفیق  سعید سلطانپور شعرش بود، نمایشنامه‌هاش بود و نوشته‌هایی بود که در سطح جامعه انتشار می‌داد. اینها بودند.

بعدا در رابطه‌ای مستقیم‌تر از وقتی با خود من قرار گرفت که انشعاب توی سازمان پیش آمد و قرار شد ما به مناسبت ١٩ بهمن، میتینگ ١٧ بهمن رو بزاریم که بخش سیاسی مسئله رو من و یک رفیق دیگه‌ای مسئولیت‌اش رو داشتیم و انتخابی هم که شده بود رفیق سعید یکی از سخنران‌های ما باشه در اون میتینگ ١٧ بهمن، رفیق ابرندی کارگر پیشرو یکی دیگه از این سخنران‌ها باشه و مستوره احمدزاده هم یکی دیگه. حالا رابطه خیلی نزدیک تر و مداوم تر بود و سعید هم تو این مدت از اونجایی که من کار را دنبال می کردم واقعا تمام تلاش‌اش رو گذاشته بود واسه این که بتونیم یک میتینگ بسیار خوب و موفقی رو داشته باشیم که متاسفانه جمهوری اسلامی در اون روز تمام نیروش رو حتا از خارج از تهران بسیج کرد تا اون فراخوانی که ما داده بودیم و ده‌ها هزار نفر ریخته بودند در میدان آزادی، اون رو برهم بزند. سعید در اونجا نقش مهمی داشت در سازماندهی اون رفقایی که قرار بود سخنران‌های اصلی باشند و یکی از خاطراتی هم که دارم اینه که یک بار رفته بودیم ببینم کار به کجا رسیده و این رفقا الان آمادگی‌اش رو دارن یا نه، چون قرار بود یکی دو روز دیگه اون میتینگ برپا بشه. توی خونه‌ای که رفقا داشتن تمرین می‌کردند، رفتار رفیق سعید با دو تا رفیق دیگه‌ای که داشت باهاشون کار می کرد برام خیلی جالب بود، خُب این رو هم بگم که رفیق سعید یک مبلغ بزرگی هم بود کسی بود که توانایی‌هایی خاصی داشت و یک سخنران بزرگ بود. رفیق سعید با اون رفقایی که داشت صحبت می‌کرد می‌خواست همون‌طور که خودش حرف می زنه، خودش صحبت می کنه و اون کلمات و جملات رو با یک شور و هیجان بیان می‌کنه، اون رفقا هم به همین شکل این کار رو انجام بدن. حالا اونجا اون رفقا رو گیر انداخته بود سر چگونگی شعار دادن، چون قرار بود که سخنران‌ها هر کدوم یک شعاری در اونجا بدن، شعارها رو هم که معمولا رفیق سعید اونها رو تهیه می کرد. یک شعاری که داشت رفیق سعید آموزش می داد به رفقا که چگونه این رو باید در اونجا بگن تا هیجان و شور رو در کسانی که در اون میتینگ شرکت کردن بالا ببره، خیلی جالب بود. رفیق سعید پا می‌کوبید بر زمین انگار که الان توی همون میتینگ میدان آزادی هست و اون شعار معروفش رو “نان گران، بنشن گران، بیکاری و حسرت نان، بپا بپا زحمتکشان” رو به همین شکل می خوند و پا بر زمین می کوبید و به اون رفقا می‌گفت باید به این شکل در واقع صحبت بکنید به این شکل شعارها رو مطرح بکنید. من گفتم رفیق سعید تو این رو در نظر بگیر همه رفقا نمی تونن عین خودت این کار رو انجام بدن همه رفقا مثل خودت سخنران نیستن، همه رفقا مثل خودت مبلغ نیستن همه رفقا نمی تونن به همین شکل ادا بکنن، تو لطف کن این شعارهایی رو هم که تنظیم کردی بعد از سخنرانی‌های رفقا، خودت برعهده بگیر، این کار از عهده کس دیگه‌ای مثل خود تو ساخته نیست. اون وقت ما به نمایندگی از کمیته مرکزی سازمان این وظیفه رو برعهده داشتیم. بعد از اون، رابطه نزدیک‌تری باز هم بین ما قرار شد. رفیق سعید عمدتا توی بخش‌های هنری و بخش تبلیغات فعالیت می‌کرد خب ما می دونیم که رفیق سعید توی کارگاه هنر فعالیت داشت و و در انتشار و آماده‌کردن سرودهای سازمان هم نقش داشت، ولی یک بخشی از فعالیت‌اش هم در ارتباط با نشریه کار بود. این بخشی که در ارتباط با نشریه کار بود و خود من مسئولیت‌اش رو داشتم رفیق سعید سلطان پور با سعید یوسف و فکر کنم یک رفیق دیگه ای هم بود. اینها حوزه هنری رو تشکیل داده بودند و بعد مطالبی رو که در این زمینه می‌بایست در نشریه‌ی کار بیاد، این رفقا تهیه می کردند. بعدا حالا من یادم نیست قبلش بود چه جوری بود که سعید یوسف رفت و رفیق سعید سلطانپور در ارتباط نزدیک‌تری با تحریریه قرار گرفت و عضو گروه هیئت نویسندگان تحریریه کار شد که ما مرتب در هر هفته یکی دو جلسه برگزار می کردیم و در اونجا مطالبی که می‌بایست برای نشریه کار تهیه بشه، تهیه می‌شد. اما این یک گوشه‌ای از فعالیت‌های رفیق سعید بود. چون دبیر کانون نویسندگان هم بود و یک بخشی از فعالیت‌اش اونجا بود. در عین حال در ارتباط با بخش تبلیغات سازمان هم کار می کرد که اون یک بخش دیگه‌ای بود. همیشه ذهنش رو کارهایی فراتر از این فعالیت‌های مشخص درون سازمان می‌گرفت، چون سعید سلطان پور تیپی بود که بیشتر توی فعالیت علنی می‌تونست اون وظیفه‌ای رو که برعهده گرفته بود پیش ببره، مثل تئاتر. خب می دونید که سعید سلطان پور واسه اولین بار تئاتر رو تو یک صحنه دیگه در ایران اجرا کرد با اون نمایشنامه معروف عباس آقا کارگر ایران ناسیونال، یا مرگ بر امپریالیسم . اینها اصلا عقیده‌اش بود و درست هم بود. می‌گفت که هنر باید بیاد تو سطح توده وسیع مردم، بیاد توی خیابون‌ها، بیاد مثلا جلوی کارخونه‌ها، بیاد در میان توده کارگر، چون مسئله‌اش توده‌های کارگر و زحمتکش بود. و همیشه هم به فکر این بود که سازمان امکانات بیشتر بذاره که اون هزینه‌های تریلی‌اش رو تامین بکنه تا از طریق اون، همه‌ی وسایل‌اش رو جمع بکنه و بعد نمایشنامه هاشو در جنوب شهر برپا بکنه، یا جلوی کارخانه‌ها  برگزار بکنه و این هم یک بخش از فعالیت‌اش بود. بعد هم می دونیم که ارتباطات بسیار گسترده و وسیعی داشت. بهر حال با توجه به همه مشکلات و گرفتاری‌هایی که داشت وظایف مشخص‌تری در تقسیم وظایفی که ما توی نشریه کار داشتیم، برعهده رفیق گذاشته شده بود. عمدتا در بخش تبلیغی مقالات نشریه کار فعالیت می‌کرد. در ارتباط با نوشتن پاره‌ای از اطلاعیه‌ها و بیانیه‌های سازمان، تراکت‌هایی که می‌بایست تهیه بشه، شعارهایی که می‌بایست در میان مردم پخش بشه و علاوه بر اینها یک سری مقالات مشخص سیاسی هم می‌نوشت که آخرین‌اش رو هم تا اونجایی که یادم هست در همون شماره ١٠٢ یک سرمقاله بسیار زیبایی داره نشریه کار به مناسبت فرا رسیدن سال ۶٠ که این در واقع پیام تبریکی بود که سازمان در نشریه کار معمولا اون سال‌ها می داد و اون نوشته رو سعید در اونجا نوشت و با زبان بسیار شیوا و شیرین، میاد جامعه رو ترسیم می کنه و میگه سه بهار از قیام گذشت، سه بهاری که در واقع وضعیت مردم به این صورت بود، مردمی که بهر حال آرزوهایی داشتند، در آغاز فکر می‌کردند وقتی که رژیم شاه سرنگون شد تصور می‌کردند که این بهار، بهار آزادی هست، بهار رهایی هست، رهایی کارگران و زحمتکشان از ستم و استثمار هست. بعد به تصویر می‌کشه اون چند سالی که از به قدرت رسیدن خمینی و دار و دسته‌اش می گذره تا همون اول شصت که این مقاله رو نوشت و سرانجام نتیجه می گیره، میگه الان وضعیت متاسفانه این جوری هست، به جای این‌که مردم بهارشون بهار آزادی و بهار رهایی از ستم و استثمار باشه، به این صورت درآمده که جای بهار گلوله نشست. اما بهرحال خشم و انقلاب هست، رهایی مردم در پیش است و این آخرین نوشته ای بود که من تا اونجایی که یادم هست، رفیق در نشریه کار شماره ١٠٢ نوشت که به مناسبت بهار و نوروز سال ۶٠ بود. در عین حال اشعار سعید هم که همه ازشون آگاه هستند و می دونن و باز در ارتباط با آخرین شعر سعید تا اونجایی که می‌دونم شعری بود به نام جهان کمونیست که به مناسبت قتل رفیق‌مان جهانگیر قلعه میاندوآب در همون میتینگ، سرود. در اون میتینگ همان‌طور که اشاره کردم در واقع جمهوری اسلامی تمام نیروی سرکوب‌اش رو بسیج کرد که نذاره اون میتینگ شکل بگیره. خود ما هم توی اون مقطع اینقدر فکر نمی‌کردیم که با توجه به ضربه‌ای که سازمان سر انشعاب خورده بود این همه نیرو به فراخوان سازمان جواب بدن، ده‌ها هزار نفر در اونجا شرکت کردند و تقریبا یک روز تمام، بخشی از تهران عرصه درگیری بود. در همون میتینگ بود که جهان رو می گیرنش حزب اللهی ها و پاسدارها و ترورش می‌کنند و رفیق سعید خیلی متاثر بود از این مسئله و اون رو در شعر معروف‌اش جهان کمونیست به تصویر کشید. اون هم آخرین شعری بود که توی نشریه کار ازش باقی موند و این دیگه همون اوایل سال ۶٠ هست که آخرین مقاله اش رو توی نشریه کار هم می نویسه. در شماره‌های بعد من یادم نیست که رفیق سعید چیزی نوشته بود یا نه ولی تا اونجایی که یادم هست همون قشنگ‌ترینشون سرمقاله اون شماره نشریه کار هست به مناسبت فرا رسیدن بهار سال ۶٠. در واقع بیشترین ارتباط من با رفیق سعید توی همین دوره تقریبا هفت هشت ماهی بود که بعد از انشعاب با هم داشتیم. در ارتباط با خصوصیات رفیق، چون که اگه بخواد آدم صحبت بکنه خیلی طولانی میشه، فقط این رو اشاره بکنم که رفیق سعید در عرصه شعر و تئاتر، توی نوشتن مقالات معین تبلیغی استاد بود، توی نقد هنری توی تحلیل هنری استاد بود اما اگر رفیق توی نشریه کار مطلبی می نوشت چون اونجا بیشتر مطالب سیاسی در می‌اومد و تحریریه یک نظر دیگری می‌داد، امکان نداشت که رفیق سعید چیز دیگه‌ای بگه، مثلا چون من خیلی شاعرم، نویسنده‌ام، هنرمندم یا نویسنده خیلی سرشناسی هستم، چیزهایی که البته توی برخی از هنرمندان هست؛ این چیزها در رفیق سعید نبود. علت‌اش هم این بود که اون بهرحال یک آدم تشکیلاتی بود. یک کمونیست بود و هیچ وقت هم به‌اش برنمی خورد اگر اونجا صحبت می‌شد که این‌جای مقاله به این شکل باید پرورده بشه، سعید این کار رو می‌کرد بدون این‌که اصلا اعتراضی داشته باشه. خب اونجاهایی که یا مربوط به شعری بود که می گفت یا در مورد چیزهای هنری می‌نوشت، این‌ها توی عرصه خاص خودش بود که هیچ کس هم روش حرفی نداشت و خودش در این زمینه‌ها استاد بود.

من یک چیز دیگه ای هم میخوام اشاره بکنم روی این مسئله که سعید سلطان پور در واقع در زمینه اشعارش هم به نظر من متمایز است از تمام شاعرانی که در اون دوران بودند. شما می دونید که مثلا شاملو بهرحال استاد بود، این رو که دیگه همه دوست و دشمن قبول دارن، مخالفینش هم قبول دارن، هر کسی این رو قبول داره که شاملو در قله ای قرار داشت. شاملو مخالف ستم بود، مخالف ظلم بود، مدافع آزادی بود، هنرش هنر متعهد بود، از این دفاع می کرد، ولی هیچ گاه به اون صراحت و مستقیمی که سعید سلطانپور در اشعارش از کمونیسم دفاع می کنه،  اون رو کمتر می بینیم یعنی به اون صورت صریح در اشعار شاملو نمی‌بینیم. سعید خیلی بی پروا و صریح دفاع می‌کنه. از کارگران خیلی صریح و روشن دفاع می‌کنه. از برافتادن استثمار، از تهییج و تحریک مردم به انقلاب و آینده‌ای روشن، بدون هر گونه ابهام، بدون هر گونه کلمات پیچیده‌ای که بخواد درکش تنها برای عده‌ای معین، مشخص باشه. این هم از خصوصیات بارز رفیق سعید و اشعارش بود که ما در طول تاریخ حداقل صد سال اخیر کمتر داریم هنرمندانی که مثل سعید باشن. ما تو یک دوره‌ای مثلا لاهوتی رو می‌بینیم که خیلی روشن جانبدار کمونیسم هست. میاد در دفاع از کارگران، در دفاع از تحول تاریخی، در دفاع از انقلابات کارگری و غیره‌ (شعرمی‌گه) . سعید هم یک هم‌چین تیپی هست در یک دوره ای دیگه. و واقعا می بینیم که اشعار سعید امروز هم که رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی این همه تلاش کرد تا در مقابل سعید و سعیدها کسان دیگه ای رو علم بکنه باز شعرهای سعید هست که خونده میشه. چون این اون چیزی هست که در واقع مردم میخوان. شعر سعید درواقع اون شعری هست که بازگو کننده نیازهای مردم هست. شعری هست که میخواد تحولی رو ایجاد بکنه، حرکتی رو در مردم ایجاد بکنه که خواست خود مردم هست. مسئله آزادی هست، مسئله نان هست این همون چیزی هست که تو همون سرمقاله‌ای که بهش اشاره کردم خیلی روشن سعید مطرح می‌کنه که انقلاب ما انقلابی بود که مردم برای نان و آزادی کردند که به همینجا اشاره می کنه که امروز وقتی که بهار فرا می رسه وقتی که نوروز هست مردم کارگر و زحمتکش با دستهای تهی از نان و آزادی به استقبال سال جدید می رن. ویژگیهای سعید بارز بود و اگر در مورد اینها قرار باشه صحبت بکنم خیلی میشه در این مورد صحبت کرد. هر کسی که با سعید در یک جنبه‌ای از کار با هم بودن، مبتونه این خصوصیات بارز و برجسته رفیق رو توضیح بده. من دیگه نمی خوام در مورد شجاعت سعید صحبت بکنم در مورد ایستادگی اش صحبت بکنم چون واسه همه روشن هست.

سعید سلطانپور دوران رژیم شاه یک‌پای‌اش در بیرون بود یک پای‌اش در زندان. مدام دستگیر میشد چند سال زندان بود، هنوز از زندان بیرون نیامده، در جایی سخنرانی میکرد یا شعر می سرود. رژیم اسلامی هم تمام نیروش رو بسیج کرده بود تا نگذاره سازمان تبلیغات علنی بکنه، رفیق سعید راه می افتاد و در کوچه و خیابانها نمایشنامه‌هاش رو اجرا می‌کرد.سعید در جهتگیری کانون نویسندگان خیلی تاثیر داشت عضو و دبیر کانون نویسندگان بود. حتا تا آن حد محبوب بود که در انتخابات بعدی کانون با این که زندان بود بازهم با بیشترین آرا به عنوان دبیر کانون انتخاب شد. تمام خصوصیات بارزی که یک کمونیست، یک انقلابی در مبارزه‌اش علیه ستم‌گران، علیه سرمایه‌داران، علیه دشمنان توده مردم، باید داشته باشه، همه این صفات در رفیق سعید سلطانپور جمع بود

ممنونم از توضیح کامل و مفصل شما از شخصیت و ویژه‌گی های رفیق سعید سلطانپور. با توجه به اینکه شما در عرصه فعالیتهای تشکیلاتی با رفیق سعید همرزم بودید وفعالیت‌های نزدیکی در تحریریه نشریه کار داشتید،ه چطور شد که رفیق سعید در اون شرایط ازدواج کرد و آیا شما هم در جشن ازدواج رفیق شرکت داشتید؟

من بخوام به این سوال جواب بدم مقداری مشکل است. در جریان ازدواج بودم. اما من در جشن ازدواج رفیق شرکت نکردم و اصلا اعضای مرکزیت شرکت نکردند. علت هم به شرایط آن زمان برمی‌گشت. سوای تحلیل‌های سیاسی مان، ما اطلاعاتی داشتیم که دوران سرکوب گسترده شروع شده، به‌خصوص از اواخر سال ۵٩ این روشن بود. حالا این اولین بار هست که می‌گم و تا حالا جایی هم مطرح نشده، کمیته مرکزی ما تصمیم گرفت با توجه به شرایطی که در پیش هست و امکان زیادی که در مورد حمله جمهوری اسلامی وجود داره ما باید یکسری رفقایی را که در فعالیت‌های علنی حضور دارند از تیررس جمهوری اسلامی خارج بکنیم. اولین کسی که مورد نظر ما بود رفیق سعید سلطانپور بود. قرار بر این شد که رفیق سعید سلطانپوربا تصمیم سازمان بیاد خارج.

اولین صحبتی که من با او کردم همان اواخر سال ۵٩ بود، یعنی زمانی که درگیری‌ها حاد شده بود. این تصمیم گرفته شد که من با سعید صحبت کنم، و از او بخوام که سازمان تصمیم گرفته که تو باید بری خارج. من این رو با سعید مطرح کردم کلی هم با او صحبت کردم اما سعید نپذیرفت. چندین بار هم با رفیق صحبت کردم و گفتم وضعیت این جوری هست، تورفیقِ عزیز همه جا شناخته شده‌ای و رژیم تو رو میشناسه و اگر دست رژیم بیفتی از تو نخواهد گذشت و این تصمیمی که سازمان گرفته، به نفع سازمان هست. تو تمام تلاشی که می‌کنی تمام فعالیتی که می‌کنی در خدمت سازمان هست و سازمان هم از همین زاویه داره این رو مطرح می‌کنه. تمام فعالیت برای جنبش در شرایط معینی میتونه باشه. الان هم تغییر شرایط منجر به زیر ضرب رفتن رفقایی میشه که فعالیت علنی دارند. گفتم که من و دیگر رفقای بخش تحریریه یا کمیته مرکزی فعالیت علنی نداریم. بنابر این دسترسی جمهوری اسلامی به ما بسیار بسیار محدود است، مگر در شرایط خاصی که مثلا از یک جایی لو بره. ولی تو هر لحظه در دسترس جمهوری اسلامی هستی. بنابر این بیا برو خارج، سعید این رو نپذیرفت چند جلسه هم با او صحبت کردم این رو نپذیرفت، آخرین بار سعی کردم از راه دیگری وارد بشم گفتم رفیق عزیز سعید، این تصمیم کمیته مرکزی سازمان هست و تو باید اجرا بکنی. یعنی بیشتر حالت تهدید، چون من می‌دونم با تیپ‌های مختلف با یک زبان نمیشه صحبت کرد. با رفیق سعید یک انسان عاطفی یک زبان دیگه می‌خواد. وقتی که من این رو مطرح کردم در حالی که اشک در چشمان رفیق سعید حلقه زده بود گفت: رفیق با تمام عشق و علاقه‌ای که به سازمان دارم، اگه سازمان بخواد این تصمیم رو بگیره من استعفا می‌دم. ما که نمی‌خواستیم رفیق سعید استعفا بده از سازمان، ما در پی حفظ سعید سلطانپور بودیم به خاطر سازمان و به خاطر جنبش

چرا نمی پذیرفت؟

اون‌جا رفیق سعید نپذیرفت من هم دیگه چیزی نگفتم. وقتی که مساله به اینجا رسید گفتم که بسیار خُب به هرحال این درست نیست رفیق سعید، بعدش هم با خنده و شوخی مساله رو برگزار کردیم. رفیق سعید می‌گفت من این رو نمی‌پذیرم که رفقای دیگه‌ی من اینجا باشند و با این دشمنان غدار درگیر باشند من برم خارج. من اگه خارج برم اصلا می‌میرم چون من هر چه هستم اینجا هستم، هر کاری که می‌تونم بکنم اینجاست.

من بعد باز هم باهاش صحبت کردم که شاید بتونم قانع‌اش بکنم که به نوعی بپذیره، گفتم موقتا این کار رو بکن، باز نپذیرفت. آخرش وقتی زورم به‌اش نرسید گفتم حداقل این ارتباطاتی که داری در این مدت کمتر بکن، اگه میشه کانون کمتر برو این دیگه آخرین چیزی بود که به او گفتم.

رفیق سعید سلطانپور ارتباطات بسیار گسترده‌ای داشت، تیپ‌های علنی این‌جوری هستند یعنی اگه کسی در یک تشکیلات نیروی علنی هست باید ارتباطات گسترده‌ای داشته باشه، باید مردم حرف‌اش رو بشنوند. رفیق سعید اینجوری بود. این کاری بود که ما در اون مقطع می‌تونستیم بکنیم. بعد هم مساله ازدواج‌اش پیش اومد و یکسری مسایلی هست که اینجا دیگه ضرورت‌اش رو نمی‌بینم مطرح بکنم. به‌هرحال رفیق سعید خواست ازدواج بکنه. ازدواج مساله‌ی خودش بود، مساله شخصی بود و ربطی به تشکیلات نداشت. اما به هر حال یک مساله بود و اون این بود که مادر رفیق سعید می‌خواست نظر سازمان در این رابطه داده بشه. بحث‌هایی بین خود رفیق سعید و مادرش در این زمینه بود که من از اون می‌گذرم. اما فقط این رو مادر رفیق خواسته بود که نظر سازمان در این رابطه چی هست و یکی از رفقا بیاد به من بگه اگه سازمان موافق این ازدواج هست. سعید اومد و این رو مطرح کرد و در آخرین روزها که دیگه چندان به ازدواج رفیق نمانده بود، من هم رفتم و با مادرش صحبت کردم گفتم مساله ازدواج این است رابطه عاطفی هست خود شما بهتر از ما می‌دونید. البته من نسبت به خود سعید هفت هشت ده سال اختلاف سنی داشتم حالا با مادرش دیگه جای خودش. گفتم به هر حال رابطه عاطفی دو انسان و عشق و علاقه دو انسان هست و این رو باید خودشون هر جوری می‌خوان تصمیم بگیرن، شما هم که به هر حال آگاه هستید و سازمان هم از همین دیدگاه برخورد می‌کنه و هر جور که خود رفیق سعید می‌خواد تصمیم بگیره، نظر سازمان هم همون هست. ولی ما نرفتیم در جشن ازدواج شرکت بکنیم علت‌اش هم همین بود. یعنی ما میدونستیم این رو، اما جلوی سعید رو نمیشد گرفت. همین که گفتم. رفیق سعید حتا حاضر بود در یک شرایط خاصی استعفا بده به خاطر چی به خاطر این که می‌گفت مبارزه‌اش مبارزه ای است که باید در همین داخل انجام بگیره و خارج از این چارچوب رو نمی پذیرفت. از یک جهت هم صحبت‌هاش درست بود. صحبت‌های دیگه‌ای هم با من در مورد خارج و اینجور مسایل می‌کرد. به هر حال این مراسم رو برگزار کرد و به‌خاطر ارتباطات گسترده‌ای که داشت، افراد زیادی هم در این مراسم شرکت کردند. منتها اعضای کمیته مرکزی سازمان شرکت نکردند، تا اون‌جایی هم که یادم هست همین جوری هم کسی شرکت نکرد به‌غیر از یک تعداد از رفقای تشکیلات که رفته بودند و حضور داشتند. فقط از جنبه امنیتی رفقا شرکت نکردند و مساله دیگه‌ای نبود.

 از خبر اعدام رفیق سعید سلطانپورشما چطور مطلع شدید و شنیدن این خبر برای شما چطور بود؟

 فاجعه بار. فاجعه بار بودنش هم در این است که انسان بدونه چه اتفاقی داره می‌افته و کاری هم از دست‌اش ساخته نباشه. با توجه به صحبت‌هایی که قبلا کردم سازمان میدونست که داره اتفاقاتی می‌افته. رفیق سعید وقتی که به چنگ رژیم افتاد در اومدن‌اش دیگه بعید بود. برای همین ما به نیروی داخل کشور بسنده نکردیم و سعی کردیم از طریق خارج کشور و از طریق فشاری که نویسندگان، شاعران، سازمان‌های سیاسی و غیره و ذالک میآرند شاید بشه سعید رو از چنگ این‌ها نجات داد. اما متاسفانه به‌رغم اعتراضاتی که صورت گرفت و تلگرام‌هایی که از خارج کشور زده شد، منتها سیاست رژیم بر این بود که بکوبه و این مشخص بود. خبر فاجعه بار رو هم ما از طریق روزنامه‌ها شنیدیم. چون اولین دسته‌ای که اعدام کردند خبرش رو خیلی سریع در روزنامه‌ها اعلام کردند و ما خبردار شدیم که رفیق سعید رو متاسفانه اعدام کردند.

 خسته نباشید رفیق توکل. بار دیگر ممنونم برای این گفتگو و خاطرات با ارزشی که شما ازرفیق سعید سلطانپورداشتید و با ما و شنوندگان رادیو در میان گذاشتید. در دقایق پایانی اگر صحبت یا نکته‌ی  دیگری دارید بفرمائید.

 من تنها میخوام بگم رفیق سعیدسلطانپور را جمهوری اسلامی کُشت اما جمهوری اسلامی هرگز نتونست صدای سعید رو خاموش کنه. امروز ما صدای سعید رودر همه جا می شنویم. اون چه رو که رفیق سعید سلطانپور می‌خواست اکنون مردم ایران، کارگران و زحمتکشان ایران، جوانان ایران همان پرچم را در دست گرفته‌اند و پیش میروند. جمهوری اسلامی فکر میکرد که سعید سلطانپور رو اعدام و نابود بکنه و فاشیستی‌ترین شیوه رو برای دستگیری‌اش در پیش بگیره که در جشن عروسی‌اش بره دستگیرش بکنه، فکر می‌کرد که قضیه تمام هست. اما سعید سلطانپور زنده هست. سعید سلطانپور در اشعارش زنده هست در راهش زنده است در عقایدش زنده است که امروز فقط محدود به سازمان ما هم نیست. شما همین اینترنت رو نگاه بکنید می‌بینید که ده‌ها و صدها سایت مختلف به نام سعید هست که داره آثار سعید، آرشیو سعید، و اشعار سعید رو دارن منتشر و پخش می‌کنند. بنابراین سعید ماندگارهست و جمهوری اسلامی رفتنی‌ست. به‌رغم صدماتی که رژیم اسلامی به مردم ایران از طریق از بین بردن رفیق عزیزما سعیدسلطانپور زد که محصول عمری از مبارزه مردم ایران بود، دوباره ده‌ها و صدها سعید سلطانپور به وجود خواهد آمد و قطعا راه و اهداف سعید رو ادامه خواهند داد.

صدای سعید همان‌طور که اشاره کردم صدای سرخ و تند و طوفانی هست و این صدا هست که باید صدای همه توده‌های مردم ایران و همه مبارزین باشه و یکبار دیگه یاد و خاطره رفیق عزیزمان سعید سلطانپور را گرامی میدارم وامیدوارم که همانگونه که تا به حال سازمان ما توانسته راه و اهداف رفیق سعید را ادامه دهد ، در آینده هم  تا رسیدن به هدف نهائی ادامه بده. پیروز باشید.

بسیار ممنونم. یاد رفیق سلطانپور و یاد همه رفقای انقلابی و کمونیست که بدست جمهوری اسلامی اعدام شدند گرامی باد و امیدواریم که بتونیم همواره از راهروان راهِ این رفقا باشیم.

 متن کامل نشریه کار شماره ۶۴۸ در فرمت پی دی اف

POST A COMMENT.